PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : به طرز دیوانه واری واقعی



Magystic Reen
2015/04/24, 23:06
10404
نمیشد گفت جوان است. نمیشد گفت پیر است. ظاهرش زیبا و جوان بود. اما چشمهایش به قدمت تاریخ. انگار میان زمان مانده بود. به عمر ابدیت.
-:«می ترسی؟»
چگونه میشد گفت نه؟
-:« به من حقیقت روبگو.»
سرش را تکان داد. دیوانه وار.
-:«همه میترسند. اگر میگفتی نه تعجب میکردم.»دستانش بیشتر دور بطری حلقه شد که چهرۀ درون ان به طرز دیوانه واری میخندید.
نمیشد که خواب باشد. اخر اشکال به طرز دیوانه واری واقعی بودند. به خصوص گلهای روی موها و حلقه ازدواج.
-:«حلقه قشنگیه، نه؟ اون خیلی شبیه تو بود.»
اخرین چیزی بود که دلش میخواست بشنود.
-:«با این حال رفت. فکر نمیکنم تو هم بخوای بری، ها؟»
این یکی بدتر هم بود.
-:«خواهش میکنم، بمان»
این واقعا یک خواهش بود. در چشمهایش میخواند. چشمهایی که بر خلاف ظاهر دروغ نمیگفتند.
-:«بمان و من هرچه که بخواهی به تو میدهم. ثروت، جاودانگی و هرچه که بخواهی. باور کن من خیلی قوی ام. اما اگر بروی ...»
لازم نبود باقیش را بشنود. جلو رفت و او را بوسید. یک مار کوچک سر خورد روی بدنش.
چهرۀ توی بطری به طرز دیوانه واری می خندید و رنگها واقعی تر به نظر میامدند.

master
2015/04/24, 23:17
یه سوال. این داستان مربوط به شخصیت اسطوره ای خاصیه؟ یا به داستان مشخصی اشاره داره؟ چون راستش من چیز خاصی ازش نمی فهمم. مکالمات هم به نظرم کمی گنگ و نامشخص بودن.
با این حال قلم خوبی داری. اگه بیشتر روی نوشتن کار کنی و ترجیحا داستان و شخصیت از خودت باشه (نمی دونم هنوز شاید هم شخصیتا مال خودت بود) یا حداقل بیشتر پرداخت شه روشون مطمئنم می تونی داستانای خیلی خوبی بنویسی.

sandermon
2015/04/24, 23:27
سلام.

آقا اول بگم که خوشحالم با قلمتون آشنا شدم.
خیلی خوب می نوسیدید و لذت بردم.
یه جورایی طرف انگار مست کرده بود و همه اش توی عالم مستی می گذشت، منتها راوی با زرنگی قضیه رو واقعی هم جلوه داده بود و من الان واقعا شک دارم واقعی بوده داستان یا خیر یه توهم بوده؟
و این خوبه. البته کمه حجم داستان تاب تونم در مورد قدرت تصویر پردازی و فضا سازیتون صحبت کنم. امیدوارم یه نوشته ی بلندتر هم ازتون بخونم.

داستان خوبی بود، ممنون

.AvA.
2015/04/24, 23:31
خیلی عالی بود
ولی یکم مبهم بود!!!
در واقع نه سر داشت نه ته...
ولی اگه روش کار بشه عالیه....

به عیده من همه ی افراد پیشتاز استعدادی دارن که می تونن بنویسن با بهترین حالت چون الگو های برتر و خوب ولی نا شناخته ای اینجا هستن....
اینجا جای شکوفایی استعداد نهفته نویسندگیه
تلاش کن
موفق باشی....((72))

the ship
2015/04/24, 23:33
سلام.
با دوستان بالا که میگن قلم خوبی دارین کاملا موافقم. حتی اگه نفهمی موضوع چیه ازش لذت میبری.
برداشت منم این بود که طرف داره با بطری شرابش حرف میزنه ولی بعد به این نتیجه رسیدم نمیشه درست باشه. حالا قضیه چی بود؟((231))

Magystic Reen
2015/04/24, 23:55
اول بگم که خیلی ممنون((72))
بیشتر یه تمرین بود تو نوشتن به اضافه مقادیر بسیاری دیوونه بازی.((86))
هدف خاصی هم نداشتم

F@teme
2016/01/10, 14:04
وایییییی
مهدیه!!!!
تو هم با این توهماتت!
نمیگی من روحم لطیفه شب خواب بد میبینم؟((227))

narges.o
2016/01/10, 14:20
من به شخصه خوشم اومد........باتوجه به اون عکسی که گذاشتی عالیه!((86))خیلی جالب شده اما.....این قسمت اخرش ، داستان بازه!((205))ومن باداستان باز......((203))هعی!نکن این کارو روحیه من!((227))

Magystic Reen
2016/01/10, 14:45
وایییییی
مهدیه!!!!
تو هم با این توهماتت!
نمیگی من روحم لطیفه شب خواب بد میبینم؟((227))
از این به بعد اولش اخطار میذارم خوبه؟ (:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


من به شخصه خوشم اومد........باتوجه به اون عکسی که گذاشتی عالیه!((86))خیلی جالب شده اما.....این قسمت اخرش ، داستان بازه!((205))ومن باداستان باز......((203))هعی!نکن این کارو روحیه من!((227))

اتفاقن من خیلی دوست دارم پایان باز رو (:

س.ع.الف
2016/01/10, 16:00
جالب بود و قشنگ
به نظر من همين هم كافي بود و خيلي نيازي به بسط بيشتر نداشت
اين طوري هركسي مي تونه برداشت خودش رو بكنه
تنها نكته تكرار كلمه به طرز ديوانه واره يه كه به متن صدمه زده

چهرۀ درون ان به طرز دیوانه واری میخندید.
نمیشد که خواب باشد. اخر اشکال به طرز دیوانه واری واقعی بودند.
ممنون بابت داستان.

Magystic Reen
2016/01/10, 16:24
جالب بود و قشنگ
به نظر من همين هم كافي بود و خيلي نيازي به بسط بيشتر نداشت
اين طوري هركسي مي تونه برداشت خودش رو بكنه
تنها نكته تكرار كلمه به طرز ديوانه واره يه كه به متن صدمه زده

چهرۀ درون ان به طرز دیوانه واری میخندید.
نمیشد که خواب باشد. اخر اشکال به طرز دیوانه واری واقعی بودند.
ممنون بابت داستان.


خیلی هم ممنون از نظرت.
الان که خودم می خونم هم یه جوری به نظر میاد. به خصوص که کلمه "دیوانه وار" هم خیلی قشنگ نیست.
ولی خوب اون موقع فک میکردم خوبه دیگه (: