PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نجات دهندگان:جنگ در زمین



sir m.h.e
2014/07/14, 19:19
خب مثل این که منم زده به سرم
این اولی کتابیه که میخوام ارائه بدم اما من بسیار بی تجربه ام و احتمالا کارم بد از آب دربیاد
ولی برای بهتر شدنش از شما کمک میخوام که با نقد هاتون یاریم بدید فقط یه جور نقد نکنید کلا از ادامش منصرف شم (خخخخخخخخخ)
خیلی دلم میخواد یه دوگانه از این ایده ای که دارم بسازم ولی من کارام معلوم دید یهو دیدید همین رو هم نصفه ول کردم
به هر حال به یک ویراستار و یک طراح کاور نیازمندم

مقدمه (http://s5.picofile.com/file/8134580618/%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85%D9%87.pdf.html)
فصل1- مرگ عزیزان (http://s5.picofile.com/file/8130505926/%D9%85%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2%D8%A7% D9%86.pdf.html)(ویراستاری از فاطمه که خیلی توی آماده کردن این فصل کمکم کرد)
فصل2: نجات دهنده جدید (http://s5.picofile.com/file/8132546934/%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%AA_%D8%AF%D9%87%D9%86%D8%AF% D9%87_%DB%8C_%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF.pdf.html)
فصل 3 : شروع آموزش ها (http://s5.picofile.com/d/60e10ab5-6649-4715-9240-f99d5b5a95cc/%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B9_%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2% D8%B4_.pdf)
فصل4:استفاده از اسلحه (http://s5.picofile.com/file/8136113884/04_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%81%D8%A7%D8%AF%D9%87_%D8% A7%D8%B2_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%AD%D9%87_1_.docx.ht ml)
فصل5-پایان آموزش ها (http://s5.picofile.com/file/8136606534/%D9%81%D8%B5%D9%84_5_%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%8 6_%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4_%D9%87%D8%A7.pdf. html)
فصل6- ساختمان 2500 (http://s5.picofile.com/file/8144248518/06_%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%86_2500 .pdf.html)
فصل7-در تاریکی (http://s6.picofile.com/file/8180653484/07_%D8%AF%D8%B1%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%DA%A9%DB%8 C.pdf.html)

sir m.h.e
2014/07/14, 20:32
لینک مقدمه اصلاح شد
با تشکر از فاطمه( fatan) عزیز برای ویراستاری
مقدمه (http://s5.picofile.com/file/8130083592/%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%AF%D8%B1_%D8%B2%D9%85%DB%8C %D9%86_%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85%D9%87.pdf.html)
غلط املایی موجود توش هم رفع شد ممنون از وحید واسه یاد آوریش

---ادغام شد---

مقدمه به پست اول اضافه شد

---ادغام شد---

خب فصل یک هم آماده شد
به پست اول اضافه شد
با تشکر از فاطمه عزیز که تو آماده کردن این فصل خیلی بهم کمک کرد
بیشتر از من زحمت کشید(خخخخخخخخخخخخخخخخخ)

smajids
2014/07/17, 17:39
خیلی متفاوت و باحال بود فقط تعداد صفحات فصل ها کمه و یکم سعی کن با جزییات بیشتر بنویسی
واقعا ایدت فوق العاده است فکر کنم داستان باحالی بشه

sir m.h.e
2014/07/17, 18:32
خیلی متفاوت و باحال بود فقط تعداد صفحات فصل ها کمه و یکم سعی کن با جزییات بیشتر بنویسی
واقعا ایدت فوق العاده است فکر کنم داستان باحالی بشه
خوشحالم خوشت اومده
در باره صفحات: این اوله کارمه و منم تازه کار ولی این مشکل تو فصلایی بعدی کم میشه قول نمیدم تو یکی دو فصل بعد ولی یه مقدار جلو تر که بریم و وارد فضای اصل داستان بشیم تعداد اون ها هم بالا میره

Ajam
2014/07/17, 20:01
خوبه خوبه خوبه!!!
ولی تعداد صفحات خیلی کمه، توصیفاتت رو هم بیشتر من!

neo
2014/07/17, 21:51
حاجی دمت گرم ترکوندی فقط تورو خدا زود زود فصل بده((58))((58))((58))((58))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

ببین هادی جان یکم محاوره ای ترش کن یکم زیادی خشکه

smhmma
2014/07/17, 23:15
والا م همون اولی که گذاشتی دان کردم و خوندم
اما جدا الان همه چیزو یادم رفته
فقط یادمه با خودم ک کردم ایده ی داستان خیلی قشنگه
ولی بی اشکال نبود
یه چیز دیگه ای هم که یادمه فونت نوشته و سایز و کادر بندی و این چیزاش بود
اینا رو درست کن حتما

Lord.Morteza
2014/07/18, 01:30
خیلی قشنگ بود ، امیدوارم سریع تر فصل بعد رو بزاری

تنها نکته ای که باید بگم در مورد توصیفاته ، مثلا اون تیکه ای که پدرش میمیره ، باید کش میدادی ، ایجاد هم حسی بیشتر میکردی ، و اینجور چیزا ...
سعی کن اگه تعداد صفحاتت هم کمه حداقل هر دو هفته یه فصل بدی

sir m.h.e
2014/07/18, 11:36
خوبه خوبه خوبه!!!
ولی تعداد صفحات خیلی کمه، توصیفاتت رو هم بیشتر من!
در این مورد باید بگم از فصل بعد بهتر میشه منتظر باش دادا منتظر(خخخخخخخخخخخخخخ) ممنون از شما

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


حاجی دمت گرم ترکوندی فقط تورو خدا زود زود فصل بده((58))((58))((58))((58))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

ببین هادی جان یکم محاوره ای ترش کن یکم زیادی خشکه
در مورد فصل دادن راستش من خودم هم دوست دارم تند تند فصل بدم
اگه ویراستارم فاطمه وقت کنه و بازم بهم کمک کنه سعی میکنم هفته ای یه فصل یا بیشتر ارائه بدم
اما اگه وقتش پر بشه تا پیدا شدن ویراستار فصل نمیدم.
در مورد محاوره ای بودن هم باید بگم این داستان مکالمه هاش محاوره ای هست اما تا الان مکالمه خاصی نداشته
از فصل دو به بعد مکالمه های محاوره ای خواهد داشت
ممنون از راهنماییتون

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


والا م همون اولی که گذاشتی دان کردم و خوندم
اما جدا الان همه چیزو یادم رفته
فقط یادمه با خودم ک کردم ایده ی داستان خیلی قشنگه
ولی بی اشکال نبود
یه چیز دیگه ای هم که یادمه فونت نوشته و سایز و کادر بندی و این چیزاش بود
اینا رو درست کن حتما
خوشحالم خوشت اومده
اندازه فونت نوشته حل خواهد شد
ممنون از راهنماییی تون

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


خیلی قشنگ بود ، امیدوارم سریع تر فصل بعد رو بزاری

تنها نکته ای که باید بگم در مورد توصیفاته ، مثلا اون تیکه ای که پدرش میمیره ، باید کش میدادی ، ایجاد هم حسی بیشتر میکردی ، و اینجور چیزا ...
سعی کن اگه تعداد صفحاتت هم کمه حداقل هر دو هفته یه فصل بدی
باور کنید خودم هم به نظرم این فصل رو یه مقدار بد دادم سر این موضوع ناراحتم ولی به دلایلی خواستم ارائه بدم(فصلی که اول داده بودم ویراستار خیلی افتضاح بود اگه راهنمایی نمیکرد همین هم نمیشد از داستانم بدتون می اومد)
خوشحالم خوشت اومده
ممنون از راهنماییت

koochooloo
2014/07/19, 13:56
خو من تازه واردم و هیچی حالیم نی
ولی ایده ی خیلی نابی داشت و من از خوندنش لذت بردم فقط حجم کم صفحات و خالی از هیچ احساسی یه ذره داستان رو خشک و خسته کننده میکرد اونجایی پنج نفر کشته میشن رو خیلی زود ازش گذشتی در حالیکه باید احساسات خود اون پسر رو هم بگی توصیف که اصن نداشت ولی در کل ایده ی خوبی داشت
و این که خیلی از اسم انسان ربات استفاده کردی بودی میتونستی براش القاب انتحاب کنی : انسان نما ، حیوان بی احساس ، نابودگر ، ربات پیشرفته.........
خوب بود ادامه بده:thumbsup:

sir m.h.e
2014/07/19, 14:04
خو من تازه واردم و هیچی حالیم نی
ولی ایده ی خیلی نابی داشت و من از خوندنش لذت بردم فقط حجم کم صفحات و خالی از هیچ احساسی یه ذره داستان رو خشک و خسته کننده میکرد اونجایی پنج نفر کشته میشن رو خیلی زود ازش گذشتی در حالیکه باید احساسات خود اون پسر رو هم بگی توصیف که اصن نداشت ولی در کل ایده ی خوبی داشت
و این که خیلی از اسم انسان ربات استفاده کردی بودی میتونستی براش القاب انتحاب کنی : انسان نما ، حیوان بی احساس ، نابودگر ، ربات پیشرفته.........
خوب بود ادامه بده:thumbsup:
صفحات کم بودن رو حق با شماست
ولی بقییش دلیل داره که به زودی در فصلای بعد مشخص میشه

