He$tiA
2015/04/25, 17:58
خیلی وقته داستان نذاشتم.....اممم خب امیدوارم خوشتون بیاد(یه کم)
.
.
.
لبانت را از هم باز میکنی
تمام من از چشمانم فریاد میزنند:فقط نگو نه
نگو مرا نمیخواهی
نخواسته شدن درد دارد غم دارد حسرت سرخی خنده بر لب های رنگ پریده به همراه دارد
حالم را که میفهمد جز عقاب تک پروازی که قلمروی تنهایی هایش را بر فراز کوه های بلند ساخته
هق زدن های عاجزانه ام را که میبیند جز دیوارهای بی زبان اتاق
آه کشیدن های قلب پیرم زیر صخره های غرور مدفون است سوزوگدازهایش به گوش نمی رسد
اما نه بغض های سنگینی که ثانیه های زندگیم را به بازی گرفته
نه فریادهای بی اختیاری که از فرط وحشت در برابر سرمای به پاخواسته از حقیقت تلخ طرد شدن ظاهر بی تفاوتم را درهم می شکند
هیچ یک فایده ای ندارند
میخواهم گوشه ای بنشینم سرم را در آغوش دستانم رها کنم و آرام به روزگار بگویم:
باشد.... تو بردی فقط تو را به خدا تمامش کن
.
.
.
لبانت را از هم باز میکنی
تمام من از چشمانم فریاد میزنند:فقط نگو نه
نگو مرا نمیخواهی
نخواسته شدن درد دارد غم دارد حسرت سرخی خنده بر لب های رنگ پریده به همراه دارد
حالم را که میفهمد جز عقاب تک پروازی که قلمروی تنهایی هایش را بر فراز کوه های بلند ساخته
هق زدن های عاجزانه ام را که میبیند جز دیوارهای بی زبان اتاق
آه کشیدن های قلب پیرم زیر صخره های غرور مدفون است سوزوگدازهایش به گوش نمی رسد
اما نه بغض های سنگینی که ثانیه های زندگیم را به بازی گرفته
نه فریادهای بی اختیاری که از فرط وحشت در برابر سرمای به پاخواسته از حقیقت تلخ طرد شدن ظاهر بی تفاوتم را درهم می شکند
هیچ یک فایده ای ندارند
میخواهم گوشه ای بنشینم سرم را در آغوش دستانم رها کنم و آرام به روزگار بگویم:
باشد.... تو بردی فقط تو را به خدا تمامش کن