PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عید به روایت من



ThundeR
2015/03/17, 12:58
اولین چیزی که یادم میاد؛ ماچ کردن لپم بود. یادم نمیاد دقیقا کی بود و چرا ماچم کرد؛ یا اینکه چه سنی بودم اما به حتم به یقین منظور خاصی داشت. از دلارای فارسی تا نخورده اما مهر خورده گرفته(که آدم دلش نمیاد خرج کنه؛ و حتی اگه تلاشم کنه باید نگاهای مغازه دار رو تحمل کنه) و عیدی هایی مادی و معنوی که همه به مادر عزیزمان می رسد(این قضیه در زمان تولد هم صدق می کنه) برایم بی اهمیت بوده و بنده تنها به صرف فعل عید بودن، اهمیت فراوانی می دهم. به هر حال؛ عید برای من به معنای تازه شدنه! نه تغییر دادن خودم؛ چون معتقدم از اون اول پارچه به دنیا نیومدم که احتیاج به تعویض داشته باشم ... هر چند در زمانی که به این فکر می کردم هم در حال عوض کردن بوده باشم! گرچه آن موقع به احتمال شدید و زیادی پوشکم را تعویض می کردند.... به هر حال هم چنان که رشد می کردم تواقعاتم را در یک سطح نگه داشتم! به نظر شما باید بالا می اوردم؟ من که این چنین فکر نمی کنم. همان شیرینی هایی که کش می رفتم به نظر بنده برای صاب خونه بیشتر از یه گوشی موبایل خرج ور می داشت! پ چ سود که عیدی طلب کنم؟ می خورم تا گامبو شم و کمی وزن اضافه کنم و بعد گرگه بیاید و مرا با ولع بخورد! این جامعه گرگ زیاد دارد؛ یکی از ان ها را دیدم که در زمانی که سال های فارغ التحصیلی از دبستانم رسیده بود؛ مرا خر فرض کرده و در شب چهارشنبه سوری یک تی ان تی دستم داده و روشنش کرد. بماند که بنده همان را به درون کلاه سوئیشرتش پرت کرده و پا را به فرار نهادم. تا قبل از اینکه صدای ویزی به گوش برسد فکر می کردم که نارنجک اتمی به دستم نهاده اند اما کمی بعد فهمیدم که ظاهرا به قول دوستان کوچه بازاریم چُ... س .... یده است:دی ........ چنان شعفی مرا با دیدن این صحنه بر گرفت، که به جون خودم:دی ، همن جا نشسته و قهقهه زدندی:دی // به جون خودم مردم از خنده...خخخخخخخخخخخ ..... چنان که به خانه رسیدم دیدم که tnt های دخیره شده ام عین پودر شربت خورد شده اند (ممنون مامان:| )....... عید آن سال به خوشی گذشت و هیچ اتفاقی نیافتاد! باور کنید گوشی رو با پول عیدی سال بعد گرفتم:دی..... در خانواده ما رسم هست پسر هر چه بزرگتر می شود عیدی بیشتر می گیرد! بنده هم همچنان با فکر به عقل کلی خودم آرزو می کردم که چنان بزرگ شده و عیدی بیشتر به جیب زنم. اما همچنان نمی دانستم که آن که شاخ داشت، دمم داشت و همچنین این موجود نحیف خودم بودم. مرا خر کرده و همچنان بزرگ شدم و دیدم که چنان عین چییییییییی از روی دوشم کار می کشند! ریسه بندی خانه پدربزرگ بماند که باعث شدم پای پسر دائیم پیچ بخورد و شکر خدا نشکند(حالا نمی شد می شکست؟:دی ) اما به هر حال این ششمین عیدی بود که به یاد داشتم و این چنین خود را غرق در کار کرده بودم(سرجمع دوازده سالم بود! خودتون رو مشغول حساب کتاب نکنید بوی سوختگی سی پیو مغزتون اومد:دی )......... ریسه بندی و ریسه رفتن خودم(:دی) گذشت و رسیدیم به سیزده به در! نمی دانم چرا اما هر سال سیزده را در مرقد مطهر امام به در می کنیم! ( درسته که اونجا رو دوس دارم اما به جون خودم خیلی کلیشه شده ) و یک سری بازی های خانوادگی و کاملاً دموده مثل والیبال؛ شطرنج و فوتبال و یک سری بازی گروهی چهار نفره انجام داده(که شامل .. بی بی عزیزم به همراه سرباز پاسدار مملکت می شود.. :دی ) ... به هر حال این نیز بگذرد:دی .... ولی صبر کنید نگذرد چون یادم رفت بگم یه تی ان تی جا مونده بود تو جیبم و بین دختران عزیز فامیل انداختم و همین نیز بذر جدال و کل کل را بین من و آن ها کاشت... بزرگترین عید من وجود خارجی نداشت!(عید مگه بزرگ و کوچیک داره؟) اما بیشترین عیدی های من وجود داشت که توانستم اولین موبایل زندگیم را به کمک جیب پدر و عیدی دیگران بخرم:| (بچه باید رو پا خودش باشه پ چی؟ :دی ) دهنم یاری نمی کند که عیدهای دیگر را هم به نوشتار در بیاروم. اما اقلامی که دید گر گسسته بود؛ به خاطر این ذهن خسته بود! کلا خاطراتم جسته و گریخته است:دی امیدوارم خوشتون اومده باشه؛ لایک به همراه یه خاطره ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ خب دوستان این تاپیک زده شد که خاطرات عیدتون رو بگید! فقط لطفا اگه نظر می ذارید؛ همراهش خاطراتتون رو بگید که اسپم حساب نشه! بیشتر از پنج خط باشه!

