PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تولد الهه خرد و دانش هری پاتر مبارک!



Ginny
2014/10/04, 20:25
امروز تولد کسی است که شاید کمتر کسی از طرفداران هری پاتر از این موضوع اطلاع داشته باشد. کسی که اکثر ما او را دوست داشتیم از بد خلقی هاش ناراحت نمی شدیم کسی که در سخت ترین شرایط حامی و پشتوانه هری بود. امروز تولد کسی هست که در فیلم های هری پاتر همه اول او را شناختیم بد دیگر شخصیت ها را. امروز تولد پروفسور مک گونگال است و به همین مناسبت اطلاعاتی را برای شما آماده کردیم که نیمی از آن را هنوز خیلی از دوستان اصلا خبر ندارند چون به تازگی در سایت پاترمور منتشر شده و نیم دیگر آن هم از سایت ویکیا برگرفته شده است، این هدیه دمنتور به شما دوستداران مینروا مک گونگال و هری پاتر هست، اطلاعاتی از پیش از تولدش، دوران کودکی، دوران تحصیل و دوران فارغ التحصیلی که در پاترمور منتشر شده است و اطلاعاتی فردی او که از سایت ویکیا ترجمه شده است.
“تغییر شکل یکی از پیچیده ترین و خطر ناک ترین شاخه های جادوست که به شما در هاگوارتز تدریس میشه. بهتره حواستون رو جمع کنید، خیلی ها کلاس من رو ترک کردن و دیگه بر نگشتن”مک گونگال خطاب به هری و رون، کلاس تغییر شکل
خانم، پروفسور مینروا مک گونگال:
اطلاعات اولیهمتولد 4 اکتبر 1935 (12 مهر 1314)، ساحره و جانورنما که در سال های 1947 تا 1954 (1326 تا 1333) در گروه گریفیندور مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز در زمان مدیریت پروفسور آرماندو دیپت تحصیل کرد. بعد از تحصیلات، در وزارت سحرو جادو مشغول به تحصیل شد و پس از دو سال به هاگوارتز برگشت. او استادی تغییر شکل، ریاست گروه گریفیندور، در زمانی قائم مقامی مدیر و پس از آن مدیریت هاگوارتز را در کارنامه کاری خود در هاگوارتز را دارد.
او از اولین کسانی بود که عضو محفل ققنوس گشت و فداکاری های زیادی را در زمان بازگشت ولدمورت برای دانش آموزان هاگوارتز انجام داد. در سال 1995 در سال تحصیلی پنجم هری پاتر او به شدت در مقابل کارهای پلید آمبریج ایستادگی می کرد در حدی که افراد آمبریج مجبور به حمله به او شدند، به قدری جراحت برداشت که مدتی او را در بیمارستان سنت مانگو بستری کردند.
پیش از تولد، تولد و دوران کودکی ( به قلم رولینگ در پاترمور):
مینروا مک گونگال اولین فرزند و تنها دختر خانواده مک گونگال،پدرش کشیش پروتستان اسکاتلندی و مادرش ساحره و یکی از فارغ التحصیلان هاگوارتز بود. او در اوایل قرن نوزده در هایلند اسکاتلند به دنیا آمد و بزرگ شد. او بتدریج متوجه توانایی های عجیب خود و همچنین عجیب بودن ازدواج پدر و مادر خود شد.
پدر مینروا، ریورند رابرت مک گونگال، کشیش کلیسایی در یکی از روستاهای اسکاتلند بود، او به تدریج مسحور و شیفته جسارت ایزابل رُز شده بود که در دهکده خودشان زندگی می کرد. رابرت هم مانند دیگر همسایگان باور کرده بود که ایزابل مانند خیلی از دختران بریتانیایی به مدرسه شبانه روزی می رود. در واقع ایزابل به غیر زمانی که به خانه می آمد مشغول تحصیل در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز بود.
ایزابل متوجه بود که پدر و مادر جادوگر خود علاقه چندانی از نزدیک شدن او به یک جوان مشنگ از خود نشان نمی دهند، به همین دلیل او رابطه خود با رابرت را در اختفا نگه داشت. به مرور زمان وقتی او به سن 18 سالگی رسید خود را غرق در عشق رابرت دید. متاسفانه او هیچ وقت فرصت این را پیدا نکرد که این را به او بگوید.
به دلیل خشم خانواده او ، هر دو دست به فرار و ازدواج زدند، حالا جدا از خانواده اش، ایزابل نمی تواند خودش را راضی کند که در ماه عسل است، نمی داند چگونه به همسر خود بگوید که او تازه از هاگوارتز فارغ التحصیل شده و کاپیتان تیم کوییدیچ بوده است. ایزابل و رابرت به کلیسایی در حومه کیتنس رفتند، که در آنجا ایزابل زیبا به طور شگفت آوری ثابت کرد که استعداد هایی در امور مختلف کلیسا را دارد.
تولد اولین فرزند این زوج جوان مینروا، برای آنها شادی و نشاط را به همراه داشت، حالا او به جای خانواده اش و جامعه جادوگری دارای عشق فرزندش شده بود. ایزابل نام مادربزرگ خود را که ساحره با استعدادی بود برای او برگزید. نام عجیبی که اصلا برای اهالی منطقه زندگی آنها معنایی نداشت و رابرت هم هیچ توضیحی برای اسرار همسر خود به آنها نداشت. از این گذشته او از بدخلقی همسر خود آگاه بود و دوستان به او اطمینان داده بودند که زنان بعد از زایمان معمولا بد خلق می شوند و ایزابل رفته رفته مانند قبل می شود.
اگر چه ایزابل به مرور زمان بیشتر و بیشتر کم حرف شد، اما بارها و بارها با مینروا خلوت می کرد. ایزابل به تدریج به دخترش توضیحاتی داد، چون از بدو تولدش متوجه نشانه هایی در او شده بود، مثلا اسباب بازی هایی که دور از دسترس مینروا در قفسه های بالایی کمد بود را روی تخت او دیده بود، به نظر می رسید او قبل از صحبت کردن، می تواند با گربه خانواده حرف بزند. پیپ جیبی پدرش بارها در اطرف اطاق او پیدا شد که این برای همه یک پدیده تعجب بر انگیز بود.
