smajids
2014/08/02, 17:20
در سر آغاز عشق یک چیز را فهمیدم
که دلم میلرزد نه عشق و امیدم
برای بار اخر تو را دوست داشتم
که جلوه گاه من باشی نه یار دیگر
صدای پای سهراب می اید
نگو زمستان سرد است مهدی جان
اشک هایم برای شعرهای زندگی
خنده هایم برای غم های زندگی
زندگی دریچه ای است به سوی جاودانگی
و من مانده ام در خیال باطل زندگی
پس ای عشق خیالم را باطل کن
من نمی هراسم از تو
از مرگ
از ابرهای بهاری
از لاله های خونین
از جلوه ای دیگر مرا بنگر
من عاشق تو هستم
ای خدای خوب لحظه هایم
چشم های آبی خیال من از نگاه توست
چشم های آبی آسمان من مال توست
روشنایی قلب من از نگاه توست
شاد زیستن دل از صدای توست
پرچین ترک خورده ی قلبم برای توست
و من مانده ام از راه سکوتی که برای توست
ای قلب کوچک من
ساعت زنگوله دار دست من زنگ می زند
سوزش یک دل ، برایم ، آهنگ می زند
این دلم نیست صدای قلب من است
گم شدم
پیدایم کنید
در کوچه های تاریک شهر
تاریکی ، ورای وجود من است
روشنایی ، صدای سکوت من است
چرا کسی صدایم را نشنید؟
سکوت کردم فریادم را نشنید؟
هنوز در کوچه ایستاده ام
پیدایم کنید
عشق ، گر تاریکی را دوست نداشت
رهایش کنید
شب ، محراب عاشقان است و همین
صبح ، سکوت تاریکی است و همین
دل وجود آدمی هست و همین
پیدایش کنید
حیف است مثل من
رهایش کنید
گر زلیخا دلش با یار بود ندانسته دلش پیشکش شیطان بود
گر سهراب مرد مردان بود ندانست پدرش رستم دستان بود
که دلم میلرزد نه عشق و امیدم
برای بار اخر تو را دوست داشتم
که جلوه گاه من باشی نه یار دیگر
صدای پای سهراب می اید
نگو زمستان سرد است مهدی جان
اشک هایم برای شعرهای زندگی
خنده هایم برای غم های زندگی
زندگی دریچه ای است به سوی جاودانگی
و من مانده ام در خیال باطل زندگی
پس ای عشق خیالم را باطل کن
من نمی هراسم از تو
از مرگ
از ابرهای بهاری
از لاله های خونین
از جلوه ای دیگر مرا بنگر
من عاشق تو هستم
ای خدای خوب لحظه هایم
چشم های آبی خیال من از نگاه توست
چشم های آبی آسمان من مال توست
روشنایی قلب من از نگاه توست
شاد زیستن دل از صدای توست
پرچین ترک خورده ی قلبم برای توست
و من مانده ام از راه سکوتی که برای توست
ای قلب کوچک من
ساعت زنگوله دار دست من زنگ می زند
سوزش یک دل ، برایم ، آهنگ می زند
این دلم نیست صدای قلب من است
گم شدم
پیدایم کنید
در کوچه های تاریک شهر
تاریکی ، ورای وجود من است
روشنایی ، صدای سکوت من است
چرا کسی صدایم را نشنید؟
سکوت کردم فریادم را نشنید؟
هنوز در کوچه ایستاده ام
پیدایم کنید
عشق ، گر تاریکی را دوست نداشت
رهایش کنید
شب ، محراب عاشقان است و همین
صبح ، سکوت تاریکی است و همین
دل وجود آدمی هست و همین
پیدایش کنید
حیف است مثل من
رهایش کنید
گر زلیخا دلش با یار بود ندانسته دلش پیشکش شیطان بود
گر سهراب مرد مردان بود ندانست پدرش رستم دستان بود