smhmma
2015/03/17, 23:26
والا راستش بگم برای من عید ها و جشن تولد ها اصلا معنی ندارن
یعنی کلا درک خاصی از شادی برای عید ها و تولد ها ندارم
تنها چیز مهم برام توی این روزا که واقعا شادم می کنه عیدی و کادو و کیکه:دی:دی:دی:دی
خاطره ی عیدی چندان ندارم تنها خاطره جالبی که دارم مربوط به گروه پایونیره که تا به حال بیست بار تکرارش کردم
اینکه نرفتم خونه مادربزرگم لحظه ی عید (دقیقا لحظه ی عید)توی گروه پایونیر تاپیک زدم چقدرم بهم چسبید
یعنی اینقدر لذت بردم که نگو
البته بعدش سرم خالیش کردنا:دی:دی:دی:دی
همین دیگه

Paneer
2015/03/18, 11:09
من عيد و دوس دارم بخاطر عيديش نه بخاطر عيدش ( يني چي گفتمااااا :d )
تنها خاطره اي هم ك از عيد دارم پارسال اينجا بود ك همه خونواده جمع شده بودن
ك سال تحويل كنن منم تو فروم داشتم تاپيكا رو مي خوندم ( فكر كنم تاپيك جوك بود :d)
اونسال عيد كلي عيدي گرفتم و مبالغي ك حتي فكرشم نمي كردم از كسايي ك فكرشم نمي كردم عيدي گرفتم ( مثلا دو هزار تومن از پسر خالم گرفتم :d )
بعدش پنجم عيد رفتم ي گوشي خريدم ك هنوزم دارمش ( چيه ؟ هنو يه سال نشده مي خواي عوضش كنم ؟ )
همين ديه هر چند اينم خاطره نشد اما هر چي باشه كتكي ك بعد از سال تحويل خوردم تا قرنها خاطره مي شه برام :|

