PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : طغیان | **ava**



Nari
2014/12/03, 15:47
9926

نام رمان : طغیان

نویسنده : **ava** کاربر انجمن نودهشتیا

تعداد صفحات : 238

خلاصه ی رمان :

نفس نفس تداعی امید و ناامیدی… نفس نفس تداعی شروع یا لحظه پایان یه زندگیه… نفس نفس تلاشه… دویدن برای رسیدن به چیزی که باید باشه اما نیست… شکستن بغضهاست و البته اوج عشقه…
نفس نفس داستان زندگی زن و شوهر جوونی هست که توی طوفان حوادث گم شدن. عشقی که مرگ به بار آورده و سکوتی که کینه کاشته. اشتباهی که سخت تاوان میکشه… داستان زنی که مرگ شوهرش رو باور نکرده و دنبالش میگرده چون جسد شوهرش هیچوقت از ماشین سوختش بیرون نیومد… و البته داستان مردی که میخواد توی دنیای گمنامی خودش غرق باشه چون نزدیک ترین فرد زندگیش مسبب اتفاقاتی شده که اون هرگز فکرش رو هم نمیکرده …

قسمتی از متن :

صداتو ندارم…یکم بلندتر
دوستت دارم..
صدای خنده…صدای همهمه….
پریسا بابا قطع کن اون گوشیو کیک آب شد!
الان میام……کیان!
جان کیان؟
کاش بودی….
زنگ تلفن….نفس…نفس…تیک …تاک…تیک …تاک….زنگ تلفن…
چشمهای وحشت زده و دریده رو از تاریکی دیوار اتاق برداشتم و دوختم به تلفن .با پشت دست عرق پیشونیم رو خشک کردمو گوشی رو برداشتم.لبهای خشکم رو به هم فشار دادم تا قطره آبی اگه هست فرو بره و گلوی خشکیدم رو تازه کنه….
الو؟
الو پریسا….بمیرم الهی خواب بودی میدونم…ولی نمیشد صبر کنم تا صبح
دستم رو روی قلبم گذاشتم.انگار تازه داشت هوش و حواسم سرجاش میومد.میخواستم قلبم رو ساکت کنم تا با تمرکز کامل بشنوم که لادن چی میگه…(لادن!الان باید توی راه باشن…ماه عسل …)
چی شده لادن….لادن حرف بزن چی شده؟
آروم باش پریسا هیچی نشده…یعنی برای ما اتفاقی نیوفتاده…فقط ببین پریسا هول نکنیا
صدای احمد:بابا تو که سکتش دادی!بده من گوشیو…الو پریسا
احمد …چی شده؟
ببین پری جان آروم باش فقط گوش کن…ببین ما فکر میکنیم کیان زندس….یعنی کیان رو دیدیم
نگاهم روی آسمون پر ستاره پشت پنجره خیره موند.سکوت بود….یه سکوت خالص….حتی صدای نفسی هم نبود…یا بود و شنیده نمیشد….شاید زمان ایستاده بود و درست زمانی به جریان افتاد که عقربه ساعت باز صدا کرد…تیک…. تاک…و زمزمه پر بهت و بغضی که از لرزش لبهای ظریفی شنیده شد…(ولی کیان مرده!)
الو پریسا….پریسا گوش کن…به خدا راست میگم…من که تا مطمئن نباشم به تو زنگ نمیزنم ها؟
بلند شدم.صدام قوت گرفت…الان دقیقا کجایین شما؟
اگه سالها یه چیزی از خدا بخوای و یه نیمه شب بهت بگن اون چیزی که میخواستی فقط چند کیلومتر باهات فاصله داره چیکار میتونی کنی جز اینکه لباس پوشیده و نپوشیده بشینی پشت فرمون و بی مهابا بری؟؟!……
(خدایا یعنی تو….تو کیان رو بهم برگردوندی؟….خدایا اگه خودش باشه قسم میخورم قدرشو بدونم قدر این نعمتی که بهم دادی رو…فقط زنده باشه هرچی میخواد باشه…هرجور…هر….هر شکل…..فقط باشه…زنده!
ماشینش سوخته بود….هیچی ازش نمونده بود خودم با دوتا چشمای خودم لاشه ماشینشو دیدم….اگه از اون ماشین نجاتش داده باشی….دیگه برام مهم نیست…هنوزم سر حرفم هستم خدایا…یادم نرفته فریادهامو که برش گردون ولی فلج ولی بدون زیبایی قبلیش…یادمه چی گفتم…
اگه بهم برش گردونده باشی…خدایا من چطور از پس شکرش بر بیام؟زمین و آسمونت رو غرق بوسه کنم به اندازه شکرانه یه تار موهاش نیست که وجودش….وجودش….
بوق…….پدال گاز بیشتر فشرده شد.مه غلیظتر و غلیظتر میشد و صدای ذهن هنوز توی گوشهام نجوا میکرد….خدایا خواهش میکنم معجزه کن….تا آخر عمر شکرت رو میگم…هر بار….هربار بغلش میگیرم با صدای بلند میگم خدایا شکرت…خدایا معجزه کن….
رشت بیست کیلومتر……نزدیکه….رسیدم…. رسیدم…)

لینک دانلود : http://www.uploadco.ir/uploads/te5sz5ga139rqj9imna.zip