PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دلم پره



.AvA.
2015/07/29, 20:05
خب می دونم داستان کوتاه نیس
ولی خب نمی دونستم کجا بذارم
خب خودم نوشتم و...
(لطفا از نظر ادبی نقد کنین . و از طرفی هم نسبت به خود متن ( احساس متن) هم نقد یا چیزی هس بگین)
(دوستان این رو واقعنی نوشتم احساس واقعیمه)
(منظورم از تو شما نیستین منظورم از تو هیچ کس تو سایت نیس منظورمو بعضی ها که میدونن می فهمن پس به خود نگیرین که با شمام)
ممنون

دلم می خواد از دلم بگم...
یه دل سیر یه دل پر...
کلی چیز! چی کار کنم؟ چاره ندارم. مجبورم پر نگهش دارم. خالی که بشه واسه کسی، بد به بار میاره...
چرا باید تا این حد پر باشه؟
ولی چی بگم؟
والا اصن یه وضیه
هر کارمون باید زیر نظر 100 نفر باشه. خب ادم نابود می شه.
غیر از اون هر چیزی رو داشتن و نداشتنش هم دست اطرافیانه. همش باید تو دستای اینو اون باشمو گیر هاشونو بشنوم و وقتی اجبارم می کنم مجبورم اجبارو انجام بدم حتی با بی میلی حتی با اشک حتی با...
حتی با خیلی چیزا. اون وقته که مجبوری و واضح می فهمی که دارن مثه یه خمیر تو دستاشون به هر شکلی درمیای! علاقه کجاست؟ میل کجاست؟ خواستن کجاست؟ اینا کجان که حرفشونو می زنین؟؟؟
وجود دارن؟ اگه وجود دارن چرا حق انتخابو گرفتن؟ چرا این حق نیست؟ این بد نیست؟!
نه برای تو نه. چون تو من نیستی و نمی فهمی و چون تو اون چیزی که من می بینم با زاویه دید و احساس من نمی بینی و این مشکله که تو منو نمی بینی!
نه! منو می بینی ولی یه جسمه. روح من برای خودمه و متاسفانه داری از بینش می بری!! این یه جسمه که برای روحش 10 تا جلد گذاشتم که تو ورقه های سیاه و سفید و کاهی و نازکش رو خراب نکنی. ولی از رو نمی ری...
کتابمو با 10 تا جلد باز می کنی و باز گند میزنی بهش چون نمی دونی تیزی قلمت داره ورقه ها رو پاره می کنه و این روح یک نفره. این درون منه. صفحه های نامرئی ام رو نمی بینی و خواهش می کنم با جوهر قلمت صفحه های نامرئی و سفیدم رو کثیف نکن.
کثیفی فقط کارای بد و نامشروع نیست که تو فکر می کنی. کثیفی همون جوهر زشت و سیاه تو هم هست!
امید وارم
امید وارم
امید وارم یک روزی جوهرت تموم بشه. قلمت بشکنه و از خط خطی کردن کتاب من دست برداری
اون موقع شاید به خواسته هایی که دیگه واسم مهم نیستن برسم البته اون موقع دیگه اهمیت نداره.
ولی توی ورقه اخر لا اقل بنویسم "رسیدم، اما دیر رسیدم"
دل که پر باشه حتی وقتی می خوای از دلت بگی موضوع منحرف می شه :'(

Mina.r
2015/07/29, 20:40
عالی بود اولش یه خورده محاوره ای تر بود ولی آخرش ادبی شد
پ.ن:دلم گرفت خوندمش

Araa M.C
2015/07/29, 21:03
از نظر ادبی شاید یکم روی فعل هات کار میکردی بهتر میشد
البته دلنوشتس دیه...داستان نیس که بتونی تغییرش بدی!.
درباره ی اون موضوع هم حل میشه خواهرم نگران نباش((48))

