PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : موجودات تاریک : جلد اول : درست مثل یک هیولا ...



سورن
2015/01/31, 23:57
سلام
قبل از هرچیزی باید بگم که مشکلات داستان رو بگید تا من برطرفش کنم
کلا هر نظری که راجب داستان دارید بگید من با انتقاد های اتشین هم ناراحت نمیشم پس دستتون بازه http://btm.bookpage.ir/images/smilies/Smileys%20yahoo/4.gif
زیادی حرف زدم بریم خلاصه :

از خواب که بلند شد با خود گفت : این هم درست مثل باقی روز هاست ، درست همان طور یکنواخت و کسالت بار ، اما این یکنواختی درست تا قبل از امدن به خانه ادامه داشت ، نه کمتر و نه بیشتر ، درست از همان موقعی که درب خانه را کوبید فهمید که امروز مثل باقی روز ها نیست
و انروز بود که برعکس هر روز ارزو میکرد هنوز هم همان زندگی یکنواخت را داشته باشد
اما زندگی هیچوقت به ارزوهای او اهمیتی نشان نداده بود و انروز هم اهمیت نداد
انروز همه چیز تغییر کرد ، هم زندگی اش ، هم خودش و هم دنیایش ، همه چیزش تغییر کرد ، دیگر هیچ چیز همانند گذشته نبود ، همانطور که او بارها ارزو کرده بود
اما این دنیای جدید اصلا شبیه ارزوهای او نبود ، اصلا شبیه داستان هایی که او خوانده بود نبود ، خیلی خشن تر بود ، و هیچوقت مثل ارزوهایش قرار نبود او قهرمان این دنیا باشد
این دنیایی بود که خیلی زود تر از انچه که او باید واردش میشد واردش شد
دنیایی پر از هیولا
______________
http://s4.picofile.com/file/8165240642/%DA%A9%D8%A7%D9%88%D8%B1.png
l (http://s6.picofile.com/file/8207464934/12_16.pdf.html)

smajids
2015/02/01, 00:29
با یه فصل نظر نمیشه داد

سورن
2015/02/01, 14:21
درسته
بنابراین
این شما و این فصل دوم
در لحظاتی دیگر

پریشانی
2015/02/02, 02:05
تکراره کلمات هست

azam
2015/02/02, 13:45
خوب خوندمش، ایده ی داستانت خیلی جالبه
ولی یه چیزی، این شخص مگه تازه پدرش نمرده؟؟؟ اون وقت، وقتی که جسد پدرش جلوشه با آرامش توی اتاق دنبال سرنخ میگرده؟؟!!!!
به نظرم توصیفاتش خیلی کم بود، با یکم فضاسازی بیشتر داستانت خیلی قشنگ تر میشد، مثلا میتونستی خونه،‌ اون اتاق مخفی، اسلحه ها و قیافه ی شخصیت هارو خیلی بیشتر توصیف کنی، یا احساسات کمی توی داستانت بود، مثلا وقتی که می‌فهمه که پدرش مرده یا به دوست پدرش درمورد مرگ پدرش میگه، به نظرم احساسات بیشتری باید به کار می‌بردی.
ولی ایده شو خیلی دوست دارم، حتمااااا ادامه ش بده! ((58))

سورن
2015/02/02, 18:48
خوب خوندمش، ایده ی داستانت خیلی جالبه
ولی یه چیزی، این شخص مگه تازه پدرش نمرده؟؟؟ اون وقت، وقتی که جسد پدرش جلوشه با آرامش توی اتاق دنبال سرنخ میگرده؟؟!!!!
به نظرم توصیفاتش خیلی کم بود، با یکم فضاسازی بیشتر داستانت خیلی قشنگ تر میشد، مثلا میتونستی خونه،‌ اون اتاق مخفی، اسلحه ها و قیافه ی شخصیت هارو خیلی بیشتر توصیف کنی، یا احساسات کمی توی داستانت بود، مثلا وقتی که می‌فهمه که پدرش مرده یا به دوست پدرش درمورد مرگ پدرش میگه، به نظرم احساسات بیشتری باید به کار می‌بردی.
ولی ایده شو خیلی دوست دارم، حتمااااا ادامه ش بده! ((58))

