PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ماشین ها



ThundeR
2015/05/16, 10:25
من جدا حرفی ندارم در مورد این داستان بزنم((225))((225))
نویسنده: نیلوفر:دی

داشتم فکر می کردم که داستانم را از کجا شروع کنم. ( لطفا از خودتون نظر
ندید که خب معلومه باید از اول شروع کنی !!! )
می خواهم اول خودم را برایتان معرفی کنم.
اسمم ؟ من مریم کریکوریشلیلالی پیچ پیچی دختر پسر ماهی فروش دکمه آبی
خواجه پیاز ملکه علامت تعجب زیبای زشت من بی تو هیچم و علامتم شبیه قیافه سوال
است هستم. دوستهایم مری کوری صدایم میکنند به دو دلیل : 1- فامیلیم خیلی
طولانی است 2- من نه کرم نه کورم نه شلم نه لالم. 3- خیلی باهوشم !
شغلم؟ آمار گیر و خبر نگار هستم.
مدرک تحصیلیم ؟ اگر بخواهند از من آزمون بگیرند و مدرک بدهند مطمئن باشید
توی همه رشته ها دکترا دارم.
سنم ؟ خجالت نمی کشید سن یک خانم را می پرسید؟؟؟ اگر قول بدهید خواننده
های خوبی باشید و در کارم فضولی نکنید می گذارم شما هم مری کوری صدایم کنید.
علایقم ؟ 1- پول 2- پول 3- پول 4- هوای تمیز 5- پول 6- پول 7- پول 8....
چیزهایی که متنفرم ؟ 1- بی پولی 2- بی پولی 3- هوای آلوده 4- بی پولی
خب شما الان خیلی چیزا در مورد من می دونید ( دیگه اگه التماسم هم کنید
نمی گویم که زیادیتان می شود همین مقدار هم برای فهمیدن داستان کافی است ! )
از اونجا که من یک آمارگیر هستم ( چاکر شما ! ) تعجب نمی کنید اگر بدانید
می خواستم دنیا را عوض کنم. همه می گویند کاش اینکار را می کردم یا اگه
اینجوری می شد چه می شد؟ من هم می خواستم به یک سوال گنده جواب بدهم . می
خواهید بدانید این سوال چه بود؟ پس اگر زحمتی نیست، چشم مبارک را کمی پایین تر
برده و ملاحظه فرماید:
اگر ماشین اختراع نمی شد چه می شد؟
می دانید چه طور می خواستم به این سوال جواب بدهم؟ خب واضح است که نمی
دانید . ( از قیافه هایتان می گویم ) خیلی تلاش نکنید خودم می گویم . با ماشین
زمانی که خودم اختراع کردم! این ماشین در زمان سفر می کرد (خودم هم می دانم
خیلی تابلو است . لابد می گویید خب ماشین زمان تو زمان سفر میکند دیگر ! نیازی
به گفتنش نیست ولی می خواهم چیزهای دیگری بگویم . اگر یک بار دیگر از این فکر
ها کنید نمی گذارم مری کوری صدام کنید ها!!! آن وقت اگر من بنویسم مری کوری به
جنگل رفت و ماری مری کوری را دید و صدا کرد: مری کوری! شما باید آن را اینطوری
بخوانید : مریم کریکوریشلیلالی پیچ پیچی دختر پسر ماهی فروش دکمه آبی خواجه
پیاز ملکه علامت تعجب زیبای زشت من بی تو هیچم و علامتم شبیه قیافه سوال است
به جنگل رفت و ماری مریم کریکوریشلیلالی پیچ پیچی دختر پسر ماهی فروش دکمه آبی
خواجه پیاز ملکه علامت تعجب زیبای زشت من بی تو هیچم و علامتم شبیه قیافه سوال
است رادید و صدا زد مریم کریکوریشلیلالی پیچ پیچی دختر پسر ماهی فروش دکمه آبی
خواجه پیاز ملکه علامت تعجب زیبای زشت من بی تو هیچم و علامتم شبیه قیافه سوال
است!بهتره که فضولی نکنید. باور کنید راست می گویم) .
این ماشین کاری می کرد که اگر دارید در یک لحظه بین دو تصمیم یکی رو
انتخاب می کنید با فشار یک دکمه تصمیمی را انتخاب کنید که اگر دکمه فشار داده
نمی شد انتخابش نمی کردید. و نامرئی هم می شد و فقط کسی آن را می دید که کلیدش
را داشت .
حالا فهمیدید راه تغییر دادن دنیا چیست؟ اگه نفهمیدید بهتان پیشنهاد
میکنم که کلاً کتاب خواندن را کنار بگذارید و بروید ظرف بشورید.
