PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نویسنده مرگ



sinashan
2015/07/20, 00:42
سلام دوستان
این اولین داستان کوتاهی هستش که نوشتم و اینجا قرار میدم.امیدورام خوشتون بیاد.قبلش باید چند تا نکته رو بگم:
1.من بعد از حدود 5 یا 6 ساله که دوباره دارم مینویسم.تقریبا بیشتر دوره دبیرستان و دانشگاه چیزی ننوشته بودم پس اگه ایراداتی هست(که حتما هست و زیادم هست!) لطفا بهم بگین خیلی ممنون میشم
2.خیلی دوست داشتم شخصیت های داستان و لوکیشن ها ایرانی باشن ولی چون اکثر بچه ها(همینطور خودم)داستان هایی که میخونیم تو لوکیشن های خارج-و بیشتر آمریکا-اتفاق میفته حس کردم شاید اینجوری بیشتر بشه با داستان انس گرفت.
3.راجع به اسم داستان هر چی فکر کردم اسم بهتری به ذهنم نرسید یه چند تا اسم خوبم بود که چون بدجوری اسپویل میکرد داستانو از خیرش گذشتم.اگه داستانو خوندید و اسم بهتری به نظرتون رسید،لطفا بگین که اسمشو عوض کنم


در نهایت هم این ژانر این داستان رو شاید بشه گفت وحشته ولی به نظر من وحشت نیس بیشتر هیجانیه(البته اگه تونسته باشم خوب هیجانو منتقل کنم)خب به اندازه داستان اینجا حرف زدم اینم لینک دانلود:




داستان کوتاه نویسنده مرگ (http://s3.picofile.com/file/8201024268/Author_of_Death.pdf.html)

master
2015/07/20, 06:51
با توجه به اینکه میگی 5و6 ساله ننوشتی به نظرم واقعا خوب بود. نوشتار و لحن و سبک روایت بدون ایراد و کاستی به نظر میاد. در انتقال حس و ساخت فضا موفق بودی.
تنها چیزی که نفهمیدم پایانش بود. 34 سنی بود که زنش رفت. و این بازگشت به گذشته رو درک نکردم.
خیلی ممنون بایت زحمت و نوشتت. مطمئنم داستانهای بسیار عالی می تونی بنویسی؛ حتما ادامه بده.

sinashan
2015/07/20, 10:09
با توجه به اینکه میگی 5و6 ساله ننوشتی به نظرم واقعا خوب بود. نوشتار و لحن و سبک روایت بدون ایراد و کاستی به نظر میاد. در انتقال حس و ساخت فضا موفق بودی.
تنها چیزی که نفهمیدم پایانش بود. 34 سنی بود که زنش رفت. و این بازگشت به گذشته رو درک نکردم.
خیلی ممنون بایت زحمت و نوشتت. مطمئنم داستانهای بسیار عالی می تونی بنویسی؛ حتما ادامه بده.

خیلی ممنون که نظر دادین واقعا باعث دلگرمی شد.
والا من تو این داستان قصد داشتم یه سری چیزا رو هم غیر مستقیم بهش اشاره کنم.به طور مثال مرگ شخصیت های توی کتاب در حقیقت بیانگر گناه ها(یا بهتر بگیم حق الناس)بود که اون نویسنده انجام میداد که از یه زمانی شروع شده بود و داشت بیشتر میشد.یا اونجایی که اون تیکه کاغذ رو دید انگار یه وسوسه شیطانی بود همونطور که بعدش بلافاصله رفت وشخصیت رو کشت انگار به وسوسه شیطان عمل کرد و گناه کرد و خود شیطان هم تو صفحه آخر میگه من مجبورت نمیکردم خودت عمل میکردی.اما آخر داستان بعد اون همه سختی و به نوعی عذاب که نویسنده میکشه راه رو تو توبه کردن میبینه و تصمیم میگیره با نجات شخصیت اصلی آخرین کتاب به نوعی خودش رو پاک کنه.
اون بازگشت به عقب رو هم میشه به نوعی پاداش این کارش توصیف کرد.البته داستان پایان دقیقی نداره و میتونه دوباره همین اتفاقات بیفته

Araa M.C
2015/07/20, 16:03
اقا داستان خوبی بود....همین و میتونم بگم
البته پتانسیل اینو داشت که پایانش قوی تر بشه ولی در نهایت من خواننده ام و شما نویسنده و به اصطلاح ریشو قیچی دست شماس((119))
منتظر کارهای بیشتری از. شما هستیم