.AvA.
2015/03/18, 18:45
خاطره!
اره خاطره!
اما چه عرض کنم...
بعله...
همسالان فامیل همه از من بزرگ ترند و دست کم سه یا چهار سال به بالا(خب این دیگه همسالان نشد) و در زمانی که من نیاز به بازی داشتم همه میرفتن بازی فکری که نیاز به سواد داشت و در ان زمان 5 یا 6 سال بیش نداشتم...
و همیشه مرا نخودی حساب می کردند...http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28232%29.gif سپس به کلاس اول رفته و سواد را فرا گرفتیم ولی می گفتند بچه است و باز هم نخودی!(پس اونا 12 یا 13 سال بودند)
بعد شدیم 8 تا 9 سال و اونا خیلی حال نداشتند ولی در حد دق دل باز بازی می کردند (از جمله امیر کبیر که هنوز عاشقشم در حدی که در ان زمان برای گرفتن خودکار از همدیگر یا خون و خون ریزی می شد یا خودکار بد بخت می شکست!)
بعد 12 یا 11 ساله شدیم و عاشق این بازیا ولی...
ولی....
ان ها 17 یا 16 ساله بودند و مثل چی سر هاتو گوشی...
و من نگاهشان می کردم و می دیدم که به گوشی ور می روند...
از انجایی که غروری در حد مرگ دارم اصلــــــــــــــــــــــ ــــــا طرف گوشی هایشان نمی رفتم و مثل ندیده ها بگم جان من یه لحظه گوشی تو بده و بعد دختر عمه ام با ناز بگوید نه نمی دم! یا بیا ولی 5 دقه دگه می گیرماااااااااااااا
خب حالا من 14 تا 15 سالمه ....
فک می کنید فامیل چه چیزی در نظر گرفته اند؟؟؟؟؟
واقعا می گم امادگی بدین تا من جلو شون مات نگاه نکنم!!!http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28173%29.gif

البته در سخنان بالایی حرف گوشی شد...
اقا ما می خواسیم پارسال گوشیمونو نو بکنیم ولی...
ولی چشمتون روز بد نبینه...
نزدیک بود همونی رو هم که داشتم ازم بگـــــــــــــــــیرن...!( لبته پدر گرامی حرفی نداشت ولی مادر گرامی بی چارمون کرد)
و همینطور کادو پارسالش که سیم کارت بود...((225))
البته دلتون قرص و محکم الان گوشی قبلیه و سیم کارتم بقلم شاهد نوشتنم هسن...
و

حرف عیدی شد...
اقا من وسط سال ینی تابستون رفتیم مسافرت تهران...
جا تون خالی عروسی پسر داییم بود...
و در مسافرت مادر گرامی گفت عیدی هاتو اوردی؟؟؟
کفتم بعله...
گفت بده بعد تو سال بهت می دم باشه عزیزم؟؟؟ فقط به بابات نگو!
منم خر شدم و دو دستی تقدیم کردم...((225))
و اکنون می گیم مامان میشه عیدیا مو بدی؟؟؟
می گه واسه چی می خوایی و بعدم میگه:"حالا من پول از کجا بیارم؟ به باباتم نگو که من ازت گرفتماااا! بعدا خورد خورد بهت میدم"
ینی نابود شدم الان...http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28164%29.gif
اینقدر عید پارسال خودمون رو موش کردیم جلو فامیل که بلکه 1000 تومن بیشتر بهم بدن ! حالا 500 تومنش هم در دست ندارم!http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28177%29.gif
الان به غلط کردم افتادم و یاد گرفتم دست و دل بازی ، بی دست و دل بازی( دوستان نصیحت من در امسال ! گفتم آگاه باشین...)http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28168%29.gif

شیطونه میگه سر سال تحویل بیام یر سایت ببینم چه خبره!!!((51))
هرچند ساعت در نصفه شبه و در امان ماندن از کوله باری دریوری به ادم سخت است!!!!

کساندرا
2015/03/18, 22:41
خخخخخخخ پس از همون دوران طفولیت هم مردم آزار بودی!http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20(129).gif


هی یادش بخیر واقعا عجب روزای خوبی بود!( حس پیری بهم دستداد)


همیشه موقع عید که میشد خونه ی ما زیر نظر مامان عزیز تر ازجانم تحت تدابیر شدید امنیتی قرار می گرفت.(واقعا ما هنوز کشف نکردیم مامانم آجیلاو شیرینیا رو تو کدوم سوراخ قایم می کرد که چه برسه به ما چهار تا جغله هفت تاگروه تجسسم میومدن نمیتونستن پیداش کنن دیگه خودش جاشونو یادش میرفت واویلا!:19482_eva:)