سلام
ارامش کجا بود خواهر من
بنده خدا طی یک شوک بزرگ روانی روانی شد ! رفت دنبال انتقام ، یکی که بمیره دیگه برنمی گرده ، پس تصمیم گرفت بجای کارای الکی بره دنبال قاتل پدرش تا به سزای اعمالش برسونتش
سلاح ها و اینا رو بیشتر توصیف کنم ؟ واقعا ؟ همه بهم میگفتن زیاد به این چیزا گیر داده بودی باید با یک نگاه گذرا ازشون رد میشدی ولی باشه
احساسات رو که پسره کلا نداره دی:
ممنون که وقت گذاشتی

Matin
2015/02/12, 20:06
سلام لطفا داستان ادامه بده من خيلى دوست داشتم

azam
2015/02/13, 00:56
سلام
ارامش کجا بود خواهر من
بنده خدا طی یک شوک بزرگ روانی روانی شد ! رفت دنبال انتقام ، یکی که بمیره دیگه برنمی گرده ، پس تصمیم گرفت بجای کارای الکی بره دنبال قاتل پدرش تا به سزای اعمالش برسونتش
سلاح ها و اینا رو بیشتر توصیف کنم ؟ واقعا ؟ همه بهم میگفتن زیاد به این چیزا گیر داده بودی باید با یک نگاه گذرا ازشون رد میشدی ولی باشه
احساسات رو که پسره کلا نداره دی:
ممنون که وقت گذاشتی

روانی?? اصن معلوم نبودهااا! خیلی زود از روی موضوع قتل پدرش رد شد و رفت به دنبال جست و جوی اتاق! به نظرم احساسات توی داستانت کم بود, اگه حس شو موقع دیدن جسد و بعد هم اینکه فهمید پدرشه بیشتر می نوشتی خیلیییی قشنگ تر میشد
والا بقیه رو که نمیدونم! اما من خودم حس کردم تعریفاتت کم بود, و به فضاسازی بیشتر نیاز داشت, و یکم تصورات من از فضا مبهم بود!:دی:دی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

پ.ن: ببخشید اینقد دیر جواب دادم! من یه کوچولو تنبل ام همه ش یادم میره!:دی

نیمه شب
2015/02/28, 02:08
کاری رو که شروع می کنید تمومش کنید لطفا من سر کار بودنو دوست ندارم

H.A.M.I.D
2015/02/28, 15:01
کاری رو که شروع می کنید تمومش کنید لطفا من سر کار بودنو دوست ندارم
این طور که به من گفت تا فصل6 نوشته.اما اینترنت نداره

سورن
2015/05/16, 15:23
دوستان همین الان فصول جدید رو میذارم

Sepehr.Dejavou
2015/05/20, 12:11
عالی من خیلی دوست داشتم فقط یه مشکلی که داشت خیلی زود از وقایع میگذری بکم بیشتر تسریح کن درکل عالی خیلی خوشم اومد موضوع هم به شدت جذابه

رانوس
2015/05/20, 19:35
فصل 9 کی می زاری? یا بخاطره امتحانات رفت تا اخر خرداد?

BOOKBL
2015/05/21, 09:30
فصل 9 کی می زاری? یا بخاطره امتحانات رفت تا اخر خرداد?

8 خرداد فصل جدید می زاره. برای اینکه بهتر ازاخبار کتاب با خبر شید برید سایت بوک پیج.

سورن
2015/05/27, 16:48
بله هشتم خرداد یا ده خرداد فصل نهم قرار میگیره
الان دارم تایپش میکنم تا فردا تمومش میکنم بعد میدم دست ویرایشگر

سورن
2015/06/05, 03:15
قصل نهم قرار گرفت

سورن
2015/06/21, 23:17
کی فصل ده میخواد ؟
ایشالا 10 تیر بهتون میدم
میخوام این فصل بترکونم
کلی روش کار کنم
و همینطور یه ویرایش عالی
خلاصه منتظر بمانید

سورن
2016/06/30, 03:23
لینک کلی قرار داده شد

lord of philosophy
2020/04/16, 18:45
پس کتاب کجاست