He$tiA
2014/12/25, 11:10
دختری آن جا می نشست
روی همان نیمکت چوبی و سفت آخر کلاس
درسش ضعیف بود و همیشه به سوالات جواب های غلط یا ناقصی می داد
رنگ صورتش همیشه چون دیوار سفید بود و کک و مک های روی صورتش نمایان می شدند
زیر چشمانش گود افتاده بود و ولباس فرم مدرسه به تنش زار میزد
گه گاه سرفه می کرد و این حاکی از بدحالی اش بود
هیچ کدام از بچه های کلاس به او توجهی نداشت
تنها بود
زنگ های تفریح با ماسک روی صورت سیبش را در دست می گرفت
ولی به طرف بچه ها که می رفت چشمانشان را گرد می کردند و او را با دست نشان می دادند و داد می زدند:هی بچه ها فرار کنید او واگیر دارد
و بقیه با خنده به سرعت آن جا را ترک می کردند و او همان جا روی چمن های خیس حیاط تنها می ایستاد
تلاش می کرد تا گریه نکند ولی قطره های اشک بی رحمانه می شکستند و از روی گونه هایش جاری می شدند
روزی که بیماری بر او غلبه کرد و زندگی را از او ربود
او روی تخت بیمارستان زیر ملحفه های سفید در حالی که لبخندآرامی بر لب داشت با برگه ی امتحانی در دست
در آغوش زندگی ابدی فرو رفته بود
بله او بالاخره توانسته بود بهترین نمره را بگیرد
او امید داشت و امیدش او را تا لحظه ای که نمره ی a
را روی برگه ی امتحان ندیده بود او را زنده نگاه داشته بود با این که بیمار بود و هیچ کس به او اهمیتی نمی داد
حالا او رفته بود و دانش آموزان کلاس با چشمانی پر اشک به او می اندیشیدند
روی همان نیمکت چوبی و سفت آخر کلاس
درسش ضعیف بود و همیشه به سوالات جواب های غلط یا ناقصی می داد
رنگ صورتش همیشه چون دیوار سفید بود و کک و مک های روی صورتش نمایان می شدند
زیر چشمانش گود افتاده بود و ولباس فرم مدرسه به تنش زار میزد
گه گاه سرفه می کرد و این حاکی از بدحالی اش بود
هیچ کدام از بچه های کلاس به او توجهی نداشت
تنها بود
زنگ های تفریح با ماسک روی صورت سیبش را در دست می گرفت
ولی به طرف بچه ها که می رفت چشمانشان را گرد می کردند و او را با دست نشان می دادند و داد می زدند:هی بچه ها فرار کنید او واگیر دارد
و بقیه با خنده به سرعت آن جا را ترک می کردند و او همان جا روی چمن های خیس حیاط تنها می ایستاد
تلاش می کرد تا گریه نکند ولی قطره های اشک بی رحمانه می شکستند و از روی گونه هایش جاری می شدند
روزی که بیماری بر او غلبه کرد و زندگی را از او ربود
او روی تخت بیمارستان زیر ملحفه های سفید در حالی که لبخندآرامی بر لب داشت با برگه ی امتحانی در دست
در آغوش زندگی ابدی فرو رفته بود
بله او بالاخره توانسته بود بهترین نمره را بگیرد
او امید داشت و امیدش او را تا لحظه ای که نمره ی a
را روی برگه ی امتحان ندیده بود او را زنده نگاه داشته بود با این که بیمار بود و هیچ کس به او اهمیتی نمی داد
حالا او رفته بود و دانش آموزان کلاس با چشمانی پر اشک به او می اندیشیدند