من رفتم به زمان کسی که ماشین را اختراع کرده و البته زمانی که انتخاب
رشته می کند . اگر به جای ریاضی رشته زیست شناسی را انتخاب کند همه چیز حل است
. گفتم که از آلودگی هوا بدم می آید. می دانید ماهانه چند نفر به خاطر آلودگی
هوا می میرند؟
درست 00000000000000000001/0ثانیه قبل از انتخاب رشته اش دکمه را زدم.
او ( اسمش به خودش مربوط است! شما به اسم مردم چه کار دارید؟ باز هم فضولی؟ )
رشته زیست شناسی را انتخاب کرد . رفتم به آینده ی گذشته تا نتیجه را ببینم. من
خیلی تعجب کردم ولی احتمالا شما تعجب نمی کنید اگر بدانید که اسب ها به جای
شیهه کشیدن و پیتیکو پیتیکو صدای وز وز ماشین و بوق در می آورند و از
گوشهایشان دود بیرون می آید . می دانید چرا تعجب نمی کنید؟ چون شما الان دارید
با آن ها زندگی می کنید . راستی شما می دانید ماشین چیست؟ بی خیال. خیلی به
مخ هایتان فشار نیاورید .چیزی در مایه های گاری بدون اسب است. حتما دارید می
پرسید خب او که بلاخره کار خودش را کرد و تازه بدتر چون در ژنتیک حیوانات هم
دخالت کرد پس چرا من همه چیز را به حالت اولش برنگرداندم؟ این یک بار را می
خواهم به سوالتان جواب بدهم.
روزی روزگاری پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ
پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ
پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگ بنده آن زمان حدود 80 سالش بود و آسم داشت. وقتی
دوران ماشین بود، روزی پدر بزرگم ( بابا بیخیال! خب من تنبلیم می آید آن همه
پدر بزرگ بنویسم!) از خیابان رد می شد که دود یکی از ماشین ها به او می خورد و
او هم وسط خیابان به سرفه می افتد و نمی تواند راه برود و حالش بد می شود . زن
و مرد داخل ماشین هم هول می وند و کنترل ماشین را از دست می دهند و با
پدربزرگم تصادف میکنند و پدربزرگم می میرد . او مرد خیلی جاه طلبی بود و اگر
نمی مرد، ما الان خیلی پولدار بودیم. چون یکی از خرپول های آن زمان که بدون
وارث بوده می میرد و پدربزرگم هم قصد داشته پولها را به چنگ بیاورد فقط یک نفر
مانعش می شود. حالا که اسبها آمدند، به جای پدربزرگم کسی که سعی داشته جلوی
پدربزرگم رو بگیرد می میرد . حالا چطوری؟ دفعه ای دیگر هم در خیابان پدربزرگم
راه می رفته که دودی که از توی گوش اسبها بیرون زده حالش را خراب می کند.
دوباره در وسط خیابان. اسبی هم با سرعت زیاد به سمتش می آمده و هر چه قدر هم
بوق زده، پدربزرگم نتوانسته تکان بخورد ولی چون اسب با شعور و فهم بوده خودش
مسیر را عوض می کند و می خورد به آقایی که کمی آن طرف تر بوده و ایشان همان
کسی بودند که سعی داشته جلوی پدربزرگم را بگیرد. خوب حالا پدربزرگم آن پول ها
را تصاحب کرد و من برگشتم به زمان خودم. از ماشین پیاده شدم. سلام دادم و با
دهن باز اطراف را نگاه کردم. خیلی پولدار بودیم ! بلند بلند برای همه تعریف
کردم که چه کار کردم و آن ها الان چه طور پولدارند ولی هیچکس صدایم رو نشنید.
متوجه چیزی نشده بودم که یک نفر از وسطم رد شد. دیدی چی شد؟ من مرده بودم. خوب
روح پدربزرگ خدا بیامرزم هم آن جا سرگردان بود. پرسیدم چه شد که من مردم؟ گفت
: تو از وقتی به دنیا اومدی، عشق پول بودی. تا دیدی که این همه پول هست، از
شوق و ذوق زیادی مردی.
حالا لابد دارین فکر میکنید که این داستان از کجا آمده. باور کنید نمی
خواهید بدانید. حالا من برای کسانی که خیلی *کنجکاوند* در این جای مخفی نوشتم.
توجه: برای کودکان زیر 18 سال ، زنان باردار و بیماران تنفسی توصیه نمی شود.


