PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سیب.....



Ara
2014/11/23, 22:38
سلام!
این تاپیک رو در ادامه ی تاپیک قبلی (عشق بی پایان در یک کلام سیب توسط lord of darkness) زده زده بود زدم!
همونجور که گفتم دوستام اسم شعر و منو باهم بیاری یاد سیب میفتن :دی
بنابراین رفتم گشتم و دیدم من که چهارتا خونده بودم اونموقع!
اینجا که پنج تا دیدم!
ولی هشت تا شعره!
گفتم این سه تا رو هم بذارم!

پیمان دانایان :
پسری خامی کرد ودر آن وسوسه ی کودکیش
سیب سرخی دزدید
پسرک بر سرمن تند دوید و مرا در قدمش خاک نمود
باغبان در پی او ؛ خاک مرا داد به باد
سیب دندان زده با حسرت وآه
ناگهان برتنم افتاد به خاک
دخترک با قدمی برتن من
خش خشی کرد وتنم را سائید
وچنان تکراری ، بر سر حسرت من
که چرا سیب که از شیره ی من نوشیده
ناتمام اینگونه
برتنم افتاده
بذر سیبی که نهان در دل من کاشته اند
ودر آن روز غریبانه درختی شده بود
که بر آن سیبی بود......
من در آن باغ مثال مادر
سیب سرخی زادم
ودر آن هنگامه از سر بچگی و درد وغضبهای زیاد
پسری شد به سردخترکی عاشق و زار
قدمش بر سر من میکوبید...
باغبان بر تن من گام نهاد
دخترک سیب به رویم انداخت...
طفل دندان زده براین تنم افتاد به خاک
ودر این پندارم
"من زمین بودم" کس درک مرا هیچ نکرد
که چرا سیبی بود
ودر آن ولوله ی کودکی آن پسرک
وغرور دختر
تن من زخمی شد
که چرا عشق کسان
تنم آزرد به زخم

مهناز روشنایی

پسرک رادیدم، سیب در دست چنان صاعقه رفت، ز پی اش رفتم، گوشه‌ای ایستادم
دخترک را دیدم، زانوانم لرزید...
سیب در دستش بود، حرف‌ها داشت دو چشمِ سیه ات، من ز پا افتادم...
باغبان دید مرا که نگاهم به شما خیره شده، نگه اش بود غضب آلوده، ره به سوی‌‌ تو کشید
بغص پر کرد دو چشانت را، سیبِ دندان زده از دست او افتاد به خاک، خنده‌ی کرد و برفت...
برگ ریزانِ خزان، خش خش گامِ دو پا و نگاهِ تو به سیب...
خواستم تا بروم، سیب از دامنم افتاد به خاک...یادم افتاد که به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم...
و من رفتم و اکنون سالهاست که من افسوس کنان غرق در این پندارم
که چه می شد آن روز سیب را زود به تو میدادم...


ندا
تو به او خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از پشت درخت
خیره ام بر دستت

پدرش از پی تو تند دوید
دل من میلرزید
دخترک میترسید
غم و نفرین دل من اما
لرزه انداخت به دست دخترک
سیب دندان زده از دستش افتاد به خاک
سیب در دست من و
جای لب های ظریف دخترک بر قلبش
می دهد آزارم
تو فراری هستی
دخترک کنج اتاقش زندان
جال من ماندم دردی پنهان
سالها رفت و هنوز غرق این پندارم
که تو میدانستی
دل من میلرزید
راستی سیب برایت چقدر می ارزید؟

مثلث عشقی شد :دی
(با موبایلم واسه همین نمیتونم تو متن تغییری به جز قرمز کردن بدم :| میشه ها ولی عجله دارم :دی)
امیدوارم لذت ببرید :)

*HoSsEiN*
2014/11/23, 23:06
قشنگ بود
از اين شعر هاي جواب دهي هرچي هست بزاريد، اصلاً يه تاپيك بزنيد پاسخ شاعرا به هم و توش اينطور شعرها را قرار بديد خيلي خوبه.
من زياد تخصصي در شعر و ... ندارم فقط مي توانم بخوانم و لذت ببرم،‌ دستتون درد نكنه.((73))