Jina
2014/07/19, 19:37
سلام!
تبریک بابت ایده ناب و ذهن خلاق! ایده نو و عالی ایه، امیدوارم خوب پردازشش کرده باشید.
برای 7-8 صفحه ک نمیشه خیلی چیزی گفت، فقط اینکه توصیفات خیلی کم بود، بخاطر همین خشک و بی روح شده بود یه سری جاها و راستش بیشتر حالت گزارشی داشت تا داستانی. مقدمه ای ک نوشته بودید عالی بود، ولی برای شروع داستان این حالت گزارشی بودن یکم تو ذوق میزد. کاملا جا داشت نهایتا یکی دو صفحه بیشتر باشه ولی با توصیفات بجایی یکم روح بدید به داستان (مطمئنا میخواستین سریع از این قسمتا بگذرید و مسلمه ک اصل داستان جای دیگه ایه ولی همین عجله یکم جذابیت داستانو کم میکنه).
و اینکه به نظرم همین الان تصمیم بگیرین میخواین لحن داستان چجوری باشه و با یک لحن بنویسید. یه سری جاها خیلی خودمونی و محاوره ای بود و یه سری جاها رو خیلی سخت و کتابی نوشته بودین. لحن های سنگین ریسک بالایی دارن، یا باید ایده داستان و پردازشش اونقد جذاب باشه ک خواننده سختی خوندشو به جون بخره(کتابهایی مثل ارباب حلقه ها یا سلماریون ک لحن فوق سنگینش اولش خیلی تو ذوق میزنه و خسته کننده اس، ولی داستان اونقدر جذاب هست و کشش داره ک غرق داستان بشی و حتی همین لحن به یکی از نکات قوت کتاب تبدیل میشه)یا اینکه بهتره از لحن ساده تری استفاده بشه.





امیدوارم نکاتی ک گفتم مفید واقع بشن.
منتظر فصل های بعدی هستم :)
موفق باشید و شاد :)

sir m.h.e
2014/07/19, 20:07
سلام!
تبریک بابت ایده ناب و ذهن خلاق! ایده نو و عالی ایه، امیدوارم خوب پردازشش کرده باشید.
برای 7-8 صفحه ک نمیشه خیلی چیزی گفت، فقط اینکه توصیفات خیلی کم بود، بخاطر همین خشک و بی روح شده بود یه سری جاها و راستش بیشتر حالت گزارشی داشت تا داستانی. مقدمه ای ک نوشته بودید عالی بود، ولی برای شروع داستان این حالت گزارشی بودن یکم تو ذوق میزد. کاملا جا داشت نهایتا یکی دو صفحه بیشتر باشه ولی با توصیفات بجایی یکم روح بدید به داستان (مطمئنا میخواستین سریع از این قسمتا بگذرید و مسلمه ک اصل داستان جای دیگه ایه ولی همین عجله یکم جذابیت داستانو کم میکنه).
و اینکه به نظرم همین الان تصمیم بگیرین میخواین لحن داستان چجوری باشه و با یک لحن بنویسید. یه سری جاها خیلی خودمونی و محاوره ای بود و یه سری جاها رو خیلی سخت و کتابی نوشته بودین. لحن های سنگین ریسک بالایی دارن، یا باید ایده داستان و پردازشش اونقد جذاب باشه ک خواننده سختی خوندشو به جون بخره(کتابهایی مثل ارباب حلقه ها یا سلماریون ک لحن فوق سنگینش اولش خیلی تو ذوق میزنه و خسته کننده اس، ولی داستان اونقدر جذاب هست و کشش داره ک غرق داستان بشی و حتی همین لحن به یکی از نکات قوت کتاب تبدیل میشه)یا اینکه بهتره از لحن ساده تری استفاده بشه.





امیدوارم نکاتی ک گفتم مفید واقع بشن.
منتظر فصل های بعدی هستم :)
موفق باشید و شاد :)



خب با تشکر از نقدتون
در مرود مقدمه من خودم میخواستم که به صورت خبری و خشک باشه چون تنها هدف مقدمه این بود که بدونید انسان ربات ها از کجا اومدند و نجات دهنده ها کین
در مورد لحن قراره مکالمه ها گفتاری و حرف های راوی نوشتاری باشه سعی میکنم نقص هاش رو کم کنم
مشکلات دیگه هم برای تازه کاری منه تو فصلای دیگه امیدوارم بهتر بشه
راستی احتمالا فصل بعد آخر هفته بیاد

فصل دوم ارائه شد
با عذر خواهی از تاخیر پیش اومده
مثل این که نت ویراستارم تموم شده بود
با تشکر از نقد های سازنده تون

Ginny
2014/07/29, 19:21
سلام!
قشنگ بود! واقعا نمیدونم چرا حس هانگر گیم بهم دست داد؟ زیاد به هم شبیه نیستن آخه!
فک کنم بخاطر سال وقوع ماجرا ها بود.
فرمانده هادی آره؟((102))

قشنگ بود در کل! فقط یکم فونتش رو بهتر کن لطفا! فصل یک رو کور شدم:دی
منتظر فصل 3 ام!
موفق باشی(:

MaRs
2014/07/29, 19:21
مرسی داداش چرا رنک نویسنده نمیگیری؟

sir m.h.e
2014/07/29, 23:42
مرسی داداش چرا رنک نویسنده نمیگیری؟
مهراد؟ درست نگاه کردی؟ رنک نویسنده رو دارم

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


سلام!
قشنگ بود! واقعا نمیدونم چرا حس هانگر گیم بهم دست داد؟ زیاد به هم شبیه نیستن آخه!
فک کنم بخاطر سال وقوع ماجرا ها بود.
فرمانده هادی آره؟((102))

قشنگ بود در کل! فقط یکم فونتش رو بهتر کن لطفا! فصل یک رو کور شدم:دی
منتظر فصل 3 ام!
موفق باشی(:
هانگر گیم؟ نمیدونم فقط داستان قرار نیست عشق و عاشقی داشته باشه (کاملا منطقه جنگیه)
آره که فرمانده هادی پس چی؟
قرار بود اسم شخصیت اصلی هادی باشه بعد دیدم عوض کنم بهتره اسم فرمانده رو گذاشتم هادی(اسم به این خوبی دارم چرا نزارم روش؟خخ)
در مورد فونت
فونت فصل دو میترا بود که به گفته خود امیر فونت مناسبی برای نوشتنه

Ginny
2014/07/29, 23:50
هانگر گیم؟ نمیدونم فقط داستان قرار نیست عشق و عاشقی داشته باشه (کاملا منطقه جنگیه)
آره که فرمانده هادی پس چی؟
قرار بود اسم شخصیت اصلی هادی باشه بعد دیدم عوض کنم بهتره اسم فرمانده رو گذاشتم هادی(اسم به این خوبی دارم چرا نزارم روش؟خخ)
در مورد فونت
فونت فصل دو میترا بود که به گفته خود امیر فونت مناسبی برای نوشتنه

آره همینجوری یهو بهم حسش دست داد:دی
وای مرسی! خوبه عشق و عاشقی نداشته باشه! تشکر!
آره فصل دو خیلی خوب بود!
:دی

sir m.h.e
2014/07/29, 23:55
آره همینجوری یهو بهم حسش دست داد:دی
وای مرسی! خوبه عشق و عاشقی نداشته باشه! تشکر!
آره فصل دو خیلی خوب بود!
:دی
wow اولین دختری هستی که میبینم به عشق و عاشقی علاقه نداره خوبه خوبه بین دخترا این یه نوع خیلی کمه
خوشحالم که خوشت اومده از فصل دو

MaRs
2014/07/30, 01:53
روراست بهت بگم ذهن بازی داری داداش
خوش به حالت
عالیه
راستی کی میگه دخترا به عشق و عاشقی علاقه دارن
همش فتوشاپه مثل سنگن کفاصطا

master
2014/07/30, 03:16
اول ایرادهایی که به نظرم اومد رو می گم.

