PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان كوتاه، مرگ خيلي دور است



*HoSsEiN*
2015/07/31, 16:11
به روبرويم خيره شدم و به اتفاقاتي كه در 24 ساعت گذشته برايم اتفاق افتاده بود فكر كردم.
همه چيز از يك هوس،‌يك شهوت شروع شد!
حوالي ساعت يك بامداد زماني كه خوابم نمي برد و بي هدف در سايت هاي اينترنتي به جست و جو مشغول بودم ناگهان وسوسه اي وجودم را به لرزه انداخت، دستانم بدون اراده شروع به نوشتن كلماتي مبتذل نمود و سپس دكمه سرچ!
صد ها سايت در برابرم باز شده بود اما خوب ميدانستم بيشترشان مسدود است براي همين پروكسي كه براي كارهاي تحقيقاتي خود تهيه كرده بودم را راه انداختم ،‌ اسم سايت ها تماماً جذاب بودند اما يكي از انها بيشتر توجه ام را جلب كرد، انگار مرا به خود فرا مي خواند!
رويش كليك كردم، صفحه سياهي باز شد،‌صفحه اي كه هيچ لينك يا عكسي در ان قرار نداشت، اهي كشيدم و تصميم گرفتم شانسم را با سايتي ديگر امتحان كنم اما يك دفعه صفحه اي كوچك در ميان سايت باز شد كه نوشته بود : "سلام دوست من ... "
اتاقم تاريك بود و فقط با نور كمي كه از چراغ روشن راهرو مي امد ميشد چيز ها را از هم تشخيص داد.
نور سفيد كادر كمي چشمم را ازار مي داد براي همين در حالي كه چشمانم را ريز مي كردم كادر كوچك را بررسي نمودم، يك صفحه كوچك براي چت!
اب دهانم را قورت دادم،‌يعني وارد سايتي براي گفتگوهاي مبتذل شده بودم؟ چه چيزي از اين مي توانست بهتر باشد؟
در جاي مخصوص كليك كردم و جواب سلام شخص مقابل كه نميشناختم را دادم.
-"سلام عزيزم..."
لحظه اي بعد مجدداً پيامي برايم ظاهر شد :"ميلاد انتخابت درست نبود"
لحظه اي به پيام خيره شدم،چيز اشتباهي وجود داشت و ناگهان همچون جرقه اي در ذهنم مطلب روشن شد!
نامم ميلاد بود اما او مرا از كجا ميشناخت؟
ترسيدم و تصميم گرفتم صفحه را ببندم اما هر كاري كردم صفحه بسته نميشد در همين هنگام پيامي ديگر ظاهر شد :"ديگه دير شده!"
مي خواستم فرياد بكشم اما خود را كنترل كردم و دكمه برق كيس را قطع نمودم.
مانيتور خاموش شد، لحظه اي نفس راحت كشيدم و به تصوير سياهي كه درون مانيتور افتاده بود نگاهي انداختم،‌چهره من بود ولي ...
نه امكان نداشت،‌شخصي درست پشت سرم ايستاده بود،‌صورتش را نميديم اما دستانش و بدنش به خوبي ديده ميشد، اب دهانم را قورت ددم،‌موهاي بدنم يك به يك سيخ ميشدند، دهانم را باز كردم تا كمك بخواهم اما صدا از گلويم خارج نميشد، انگار كه تار هاي صوتيم را از دست داده باشم، در حالي كه از ترس بدنم ميلرزيد كمي صندلي را چرخواندم و در ذهن مي گفتم :" اين يه كابوسه! اين يه توهمه"
شانه هايم را بالاتر و سرم را به درون فشار دادم انگار كه مي خواستم درون لباسم مخفي بشوم اما اينكار شدني نبود.
بيشتر چرخيدم و يا بهتر بگويم چرخوانده شدم، صندلي بدون اختيار من شروع به چرخيدن كرده بود!
تمام بدن سست شد، و لحظه ها هر يك برايم همچون يك عمر مي گذشت ...
باقيش را به ياد ندارم،‌ احتمالا از هوش رفته بودم اما زماني كه چشمم را گشودم صحرايي بي اب و علف در برابرم قرار داشت،‌نمي دانم از كجا اما مي دانستم كه من در محشر قرار دارم و يا بهتر بگويم مرده ام .
ان شخص يا هر چيزي كه مي توانست باشد به زندگيم پايان داد.
از تفكر دست كشيدم و به اطراف نگاهي گذرا انداختم در جاي جاي صحرا افرادي را ميديدم كه سر در گريبان خود انداخته و به گذشته شان فكر مي كند، گذشته اي كه حتي فرصت يك توبه هم درونش وجود نداشت، زيرا هميشه فكر مي كرديم مرگ خيلي دور است

***
ا.افكاري
********

داستان ويرايش نشده،
غطل املايي و جابجايي كلمه صد در صد داره
اسمش هم همينجوري گذاشتم اگه اسمي سراغ داشتيد بگيد.
همين الان نوشتم و هيچ بازبيني هم روش نداشتم.

shery
2015/07/31, 23:21
خیلی خوب بود میدونی موضوع و اینکه اخرش میخواد به چه نتیجه ای برسه از اول خیلی زود مشخص شد .
اما وسطش رنگ و بوی خاص و جزاب تری به خودش گرفت .....حتی لحظه ای شوکه شدم .
به نظرم توصیفات چهره و احساسات حتی اگه توش بیشر بود بازم بهتر میشد.
در کل عالی .....
ممنون .

