PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نگاهش



He$tiA
2014/12/18, 14:46
با حسرت نگریست
به کفش های براقشان
به لباس های نویشان
به برق اشتاق در دیدگان روشنشان
حتی به نان و پنیر لقمه شده در دستانشان
.
.
.
آن گاه به خودش نگریست
کفش های پاره پاره
لباس های که بارها رفو شده و نخ نما بود
به دستان پینه بسته و کوچکش که مجبور بود سیصد و شصت و پنج روز بسته های دستمال کاغذی را از پشت شیشه به دیگران نشان دهد تا شاید دلشان سوخت و یکی را خریدند
به شب هایی فکر کرد که گرسنه و بدون شام روی سنگفرش پارک ها به خواب می رفت
آن گاه اندیشید
ای کاش ای کاش من هم پاک کنی داشتم تا این سرنوشتی را که با مداد سیاه برایم نوشته شده را پاک کنم و با آبی آسمانی از نو بنویسم مثل بقیه ی بچه ها بوی ماه مهر را تنفس کنم کاش قطار زندگی مرا هم سوار می کرد
چرا جایم گذاشت؟

m_ali
2014/12/18, 15:26
احسنت احسنت ((86))
متنبه شدم

AVENJER
2014/12/18, 21:39
اورین
لذت بردم
متشکر

the ship
2014/12/19, 00:07
ای کاش ای کاش من هم پاک کنی داشتم تا این سرنوشتی را که با مداد سیاه برایم نوشته شده را پاک کنم و با آبی آسمانی از نو بنویسم مثل بقیه ی بچه ها بوی ماه مهر را تنفس کنم کاش قطار زندگی مرا هم سوار می کرد
چرا جایم گذاشت؟

خیلی این جملت خوب بود.
متن قشنگی بود.
ممنون.

lord of darkness
2014/12/19, 12:22
اشکمو در اووردی...((121))((121))((121))((121))((121))

shiny
2014/12/19, 13:07
هعععی
مرسی هستی قشنگ بود!

kianaz
2014/12/19, 19:23
خیلی خوبه واقعا قشنگه لطفا بازم کاراتو بزار خیلی خوب مینویسی