موقع عید همه ی ماها ذوق زده بودیم که جانمی جان دوراناجباری(مدرسه) تموم شده و ما دو هفته پر از خوشی و مملو از آزادی رو در انتطارداریم ولی هه زترشک زهی خیال باطل معلمای مهربان با دادان پیک نوروزی خوشی رو ازدماغمون بیرون میاوردن:63342_(3):


یادمه منم تا عصر روز سیزده دست به برگه هاش نمی زدم شبرفتن به مدرسه کاسه ی چه کنم چه کنم دستم می گرفتم و هیچی دیگه یکی تو سر خودممیزدم یکی تو سر کتابام(آها راستی دو تاهم مامانم بهم میزد!http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20(169).gif)


اون زمان ما از بس بچه های پاک و ساده دلی بودیم وقتی ازهرکدوم از بزرگترا 500 تومنم میگرفتیم کلی ذوق مرگ میشدیم با غرور تو محله راهمیرفتیم تازه حس اردلان تمجیدم بهمون دست میداد....... کم کم که عاقل شدیم و درمسیر تکامل قرار گرفتیم دوهزاریمون افتاد که ای بابا عجب کلاه گشادی به سرمونرفته!... خلاصه با بالا رفتن سطح توقعات بزرگترا احساس خطر و ناامنی کردن و بااستفاده از الفاطی مثل خرس گنده و یا خجالت از هیکلت بکش روی ما رو (بهتر بگم شر ما رو) از سرشون وا کردن و بدینگونه ما اسکل وار بزرگ شدیم!((200))من عااااااااااااشق عید نوروزم قبل سال تحویل قلبم مثه گنجشک میزنه و ذوق زدماینم بگم تو لحظه ی سال تحویل هر کی کهلایکم کنه و کرده رم دعا می کنم پس مشتاق باشید! ((200))

smhmma
2015/03/19, 02:51
من همین الان یه خاطره ای به ذهنم خطور کرد
من بچه بودم می دیدم اینا عید که می شه شادی می کنن برای همین منم بالا پایین می پریدم ولی نمی فهمیدم چرا باید شادی کنیم
اقا یه بار عید نوروز تو خونمون بودیم این توپ سال نو رو که شلیک کردن یه دفعه داداش من از جا در رفت
یادم نیست دقیقا چی شد که یه مدت بعد از اینکه شیطنتش شروع شد کلش محکم خورد توی دیوار
هیچی دیگه دیوار رفت داخل یه ترک ظریفم روی گچ دیوار افتاد
کله ی داداشمم هیچیش نشد
به قدری این فرورفتگی توی دیوار تمیز بود که هر سال به عنوان نماد از کله ی پر از گچ داداشم به مردم نشونش می دادیم
تا همین دو سل پیش که فرورفتگی رو بتونه کردیم

shiny
2015/03/19, 14:07
به به! عجب بهاری شده سایت!

از عیدی هام که هیچی نگم بهتره!((231)) از بچگی از بس شلخته و سر به هوا بودم هیچی عیدی جمع نمیکردم...اگه به خودم میدادن عیدیامو که مچالشون میکردم تو جیب شلوارم یا هم یه جایی مینداختمشون..اگرم به مامان بابام میدادن که عروس میشد میرفت...خلاصه که! الانم که جمعشون میکنم به این نتیجه میرسم ارزش جمع کردن نداره((200))
ولی خبببب از خود عید بگم که از بچگی عاااشقشم!
اینکه بلاخره بعد یه سال کل خونواده رو یکجا میبینی!
مهمونی رفتناااا...عین پت و مت از این خونه به اون خونه رفتن...
مسخره کردن لباسای نوی بقیه((200)) (البته بیشتر مال زمان بچگی بود!)
و خب روبوسی هم هس...گندترین قسمت مهمونی رفتن...نمیدونم چرا موقه عید روبوسی میکنن ولی در بقیه موارد نع((231))
خصوصا روبوسی با دایی که ته ریش گذاشتهههه! اصن احساس میکنی لپت سوراخ میشه!((231))
ولی خب روبوسی با مامان بزرگ کیف میده! با صورت تپل نرررمش!((200))
همین دیگه!
مسافرتم که اگه بشه همیشه عاشقشمممم!
خاطره خاصی هم یادم نمیاد!!فقط خرابکاری هام هس که حسش نی بگم!((200))