Angel of Death
2015/07/29, 21:12
در مورد احساساتت ،
اولا احساس که نقد نداره ! اصلا حس رو نه میشنه نقدش کرد و نه حتی میشه توصیفش کرد.شاید بشه تشبیه ش کرد.
چون یکی ممکنه سره صحنه یک فیلم خیلی بخنده ، یکی نه و ... هزاران مثال دیگه.پس نمیشه احساس رو نقد کرد.اگرم کسی نقدش کنه داره از دید خودش تشبیه ش می کنه و بعد نقدش می کنه ، ولی قالبا با تو یکی نیست.(بعضیام شاید باشه ولی در نهایت درجه یا اندازشون بازم یکی نیست)
دوما خوب بزرگ های ما معمولا ، مارو از یک سری کارها منع می کنن مخصوصا اگر بچه دختر باشه.و این به خاطر اینکه دوستت دارن و میخوان سالم بمونی.ولی راهو اشتباه میرن.در صورتی که نیت بدون استثنا مراقب بودن و حفاظت از عزیزاشونه.به عناون مثال ، می خوای امروز با دوستت بری بیرون ولی نمی ذارن بری ، کلی بحث جدل بینتون پیش میاد ، آخرشم هردوتاتون ناراحت میشین.حالا بگو ببینم این کار راحت تره ؟ یا اینکه بگن برو خدافظ !؟! یه مثال دیگه میشه زد ، یه بچه ای رو در نظر بگیر ! خیلی بچه هنوز عقل و شعورش رشد نکرده مثلا دو ساله یا یک ساله ! بعد میره روی پشت بوم و می خواد خودشو بندازه پایین ، یا میره روی میز می خواد وایسته (میز شیشه ای) ... حالا اگر مادر پدرش نبودن یا خانوادش که بگیرنش و از این کار منعش کنن چی میشد ؟ این وضعیت هم همینه و فقط فرقش اینکه دیگه بچه نیستیم و عقلمون بیشتر کار می کنه.ولی بازم تجربه رو ندارم. پس حفاظ کردن از عزیزاشون باسشون خیلی مهمه چون دوسشون دارن.ولی میگم ممکنه راهو اشتباه برن.اینجا باز برمیگرده به همون حسه.که گفتم نمیشه هم نقدش کرد و یکیم نیست با همه.اونا یک جور بیرون رفتن تورو تصور می کنن ، مثلا" میره بیرون کیفشو می دزدن و ... و شما اینطوری تصور می کنه که میرم خوش میگذرونم.در صورتی که شما نوک دماغو میبینی و اونا دور درست هارو.اینم نتیجش اینکه بزرگ تر های دنیا دیدین ، از ما بیشتر توی جامعه بودن ، تلخ شیرینشو بیشتر چشیدن و ... ولی شاید جامع نسبتا ناامنع امروز ما و مسائل اقتصادی دیگه هم توش دخیل باشن که در نهایت به این طرز فکر اونا منجبر میشن.
در نهایت من میخوام بهت بگم از داشته هات استفاده کن ، هرچقدرم کم.شاید این مثال خوبی نباشه و من اصلا موافقش نیستم ولی خیلی جاها مجبور میشم بگم ، به اونایی فکر کن که وضع تو نسبت بهشون خداست ! یعنی عالیه.این لاقل حس برتری رو بهت منتقل می کنه و حس خوبی میده.ولی حسودی نباید بشه (بازم با گفتن این مثال مخالقم ولی کمک می کنه بعضی جاها) دومم همونطور که گفتم سعی کن از داشته هات نهایت استفاده رو ببری.همه چی به دید ما و نگرش ما بر میگرده.می تونی دید و نگرشتو کمی عوض کنی و این مهم ترین عاملیه که می تونه بهت کمک کنه.یعنی تو الان فکر می کنی دوست ندارن و ... ولی اینو بدون دارن که مواظبتن از راه خودشون.اینطوری خیلی خیلی خیلی راحت میشی و داشته هاتم میبینی.چون مطمین باش الان داشته هاتم کامل نمیبینی و درکشون نمی کنی.چون هنوز گیر کردی روی اون قضیه دوستم ندارن پس نمی تونی بری مرحله بعد !!!
خلاصه حرفام ، اونا دوستت دارن و میخوان ازت محافظ کنن از دید خودشون ، نگرشتو عوض کن و بدون که دوست دارن در نتیجه داشته ها تو میبینی و در نهایت این منجبر میشه به بهتر شدن روحیت ، وضعت و ...
موفق باشی.
پ.ن:البته من برداشتم این بود که از خانواده گله داری پس اینارو گفتم.

johnsnow
2015/07/30, 07:41
خب می دونم داستان کوتاه نیس
ولی خب نمی دونستم کجا بذارم
خب خودم نوشتم و...
(لطفا از نظر ادبی نقد کنین . و از طرفی هم نسبت به خود متن ( احساس متن) هم نقد یا چیزی هس بگین)
(دوستان این رو واقعنی نوشتم احساس واقعیمه)
(منظورم از تو شما نیستین منظورم از تو هیچ کس تو سایت نیس منظورمو بعضی ها که میدونن می فهمن پس به خود نگیرین که با شمام)
ممنون

