PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رستاخیز



Alexandre
2015/08/05, 17:09
خوب دوستان عزیز سلام
پارسا هستم. مدتی هست که فن فیکشن های مختلف برای هری پاتر و پرسی جکسون نوشتم که بعضی هاش منتشر شد بعضیاش نه.
اسم این داستان هست رستاخیز وجزو ژانرعلمی تخیلی. این داستان دارای سه جلد هست.

جلد اول: ترس و جنگ
جلد دوم: انسان ها
جلد سوم: آغاز پایان

خلاصه ی داستان :

داستان در حدود هفتاد سال دیگه اتفاق می افته. جهان درگیر سومین جنگ جهانی هست. در ابتدا کشور ها با بمب های اتمی تمامی پایتخت های یکدیگر را با خاک یکسان کردند. بعد از مدتی برای آسیب نزدن به محیط زیست استفاده از بمب های اتمی در تمام جهان ممنوع اعلام شد. کشور ها به بمب های نیتروژن و غیره رو میارن. تا اینکه یک دانشمند آلمانی یک بمب جدید اختراع کرد بمبی که فقط انسان ها رو می کشه. این دانشمند با توجه به شناختش از بافت های انسانی بمبش رو طوری طراحی کرد که فقط انسان هارو می کشت و حتی روی سوسک ها هم تاثیری نداشت. کشور های دیگه هم بزودی تولید این بمب هارا شروع کردند و جنگ دوباره از سر گرفته شد. به همین دلیل اکثرا کشور ها پایگاه های خودشون رو زیر زمین بنا میکردن. اما چون زیاد روی این شیوه از پدافند کار نکرده بودن به بمب های معمولی اکثرا تاسیساتشون از کار می افتاد و یا اگه توسط دشمن محاصره می شدند همه از گشنگی می مردند. در این میان، کشور کانادا خودش را در جنگ کاملا بی طرف اعلام کرد. دانشمندان این کشور یک الگو ساختند. این الگو تمامی نمرات دانشگاهی، تست های آی کیو، نمرات امتحانی، روابط افراد و غیره رو بررسی می کرد و با توجه به این اطلاعات پیش بینی می کرد که آیا این فرد برای ادامه ی نسل بشر مفید هست یا خیر، در این جمع همه جور انسانی بود از انسان های پیر که بیشتر حکم رهبر و مرشد را داشتن تا کودکان و خردسالانی که توسط اطلاعات پدر و مادرشان شناسایی می شندند. کشور کانادا حدود پنج پایگاه زیر زمینی بسیار قوی بنا کرد تا این انسان ها را در آن جا بدهد. سپس شروع به جمع کردن این انسان ها کرد و در نهایت همه ی این افراد نشانه گذاری شده که اصلاحا "منتخب" گفته می شدند را جمع کرد. اما تاریخ تکرار می شود. دقیقا همان بلایی که در جنگ جهانی دوم سر ایران آوردند بر سر کاندا تکرار شد. سران کشورهای مختلف مدعی شدند که کانادا دشمنان آن ها پناه داده و به همین دلیل به آن کشور هم حمله کردند و کانادا هم وارد جنگ شد. حال، این داستان من سرگذشت "منتخب" هاست... . در جلد اول قضایای جمع شدن آنها و عادتشان به شیوه ی جدید زندگی را به نمایش می کشم تا زمانی که جنگ تمام می شود. در جلد دوم بازگشت این افراد به سطح زمین و آشنایی آن ها با افراد دیگر پایگاه ها. در نهایت در جلد سوم مشخص می شود که این گروه ها با هم متحد می شوند و یک دنیای جدید می سازند و یا باز هم با یکدیگر درگیر می شوند و نسل بشر برای همیشه منقرض می شود....

بزودی فصل اول منتشر خواهد شد. ممنون می شم نظرتون رو در مورد ایده و خلاصه ی داستان بدونم.

http://s6.picofile.com/file/8204130500/Resurrection.jpg


دانلود فصل اول (http://s3.picofile.com/file/8205091784/01.pdf.html)

Magystic Reen
2015/08/05, 21:49
همین چند خط انقد جالب و قوی بود که بتونم تصورش کنم و منتظر بمونم.
امیدوارم سریعتر بنویسین و ولشم نکنین

Alexandre
2015/08/05, 22:14
همین چند خط انقد جالب و قوی بود که بتونم تصورش کنم و منتظر بمونم.
امیدوارم سریعتر بنویسین و ولشم نکنین

خیلی ممنون دوست عزیز لطفا دارید. حقیقتا فردا که احتمالا کلا خونه نیستم، اما دیر دیر فصل اول تا جمعه شب منتشر میشه.
کتاب اول حدود سی فصل داره. ده فصل اولش رو فقط در سایت ها منتشر میکنم، کل کتاب رو برای جشنواره ی سال بعد افسانه ها می فرستم و خدا بخواد بعد از جشنواره سعی دارم کتاب رو چاپ کنم.

Mina.r
2015/08/05, 23:15
همین چند خط هم که نوشتی خیلی جالب بود
منتظر فصولش هستم
موفق باشی

پ.ن: فقط دفعه ی بعد با فونت بزرگتر بنویس من به شخصه نتونستم خلاصه داستانو بخونم:دی

hana.asadi
2015/08/06, 03:45
خیلی جالب بود^__^ برکلااااااا
منتظرم

Banoo.Shamash
2015/08/06, 11:47
خیلی جالب بود دوست عزیز.بی صبرانه متنظرم که فصل اول بیاد.
ولی یکم شبیه فیلم صد(the 100) نیست؟
البته این جذاب تر به نظر میرسه.