شاهین که از تختش بلند میشه اولین چیزی که میگی اینه که اونجا 30 تا تخت داشته. به نظرم کسی که با اون وضعیت بلند میشه نمی شینه تعداد تختها رو بشماره. بعدش جلوتر میگی که بعدا دوباره توجه می کنه به اتاق و تازه متوجه امکانات اونجا میشه و دوباره می گی که سی تا تخت داشته. و برای من سوال شد حالا مهمه که دقیقا سی تا تخت داشته؟
مشکلات نگارشی مثل استفاده از دو تا علامت تعجب (!!). استفاده از لفظ "هعی" به اون صورت.
"اتاق دارای سی تخت بسیار پیشرفته و مدرن بود." حشو وجود داره.
گفتگوی
-پس با موضوع کنار اومدی؟
-تقریبا ولی نمی خوام در موردش صحبت کنم.
تصنعی به نظر میاد. ضمن اینکه این "نمی خوام درموردش صحبت کنم" یا "نمی خوای درموردش صحبت کنی" چندین بار تکرار میشه و این جالب نیست.

-باید بریم پیش رئیس اردوگاه
-یکی از روسای ارشد نجات دهنده ها؟

شاهین از کجا می دونه اون از روسای ارشد نجات دهنده هاست؟

"فرمانده را مانند فردی متعادل که از قدرت خود برای زورگویی استفاده نمی کند نشان داد" این جمله کاملا توی ذوقم زد. به نظرم کلا حذفش کن. اولین اینکه چجوری با یک نگاه دقیقا متوجه توصیفی به این شکل شد. ضمن اینکه چیزهایی از این دست (مثلا شخصیت افراد) باید از رفتار و گفتار او در طول داستان توسط خواننده احساس و درک بشن. نه اینکه اینطور خشک و گستاخانه (به تعبیر خودم) مورد استفاده قرار بگیرند. اون هم در اولین برخورد با شخصیت جدید.

چه جوری از زخمهای بسیار روی صورتش می شه فهمید که تمام ماموریت هاشو به خوبی و با موفقیت پشت سر گذاشته؟

جایی که فرمانده داره توضیح میده چرا شاهینو اوردن اینجا و فضیه بی حس کننده ها رو توضیح میده طولانیه در صورتی که میشه کوتاهتر باشه. تکرار توش وجود داره. یا مثلا جمله "پس می خوام بهت پیشنهاد بدم آیا حاضری به ما بپیوندی؟" جمله جالبی نیست به نظرم.

نکته دیگه ای که تو ذهنمه اینه که خیلی راحت همدیگرو با اسم کوچیک صدا می کنن. "اسم فرمانده هادیه" واقعا جایی کسی فرمانده ای رو اینجوری صدا می کنه؟ یا "افرادی مثل تو و این آقا نیما که کنارت وایستاده" به نظرم احتیاج داره فضای نظامی و جدی اردوگاه را به وجود بیاری.


اینها ایرادهای موردی بودند. نکاتی دیگه ای هم تو ذهنم هست. مثلا یکیش اینکه وقتی میرن از مسئول انبار مسایلو بگیرن. می تونستی اینجا روی شخصیت مثلا عجیب و غریب جک مانور بدی. یا از حرفهایی که می زنه غیر مستقیم اطلاعاتی بدی یا فضایی ایجاد کنی (مثلا حرف طنزی بزنه) در صورتی که فقط گفتی سلام و احوال پرسی کردن.
یا مثلا اونجایی که میره دوش بگیره. چه حسی بهش دست میده. آدم وقتی بعد از سختی که تحمل کرده دوش بگیره، اون افکار و احساساتی که از سرش می گذره. (مخصوصا چون تو خلوت اتفاق می افته برای نشان دادن ابعاد غیر بارز شخصیت می تونه کمک کنه) اما کلن ازش رد شدی.
از حسهای مختلف کمک نگرفتی. مثلا بویایی، لامسه. فضای نوری رو کلا توصیف نکردی. نور اتاق بیمارستان، نور اتاق انبار. سردی، گرمی و ...
ولی از فصل اولت به مراتب بهتر بود. حتما ادامه بده.

M.Mahdi
2014/07/30, 05:19
شاهین همچنان مجذوب اتاق بود و در آن قدم می زد که در وردي اتاق باز شد و آن پسري که قبلا دیده بود وارد اتاقپس بالاخره بیدار شدي! امیدوارم این دفعه شروع به داد و فریاد نکنی که » : شد. پسر نگاهی به او انداخت و گفت
«!! می زنمت
- نه نمی خواد زحمت بکشی! دیگه داد و فریاد نمی کنم.
- پس با موضوع کنار اومدي؟
- تقریبا ولی نمی خوام در موردش صحبت کنم!
- می فهمم! من هم دچار اتفاقی مثل تو شده ام و دوست ندارم در موردش صحبت کنم. بیخیال! اسم من نیماست.
اسم تو چیه؟
- اسم من شاهینه. از آشنایی باهات خوشبختم!


خب ایدت خیلی نو بود :) آفغین

فقط یه چیزی که یه ذره ضایع بود این بود :


شاهین همچنان مجذوب اتاق بود و در آن قدم می زد که در وردي اتاق باز شد و آن پسري که قبلا دیده بود وارد اتاقپس بالاخره بیدار شدي! امیدوارم این دفعه شروع به داد و فریاد نکنی که » : شد. پسر نگاهی به او انداخت و گفت
«!! می زنمت
- نه نمی خواد زحمت بکشی! دیگه داد و فریاد نمی کنم.
- پس با موضوع کنار اومدي؟
- تقریبا ولی نمی خوام در موردش صحبت کنم!
- می فهمم! من هم دچار اتفاقی مثل تو شده ام و دوست ندارم در موردش صحبت کنم. بیخیال! اسم من نیماست.
اسم تو چیه؟
- اسم من شاهینه. از آشنایی باهات خوشبختم!

همین ؟؟؟ یه جوری میگه انگار حیوون خونگیش مرده ! :|

سریع با طرف گرم میگیره و میگه باهاش کنار اومدم ؟؟ غیر طبیعیه به نظرم نباید حالا حالا ها آروم بشه


خیلی منتظر فصل سومم ! موفق باشی ((221))

Ginny
2014/07/30, 08:46
wow اولین دختری هستی که میبینم به عشق و عاشقی علاقه نداره خوبه خوبه بین دخترا این یه نوع خیلی کمه
خوشحالم که خوشت اومده از فصل دو

تازه وقتی تست کمپ رو دوباره کردم دختر آفرودیت در اومدم((:
اصن جو داستان بهم میریزه تغییر میکنه:دی
(:

sir m.h.e
2014/07/30, 10:24
خب ایدت خیلی نو بود :) آفغین

فقط یه چیزی که یه ذره ضایع بود این بود :



همین ؟؟؟ یه جوری میگه انگار حیوون خونگیش مرده ! :|

سریع با طرف گرم میگیره و میگه باهاش کنار اومدم ؟؟ غیر طبیعیه به نظرم نباید حالا حالا ها آروم بشه


خیلی منتظر فصل سومم ! موفق باشی ((221))

خوشحالم خوشت اومد
فقط یه چیزی
مطمئنی آروم شده؟ منتظر باش تا تاثیرات اون اتفاق رو ببینی روش
فعلا اینجا فراموشی و عاقلی رو بر دیوانگی ترجیح داده
کاری که من خودم توش با استعدادم
فراموشی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


تازه وقتی تست کمپ رو دوباره کردم دختر آفرودیت در اومدم((:
اصن جو داستان بهم میریزه تغییر میکنه:دی
(:
وات؟کیلو وات؟ جواب نمیده!!! گیگا وات؟
مطمئنی آزمون رو درست دادی؟ آفرودیت؟ از داستان عشقی متنفر
امممممممممممممم آزمونش خراب بود
خخخخخخخخخخخ سیستمشون ریخته به هم
ولی خب بالاخره مهم اینه کسی منتظر رابطه عشق و عاشقی نباشه
نبـــــــــــــــــــــــ ـاشه
(اعصابم خورد شده بود هر داستانی میخوندی یه گوشش از اینا داشت خخخخخخخخخخخخخخخ)

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


اول ایرادهایی که به نظرم اومد رو می گم.

