PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : انتظار



Magystic Reen
2015/07/03, 21:19
11163

ریسه های توی کوچه تاب میخوردند. دو روز بود که بابا توی کوچه وصلشان کرده بود به انتظار. هنوز خاموش بودند. میگفت وقتش که برسد همه میفهمیم و بالاخره یکی هست برای روشن کردنشان. وقتش که رسید همه جا باید روشن باشد به نورش.
شمعدانی های توی حیاط می رقصیدند. مادربزرگ امروز، صبح زود، همه را خوب اب داده بود و گرد ازشان گرفته بود. خیلی مرتب، به ردیف گذاشته بودشان دور حوض کاشی. میگفت همین امروز فرداست که بیاید، ان وقت باید کل خیابان ها، کل کوچه هارا گل گذاشت. هرجا که نگاه میکند باید گل ببیند. کوچه ما هم باید گل باشد. چه دیدی خدا را، شاید راهش کشید به این جا و ان وقت اگر اماده نباشیم که...
حرفش را قطع کردم به سوال.
- کی؟ چه وقت؟
پلک هایش را بهم زد.
- وقتش که بشود خودت میفهمی. توی قلبت. کنار ذهنت.
گل شمعدانی را گذاشت توی دستهایم. بویش کل حیاط را پر کرده بود. کل خانه را. توی تمام اتاق ها بود. لای رختخواب ها. توی طاقچه، کنار قاب عکس عمو احمدرضا.
باد ریسه ها را تاب میداد و شمعدانی ها را میرقصاند.

Ajam
2015/07/04, 12:06
آفرین، جالب و قشنگ ولی خب خیلی کوتاه!

skghkhm
2015/07/04, 13:31
شمعدانی ، حوض کاشی و ریسه ها.... یه فضای ایرانی و قشنگه آفرین !
من حس کردم انتظار مادر یک شهید گمنام رو به تصویر کشیدی
شایدم چون حال وهوای خودم تواین جور فضا هاست اینطور حس کردم!

Magystic Reen
2015/07/05, 10:00
آفرین، جالب و قشنگ ولی خب خیلی کوتاه!

کلا نمی تونم بلند بنویسم. گند میخوره توش.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


شمعدانی ، حوض کاشی و ریسه ها.... یه فضای ایرانی و قشنگه آفرین !
من حس کردم انتظار مادر یک شهید گمنام رو به تصویر کشیدی
شایدم چون حال وهوای خودم تواین جور فضا هاست اینطور حس کردم!

خودمم یه حسی داشتم از شهید بودن عموش((99))
ولی انتظار اصلی برای یه نفر دیگه اس
ممنون که برداشتت رو گفتی

the ship
2015/07/05, 15:49
مثل همیشه خیلی قشنگ نوشته بودی.
اتفاقا به نظر من کوتاه نوشتن خیلی سخت تره تا بلند نوشتن. خیلی خوبه که کوتاه مینویسی خودش یه هنره.این که بتونی تو یه متن کوتاه یه چیزی رو بیاری و بعد هم تمیز جمعش کنی خیلی هنر می خواد.
ولی اگه یه روزی بلند بنویسی من خوش حال میشم چون با داستانات حس خوبی میگیرم.((200))
مرسی:)

Magystic Reen
2015/07/05, 23:03
مثل همیشه خیلی قشنگ نوشته بودی.
اتفاقا به نظر من کوتاه نوشتن خیلی سخت تره تا بلند نوشتن. خیلی خوبه که کوتاه مینویسی خودش یه هنره.این که بتونی تو یه متن کوتاه یه چیزی رو بیاری و بعد هم تمیز جمعش کنی خیلی هنر می خواد.
ولی اگه یه روزی بلند بنویسی من خوش حال میشم چون با داستانات حس خوبی میگیرم.((200))
مرسی:)

همچنان سعی میکنم. اگه موفق شدم و خودمم راضی بودم ازش، چرا که نه؟
خوشحال میشم دیگران در مورد چیزی که مینویسم نظر بدن