PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اولین پست من و اولین کتاب من



Moon Jacob
2015/07/12, 20:02
سلام به همه ی کتابخوان ها و نویسندگان عزیز این اولین پست من میباشد لطفا نظرات خود را صادقانه راجع به اولین فصل از کتاب من بیان کنید با تشکر بریم سراغ کتاب
مقدمه:
لوایسی که بود؟http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/79.gifhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/36.gif

قصه ی ما از ان بالا بالا ها شروع میشود. از انجا که موتس نگاهمان میکند. از انجا که بالا تر از ان جایی نیست!موتس،خدای خدایان با الهه ی یخ،آیسینگ ازدواج کرد. ثمره ی این ازدواج دوقلوی دختر و پسر کوچولوی با نمکی به نام لوایسی و نوس اسنو بود . موهای لوایسی و نوس اسنو سفید و چشمانشان آبی کمرنگ بود. پوست لوایسی و نوس اسنو سفید سفید بود دقیقا مانند برف. به این مناسبت جشنی برگزار شد. در آن جشن لوایسی و نوس اسنو به ستگر و تیگورا دو قلو هایی که با ان ها متولد شده و پدر و مادرشان آریا و سیتر الهه های باران و ستاره بودند، معرفی شدند و تیگورا و لوایسی و همچنین نوس اسنو و ستگر با هم نامزد شدند. اما در این جشن به اتفاق شیرینی طلسم شده که معلوم نبود از کجا آمده را نوس اسنو ی کوچولو و بیچاره خورد و گرفتار طلسم نفرت شد. کسی جز موتس از این خبر نداشت و او توانست تکه ای از آن را از دهان او بیرون اورد و به این ترتیب او از یک نفر متنفر نشد اما این که او چه کسی بود معلوم نبود. آن روز ها موتس خیلی عصبانی بود . چون که مرویا نگهبان دنیای مردگان و ونوس الهه ی زیبایی با هم ازدواج کرده بودند و همزمان با آیسینگ ونوس صاحب دختری شده بود به نام دانی یا دانتیس که بسیار زیبا بود(ولی نه به اندازه ی لوایسی).موتس به همسرش میگفت:(این نشانه ی بدی است که این دو دختر با هم به دنیا آمده اند.باید او را به سیاره ی دور افتاده ای مانند زمین بفرستیم)و همیشه هم آیسینگ بهانه ای میاورد ولی ((نه)) نمیگفت ، چرا که سر پیچی از دستورات خدای خدایان بد سر انجامی داشت و همه کس این را میدانستند. اما نه تنها آیسینگ بلکه هیچکس نمیفهمید که چرا موتس به لوایسی با چشم بد نگاه میکند و با نوس اسنو کاری ندارد.
با تشکر فقط تنها چیزی که نمیخواد زحمت بکشید و بگویید این است که من گند زده ام میبینید؟ خودم هم میدونم.((225))

در اطلاع باشید که فصل های بعدی انشا الله به صورت لینک با فرمت پی دی اف خواهد بود.گ

Ajam
2015/07/12, 23:43
خب اول از همه تبریک که جرئت کردی بنویسی
اما واقعا چیزی که نوشتی جنبه فضل اول رو نداری و نمیشه اسمشو فصل گذاشت، بیشتر شبیه یه مقدمه است، فضا سازی، توصیف، هیچی.....
نمیشه نظری داد!
اما از ایدش خوشم اومد، اما اینقدر خلاصه بود که نمیشد چیزی فهمید و جذبش شد!
روی فضا سازی، توصیفات( اشخاص، مکان) و کلا جزئیات به شدت کار کنی!
مثلا لحظه تولد رو می بایست شرح بدی درد مادر ذوق پدر و این چیزا
جشن، توصیفات جشن، مهمان ها، و همه جیز
خود افراد می بایست توصیف بشن
مکانها می بایست توصیف بشن
همین دیگه!