شاهین که از تختش بلند میشه اولین چیزی که میگی اینه که اونجا 30 تا تخت داشته. به نظرم کسی که با اون وضعیت بلند میشه نمی شینه تعداد تختها رو بشماره. بعدش جلوتر میگی که بعدا دوباره توجه می کنه به اتاق و تازه متوجه امکانات اونجا میشه و دوباره می گی که سی تا تخت داشته. و برای من سوال شد حالا مهمه که دقیقا سی تا تخت داشته؟
مشکلات نگارشی مثل استفاده از دو تا علامت تعجب (!!). استفاده از لفظ "هعی" به اون صورت.
"اتاق دارای سی تخت بسیار پیشرفته و مدرن بود." حشو وجود داره.
گفتگوی
-پس با موضوع کنار اومدی؟
-تقریبا ولی نمی خوام در موردش صحبت کنم.
تصنعی به نظر میاد. ضمن اینکه این "نمی خوام درموردش صحبت کنم" یا "نمی خوای درموردش صحبت کنی" چندین بار تکرار میشه و این جالب نیست.

-باید بریم پیش رئیس اردوگاه
-یکی از روسای ارشد نجات دهنده ها؟

شاهین از کجا می دونه اون از روسای ارشد نجات دهنده هاست؟

"فرمانده را مانند فردی متعادل که از قدرت خود برای زورگویی استفاده نمی کند نشان داد" این جمله کاملا توی ذوقم زد. به نظرم کلا حذفش کن. اولین اینکه چجوری با یک نگاه دقیقا متوجه توصیفی به این شکل شد. ضمن اینکه چیزهایی از این دست (مثلا شخصیت افراد) باید از رفتار و گفتار او در طول داستان توسط خواننده احساس و درک بشن. نه اینکه اینطور خشک و گستاخانه (به تعبیر خودم) مورد استفاده قرار بگیرند. اون هم در اولین برخورد با شخصیت جدید.

چه جوری از زخمهای بسیار روی صورتش می شه فهمید که تمام ماموریت هاشو به خوبی و با موفقیت پشت سر گذاشته؟

جایی که فرمانده داره توضیح میده چرا شاهینو اوردن اینجا و فضیه بی حس کننده ها رو توضیح میده طولانیه در صورتی که میشه کوتاهتر باشه. تکرار توش وجود داره. یا مثلا جمله "پس می خوام بهت پیشنهاد بدم آیا حاضری به ما بپیوندی؟" جمله جالبی نیست به نظرم.

نکته دیگه ای که تو ذهنمه اینه که خیلی راحت همدیگرو با اسم کوچیک صدا می کنن. "اسم فرمانده هادیه" واقعا جایی کسی فرمانده ای رو اینجوری صدا می کنه؟ یا "افرادی مثل تو و این آقا نیما که کنارت وایستاده" به نظرم احتیاج داره فضای نظامی و جدی اردوگاه را به وجود بیاری.


اینها ایرادهای موردی بودند. نکاتی دیگه ای هم تو ذهنم هست. مثلا یکیش اینکه وقتی میرن از مسئول انبار مسایلو بگیرن. می تونستی اینجا روی شخصیت مثلا عجیب و غریب جک مانور بدی. یا از حرفهایی که می زنه غیر مستقیم اطلاعاتی بدی یا فضایی ایجاد کنی (مثلا حرف طنزی بزنه) در صورتی که فقط گفتی سلام و احوال پرسی کردن.
یا مثلا اونجایی که میره دوش بگیره. چه حسی بهش دست میده. آدم وقتی بعد از سختی که تحمل کرده دوش بگیره، اون افکار و احساساتی که از سرش می گذره. (مخصوصا چون تو خلوت اتفاق می افته برای نشان دادن ابعاد غیر بارز شخصیت می تونه کمک کنه) اما کلن ازش رد شدی.
از حسهای مختلف کمک نگرفتی. مثلا بویایی، لامسه. فضای نوری رو کلا توصیف نکردی. نور اتاق بیمارستان، نور اتاق انبار. سردی، گرمی و ...
ولی از فصل اولت به مراتب بهتر بود. حتما ادامه بده.
نمیدونم تا حالا شده از یه نفر تعریف بشنوی ولی ندیده باشیش تا حالا. بعد که ببینی توی نگاه اول همه ی اون تعریف ها رو از روی قیافش قبول کنی؟ واسه من پیش اومده و همون شکلی نوشتم
درباره فرمانده ارشد
نجات دهده ها پنج فرمانده ارشد دارن
و پنج اردوگاه (اردوگاه ها صرفا آموزشی نیستن محل زندگی بقیه نجات دهده های اون گروه هستن) پس هر فرمانده ارشد یه اردوگاه داره
بقیه مشکلات هم سعی میکنم تو فصلای بعد رفع شه بالاخره تازه کاریه دیگه( تا قبل از شروع این داستان تنها متن هایی که نوشتم متن انشا بوده سعی میکنم رفع شه)
ممنون از نقد سازندتون

Ginny
2014/07/30, 10:33
وات؟کیلو وات؟ جواب نمیده!!! گیگا وات؟
مطمئنی آزمون رو درست دادی؟ آفرودیت؟ از داستان عشقی متنفر
امممممممممممممم آزمونش خراب بود
خخخخخخخخخخخ سیستمشون ریخته به هم
ولی خب بالاخره مهم اینه کسی منتظر رابطه عشق و عاشقی نباشه
نبـــــــــــــــــــــــ ـاشه
(اعصابم خورد شده بود هر داستانی میخوندی یه گوشش از اینا داشت خخخخخخخخخخخخخخخ)


من یکی میشم شبیه پایپر:دی گریز از مامانش داره:دی
:دی

HELT
2014/07/30, 11:16
سلام هادی جان ((3))
نگفته بودی نویسنده هم هستی!
مقدمتو خوندم قشنگ بود اون دو فصل روهم که تا بعد از ظهر میخونم.
پس منتظر فصل سومشم زودباش دیگه!!! ((82))

sir m.h.e
2014/07/30, 11:19
سلام هادی جان ((3))
نگفته بودی نویسنده هم هستی!
مقدمتو خوندم قشنگ بود اون دو فصل روهم که تا بعد از ظهر میخونم.
پس منتظر فصل سومشم زودباش دیگه!!! ((82))
فعلا که گیر عید و این حرفام
سعی میکنم پنج شنبه یا جمعه بشینم پاش ولی قول نمیدم
یه بار قول دادم یه متن رو تو یه زمان بنویسم به شدت از نوشتم بدم اومد

karamozranger
2014/08/02, 11:51
دوست عزیز از ایده ی اولیت خوشم اومد.جالب توجه بود فقط لطف کن فصل های بعدی رو بیشتر بنویس .در کل فکر می کنم کتاب خیلی باحالی از اب در بیاد .من که منتظر فصل های بعدی هستم.

the ship
2014/08/02, 12:14
سلام.ایده ی داستانت خیلی قشنگه و خوبم توصیف می کنی ولی یه کم تو بیان احساسات خسیسی.همون طور که بقیه هم گفتن، این که اگه اشتباه نکنم سومین باری که پا شد اینقدر راحت با قضیه کنار اومد، عجیبه؛ می دونم گفتی که مثلا می خواد فراموش کنه، ولی بهتر بود نشون می دادی که سعی داره فراموش کنه. مثلا می گفتی
از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد.ابتدا چیزی به یاد نمی آورد ولی ناگهان خاطرات آن روز همچون سنگی بر سرش برخورد کرد، صحنه ها در ذهنش تکرار شدند و با یادآوری آن ها اشکی از گوشه ی چشمانش فرو چکید. سعی کرد تا با پوشاندن خاطراتش درد را فراموش کند، بنابراین به فراموشی چنگ انداخت و فکر کردن را به بعد موکول کرد و........
خیلی چرت شد،همین جوری پروندم که منظورمو برسونم. خلاصه این که یه کم با بیان احساساتش حس بده به قضیه وگرنه خیلی بی روح می شه، گزارش کار که نمی دی،قراره خواننده فضا رو تجربه کنه.ولی بقیه ی توصیفاتت عالی بود و من که کلا خیلی خوشم اومد فقط یه چیزه دیگه، من همیشه به نظرم فرمانده ها شخصیت خشک و جدی داشتن ولی این جناب هادی یه کم زیادی شل و وله، البته خوبه که شخصیت صمیمی و مهربونی داره ولی خوب یه کم زیادی خوبه، البته این که شخصیتات چه جوری باشن دست خودته ولی یه کم این جوری عجیب بود.
خیلی ممنون و منتظر ادامش هستم خیلی.

