master
2014/11/03, 15:48
یکی دیگر از آن شب های سرد پاییز
دوستان و غریبه های قدیمی در قهوه خانه ی روستا، ساکت نشسته بودند
جامها در دست، نگاهها خیره به بازتاب سرخی آتش روی سنگها، روی صورتها
موسیقی آوایی باستانی در گوشهایشان رسوب کرده بود
انگشتان نوازنده روی تار، روی خیال
بی نهایت بعد از فضا و زمان را در هم می تنید
عطر قهوه خواب را از روان مردم روستا پاک کرده بود
در طلسمی دل نشین انگار شب حیات جاوید یافته بود
حتی زمان و مرگ را هم می شد در هیئت هایی گوشه گیر بین دوستان و غریبه های کهن بیابی
در باز می شود و سوز باد، ناخوانده دعوت می شود
نگاهها به کندی می چرخد، کس دیگری می نشیند
با دستش گرمی بخار قهوه اش را سد می کند
و بعد از آنکه جرعه ای نوشید خواهد گفت:
امروز چیز غریبی دیدم
ابرهای طلایی در نور طلوع به سمت شرق در پرواز بودند
و سوار بر آن تمام اژدها های کوهستان از آسمان گذر می کردند
بالهایشان می درخشید و سایه هاشان زمینها و رودخانه ها را جارو می کرد
انعکاس آوازشان در دشتها می پیچید
از یکی که نزدیک تر بود پرسیدم
"مقصد کجاست؟"
سرش را برنگرداند، پایین تر نیامد، می رفت تا به افق برسد
انعکاس آوازشان در دشتها می پیچید:
"جایی که قهرمان نباشد اژدها هم نیست...
آنجا که کودکی خواب اژدها نبیند جای ما نیست..."
دوستان و غریبه های قدیمی در قهوه خانه ی روستا، ساکت نشسته بودند
جامها در دست، نگاهها خیره به بازتاب سرخی آتش روی سنگها، روی صورتها
موسیقی آوایی باستانی در گوشهایشان رسوب کرده بود
انگشتان نوازنده روی تار، روی خیال
بی نهایت بعد از فضا و زمان را در هم می تنید
عطر قهوه خواب را از روان مردم روستا پاک کرده بود
در طلسمی دل نشین انگار شب حیات جاوید یافته بود
حتی زمان و مرگ را هم می شد در هیئت هایی گوشه گیر بین دوستان و غریبه های کهن بیابی
در باز می شود و سوز باد، ناخوانده دعوت می شود
نگاهها به کندی می چرخد، کس دیگری می نشیند
با دستش گرمی بخار قهوه اش را سد می کند
و بعد از آنکه جرعه ای نوشید خواهد گفت:
امروز چیز غریبی دیدم
ابرهای طلایی در نور طلوع به سمت شرق در پرواز بودند
و سوار بر آن تمام اژدها های کوهستان از آسمان گذر می کردند
بالهایشان می درخشید و سایه هاشان زمینها و رودخانه ها را جارو می کرد
انعکاس آوازشان در دشتها می پیچید
از یکی که نزدیک تر بود پرسیدم
"مقصد کجاست؟"
سرش را برنگرداند، پایین تر نیامد، می رفت تا به افق برسد
انعکاس آوازشان در دشتها می پیچید:
"جایی که قهرمان نباشد اژدها هم نیست...
آنجا که کودکی خواب اژدها نبیند جای ما نیست..."