ایزابل بین غرور و هراس گیر کرده بود. او می دانست باید حقیقت را قبل از اینکه رابرت متوجه چیزی شود به او بگوید. بالاخره با این موضوع کنار آمد و با اشک ریختن چوب دستی قدیمی خود را از جعبه ای در زیر تخت بیرون آورد و به رابرت نشان داد که چه کسی است.
اگرچه مینروا کودکی بیش نبود اما آن شب را به خوبی به یاد داشت و به تدریج درک کرد که زندگی یک جادوگر در دنیای مشنگ ها چه پیچیدگی هایی به همراه دارد. با اینکه رابرت عمیقا همسر خود را دوست داشت اما با آشکار شدن راز او شکه شده بود و ناراحت از این بود که چرا همسرش راز به این بزرگی را این همه سال از او مخفی نگه داشته است. او که خود را مردی درست کار و صادق می دید حالا با آشکاری این راز خود را در دنیایی متفاوت می دید. ایزابل همه چیز را با هق هق گریه برای او و دخترش توضیح داد، شرح قانون بین المللی راز داری و اینکه از بعد از تصویب این قانون آنها مجبور به اختفای خود شده اند. در غیر اینصورت وزارت سحرو جادو با آنها برخورد می کرده است. رابرت با خود فکر می کرد که چگونه جواب اطرافیان را بدهد، اگر که بفهمند کشیش پروتستانی با یک ساحره ازدواج کرده است.
عشق زندگی آنها را نگه داشت، اما اعتماد بین پدر و مادرش از بین رفت، با این حال مینروا با دیدن این غم و اندوه کودکی با هوش و هوشیار بود. گذشته از این آنها صاحب دو فرزند دیگر شدند که هر دو پسر بودن و مشخص شد هر دو آنها توانایی های جادویی دارند. مینروا به مادرش کمک می کرد تا به مالکوم و رابرت پسر (جونیور) توضیح دهند و آموزش دهند که نباید توانایی های جادویی خود را به کسی نشان دهند و باید آن را در اختفا نگه دارند. همچنین در مواقعی که کنترل جادوی آنها از دستشان خارج می شد به مادرش برای درست کردن اتفاقات قبل از اینکه باعث شرمندگیشان شود کمک می کرد.
مینروا به پدر مشنگ خود خیلی شباهت داشت، رفتار و خلق خوی او بیشتر شبیه پدرش بود تا مادرش، او می دید که درد و رنج زیادی در خانواده اش است و برای درست کردن آن تلاش می کرد.او این رنج را احساس می کرد که مادرش چقدر برایش سخت است در روستایی که تمام اهالی آن مشنگ هستند زندگی کند، تا چه حد از آزادی های قابل توجه خود را برای زندگی در آن جا از دست داده است. مینروا هیچ وقت گریه های مادرش را فراموش نکرد. او این گریه ها را به یاد داشت، وقتی که یازده ساله شد و او را در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز پذیرفتن او می دانست گریه های مادرش برای احساس غرور نیست بلکه برای آزادی ای است که او بدست آورده تا در دنیای جادوگران زندگی کند.
دوران تحصیل (به قلم رولینگ در پاترمور):
همانطور که برای اکثر ساحره ها و جادوگر های جوان خانواده های جادویی، ورود به هاگوارتز با تلاش و کشمکش است برای مینروا مک گونگال همراه با آزادی و نشاط بود. مینروا در شب اول، زمان گروه بندی توجه غیر معمولی را به خود جلب کرد، بعد از پنج دقیقه و نیم کلاه توانست گروه او را مشخص کند، کلاه برای انتخاب او بین دو گروه ریونکلا و گریفیندور دائما دچار تردید بود ( این مسئله در سال های بعد بین مینروا و هم کلاس و همکار آینده اش فیلیوس فیلیت ویک مانند جک شده بود آنها با این داستان با هم شوخی می کردند، که هر دو آنها بعد ها توانستند رئییس گروه هایی شوند که خودشان در آنها تحصیل کرده بودند)
مینروا به سرعت خود را به همگان ثابت کرد و در سال تحصیلی خودش به عنوان دانش آموز برجسته شناخته شد. او استعدادی ذاتی در تغییر شکل داشت. همانطور که او در مدرسه پیشرفت می کرد، مشخص شد که او وارث بر حق استعداد مادری و خلق و خوی فولادی پدرش است. او در دوران مدرسه با پامونا اسپروات آشنا شد که بعد ها رئیس گروه هافلپاف شد، این دو دختر باهوش در سالهای بعد دوستان صمیمی یکدیگر شدند.
در اواخر تحصیلاتش در هاگوارتز، مینروا مک گونگال سابقه بی نظیری از خود بر جای گذاشت: بهترین نتایج بدست آمده در امتحانات سمج و سطوح عالی جادوگری، ارشد و سرپرست دختران، برنده جشنواره تازه واردین موفق تغییر شکل امروز . تحت راهنمایی های معلم الهام بخش خود در تغییر شکل آلبوس دامبلدور موفق شد خود را تبدیل به جانورنما کند. حیوانی که خود را تبدیل به آن می کرد گربه خط دار بود (همراه با خطوط مشخصی دور چشمانش) ، او تمام مشخصات جانور نما بودن خود را در وزارت سحر و جادو به ثبت رساند. گذشته از این مینروا هم مانند مادرش استعداد خوبی در کوییدیچ داشت، اگر چه آنها در سال آخر خود شکست بدی خوردند (در بازی آخر سال اسلیترین با یک بازی ناپاک و خصمانه موفق به برد گریفیندور شد) او در این بازی دچار حادثه ای شد که منجر به شکستن دنده های قفسه سینه اش شد، اما همین امر باعث شد او برای همیشه در زندگیش مشتاق به شکست تیم اسلیترین و برد جام کوییدیچ برای گریفیندور باشد و همین امر باعث شد او در آینده چشمانش را برای کشف استعدادهای کوییدیچ باز نگه دارد که تیم گروه خود را موفق در بازی ها کند.
