He$tiA
2015/01/29, 18:52
لحظات آخرش را می گذارند و من برای آخرین بار می دیدمش
با ناراحتی گفتم :باز با خودت چه کردی؟ مگر نمی دانستی کسی خواهان محبت خالصانه ی تو نیست،تو انتخاب آخری چرا دوباره خودت را به دو چشم خندان باختی؟
هنوز با این که قرمزی خون اطرافش را فرا گرفته بود اما سرسختانه نامش را فریاد می زد
با آشفتگی را می رفتم،نمی توانستم کاری برایش انجام دهم چون جوهر خودکار زندگیش رو به اتمام بود
نبضش ضعیف تر و ضعیف تر می زد اشک های جاری شده از چشمان در حال غروبش همچون گلوله های سربی داغ گلویم را می سوزاند
شاهد التماس هایش به دستان خشنی که به راحتی رهایش کردند بودم
دیدم که چطور هنگام لمس خیانت هایی که به او می کرد باز با مهربانی لبخند زیبایش را به صورتش پاشید و تمام هستیش را به پای او ریخت
نفسش به شماره افتاده بود آن قدر تقلا و بی تابی کرده بود که کلمات تنها روی لبانش می رقصیدند
آتش تلاشش رفته رفته به خاموشی میرفت گویی ارباب بی رحم زمان باران سردی را بر آن روان کرده باشد
و قلبم مرد، مرد و تمام احساسم همراهش پر کشید
نپرس چرا سردم فقط ببین که چطور گرمایم را از دست دادم
با ناراحتی گفتم :باز با خودت چه کردی؟ مگر نمی دانستی کسی خواهان محبت خالصانه ی تو نیست،تو انتخاب آخری چرا دوباره خودت را به دو چشم خندان باختی؟
هنوز با این که قرمزی خون اطرافش را فرا گرفته بود اما سرسختانه نامش را فریاد می زد
با آشفتگی را می رفتم،نمی توانستم کاری برایش انجام دهم چون جوهر خودکار زندگیش رو به اتمام بود
نبضش ضعیف تر و ضعیف تر می زد اشک های جاری شده از چشمان در حال غروبش همچون گلوله های سربی داغ گلویم را می سوزاند
شاهد التماس هایش به دستان خشنی که به راحتی رهایش کردند بودم
دیدم که چطور هنگام لمس خیانت هایی که به او می کرد باز با مهربانی لبخند زیبایش را به صورتش پاشید و تمام هستیش را به پای او ریخت
نفسش به شماره افتاده بود آن قدر تقلا و بی تابی کرده بود که کلمات تنها روی لبانش می رقصیدند
آتش تلاشش رفته رفته به خاموشی میرفت گویی ارباب بی رحم زمان باران سردی را بر آن روان کرده باشد
و قلبم مرد، مرد و تمام احساسم همراهش پر کشید
نپرس چرا سردم فقط ببین که چطور گرمایم را از دست دادم