narges21
2015/02/01, 19:22
عطر گندم ها هوا را پر کرده بود
گندم هایی که در باد تکان می خوردند
خودم را روی زمین میان آنها انداختم و به آسمان خیره شدم
به آسمان لبخند زدم
آسمان هم به من لبخند زد
خورشید لبخند زد...
تا آن موقع نمی دانستم آسمان هم می تواند لبخند بزند
خندیدم... خنده ای شاد و کودکانه
صدای خنده ای دیگر امد
به آن سوی مزرعه که نگاه کردم مترسک را دیدم
به من لبخند می زد ...
با لبخندِ مترسک، به سمتش دویدم
باد سفیرکشان از میان موهایم رد می شد
گندم ها همراه خنده هایم سرشان را بالا گرفتند ...
خودم را در اغوش باز مترسک انداختم مترسک هنوز لبخند می زد
از اغوشش بیرون امدم و خندیدم ...مترسک هم خندید
بعد از ان ...مزرعه از صدای خنده ی من و مترسک و گندم ها پر شده بود
مترسک کلاه لبه دارش را روی سرم گذاشت و با دست چوبی مهربانش گونه ام را نوازش کرد
خندیدم و شروع به دویدن کردم ... به پشت سرم نگاه کردم
مترسک همانجا ایستاده بود و هنوز لبخند می زد
همراهم نیامد...ناراحت نشدم...
چون من خنده هایش را دوست داشتم
از ان روز به بعد، هیچ وقت نفهمیدم چرا کلاغ ها از مترسک می ترسند...
گندم هایی که در باد تکان می خوردند
خودم را روی زمین میان آنها انداختم و به آسمان خیره شدم
به آسمان لبخند زدم
آسمان هم به من لبخند زد
خورشید لبخند زد...
تا آن موقع نمی دانستم آسمان هم می تواند لبخند بزند
خندیدم... خنده ای شاد و کودکانه
صدای خنده ای دیگر امد
به آن سوی مزرعه که نگاه کردم مترسک را دیدم
به من لبخند می زد ...
با لبخندِ مترسک، به سمتش دویدم
باد سفیرکشان از میان موهایم رد می شد
گندم ها همراه خنده هایم سرشان را بالا گرفتند ...
خودم را در اغوش باز مترسک انداختم مترسک هنوز لبخند می زد
از اغوشش بیرون امدم و خندیدم ...مترسک هم خندید
بعد از ان ...مزرعه از صدای خنده ی من و مترسک و گندم ها پر شده بود
مترسک کلاه لبه دارش را روی سرم گذاشت و با دست چوبی مهربانش گونه ام را نوازش کرد
خندیدم و شروع به دویدن کردم ... به پشت سرم نگاه کردم
مترسک همانجا ایستاده بود و هنوز لبخند می زد
همراهم نیامد...ناراحت نشدم...
چون من خنده هایش را دوست داشتم
از ان روز به بعد، هیچ وقت نفهمیدم چرا کلاغ ها از مترسک می ترسند...