Banoo.Shamash
2015/07/31, 23:37
آممممم...
یه سوال!
من نفهمیدم چی شد! ینی مُرد؟!
ولی در کل با اینکه خودت میگی بازبینی نشده،ولی انقد قشنگ نوشته بودی که صد درصد بازبینیش کرده بودی!
عزراییل سراغش اومده بود؟!
پ.ن:الان فهمیدی من نفهمم!

*HoSsEiN*
2015/08/01, 00:25
آممممم...
یه سوال!
من نفهمیدم چی شد! ینی مُرد؟!
ولی در کل با اینکه خودت میگی بازبینی نشده،ولی انقد قشنگ نوشته بودی که صد درصد بازبینیش کرده بودی!
عزراییل سراغش اومده بود؟!
پ.ن:الان فهمیدی من نفهمم!

اختيار داريد.
متوجه نشديد. اره مرد.
صد در صد بازبينيش نكردم، اگه دقت كني توش جا افتادگي حروف و غلط املايي هم پيدا مي كني، توي ورد تايپ كردم و بدون اينكه مجدد بخوانمش كپيش كردم.

Leyla
2015/08/01, 01:33
خوب اولا مقدمه ش از بیست نمره یک میگیره... با ارفاق تازه! :|
ولی.. آخ آخ آخ... من جای شخصیت اول زهره ترک شدم! این میتونه 18 رو بگیره... ^_^
و آخرش به نمره 5 برمیگرده... :|
انگار ایده ی یه داستان ترسناک (و عالی) به ذهنت رسیده و خیلی سریع براش یه سر و ته ساختی.
پیشنهاد میکنم هیچ وقت بیخیال بازبینی نشی چون با بازبینی نقص های فاحش کنار میره و نظراتی که بعدا داده میشه برای "نسبتا بی نقص" کردن داستانن نه صرفا "کمی بهتر" کردنش. ((99))

Mina.r
2015/08/01, 15:00
عالی بود اصلا معلوم نیست که بازنگری نشده
توصیفاتشم خوب بود

Paneer
2015/08/01, 15:22
عالی بود داداش واقعا خوشم اومد ((221))

من که بهش نمره 20 می دم ((202))

فقط یه چیزی می گم می خوای داستان طولانیش کنی ؟ این یارو قاتله پتانسیل یه قاتل زنجیره ای شدن رو داره ها ((102)) داستانتم که دیگه نگو خوراک داستان بلنده

.AvA.
2015/08/01, 15:44
معرکمه بود
عالی
عالی
بیسته بیسته
واقعا قشنگ بود
ینی من یه لحظه درهنم باز موند
خیلی قشنگ تونستی ادمو ببری یه جا دیگه توی داستان
واقعا این یه هنره یه هنر فوق العاده
فکر نمی کردم اینقدر قشنگ باشه
ایول
افرین
ادامه بده
من که نقصی نمی تونم بگیرم
چون اینقدر تو بحر داستان بودم که همون غلط املایی هارو که می گفتی رو هم ندیدم
علی بود ادامه بده و باز هم بذار
در انتظاریم....

پ ن : راس می گن داستان بلندش می کردی خوب بود......
موفق باشی

*HoSsEiN*
2015/08/01, 17:19
معرکمه بود
عالی
عالی
بیسته بیسته
واقعا قشنگ بود
ینی من یه لحظه درهنم باز موند
خیلی قشنگ تونستی ادمو ببری یه جا دیگه توی داستان
واقعا این یه هنره یه هنر فوق العاده
فکر نمی کردم اینقدر قشنگ باشه
ایول
افرین
ادامه بده
من که نقصی نمی تونم بگیرم
چون اینقدر تو بحر داستان بودم که همون غلط املایی هارو که می گفتی رو هم ندیدم
علی بود ادامه بده و باز هم بذار
در انتظاریم....

پ ن : راس می گن داستان بلندش می کردی خوب بود......
موفق باشی

تشكر تشكر
اينقدر خوب هم نبود.
راستش چون يه داستان بلند ديگه در حال نوشتن دارم نمي توانم اين هم اضافه كنم ولي در اينده شايد اين داستان هم نوشتم.
باز هم ممنون از لطف دوستان
فقط يك نكته، قرار نبود اخرش اينطوري تمام بشه ولي خب ديگه دوست نداشتم صحنه مرگشم نشون بدم وگرنه اين قرار بود يك سايت باشه كه توسط يك روح ، جن يا ... اداره بشه.

.AvA.
2015/08/01, 19:35
تشكر تشكر
اينقدر خوب هم نبود.
راستش چون يه داستان بلند ديگه در حال نوشتن دارم نمي توانم اين هم اضافه كنم ولي در اينده شايد اين داستان هم نوشتم.
باز هم ممنون از لطف دوستان
فقط يك نكته، قرار نبود اخرش اينطوري تمام بشه ولي خب ديگه دوست نداشتم صحنه مرگشم نشون بدم وگرنه اين قرار بود يك سايت باشه كه توسط يك روح ، جن يا ... اداره بشه.


خب می نوشتی
بهش جذابیت میداد
من که الان دو ساعته از خوندنش گذشته هنوز تو فازشم
ویرایش کن و ادامه اش رو بزار و ادامه بدش چون یه جوری تموم شد

f.s
2015/08/02, 01:25
واقعا عالی بود...
وسط ی لحظه بشدت حیرت کردم!!!
بچه ها راست میگن اگه بتونی ادامه بدی یا از این سبک بازم داشته باشی که خیلی عالیه...
مرسی...

khas
2015/08/02, 18:01
خیلی نوشته خوبی بود... من که واقعا دوستش داشتم..بازم داری بزار