khas
2015/03/19, 21:05
چندان به عید و این چیزا اعتقاد ندارم...برام با روزای دیگه هم فرقی نداره...از فصل بهار هم کاملا متنفرم...بیشترعید رو هم میخوابم چون حوصله مهمان و این چیزا رو هم ندارم...ولی از عیدی خوشم میاد....شاد باشین...((111))

Hermion
2015/03/20, 11:37
عاغا قبول نیست :|
از بچگی هیچکی به من ترقه نمی داده :| دوتا خواهر و داداش دارم خیر سرم :|
اصن به نظرشون کبریتم خطرناکه برا من :| بذگریم حالا دم عیدی :دی
خب به طور خلاصه بگم من دم عید که میشه نزدیک روز آخر همش حس میکنم باید برم زودتر به کارم برسم چون دیگه مهلت ندارم :دی
در واقع یه جورایی حس میکنم امسال تموم شه میمیرم :|
:|:|:|
مثلا الان احساس میکنم باید برم یکیو بزنم تا دلم باهش صاف شه :| یا باید برم ئاک کن بخرم :| یا برم چند صفحه ئایانی کتابمو بخونم :|
در نتیجه همچین دم عید بهم خوش نمی گذره :|
ولی دیه اون گرووووومپ سال نو که میخوره میبینم هنوز زندم کلی شارژ میشم :دی
ینی از شدت شادی تا آخر عید بالا پایین میپرما :دی
خب دگ واستین فک کنم خاطره....خاطره....
خب تحویل سال هایی که نصفه شبه مامان بابای من همیشه خوابن :دی
من بچه بودم همیشه میگفتم خواهرم بیدارم کنه برا عید :دی بعد عین این یتیما میرفتیم با قیافه داغون و در حال خمیازه کشیدن می شستیم پای هفت سین :|
به زور صبر میکردیم عید شه بعد دوباره بریم به خوابم برسیم :|
اینقد شیرین بودیم ما :|
:دی
خلاثه همین دگ برم مامانمو مجبور کنم هفت سین بچینه :| خدافس :|

Ara
2015/03/20, 14:03
چقد خاطره!
ماشالا :دی
اومممم خاطره......
خاطره یادم نمیاد ولی عیدی گفتین اون بالا:
من تا چن سال پیش فک نمیکردم عیدیو میشه خرج کرد =))
تا الانم هیچ سالی خرجش نکردم =) همیشه میرفت بانک =)
نمیدونم امسال باید تو این فلسفه تغییری ایجاد کنم یا نه.....
خب من خاطره ندارم ولی از اونجایی ک خیلی وقته نبودم میخوام حرف بزنم :دی
من الان یه سال و نیمه اینجام فک کنم :دی
یک سال و نیم!
چقد زود میگذره :|
انگار همین دیروز بود ک انقدر از یه سایت پر از کتاب ذوق کرده بودم هرجا میرفتم به ده نفر معرفیش میکردم!
(هیشکدومشون نیومدن البت :دی نمیدونم من بد معرفی میکردم یا اونا حال نداشتن :)) )
اما پارسال عید توی دوره ی نامحسوس بودنم بود واسه همین خاطره ای ندارم ازش اما الان نه!
امسال اولین عیدیه ک تو جمع زندگی پیشتازیام به صورت محسوس!
الان خیلیاتونو شناختم و کلی خاطره دارم با این سایت!
تک تکشم خاطره های خوبه! هرچی فک میکنم بد پیدا نمیکنم چون بدی تو وجود اینجا نیست!
به صورت کلی خیلی دوستتون دارم! تک تکتونو ^_^
نوروزتان پیروز و پیشتاز =)
^_^