sir m.h.e
2014/08/03, 19:57
سلام.ایده ی داستانت خیلی قشنگه و خوبم توصیف می کنی ولی یه کم تو بیان احساسات خسیسی.همون طور که بقیه هم گفتن، این که اگه اشتباه نکنم سومین باری که پا شد اینقدر راحت با قضیه کنار اومد، عجیبه؛ می دونم گفتی که مثلا می خواد فراموش کنه، ولی بهتر بود نشون می دادی که سعی داره فراموش کنه. مثلا می گفتی
از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد.ابتدا چیزی به یاد نمی آورد ولی ناگهان خاطرات آن روز همچون سنگی بر سرش برخورد کرد، صحنه ها در ذهنش تکرار شدند و با یادآوری آن ها اشکی از گوشه ی چشمانش فرو چکید. سعی کرد تا با پوشاندن خاطراتش درد را فراموش کند، بنابراین به فراموشی چنگ انداخت و فکر کردن را به بعد موکول کرد و........
خیلی چرت شد،همین جوری پروندم که منظورمو برسونم. خلاصه این که یه کم با بیان احساساتش حس بده به قضیه وگرنه خیلی بی روح می شه، گزارش کار که نمی دی،قراره خواننده فضا رو تجربه کنه.ولی بقیه ی توصیفاتت عالی بود و من که کلا خیلی خوشم اومد فقط یه چیزه دیگه، من همیشه به نظرم فرمانده ها شخصیت خشک و جدی داشتن ولی این جناب هادی یه کم زیادی شل و وله، البته خوبه که شخصیت صمیمی و مهربونی داره ولی خوب یه کم زیادی خوبه، البته این که شخصیتات چه جوری باشن دست خودته ولی یه کم این جوری عجیب بود.
خیلی ممنون و منتظر ادامش هستم خیلی.
خب بیام یکم جواب بدم
تا حالا تو منطقه ای که هرروز افراد زیادی بمیرن، هرروز کشته های زیادی رو ببینی و ... نبودی (منم نبودم) امیدوارم هیچ کس هم توی این موقعیت قرار نگیره
ولی توی یه چنین موقعیتی مرگ عادی میشه
از دست دادن عزیزان مثل اوقات دیگه نیست
درضمن شایان تصمیم گرفت دربارش حرف نزنه این دلیل بر این که روش تاثیری نداشته نیست اگه صبر کنید متوجه حرفام میشید
امممممممممممممم درباره بی احساس بودن هم حق باشماست نمیتونم حسی رو که میخوام برسونم ولی سعی میکنم رفعش کنم
درباره شخصیت فرمانده
شما شخصیت فرمانده رو توی موقع بیکاری دیدید ولی از شخصیت موقع عملیاتش خبر ندارید
که اینم توی چند فصل آینده که ماموریت ها شروع بشه خواهید دید
الان چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه که بگم
ممنون از نقدتون
خوشحالم خوشتون اومده

MaRs
2014/08/03, 20:12
دمت گرم داداش
کارتوادامه بده من که خیلی خوشم اومد.
بعد از این کارت یه طرح بدم میتونی داستانش کنی؟

sir m.h.e
2014/08/03, 20:16
دمت گرم داداش
کارتوادامه بده من که خیلی خوشم اومد.
بعد از این کارت یه طرح بدم میتونی داستانش کنی؟
امممممممممممممم این که حالا حالا ها طول میکشه
ولی بعدش اگر ایدت رو بتونم پردازش کنم چرا که نه؟
فقط باید بگی روش فکر کنم ببینم از من بر میاد یا نه

sir m.h.e
2014/08/03, 20:28
باشه بعد از این کارت بهت میگم ایده ی بدی نیست
این موضوع اسپمه پس تو خصوصی یا چت باکس صحبت میکنیم دربارش
فقط یه سوال چرا ایدت رو خودت نمینویسی؟
به نظر من ایده هر کس مخصوص همون شخصه(تو پیام خصوص یا چت باکس بجواب)

خب من اومدم
فصل سه به پست اول اضافه شد
خیلی از تاخیر پیش اومده عذر میخوام
ببخشید
ولی یکم هم درک کنید خوبه منم مثل سینا رفتار کنم؟
(پیاز: خر احمق اون سیناس. کتاباش طرفدار داره. تو بخوای مثل اون رفتار کنی همین چهار نفری که وقت گذاشتن خوندن دیگه بقیش رو نمیخونن)
مثل این که حق با پیازه
بیخی شما هرچقدر که میخواید گیر بدید فقط بخونید. خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

Sepehr.Dejavou
2014/08/07, 17:22
خیلی خوب بود ممنون

the ship
2014/08/07, 18:16
سلام.ممنون بابت فصل جدید، خیلی خیلی بهتر از قبله ((86))ولی ظاهرا به ویراستار ندادیش یه جاهایی اشکال ویرایشی داشت البته خیلی کوچولو.اون قضیه ی این که فامیلی ندارن و علتش خیلی جالب بود. عالی بود.( وقتی این فصلو خوندم یاد بازی های گرسنگی افتادم، هیچ ربطی به هم ندارنا ولی بعضی کلماتو جمله هات منو یاد اون کتاب انداخت. ضمیر ناخودآگاهه دیگه، کاریش نمیشه کرد، فقط من موندم چه قدر جدیدا ضمیرناخودآگاهم فعال شده.((200)))
بازم ممنون، لذت بردیم.

Sepehr.Dejavou
2014/08/07, 20:48
فصل بعدی((62))((62))((62))

sir m.h.e
2014/08/07, 21:55
سلام.ممنون بابت فصل جدید، خیلی خیلی بهتر از قبله ((86))ولی ظاهرا به ویراستار ندادیش یه جاهایی اشکال ویرایشی داشت البته خیلی کوچولو.اون قضیه ی این که فامیلی ندارن و علتش خیلی جالب بود. عالی بود.( وقتی این فصلو خوندم یاد بازی های گرسنگی افتادم، هیچ ربطی به هم ندارنا ولی بعضی کلماتو جمله هات منو یاد اون کتاب انداخت. ضمیر ناخودآگاهه دیگه، کاریش نمیشه کرد، فقط من موندم چه قدر جدیدا ضمیرناخودآگاهم فعال شده.((200)))
بازم ممنون، لذت بردیم.
چه جالب تو هم مثل نگین یاد هانگر گیم افتادی
من نمیفهمم نمیتونم رابطه ای بین این دوتا بیابم
مثلا رفیقم میگفت مثل بازی های هیلو هست اون قابل قبول بود
ولی هانگر گیم؟ نه
بیخیال
همونطور که به نگین هم گفتم داستان عشق و عاشقی نخواهد داشت تا جایی که راه بده
( پیاز: خخخخخخخخخخخخخ آخه هانگر گیم؟ نمیفهمم مغز شما دخترا چه جوری کار میکنه)
خفه شو پیاز
الان میپرونیش دیگه داستانم رو نمیخونه
این پیاز رو ببخشید ادب نداره خخخخخخخخخخخخخخخخ

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


فصل بعدی((62))((62))((62))
آخه داداش من یه مهلتی بده
فردا میشینم پاش
ولی این فصل طول میکشه نوشتنش
چون هم نمیخوام به سرعت از آموزش ها خارج شم
هم واسه یه فصل توی آموزش ایده ندارم
باید خیلی فکر کنم
ببینم چی میشه

Sepehr.Dejavou
2014/08/07, 22:04
راستی یه عشقی چیزی هم کلاسی دختری چیزی بیار تو داستانت

sir m.h.e
2014/08/07, 22:07
راستی یه عشقی چیزی هم کلاسی دختری چیزی بیار تو داستانت
برو بابا
تو منطقه جنگی خشن دختر راه نمیدن
توی نجات دهنده ها فقط مرد هست
راستش خستم شدم از این که داستان رو میکشن به عشق و عاشقی
گفتم من از اینا وارد داستانم نمیکنم

Sepehr.Dejavou
2014/08/07, 22:09
بابا شاهین میشه فرمانده میره برا نجات زنش

sir m.h.e
2014/08/07, 22:24
خخخخخخخخخخخخخخخخخ برو بابا
زن چیه؟
این بدبخت تا من جلد دو رو هم بنویسم به 25 سالگی نمیرسه
زن بگیره؟

Sepehr.Dejavou
2014/08/07, 22:26
یه جوری برسونش نمیخوای که همش تو اموزش باشه؟؟که/؟؟چیز کن زنش نیمه ربات نیمه انسان نمیشه باشه؟؟

sir m.h.e
2014/08/07, 22:31
یه جوری برسونش نمیخوای که همش تو اموزش باشه؟؟که/؟؟چیز کن زنش نیمه ربات نیمه انسان نمیشه باشه؟؟
تو آموزش ها نمیمونه
فصل بعد آخرین فصله آموزش خالیه
بعدش ماموریت هاش شروع میشه
ماموریت های کوچیک
بعد یه مدت وارد جریان اصلی میشه
انسان ربات ها دشمن خونی انسان هان
همشون هم یه جورایی شبیه زامبی هستن
زامبی های قوی و باهوش
نمیشه عاشقش بشه

erestery
2014/08/09, 21:28
سه تا سوال؟....چرا تعداد همه با هم برابره(6تا روس ، 6تا المانی و...).... چرا یه آلمانی باید حواسش سر کلاس پرت باشه اونم وقتی که معلمش روسه؟؟؟......چرا نیما و شاهین با بقیه ایرانی ها دوست نمیشن؟......
ولی زود به زود فصل بده.....یکم مراعات حال ما رو بکن که بی کتب موندیم((113))......