کساندرا
2015/08/06, 14:41
((46))((114))((111))وای ایده ی فوق العاده زیبا و جدید و جذاب!((207))
من که خیلی خوشم اومد و بی صبرانه منتظرم...
خلاصت خیلی کامل بود... به نظره من بهتره که در خلاصه ی کتاب نقاط کور و مبهم بزاری تا خواننده به چالش بیوفته و سعی در حدس زدن بکنه.
البته این اصلا عیبی بر این ایده ی بی نظیر نیست و نظر شخصی منه! :)
به قول محمد حسین موفق و پیشتاز باشی...((58)):)

f.s
2015/08/06, 16:35
خب!!!!!!!!:دی
استارتش واقعا عالیه....
مقدمه آدمو جذب میکنه...
امیدوارم زودتر شروع کنی به فصل دادن و موفق باشی....:)
پ.ن: و البته خوش قول!!!:|

Alexandre
2015/08/06, 22:19
خب!!!!!!!!:دی
استارتش واقعا عالیه....
مقدمه آدمو جذب میکنه...
امیدوارم زودتر شروع کنی به فصل دادن و موفق باشی....:)
پ.ن: و البته خوش قول!!!:|
چشم خیلی ممنون و حتما قول میدم خوش قول باشم ((200))

((46))((114))((111))وای ایده ی فوق العاده زیبا و جدید و جذاب!((207))
من که خیلی خوشم اومد و بی صبرانه منتظرم...
خلاصت خیلی کامل بود... به نظره من بهتره که در خلاصه ی کتاب نقاط کور و مبهم بزاری تا خواننده به چالش بیوفته و سعی در حدس زدن بکنه.
البته این اصلا عیبی بر این ایده ی بی نظیر نیست و نظر شخصی منه! :)
به قول محمد حسین موفق و پیشتاز باشی...((58)):)
کلا من توی سبک نوشتم همیشه نکات مبهمی می ذارم که تا چند فصل بعد معلوم نمی شن و یه عادت بد منم اینه که همیشه فصلارو جای حساسش نموم می کنم.
والا امروز هم با خود سید حرف زدم گفتش که ایده ی خیلی خوبیه و توی ایران نوشته نشده تا حالا فقط گفت باید توی توضیاحتش خیلی کار کنم.



خیلی جالب بود دوست عزیز.بی صبرانه متنظرم که فصل اول بیاد.
ولی یکم شبیه فیلم صد(the 100) نیست؟
البته این جذاب تر به نظر میرسه.
والا من فیلم زیاد می بینیم اما هنوز این فیلم رو ندیدم ((206))
بهتون قول میدم که این خیلی هیجان انگیز تره. همونطور که بالاهم گفتم تا حالا همچین چیزی تو ایران نوشته نشده ((200))


خیلی جالب بود^__^ برکلااااااا
منتظرم
خیلی ممنون. سعی میکنم زیاد منتظرتون نذارم


همین چند خط هم که نوشتی خیلی جالب بود
منتظر فصولش هستم
موفق باشی

پ.ن: فقط دفعه ی بعد با فونت بزرگتر بنویس من به شخصه نتونستم خلاصه داستانو بخونم:دی
خیلی ممنون و چشم حتما بفرما ((200))

Alexandre
2015/08/09, 00:02
دوستان عزیز فصل اول به پست اول اضافه شد
منتظر نظراتتون هستم ...

Alexandre
2015/08/15, 22:14
آقا شما ها که خیلی نامردید فصل یک رو دانلود کردید خوندید لذتشم بردید اما نظر نداید یادتون باشه ها :d

اینم یه تیکه هایی از فصل دو :

شنیده بود که آمریکایی ها اسلحه هایی ساخته اند که قابلیت تشخیص چهره دارند اما باور نکرده بود و متاسافانه روزگار از راه سختش به او قدرت تجهیزات آمریکا را ثابت کرد. درز های بسیار ریزی بر روی دیوار حد تقریبی در را مشخص می کردند. یک دوربین در بالای یکی از دیوار ها کار گذاشته شده بود که کاملا اتاق را زیر نظر داشت. به سمت دوربین رفت و سعی کرد آن را بررسی کند که ناگان با صدای جیلینگ جیلینگی که آمد فهمید الکساندر بهوش آمد. برگشت و نگاه کرد دیدکه پسر بهوش آمده و سعی می کند بشیند اما با وجود دستان بسته شده اش غیر ممکن بود. الکساندر که چشمش به امیلی افتاد به قدری عصبانی شد که کارد می زدی خونش در نمی آمد. با نفرت گفت:
-تو؟

Araa M.C
2015/08/15, 22:21
احسنت!!!
معمولا به نویسندگانی که کتابشونو نخوندم چنین چیزی نمیگم ولی مقدمش واقعا تحت تاثیر قرارم داد
یه رمان شبه واقع گرا که داستانش کلیشه ای نیست
متاسفانه بر اساس یه سنت قدیمیه منتقدان یه کتابو قبل از اینکه تموم شه نمیخونیم امیدوارم همینجوری ادامه بدی و دچار خشکی قلم نشی

Ffn80
2018/01/10, 19:56
سلام فصل ۱ رو خواندیم فصل بعدی کی در سایت گذاشته میشود