PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دوست اردکها و رقیبی که به هر حال میباخت…



pmirzad
2014/08/01, 01:01
مسابقات المپیک ۱۹۲۸ آمستردام در جریان بود. بابی پیرس (Bobby Pearce) قایقران استرالیایی که شانس اول رقابت‌ها محسوب می‌شد، در رقابت سنگین با ویکتور سارین فرانسوی بود. مسابقه تنها با حضور دو قایق برگزار می‌شد: پیرس و سارین.

پیرس جلوتر از سارین بود که ناگهان صدای اردکی را شنید. متوجه شد که یک اردک با فرزندانش در حال عبور از رودخانه است. پیرس ایستاد و اردکها با حوصله‌ی تمام عبور کردند. ویکتور سارین با هیجان از کنار پیرس گذشت. پس از عبور اردک‌ها، پیرس دوباره پارو زد. شتاب گرفت و دوباره از سارین عبور کرد.

پیرس آن سال برنده‌ی مدال المپیک شد. او رکورد هفت دقیقه و یازده ثانیه در رقابت ۲۰۰۰ متر را ثبت کرد که ۴۵ سال پس از آن شکسته شد! اما این روزها کمتر کسی او را با رکورد ۴۵ ساله‌اش میشناسد. او دوست اردکها بود. مردی که داستانش پس از چند دهه، هنوز هیجان‌انگیزتراز رقابتهای روز المپیک است.

ویکتور سارین، رقیب خوش شانسی نبود. او هم از پیرس باخت و هم از اردک‌ها. اما اگر برنده هم می‌شد، اعتباری که پیرس کسب کرده بود، فراتر از رتبه‌ی نخست مسابقات المپیک بود.

Ara
2014/08/01, 03:56
مثل دوی ماراتن معلولان که یکیشون دیگه نتونست ادامه بده و همشون باهم به کمکش رفتن و باهم از خط پایان گذشتن و باهم پیروز شدن.....
یاد یه داستانی در مورد دوی ماراتن افتادم....یه سالی دوی ماراتن برگذار شد...اولش کاملا عادی بود.....آروم آروم نفرات وسط مسابقه کنار میکشیدن....خسته میشدن......تا اینکه مسابقه تموم شد و برنده ها مشخص شد.....ولی قانون مسابقه اینه که تا تمام شرکت کننده ها نرسیده باشن یا از مسابقه بیرون نرفته باشند داورا و و بقیه نباید از زمین برن بیرون.....ولی نزدیکای سه بعدازظهر دیدند که یک نفر مونده...کسی که پاهاش وسط مسابقه آسیب دیده بود و لنگان لنگان میومد......افرادی کنارش میومدن و میگفتن کنار بکش....تو دیگه باختی.....لازم نیست ادامه بدی....ولی گفت من از کشورم اومدم که کشورم رو سربلند کنم.....مایل ها از تانزانیا تا اینجا نیومدم که بخاطر درد پا کنار بکشم......من تا آخرش میرم حتی اگه برنده نشم......از ساع سه بعد از ظهر.....تا ساعت ده شب....تمام تماشاگرا نشسته بودند.....هیچکس سالن رو ترک نکرد....و وقتی که اون به خط پایان رسید......چند برابر نفر اول تشویقش کردن.....هیشکی اسم نفر اول رو به یاد نمیاره ولی خیلیا اسم کسی که اراده داشت رو بخاطر میاره.....اسمش جان استفن آکواری این ماراتن هم مال سال 1968.....اصل داستان رو خودتون بخونین چون خیلی قشنگ تر از من نوشته....

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

او در پاسخگویی به سوال خبرنگاری که پرسیده بود، چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودید از ادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت: برای شما قابل درک نیست! و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد:مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن را به پایان برسانم.