عشق جوانی و دوران کاری:
مینروا پس از فارغ التحصیلی از هاگوارتز در سازمان اجرای جرائم جادویی در وزارت سحرو جادو مشغول به کار شد. او در تابستان همان سال به دیدن خانواده اش در دهکده ای که به دنیا آمده بود رفت و پس از آن به لندن نقل مکان کرد. در همان ماههای اول 18 سالگیش با پسری با هوش و زیبای کشاورزی محلی به نام دوگال مک گری گور ملاقات می کرد، او ناخواسته بیش از حد در عشق او فر رفت. آنها مدت زیادی با هم بودند تا روزی در یک زمین کشاورزی مک گری گور از او خواستگاری کرد و مینروا پذیرفت.
http://www.dementor.ir/wp-content/uploads/2011/10/Young-Minerva-resized.jpgمینروا می دانست که اگر به نامزد مشنگ خود نگوید که که یک ساحره است درست مانند این است که گذشته مادر خود را تکرار کرده باشد و مانند او زندگی ای خالی از خوشحالی و سرشار از درد و رنج را آغاز کرده باشد. به همین دلیل صبح روز بعد او به مک گری گور گفت که نظرش تغییر کرده و نمی تواند با او ازدواج کند. می دانست که اگر به خواهد به مک گری گور توضیح دهد قانون بین المللی رازداری را فاش کرده و برای همین کارش را از دست می دهد، به همین دلیل به او چیزی نگفت. اما با این کار پا روی خواسته قلبی خود گذاشت و قلب خودش را شکست. سه روز پس از این اتفاق او کار خود رار ها کرد و از لندن رفت.مینروا در دسامبر سال 1956 (آذر 1335) به هاگوارتز برگشت اما این بار نه برای نحصیل بلکه برای تدریس. تازه متوجه شده بود که دامبلدور جانشین مدیر قبلی هاگوارتز شده است. او با تدریس تغییر شکل کار خود را در هاگوارتز آغاز کرد پس از گذشت مدتی از کارش در هاگوارتز کاملا به روی دانش آموزانش مسلط شد و همین امرباعث شد که دامبلدور رفته رفته به کار او بیشتر اعتماد پیدا کند و به ریاست گروه گریفیندور دست پیدا کند و پس از چند سال به مقام قائم مقامی مدیریت نائل گردد.
مینروا در مهم ترین رخدادهای تاریخ معاصر جادوگران حضور داشته است. در جنگ اول جادوگران او از اولین کسانی بود که در کنار مودی چشم باباقوری، روبیوس هاگرید، سیریوس بلک، جیمز و لیلی پاتر و ریموس لوپین به محفل ققنوس پیوست. پس از سقوط ولدمورت او از کسانی بود که مراقبت از هری پاتر را به عهده داشت. او در بین دو جنگ جادوگران در بیشتر رخدادها حضور تاثیر گذاشت داشت. در سالهای اول بازگشت ولدمورت او همه تلاشش را کرد تا از هاگوارتز خانه آزادی خود، دانش آموزانش و دوستانش محافظت و دفاع کند. او شخصیتی دلسوز و مهربان داشت که برای باورها خود، دوستان و اطرافیان خود ارزش بسیاری قائل بود. در جنگ دوم جادوگران مقابل فتنه وزارت جادو در زمان وزارت کورنلیوس فاج و روفوس اسکریمجیور برای هاگوارتز و دامبلدور ایستادگی کرد به طوری که در سال 1995 در شرایطی که خود حتی چوبدستی نداشت در مقابل افراد وزارتخانه ایستاد و به قدری جراحت برداشت که مدتی در بیمارستان سنت مانگو بستری شد. پس از درگذشت و قتل دامبلدور او در هاگوارتز ماند، بر خلاف باور همگان که فکر می کردند او به مقام مدیریت مدرسه می رسد، ولدمورت کنترل وزارت خانه را در دست گرفت و سوروس اسنیپی را به مقام مدیریت هاگوارتز برگزید که فکر می کرد شایسته ترین و وفادارترین مرگخوارش است، تا بدین ترتیب کنترل هاگوارتز را هم در دست داشته باشد. اما مینروا باز هم در هاگوارتز ماند و از خودگذشتگی کرد تا با این کار از دانش آموزان هاگوارتز در مقابل وحشی گری های مرگخواران محافظت کند، تا شبی که هری، رون و هرمیون فراری به هاگوارتز باز گشتند تا کار نیمه تمام خود را به اتمام برسانند. دقیقا در این زمان بود که مینروا با تمام وجود به مبارزه با دشمنان هاگوارتز پرداخت و در نبرد آخر پا به پای دیگران به مبارزه پرداخت تا از هاگوارتز و دوستانش دفاع کند.
او پس از پیروزی محفل ققنوس بر مرگخواران که در تاریخ 2 می 1998 (12 اردیبهشت 1377) رخ داد به مقام مدیریت هاگوارتز منصوب شد و در سال 2008 نویل لانگ باتم دانش آموز سابق خود را برای تدریس گیاه شناسی به هاگوارتز دعوت کرد. در همان سال به هرمیون ویزلی (گرنجر) دانش آموز محبوب و سابقش اجازه دسترسی به دست نوشته های پروفسور دامبلدور (که در کتابخانه مدرسه و کتابخانه دفتر مدیر هاگوارتز موجود بود) را داد تا هرمیون بتواند یادگاری دامبلدور به خود را یعنی کتاب قصه های بیدل نقال را که به زمان باستانی بود به انگلیسی بر گردانده و از آن دست نوشت ها برای تفسیر و آگاهی خردمندانه دامبلدور استفاده کند. او در سال 2017 زمانی که پسر دوم هری پاتر یعنی آلبوس سوروس پاتر می خواست شروع به تحصیل کند خود را بازنشسته کرد.
http://www.dementor.ir/wp-content/uploads/2011/10/normal_minervamcg222222.jpg