بازم خیلی عالی بود و به کارت ادامه بده....موفق باشی((122))

sir m.h.e
2014/08/11, 14:38
سه تا سوال؟....چرا تعداد همه با هم برابره(6تا روس ، 6تا المانی و...).... چرا یه آلمانی باید حواسش سر کلاس پرت باشه اونم وقتی که معلمش روسه؟؟؟......چرا نیما و شاهین با بقیه ایرانی ها دوست نمیشن؟......
ولی زود به زود فصل بده.....یکم مراعات حال ما رو بکن که بی کتب موندیم((113))......

بازم خیلی عالی بود و به کارت ادامه بده....موفق باشی((122))
چون که زیرا به دلیل این که حتی
اولیش: پنج اردوگاه نجا دهنده افراد مختلفی رو میگیرن
فرمانده این اردوگاه زرنگ بازی کرده از همه کشورا تعداد مساوی اورده خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ ( پیاز: چه حالی میده دلیل تراشی بیخودی)
حالا میمیری لو ندی؟ پیاز مسخره
مشکلی داری؟
جواب دومی
تو چرا سرکلاس حواست پرت میشه وقتی معلم داره درس میده؟
سومی هم به خاطر موقعیت اون زمانه
انقدر آدما زود میمیرن که مردم خیلی دیر باهم دوست میشن
چون ممکنه خیلی سریع همو از دست بدن
با همه کارآموزا دوست میشن ولی صمیمی نه که اون دوستی هم فقط یه صحبت کوچیک ازش خواهد شد
فصل چهار دست ویراستاره
هروقت داد ارائه مید
]خی اینم از گردن من افتاد
درضمن من فقط جمعه ها وقت میکنم بنویسم

sir m.h.e
2014/08/11, 18:46
با توجه به بیش از حد داغون بودن فونت مقدمه
فونتش رو اصلاح کردم
نمیدونم چرا یادم رفت زود تر اصلاح کنم
(پیاز: از بس خلی تو)

Red Viper
2014/08/12, 12:49
سلام هادی جان نقدارو که دوستان انجام دادن
من فقط اومدم بگم که داستانت خیلی قشنگه ادامش بده زود به زودم فصل بده تو مث من نباش
داستانت قشنگه مردمو منتظر نزار

sir m.h.e
2014/08/12, 12:53
سلام هادی جان نقدارو که دوستان انجام دادن
من فقط اومدم بگم که داستانت خیلی قشنگه ادامش بده زود به زودم فصل بده تو مث من نباش
داستانت قشنگه مردمو منتظر نزار

به به دادا سعید
چه خبر؟ از این ورا ؟ سر نمیزنی؟ سراغ نمیگیری؟
والا فصل 4 دست ویراستاره
ایشالله هروقت ویراستاری کرد میزارم
من قبلا گفتم بازم میگم
من فقط جمعه ها میشینم پاش
دیگه وقت و حوصلم نمیکشه
این جمعه هم مینویسم ولی جمعه بعدیش خونه نیستم ونمینویسم(البته شایدم باشم و بنویسم)

sir m.h.e
2014/08/16, 09:37
خب فصل 4و 5 آمادس
اما متاسفانه واسه فاطمه یه سریس اتفاقاتی افتاده که نمیتونه ویرسات کنه
فعلا به یک ویراستار موقت نیازمندیم
واسه این دو فصل و احتمالا تا وقتی فاطمه بتونه یه کاری بکنه
اگه کسی پیدا شد که میدم بهش واسه ویراست
اگه پیدا نشد بدون ویراست ارائه میدم ایشالله بعدا ویراستش میکنم

sir m.h.e
2014/08/19, 22:43
خب فصل 4 هم به پست اول اضافه شد
با تشکر از مارال (Niko) برای ویراستاری این فصل

---ادغام شد---

یه چندتا مشکل ویراستاری مونده بود که یادم رفته بود پاک کنم و درستشون کنم که اونا هم حل شد
ببخشید
فایل درست ارائه شد

the ship
2014/08/21, 15:14
سلام. خب اول نقطه ی قوت این فصلت این بود که صحنه های مبارزه رو خیلی خوب توصیف کرده بودی آفرین.
و اما... . ببین به نظرم یه کم صحنه ها رو مصنوعی توصیف می کنی. مثلا اون جایی که میرن جواد رو می بینن، یه جوری بود. آخه مگه اینا تو یه اردوگاه امن نیستن؟پس یه کم عجیبه که به خاطر دیدن یه آدم با پاهای روباتی اینقدر تعجب کنن و بترسن. نمی دونم متوجه منظورم میشی یا نه. حالا شاید از نظر بقیه این طور نبوده باشه ولی برای من یهو خیلی تو ذوقم خورد این قسمت داستانت. یه کم غیر واقعی بود.


اهم و در جوابت هادی جان ( منتظر بودم فصل جدید بدی بعد بگم)
همونطور که به نگین هم گفتم داستان عشق و عاشقی نخواهد داشت تا جایی که راه بده
( پیاز: خخخخخخخخخخخخخ آخه هانگر گیم؟ نمیفهمم مغز شما دخترا چه جوری کار میکنه)


راستش منم موندم مغز شما پسرا چه جوری کار می کنه! من وقتی داشتی اون قسمت اسلحه و آماده شدنشون برای جنگ رو تو کلاسا توصیف می کردی، یاد اون تیکه ی کتاب هانگر گیمز افتادم که اون ها هم برای مسابقه آماده می شدن. حالا فکرت چه جوری به قسمت عشق و عاشقی اون کتاب کشیده شده، من در عجبم!((200))

ممنون بابت داستان. به جز اونی که گفتم خیلی خوب بود. منتظر ادامه.

sir m.h.e
2014/08/21, 15:22
یه چیزی به امن ترین جاهای دنیا هم میشه نفوذ کرد مهم نیست کجا باشه

karamozranger
2014/08/21, 19:25
داداش خوندم باحال بود.اما ایکاش حداقل یکجوری می نوشتی که حداقل مثلا خواهررو نجات می داد اینجوری می تونستی ایده برای بعدت داشته باشی یا حداقل حداقل به قول دوستمون یکم صحنه قتل و بیشتر کش میدادای یا احساسی ترش میکردی.البته کتاب خودته امیدوارم ناراحت نشی.اما در کل هم از کتابت و هم از ایدت خوشم اومد .موفق باشی.ما همیشه پیگیریم.

MaRs
2014/08/21, 19:27
کتابت جالبه ولی امیدوارم که ولش نکنی

sir m.h.e
2014/08/21, 20:42
داداش خوندم باحال بود.اما ایکاش حداقل یکجوری می نوشتی که حداقل مثلا خواهررو نجات می داد اینجوری می تونستی ایده برای بعدت داشته باشی یا حداقل حداقل به قول دوستمون یکم صحنه قتل و بیشتر کش میدادای یا احساسی ترش میکردی.البته کتاب خودته امیدوارم ناراحت نشی.اما در کل هم از کتابت و هم از ایدت خوشم اومد .موفق باشی.ما همیشه پیگیریم.
خیلی ممنون که میخونی
امممممممممممممم یه سری چیزا رو ترجیح داد اینجوری بنویسم

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


کتابت جالبه ولی امیدوارم که ولش نکنی
منو که میشناسی تنبلم یهو دیدی ننوشتم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
نمیدونم
الان حس این که فردا بنویسم ندارم
ولی شاید فردا بشینم پای فصل 6 معلوم نیست