رفتم و بدن برادر کوچکم را تسخیر کردم. طفلکم تازه نوشتن یاد گرفته بود.
رفتم در بدنش و مجبورش کردم بنویسد. وقتی داشتم وارد بدنش می شدم، تمام
سلولهای گوشت و پوست و استخوانش را دیدم که داشتند زجر می کشیدند. وقتی روحش
را از بدنش بیرون کردم، بدنش فریاد می کشید. وقتی که داشتم با بدن او می نوشتم
روحش تمام مدت بالای سرم جیغ می زد. قلب نداشتم درد می گرفت ولی باید دنیا را
با خبر می کردم. شماها که باور نمی کنید می دانید برادرم چقدر زجر کشیده است؟
بخدا همه اش راست است ! تعجب نکردید که جمله بندیها چقدر افتضاح بود؟ خوب
معلوم است تعجب نکردید چون فکر می کنید بچه ای 8 ساله آن را نوشته است.

hana.asadi
2015/05/16, 11:17
خیلی عالی بود دمتون گرم

f.s
2015/05/16, 11:44
واقعا جالب بود....
اسمش منو کشته!!!!!!:دی
پس چرا من ازین اسبای دودزا ندیدم؟؟؟؟؟:دی
شما دیدین؟؟؟؟؟

Leyla
2015/05/16, 14:31
خخخخخخخ فوق‌العاده بود!
دمش گرم! ((216))

Hermion
2015/05/16, 15:26
فوق العاده! خیلی عالی!
یه سوال نیلوفر کیه؟؟ بهش بگین ادامه بده خیلی موفق میشه!!!

M.Mahdi
2015/05/16, 15:33
خیلی عالی بود:) مخصوصا نثرش ((46))
عاقا نیلوفرو معرفی کنید افتخار آشنایی داشته باشیم :) و ازش بخوایم ادامه بده ((10))



شغلم؟ آمار گیر و خبر نگار هستم.


من یه لحظه فک کردم نوشته شلغم کلی خوشحال شدم :|:| ((200))

ThundeR
2015/05/16, 15:45
فوق العاده! خیلی عادی!
یه سوال نیلوفر کیه؟؟ بهش بگین ادامه بده خیلی موفق میشه!!!

فهمیدی به منم بگو:|:|:|
من خودمم اندر کف هویت نویسنده مانده ام:)):))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

راستی بازم داستان داره بعدا براتون می ذارم:دی

smhmma
2015/05/16, 18:21
فوق العاده! خیلی عادی!
یه سوال نیلوفر کیه؟؟ بهش بگین ادامه بده خیلی موفق میشه!!!

خب نیلوفر یه دختر خانومی هست همدانی که یه تعداد داستان نوشته که دادم مجید براتون بزاره.داستان های جالب داره.قشنگ تر از اینم هست بینشون:دی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


فهمیدی به منم بگو:|:|:|
من خودمم اندر کف هویت نویسنده مانده ام:)):))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

راستی بازم داستان داره بعدا براتون می ذارم:دی

برای حانیه بالا توضیح دادم پسرم:دی

Prince-of-Persia
2015/05/16, 19:29
عالی بود ...نیلوفر خانم ادامه بده کارت خوبه

aftab
2015/05/16, 21:32
نیلوفر کنکوریه بعدکنکور خودش میاد خدمتتون؛پارسال به طور مشترک با یکی دیگه از دوستان رتبه ‏4خوارزمی روکسب کرد؛ایشالا بعدکنکور خودش اون داستانارو براتون لیذاره