اطلاعات شخصیتی:
مینروا ساحره ای فوق العاده بود او قدرت و استعداد خاصی در تغییر شکل داشت، دوئل کننده قوی ای بود و مهارت خاصی در ساخت سپر مدافع داشت که سپرش به شکل گربه خط دار بود، مخالف سر سخت جادوی سیاه بود و در دفاع از آن زبر دست بود. شخصیتی بسیار جدی و در عین حال مهربان و دلسوز داشت. در کار خود بسیار سر سخت بود و برای اطرافیانش در عین سر سختی مهربان و حامی ای محکم بود.
صمیمی ترین دوستش در تمام زندگی آلبوس دامبلدور بود که برای او ارزش و احترام خاصی قائل بود، همچنین با پامونا اسپراوت همکلاس و همکارش رابطه ای بسیار نزدیک و دوستانه داشت. چوبدستی او به طول 24 سانتی متر 13 میلی متر، از جنس چوب صنوبر و مغز ریسه قلب اژدها است.
ریشه شناسی نام او که مینروا در رُم، الهه دانش و جنگ است، نامی شایسته برای شخصیت مینروا مک گونگال می باشد. همچنین معنی لغتی مینروا در انگلیسی به معنای خردمند است.
مک گونگال هم نام مردی از اسکاتلند در افسانه های انگلیسی است، به نام ویلیام توپز مک گونگال که بعد ها این نام در انگلیس هم وارد شده است. احتمال بسیار زیاد رولینگ برای اثبات اسکاتلندی بودن مینروا مک گونگال این نام خانوادگی را برای او برگزیده است.
تولدت مبارک ساحره خردمند و الهه دانش و جنگ، ازت بینهایت به خاطر حمایت هایی که از شخصبت های دوست داشتنی ما کردی ممنون و سپاسگذاریم جانشین بر حق دامبلدور.
http://www.dementor.ir/wp-content/uploads/2011/10/Tumblr_lodyp45a2F1qd8c06o1_500.gif
منابع:
سایت پاترمور: www.pottermore.com
زیر مجموعه هری پاتر سایت ویکیا
دمنتور
متن فوق از خانم رولینگ در وب سایت پاترمور منتشر شده است که ترجمه مفصل و کامل آن را می توانید از اینجا (http://www.dementor.ir/downloads/pottermore-book1#21) با ترجمه حسین غریبی عزیز دریافت و استفاده کنید.

