kianaz
2014/11/28, 19:52
کلاغ ها همیشه بد خبر نیستند
ماشین از دل بی گناه پسر خبر دار شد ،
کلاغ خبر داده بود
خودش را فدای او کرد
ماشین دیگری آوردند و کلاغ هایی را که به ماشین نزدیک می شدند
سروان می پراند
...
کلاغ مادر تصمیم گرفته بود که این بار خودش را برساند
اما...
اما گلوله سروان سریع تر رسید
...
کلاغ بچه نیز خبر دار بود
خودش دخترک را دیده بود و مادرش را خبر دار کرده بود
و حالا چیزی برای از دست دادن نداشت ،
پس او هم تصمیمش را گرفت
تصمیم گرفت که خودش را برساند ،
نه به ماشین بلکه به در مقصد سروان
...
سروان یک پدر بود
پدری که از دل عاشق پسرک خبر نداشت و
فقط انتقام می دانست و بس
...
کلاغ رسید
در را خبر دار کرد
در محکم دشمنش را به خاطر دل پسرک
به آغوش کشید
لولایی که همیشه سر دعوایشان با هم
جسغشان در هوا بود
...
کلاغ ماموریت خود را انجام داد
سروان رسید
کلاغ با غرور در چشمان سروان نگاه کرد
اما سروان با گلوله به نگاه کلاغ پاسخ داد
چشم کلاغ دوست گلوله رادید
تازه دلش مثل سروان شده بود برای سروان
تصمیم گرفت فدا کند و سرش قسم خورد
...
خودش را از بالای سر دیوار تیز به طناب رساند
گفت که پسر بی گناه است
طناب به همکارش خبر داد
و چهار پایه به سرباز
سرباز به اشک
اشک به آسمان
آسمان به زمین خبر داد
و این بار همه ی شان با هم
تصمیم گرفتند که اسلحه سروان را خبر دار کنند
سروان از در عبور کرده بود
آسمان خودش را یخ زد و بر زمین جان داد
برای بی گناهی پسر
زمین خودش را خشکاند
برای بی گناهی پسر
اما...
اما پسر به طناب رسیده بود
طناب رگش رازد
برای دل بی گناه پسرک
چهار پایه پاهای خود را شکست
برای دل بی گناه پسر
وحالا
فقط سرباز مانده بود و اسلحه سروان
سرباز جلو آمد و ایستاد
خیلی جوان بود اما مرد بود
سروان حتی به سرباز نیز رحم نکرد
و فقط اسلحه مانده بود و پسرک
و هیچ کس نمی دانست که
اسلحه برای لحظات سخت آموزش دیده بود
لطفا نظراتون رو بگید ام خوش حال میشم
ماشین از دل بی گناه پسر خبر دار شد ،
کلاغ خبر داده بود
خودش را فدای او کرد
ماشین دیگری آوردند و کلاغ هایی را که به ماشین نزدیک می شدند
سروان می پراند
...
کلاغ مادر تصمیم گرفته بود که این بار خودش را برساند
اما...
اما گلوله سروان سریع تر رسید
...
کلاغ بچه نیز خبر دار بود
خودش دخترک را دیده بود و مادرش را خبر دار کرده بود
و حالا چیزی برای از دست دادن نداشت ،
پس او هم تصمیمش را گرفت
تصمیم گرفت که خودش را برساند ،
نه به ماشین بلکه به در مقصد سروان
...
سروان یک پدر بود
پدری که از دل عاشق پسرک خبر نداشت و
فقط انتقام می دانست و بس
...
کلاغ رسید
در را خبر دار کرد
در محکم دشمنش را به خاطر دل پسرک
به آغوش کشید
لولایی که همیشه سر دعوایشان با هم
جسغشان در هوا بود
...
کلاغ ماموریت خود را انجام داد
سروان رسید
کلاغ با غرور در چشمان سروان نگاه کرد
اما سروان با گلوله به نگاه کلاغ پاسخ داد
چشم کلاغ دوست گلوله رادید
تازه دلش مثل سروان شده بود برای سروان
تصمیم گرفت فدا کند و سرش قسم خورد
...
خودش را از بالای سر دیوار تیز به طناب رساند
گفت که پسر بی گناه است
طناب به همکارش خبر داد
و چهار پایه به سرباز
سرباز به اشک
اشک به آسمان
آسمان به زمین خبر داد
و این بار همه ی شان با هم
تصمیم گرفتند که اسلحه سروان را خبر دار کنند
سروان از در عبور کرده بود
آسمان خودش را یخ زد و بر زمین جان داد
برای بی گناهی پسر
زمین خودش را خشکاند
برای بی گناهی پسر
اما...
اما پسر به طناب رسیده بود
طناب رگش رازد
برای دل بی گناه پسرک
چهار پایه پاهای خود را شکست
برای دل بی گناه پسر
وحالا
فقط سرباز مانده بود و اسلحه سروان
سرباز جلو آمد و ایستاد
خیلی جوان بود اما مرد بود
سروان حتی به سرباز نیز رحم نکرد
و فقط اسلحه مانده بود و پسرک
و هیچ کس نمی دانست که
اسلحه برای لحظات سخت آموزش دیده بود
لطفا نظراتون رو بگید ام خوش حال میشم