PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی رمان برباد رفته



abramz
2014/08/28, 13:06
نویسنده: مارگارت ميچل

برنده جایزه پولتيزر

از محبوب ترين كتابهای که تاکنون به چاپ رسیده است

با بیش از 28 میلیون نسخه فروش در سطح جهان

مترجم: كيومرث پارساي

ناشر: دبیر

تعداد صفحه: 1184

خلاصه ی کتاب:"بر باد رفته" اولین و تنها رمان مارگارت میچل است. خبرنگار جوان و مشهوری که بر بسیاری از همکاران مرد خود برتری داشت. کسی که در اوج شهرت برای اینکه وقت بیشتری را در خانه و برای همسرش صرف کند، خبرنگاری را رها کرد و خانه نشین شد. بر باد رفته ماحصل سالهای خانه نشینی خانم میچل است. این رمان در مدت زمان اندکی چندین بار به چاپ رسید و با اقبال زیادی روربرو شد. ولی خانم میچل مدت اندکی پس از شهرت دوباره ، در اثر تصادف با اتومبیل جان خود را از دست داد.
بربادرفته، برشی 12 ساله است از زندگی دخترکی اهل آمریکای جنوبی. اسکارلت اوهارا. روایت از اسکارلت 16 ساله*ی زیبا، با شور جوانی و جذاب برای پسران همسایه شروع می*شود. فرزند خانواده ای ثروتمند و آبرودار که دنیا برایش، مثل تمام مردان جوان دور و برش رام رام است.
با شروع جنگ بین دو آمریکای شمالی و جنوبی بر سر برده داری، چهره دیگری از روزگار برای اسکارلت نمایان می*شود. اسکارلت زیبا که دستهای ظریفش تا حالا بدون دستکش افسار اسب را لمس نکرده، پنبه می کارد و درو می*کند. در آتلانتای در حال جنگ که برای مردان هم نا امن است، کارگاه چوب فروشی به راه می اندازد. سه بار ازدواج می کند و سه کودک به دنیا می آورد، آن هم در جامعه*ی بسته و بسیار سنت گرای آمریکا. دوبار با مردانی که دوستشان نداشته و یکبار با مردی که در فساد مالی و اخلاقی شهره است. بانوی جوانی که با تمام توان می*جنگد ولی نه مثل مردان آمریکایی بر سر برده*داری یا برای پیروزی جبهه خودی، بلکه او در این گیرودار فقط و فقط بر اساس رهنمود غریزه*اش می*جنگد، برای دو چیز، پول و عشق اشلی ویلکز.
اسکارلت در تمام این مدت، عشق مردان زیادی را در کنارش دارد. ولی او از همان ابتدا عاشق اشلی است، پسر رویاپرداز طناز و ظریف خانواده سرشناس ویلکز. که همه در خفا می گویند انگار روی ابرها راه می رود. اسکارلت هیچ وقت چیزی از حرفهای اشلی درباره شعر و فلسفه نمی*فهمد، کتاب خواندن*هایش را نمی*تواند تحمل کند ولی دیوانه*وار عاشق موهای طلایی و قامت بلند و چشمهای روشن اشلی است، که حالا همسر ملی ویلکز و صاحب یک پسر شده است.
اسکارلت همیشه و در حالی که بانوی خانه مرد دیگری است، در آرزوی لحظه*ای است که بتواند بدون قید، اشلی را فقط برای خودش داشته باشد. اشلی هم بین محبت همسرش و اسکارلت نمی*تواند یکی را انتخاب کند. در آخر داستان وقتی که ملی در حال مرگ است، هر دو می*فهمند که آن*چیزی که بخاطرش خودشان را این*همه در معرض تهمت قرار داده بودند، فقط تصور خوشبختی بوده، در حالی که هر دو تا آن زمان خوشبختی واقعی را در خانواده خود داشته بودند و بی*توجه از کنارش می*گذشته*اند.

پی نوشت:خدای من این کتاب عالیه تا حالا ک تو لیست بهترین کتابایی ک خوندم دارای رتبه ی اوله چندین و چند بار خوندمش و هنوزم واسم خسته کننده نشده!اگه تا حالا این رمان بی نظیرو نخوندین بهتون توصیه میکنیم خیلی زود شرو کنین ب خوندنشhttp://forum.dragon-age.ir/Sheklakha/Yahoo%20ghadimy/1.gif