sir m.h.e
2014/10/04, 20:47
ای وای چقدر زیاد بود
اطلاعات جالبی بود
یکی از شخصیت های به شدت مجهول بود این خانم پروفسور
ممنون نگین
تولدش مبارک

Paneer
2014/10/04, 21:25
من دوسش داشتم خیلی استاد باحالی بود تولدش مبارک :دی

Cyrus-The-Great
2014/10/04, 22:33
خیلی شخصیت استواری بود.

تولدش مبارک!

BOOKBL
2014/10/04, 22:38
شخصیت خیلی جالبیه. کلا ازش خوشم میاد. من توضیحاتو خوندم خوب من شخصیت هارو دقیق نمیشناسم. تو ذهنم اومد مون خانوم پیره :دی

تولدش مبارک :دی

M.Mahdi
2014/10/04, 22:38
خیلی شخصیت باحالی بود :-" سخت گیر در عین حال مهربون :-"


تولدت مبارک مینروا ... چیز ... ببخشید ... پرفسور ((200))

wolf
2014/10/04, 23:40
همیشه واسم این بشر تو ابهام بود.دمت گرم باحال بود

azam
2014/10/05, 00:15
چه باحال! تولدش مبارک!
عاقا من کیک تولد میخوااااااام!((200))

smhmma
2014/10/05, 04:21
تولدت مبارک دخترم
.
.
.
.
آآآآآآآه یادش بخیر
زمانی که دو ساله بود دیدمش
به مادرش گفتم این دختر ایند ی درخشانی داره اما نسلی برای ادامه نخوهد داشت
آآآآآآآه تولدت مبارک دخترکم

Hermion
2014/10/05, 11:42
یکی از شخصیت های محبوب منه
تولدش مبااااااااااارک

mahdigh88
2014/10/05, 12:58
شخصیت جالبی بود،تولدش مبارک ...... بنظر شخسی من در هیچ فیلم و سریالی به زیبایی هری پاتر بازی نکرده((86))

M.A.S.K
2014/10/05, 13:26
واقعا شخصیت خوب و قوی تو دااستان بود

ThundeR
2014/10/05, 13:44
مبارک مبارک بیا شمعا رو فوت کن تا هزارسال(دیگه) زنده باشی..بیا شمعا رو فوت کن.. من خیلی خوشم میومد ازش.. شخصیت باحالی داشتتتت

Prince-of-Persia
2014/10/05, 15:20
چه با حال
.......................