---ادغام شد---
خب فصل5 هم رسید و به پست اول اضافه شد
باتشکر از مارال برای ویراستاری این فصل
شاید دیگه ادامه ندم کسی که نمیخونه هعییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییی
نمیدونم هعییییییییییییییییییییییی یییییییییی

the ship
2014/08/22, 15:32
سلام. یعنی چی هیچ کس نمی خونه؟ ببخشینا پس ماها که اینجا نظر میدیم بوقیم؟ دستت درد نکنه. هعی.
این فصلتم خیلی خوب بود آفرین. فقط یه چیزی بگم خفم نمی کنی؟ راستش نمی دونم ولی همش حس می کنم داری تند تند میری جلو. یه کم کش بده، این جوری که اینا سریع پیشرفت می کنن و همه چی سریع جلو میره خیلی عجیبه. انگار داری گزارش میدی. خیلی خوب می نویسی ولی نمی دونم چرا به نظر میاد عجله داری. یه کم بیشتر احساسات و وقایع توی روزشونو توضیح بده. نمی دونم منظورمو خوب گفتم یا نه. البته این صرفا نظر منه ها!
ممنون بابت این فصل. اگه ادامه ندی، یعنی ماهارو بوق حساب کردی.((89))

sir m.h.e
2014/08/22, 15:37
سلام. یعنی چی هیچ کس نمی خونه؟ ببخشینا پس ماها که اینجا نظر میدیم بوقیم؟ دستت درد نکنه. هعی.
این فصلتم خیلی خوب بود آفرین. فقط یه چیزی بگم خفم نمی کنی؟ راستش نمی دونم ولی همش حس می کنم داری تند تند میری جلو. یه کم کش بده، این جوری که اینا سریع پیشرفت می کنن و همه چی سریع جلو میره خیلی عجیبه. انگار داری گزارش میدی. خیلی خوب می نویسی ولی نمی دونم چرا به نظر میاد عجله داری. یه کم بیشتر احساسات و وقایع توی روزشونو توضیح بده. نمی دونم منظورمو خوب گفتم یا نه. البته این صرفا نظر منه ها!
ممنون بابت این فصل. اگه ادامه ندی، یعنی ماهارو بوق حساب کردی.((89))
من غلط بکنم شما رو بوق حساب کنم
ولی خداییش یه نگاه بنداز
مقدمه 36 بار دانلود
فصل 1 52 بار
فصل2 38 بار
فصل3 28 بار
فصل4 5 بار
فصل 5 هم 3 بار
خب من نا امید میشم
به جای این که بیشتر بشه داره کم تر میشه
اونایی هم که میخونن واسه اینه که ناراحت نشم من که میدونم
واسه اون سرعت بالا هم دلیلی دارم
میخوام برم تو مسیر اصلی
خیلی هم نمیخوام طولانی کنم داستان رو

the ship
2014/08/22, 15:51
نه خیر. من می خونم چون دوست دارم. ناراحت نشی و اینا چیه؟
بعدشم اگه فکر می کنی بقیه نمی خونن واسه اینه که اون قدر به داستانت نمی رسی، می خوای به قول خودت بری تو مسیر داستان خب این خودش خواننده رو زده می کنه، بی خیال میشه، فکر می کنه همه ی داستان قراره همین باشه. هنر نویسنده اینه که از اول تا آخر داستان بتونه خواننده رو رو ذوق و هیجان نگه داره. بعد اصلا همه کتاب می خونن تا از صفحه صفحه ی داستان لذت ببرن نه اینکه یهو برسن تهش تموم شه. مگه بی کارن؟
اصلا بذار یه چیزی بگم. تو زندگی هم همینه. یه هدف واسه خودت در نظر میگیری و می خوای به هر قیمتی بهش برسی، ولی راستشو بخوای اون هدفه اصلا مهم نیست، چیزی که مهمه اون مسیریه که طی می کنی. وقتی به هدفه می رسی، خیلی زود اصلا فراموشش می کنی، ولی خاطرات اون راهی که رفتی، حتی اون سختی هایی که کشیدی، تا ابد باهات می مونن. اونان که یادآورشون شیرینه نه اون چیزی که آخر میرسی. مثل اینکه بخوای بری قله ی کوه، تمام راه همه ی فکرت اینه که زودتر برسی تموم شه و همش غر میزنی که چه سخته و فلان، ولی آخرش که به قله میرسی می بینی خبری نیست، قله هه هم هیچ ارزشی واست نداره، ولی به عقب که نگاه می کنی می بینی از مسیری که اومدی و سختی هاش چه قدر لذت بردی. واسه همینه میگن تو حال زندگی کنین و لذت ببرین.
اینا رو گفتم که بگم باید از اول تا آخر داستانت کشش داستانو حفظ کنی. هیجانیش کنی. این مهمه نه این که تند تند بری برسی به اون جایی که خودت می خوای.
حالا تو یه امتحان کن تو فصلای بعدی.
@sir m.h.e

sir m.h.e
2014/08/22, 15:58
نه خیر. من می خونم چون دوست دارم. ناراحت نشی و اینا چیه؟
بعدشم اگه فکر می کنی بقیه نمی خونن واسه اینه که اون قدر به داستانت نمی رسی، می خوای به قول خودت بری تو مسیر داستان خب این خودش خواننده رو زده می کنه، بی خیال میشه، فکر می کنه همه ی داستان قراره همین باشه. هنر نویسنده اینه که از اول تا آخر داستان بتونه خواننده رو رو ذوق و هیجان نگه داره. بعد اصلا همه کتاب می خونن تا از صفحه صفحه ی داستان لذت ببرن نه اینکه یهو برسن تهش تموم شه. مگه بی کارن؟
اصلا بذار یه چیزی بگم. تو زندگی هم همینه. یه هدف واسه خودت در نظر میگیری و می خوای به هر قیمتی بهش برسی، ولی راستشو بخوای اون هدفه اصلا مهم نیست، چیزی که مهمه اون مسیریه که طی می کنی. وقتی به هدفه می رسی، خیلی زود اصلا فراموشش می کنی، ولی خاطرات اون راهی که رفتی، حتی اون سختی هایی که کشیدی، تا ابد باهات می مونن. اونان که یادآورشون شیرینه نه اون چیزی که آخر میرسی. مثل اینکه بخوای بری قله ی کوه، تمام راه همه ی فکرت اینه که زودتر برسی تموم شه و همش غر میزنی که چه سخته و فلان، ولی آخرش که به قله میرسی می بینی خبری نیست، قله هه هم هیچ ارزشی واست نداره، ولی به عقب که نگاه می کنی می بینی از مسیری که اومدی و سختی هاش چه قدر لذت بردی. واسه همینه میگن تو حال زندگی کنین و لذت ببرین.
اینا رو گفتم که بگم باید از اول تا آخر داستانت کشش داستانو حفظ کنی. هیجانیش کنی. این مهمه نه این که تند تند بری برسی به اون جایی که خودت می خوای.
حالا تو یه امتحان کن تو فصلای بعدی.
@sir m.h.e
امممممممم الان چی دارم بگم؟ نمیدونم
ممنون از توصیه هات

kianaz
2014/08/22, 16:26
داداشم داستانت عالیه مهم نیست چند نفر میخوننش چون گروه هدف خاصی داره داستانو به حرمت اونایی که تا به حال دنبالش کردن ادامه بده لطفاداستانت فوق عالیه ممنون

sir m.h.e
2014/08/23, 12:49
مثل این که موقع پی دی اف کردن فایل یه سری کلمات از هم جدا شده یا به هم چسبیده بودن که الان درستش رو گذاشتم
عذر میخوام
نسخه صحیح فصل ارائه شد

---ادغام شد---

هعییییییییییییییییییییییی ییییییی
میدونم داستانم خیلی مزخرف شده
میدونم وقتتون رو تلف کردم و متاسفم
بعد از مشورت گرفتن از سینای عزیز تصمیم گرفتم برای یه مدت کنسل کنم
تا هم بتونم مطالب مغز خودم رو سازمان دهی کنم
هم یه سروسامونی به وضع بدم موقع نوشتن بدم
ایشالله به زودی برمیگردم
به یه داستانی که زیاد مزخرف نباشه
ممنون از این که تا الان خوندید داستان رو
واسم دعا کنید
امیدوارم با دست پر برگردم

Niko
2014/08/23, 22:20
ایشالله با دست پر پر برمیگردی
واقعا حیفه ولش کنی
واقعا بچه های سایت و میبینم کتاباشونو میذارن هاااااا ایده های قشنگ و جدیدی دارن
ادامه بده حتما
الان داستانت دقیقا به جایی رسیده که میتونی حسسسسسسسسسابی هیجان انگیزش کنی
چون دیگه آموزش ها تموم شده و لباس هاشونو تحویل گرفتن و کلا تازه داره قسمت خیلی باحالش شروع میشه
سعی کن حسابی بترکونیموفق میشی حتما

BOOKBL
2014/08/25, 22:14
بوگو استقبال نشد نصفه ولش کردم. دیگه چیزی لازم نیست بگی.

sir m.h.e
2014/08/25, 22:18
بوگو استقبال نشد نصفه ولش کردم. دیگه چیزی لازم نیست بگی.
درسته استقبال نشد
ولی نصفه هم ولش نمیکنم
مطمئن باش

