He$tiA
2014/12/18, 14:46
با حسرت نگریست
به کفش های براقشان
به لباس های نویشان
به برق اشتاق در دیدگان روشنشان
حتی به نان و پنیر لقمه شده در دستانشان
.
.
.
آن گاه به خودش نگریست
کفش های پاره پاره
لباس های که بارها رفو شده و نخ نما بود
به دستان پینه بسته و کوچکش که مجبور بود سیصد و شصت و پنج روز بسته های دستمال کاغذی را از پشت شیشه به دیگران نشان دهد تا شاید دلشان سوخت و یکی را خریدند
به شب هایی فکر کرد که گرسنه و بدون شام روی سنگفرش پارک ها به خواب می رفت
آن گاه اندیشید
ای کاش ای کاش من هم پاک کنی داشتم تا این سرنوشتی را که با مداد سیاه برایم نوشته شده را پاک کنم و با آبی آسمانی از نو بنویسم مثل بقیه ی بچه ها بوی ماه مهر را تنفس کنم کاش قطار زندگی مرا هم سوار می کرد
چرا جایم گذاشت؟
به کفش های براقشان
به لباس های نویشان
به برق اشتاق در دیدگان روشنشان
حتی به نان و پنیر لقمه شده در دستانشان
.
.
.
آن گاه به خودش نگریست
کفش های پاره پاره
لباس های که بارها رفو شده و نخ نما بود
به دستان پینه بسته و کوچکش که مجبور بود سیصد و شصت و پنج روز بسته های دستمال کاغذی را از پشت شیشه به دیگران نشان دهد تا شاید دلشان سوخت و یکی را خریدند
به شب هایی فکر کرد که گرسنه و بدون شام روی سنگفرش پارک ها به خواب می رفت
آن گاه اندیشید
ای کاش ای کاش من هم پاک کنی داشتم تا این سرنوشتی را که با مداد سیاه برایم نوشته شده را پاک کنم و با آبی آسمانی از نو بنویسم مثل بقیه ی بچه ها بوی ماه مهر را تنفس کنم کاش قطار زندگی مرا هم سوار می کرد
چرا جایم گذاشت؟