insomniac
2015/07/13, 01:18
دمت گرم((55))...گرچه من چیزی از نویسندگی حالیم نمیشه ولی ایده ای که داری جالبه((86))...فق یه کمی باید بیشتر روش کار کنی!
اگه بیشتر شاخو برگش بدیو توضیحاتو توصیفاتو بیشتر کنی...بنظرم کار فوق العاده‌ای میشه!((212))
خسته نباشی...منتظر فصلای بعدی هستم شدید!((122))((71))

Araa M.C
2015/07/13, 06:58
خب اول از همه تبریک که جرئت کردی بنویسی
اما واقعا چیزی که نوشتی جنبه فضل اول رو نداری و نمیشه اسمشو فصل گذاشت، بیشتر شبیه یه مقدمه است، فضا سازی، توصیف، هیچی.....
نمیشه نظری داد!
اما از ایدش خوشم اومد، اما اینقدر خلاصه بود که نمیشد چیزی فهمید و جذبش شد!
روی فضا سازی، توصیفات( اشخاص، مکان) و کلا جزئیات به شدت کار کنی!
مثلا لحظه تولد رو می بایست شرح بدی درد مادر ذوق پدر و این چیزا
جشن، توصیفات جشن، مهمان ها، و همه جیز
خود افراد می بایست توصیف بشن
مکانها می بایست توصیف بشن
همین دیگه!

ممد جدا برای یه مقدمع خوب بود
میشد گف یه لحظه احساس کردم مث مقدمه ی پرسی جکسون بود
تازه مقدمه وظیفش اینه جذبت کنه نع اینکه به عنوان یک فصل مفید باشع
من معمولا داستانای بلندو فقط فصل اولشو قبل از اینکع تموم بشه میخونمو نظر میدم
حالا بهتره وایسیم تا فصل بیاد

johnsnow
2015/07/13, 07:57
آرمان جان خوشحالم که شروع کردی و انشالله سر وقت حتما میخونم داستان رو و بعد نظر میدم. با آرزوی موفقیت

Araa M.C
2015/07/13, 11:07
آرمان جان خوشحالم که شروع کردی و انشالله سر وقت حتما میخونم داستان رو و بعد نظر میدم. با آرزوی موفقیت

سجاد((86))کتاب مال مهتاب خانومه

johnsnow
2015/07/13, 11:32
سجاد((86))کتاب مال مهتاب خانومه
اثرات پیری هست فرزندم((73))
عاقا خدایی من چرا همچین سوتی بدی دادم شرمنده مهتاب خانم فکر کردم این بی ذوق ی کاری کرده درست نگاه نکردم.

Ajam
2015/07/13, 18:02
ممد جدا برای یه مقدمع خوب بود
میشد گف یه لحظه احساس کردم مث مقدمه ی پرسی جکسون بود
تازه مقدمه وظیفش اینه جذبت کنه نع اینکه به عنوان یک فصل مفید باشع
من معمولا داستانای بلندو فقط فصل اولشو قبل از اینکع تموم بشه میخونمو نظر میدم
حالا بهتره وایسیم تا فصل بیاد

اخه چیزی که من از پست اول فهمیدم فک کنم قرار بوده این فصل باشه نه مقدمه! اگه مقدمه بوده که خیلی خوب اگه فصل بوده که همونایی گفتم!

Araa M.C
2015/07/13, 18:06
اخه چیزی که من از پست اول فهمیدم فک کنم قرار بوده این فصل باشه نه مقدمه! اگه مقدمه بوده که خیلی خوب اگه فصل بوده که همونایی گفتم!

نع ایشون احتمالا منظورشون مقدمه بوده منظورو بد رسونده

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


اخه چیزی که من از پست اول فهمیدم فک کنم قرار بوده این فصل باشه نه مقدمه! اگه مقدمه بوده که خیلی خوب اگه فصل بوده که همونایی گفتم!

نع ایشون احتمالا منظورشون مقدمه بوده منظورو بد رسونده

wolf
2015/07/13, 19:19
کو فصل اول؟؟؟اینکه مقدمه بود سرکار.

Moon Jacob
2015/07/14, 20:28
دست همه درد نکنه حق با شما بود من باید این رو میکردم مقدمه!