دلم می خواد از دلم بگم...
یه دل سیر یه دل پر...
کلی چیز! چی کار کنم؟ چاره ندارم. مجبورم پر نگهش دارم. خالی که بشه واسه کسی، بد به بار میاره...
چرا باید تا این حد پر باشه؟
ولی چی بگم؟
والا اصن یه وضیه
هر کارمون باید زیر نظر 100 نفر باشه. خب ادم نابود می شه.
غیر از اون هر چیزی رو داشتن و نداشتنش هم دست اطرافیانه. همش باید تو دستای اینو اون باشمو گیر هاشونو بشنوم و وقتی اجبارم می کنم مجبورم اجبارو انجام بدم حتی با بی میلی حتی با اشک حتی با...
حتی با خیلی چیزا. اون وقته که مجبوری و واضح می فهمی که دارن مثه یه خمیر تو دستاشون به هر شکلی درمیای! علاقه کجاست؟ میل کجاست؟ خواستن کجاست؟ اینا کجان که حرفشونو می زنین؟؟؟
وجود دارن؟ اگه وجود دارن چرا حق انتخابو گرفتن؟ چرا این حق نیست؟ این بد نیست؟!
نه برای تو نه. چون تو من نیستی و نمی فهمی و چون تو اون چیزی که من می بینم با زاویه دید و احساس من نمی بینی و این مشکله که تو منو نمی بینی!
نه! منو می بینی ولی یه جسمه. روح من برای خودمه و متاسفانه داری از بینش می بری!! این یه جسمه که برای روحش 10 تا جلد گذاشتم که تو ورقه های سیاه و سفید و کاهی و نازکش رو خراب نکنی. ولی از رو نمی ری...
کتابمو با 10 تا جلد باز می کنی و باز گند میزنی بهش چون نمی دونی تیزی قلمت داره ورقه ها رو پاره می کنه و این روح یک نفره. این درون منه. صفحه های نامرئی ام رو نمی بینی و خواهش می کنم با جوهر قلمت صفحه های نامرئی و سفیدم رو کثیف نکن.
کثیفی فقط کارای بد و نامشروع نیست که تو فکر می کنی. کثیفی همون جوهر زشت و سیاه تو هم هست!
امید وارم
امید وارم
امید وارم یک روزی جوهرت تموم بشه. قلمت بشکنه و از خط خطی کردن کتاب من دست برداری
اون موقع شاید به خواسته هایی که دیگه واسم مهم نیستن برسم البته اون موقع دیگه اهمیت نداره.
ولی توی ورقه اخر لا اقل بنویسم "رسیدم، اما دیر رسیدم"
دل که پر باشه حتی وقتی می خوای از دلت بگی موضوع منحرف می شه :'(
فقط یک نظر میدم و اونم اینه که کاش نرسیم بجای اینکه دیر برسیم چون اونجوری میدونیم نرسیدیم ولی دیر که برسیم میفهمیم اگه زودتر رسیده بودیم داشتیمش اما الان... هعی

insomniac
2015/07/30, 18:18
خواهری...گلم...تو سن ما کیه که دلش پر نباشه((203))...چپو راس هرکی میره یه غمی به غمامون اضافه میکنه((121))...اصن یه وضعی!!!
مهم اینکه تو این شرایطا خودمونو بالاتر بدونیمو برای خودمون ارزش قائل بشیم((212))...لاقل منکه تا الان اینجوری دووم آوردم!!!
خدارو شکر تو این عصرم هزاران هزار راهو شیوه هس که آدم خودشو تخلیه کنه و به آرامش برسه...یکیش همین نوشتنه...((82))
همین با ارزش نیس که یه عده ای برا نوشته هات ارزش میذارن میان میخوننو باهات همدردی میکنن؟!((62))
البته من شرمندم اگه چیزی گفتم که نشون بده موضورو اشتباه برداش کردم...من چون احساس کردم اینا فق در حد نوشته نیستو حقیقت دارهو از درونته گفتم...
بهر حال اگه متنی که نوشتی فقط فقط نوشتس بنظرم کارت خیلی خوبه ولی بازم جای پیشرفت داره((86))((86))...منکه منتظر نوشته های بعدیت هستم((212))...خودتم میدونی آدم پایه ایم!!((3))
همین دیگه...ببشخید اگه زیادی حرفیدم!((79))

Magystic Reen
2015/07/30, 19:39
یه چیزایی همیشه منو اروم میکنه توی اینجور موقعیتا.
یکیش اینه که میدونم توی این دنیا هیچ کس چیزایی رو که داره نمی خواد و تنها چیزایی رو میخواد که نداره.

اینم بدون که بیشتر این دلخوریا به خاطر موقعیته، بعدا که بهشون نگاه کنی لذت بخش هم هستن.

skghkhm
2015/08/14, 13:16
سلام دخترگل امیدوارم غم هات زود زود با دلت قهرکنن
اینکه گاهی کسی نیست که آدم باهاش درد دل کنه سخته وسختر اونکه بخوای حرف دلت رو با آدم های غریبه درمیون بذاری شاید بفهمنن وشاید اشتباه قضاوتت کنن
این پنجشنبه مزار رفتگان ،رفته بودم عجیب آروم شدم ... مردم رو دیدم در تب و تاب از دست دادن ... و فکر کردم به زندگی ام که هنوز دارم لمسش میکنن وبرخی دیگه نمیتونن
نباید با غصه خوردن خرابش کرد اما حسرت ها باعث میشن فکری بکنیم برای دارم هامون پیش از اونکه داشتم بشن...