N@zgOl
2014/09/22, 23:55
سلام نویسنده عزیز من تازه کتابتو خوندمو خیلی ازش خوشم اومده ایده خیلی قشنگ و تکی داری توصیفاتم کامل بود کلی از خوندن کتابت لذت بردم لطفا ادامه بده داستانتو و کتابتو بیشتر معرفی بکن خواننده های کتابت بیشتر میشن بازم ممنون بابت همچین کتاب زیبایی((71))

sir m.h.e
2014/09/23, 00:41
سلام نویسنده عزیز من تازه کتابتو خوندمو خیلی ازش خوشم اومده ایده خیلی قشنگ و تکی داری توصیفاتم کامل بود کلی از خوندن کتابت لذت بردم لطفا ادامه بده داستانتو و کتابتو بیشتر معرفی بکن خواننده های کتابت بیشتر میشن بازم ممنون بابت همچین کتاب زیبایی((71))
چشم حتما
به زودی شروع میکنم
با این که مهر شده ولی مشغله من کم شده

N@zgOl
2014/09/24, 00:21
چشم حتما
به زودی شروع میکنم
با این که مهر شده ولی مشغله من کم شده
یوووووووووووووهوووووووووو وووووووووووو((2))
مرسی من زود زود سر می زنم تا فصل بعدی بیادو مدره ها هم مشکلی واسه کتاب خوندن ایجاد نمیکنه(البته اگه ارزش دشنه باشه که این داره)((72))
پ.ن:تازه داستان به جاهای خوبش رسیده((60))

smhmma
2014/09/24, 12:14
هیچوقت ناامید نشو و نصفه ول نکن داستانو پسرم
هیچوقت
باشه؟؟

sir m.h.e
2014/09/24, 16:19
هیچوقت ناامید نشو و نصفه ول نکن داستانو پسرم
هیچوقت
باشه؟؟
چشم محمد حسین
حتما

sir m.h.e
2014/10/05, 12:54
خب بعد از مدت ها بالاخره نوشتم
قصدم نبودارائه بدم میخواستم چند فصل بنویسم بعد شروع به ارائه کنم
ولی به دلایلی این فصل رو ارائه میدم
امیدوارم خوشتون بیاد
معلوم نیست فصل بعد کی بیاد
با تشکر از مارال که خیلی کمکم کرد

N@zgOl
2014/10/05, 17:49
این فصل عالی بود ولی خواهشا زودتر فصل بعد رو بده من مشتاقه منتظر خوندنشم((99))

the ship
2014/10/05, 18:22
سلام.
آفرین این فصلت خیلی خوب بود و از قبلیا بهتر.
صحنه ی مبارزش با انسان ربات خوب بود.
ممنون

mehrsenal
2014/10/06, 20:44
اگه میشه ی خلاصه از داستانت قرار بده

BOOKBL
2014/10/06, 21:02
خوب تو داستان منو خوندی پس فکر کنم بهت بدهکار باشم.

می خواستم ارباب حلقه هارو ادامه بدم ولی چون می دونم سریع ول می کنم اینو :fuuthatshi:می خونمش ببینم چیه.

موفق باشی :megusta:

sir m.h.e
2015/04/04, 19:48
خب.باز منم و این تایپک خاک گرفته
اومدم بگم که هنوز زندم و این کتاب ادامه داره
به چند تا از دوستان قول داده بودم تو تعطیلات عید بنویسم یه فصل که نوشتم Ajam

امیدوارم بازم کتابم رو بخونید و نظر بدید
منتظر انتقادات و پیشنهادات خوبتون هستم
با تشکر از ویراستار خوب این کتاب مارال
فصل هفتم به پست اول اضافه شد

BOOKBL
2015/04/05, 14:00
خب.باز منم و این تایپک خاک گرفته
اومدم بگم که هنوز زندم و این کتاب ادامه داره
به چند تا از دوستان قول داده بودم تو تعطیلات عید بنویسم یه فصل که نوشتم @Ajam (http://forum.pioneer-life.ir/member.php?u=1256)

امیدوارم بازم کتابم رو بخونید و نظر بدید
منتظر انتقادات و پیشنهادات خوبتون هستم
با تشکر از ویراستار خوب این کتاب مارال
فصل هفتم به پست اول اضافه شد

سلام. هادی توی این انجمن بزار تو این یکی به مراتب بیشتر از اینجا ( توهین نشه ) به نویسندگان جوان اهمیت داده می شه :دی

لینک: اینجا (http://btm.bookpage.ir/)

sir m.h.e
2015/04/05, 14:47
سلام. هادی توی این انجمن بزار تو این یکی به مراتب بیشتر از اینجا ( توهین نشه ) به نویسندگان جوان اهمیت داده می شه :دی

لینک: اینجا (http://btm.bookpage.ir/)

دمت گرم حوصله کردم میزارم
هعییییییی فقط دوتا دانلود
منو بگو چقدر سر این یکی کار کردم

wolf
2015/04/05, 19:12
داستانت خوبه که.چرا ادامه نمیدی؟؟؟ده بنویس دیگه.

Ajam
2015/04/05, 20:20
دمت گرم حوصله کردم میزارم
هعییییییی فقط دوتا دانلود
منو بگو چقدر سر این یکی کار کردم

من یه مدت مشکل دارم هادی! ایشالله تا یه هفته دیکه هر وقت وقت کردم می خونمش! ناامیدی نکن گوساله!

sir m.h.e
2015/04/05, 20:30
من یه مدت مشکل دارم هادی! ایشالله تا یه هفته دیکه هر وقت وقت کردم می خونمش! ناامیدی نکن گوساله!

دمت گرم داداش
خخخخخخ تو گوساله بودی به من میگی گوساله؟

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


داستانت خوبه که.چرا ادامه نمیدی؟؟؟ده بنویس دیگه.

چشم مینویسم
ممنون

Ajam
2015/04/05, 21:47
خب، بی خیال کل مشکلات، فصلتو خوندم و چند نکته!
نکته 1 خاک بر سرت!
نکته 2 چرا خاک بر سرت؟ به این خاطر که داستانتو نصفه نیمه یادم بود دقیقا همون اتفاقی که سر خوندن بعضی کتابا که یه وقفه برای ترجمشون اتفاق می افته برای خوانند اتفاق می افته!
نکته 3 برا همین نمی تونم در مورد خود داستان نظری بدم! ایشالله یه دور دیگه ا اول می خونمش ولی باید صبر کنی یه سری مشکلات دارم!
نکته 4 در مورد متن، یه سری مشکلات نگارشی داشت! بعضی جاها توصیفاتت بالا و پایین شده بود خب مشکل ایجاد میشه و پیوستگی متن به هم می ریزه! به خصوص که تدریجی نبود که اول متن قوی باشه و کم کم تا پایان توصیفات کم بشه! بعضی جاها توصیفاتت زیاد و بعضی جاها توصیفاتت کم بود! نمی گم که حتما توصیفاتت زیاد باشه، بعضی جاها یه توصیفات کم مناسب تره! اما اگه صحنه مبارزه اول با توصیفات زیاده مبارزه دومم توصیفاتش زیاد باشه و اگه میارزه اول کمه دومی هم کم باشه! بستگی به مضمون فصل خودت باید تصمیم بگیری که کدوم یکی مناسب تره! چون اگه توصیفات کم و زیاد بشه به صورت نا مناسب یه نمه از فضای داستان خارج میشی!( نظر منه بقیه نظر بدن)
یه خورده جملات کوتاه زیادی استفاده کرده بودی، سعی کن جملاتت بلند تر باشه و مضمون بیشتری رو منتقل کنه! البته گاهی اوقات که لازمه جملات کوتاه باشن! (نیای همه متنو جمله بلند بنویسی)
فعلا همینا یادم میاد! تا ایشالله دوباره از اول بخونمش!
هان یه چیزی یادم اومد
مردک! مسئولیت پذیر باش! وقتی یه داستانو شروع کردی باید تمومش کنی، حتی اگه تعداد دانلود صفر باشه!
ناامیدی نداریم ( برا همنیه من داستان بلند نمی نویسم دیگه)

sir m.h.e
2015/04/06, 15:11
خب، بی خیال کل مشکلات، فصلتو خوندم و چند نکته!
نکته 1 خاک بر سرت!
نکته 2 چرا خاک بر سرت؟ به این خاطر که داستانتو نصفه نیمه یادم بود دقیقا همون اتفاقی که سر خوندن بعضی کتابا که یه وقفه برای ترجمشون اتفاق می افته برای خوانند اتفاق می افته!
نکته 3 برا همین نمی تونم در مورد خود داستان نظری بدم! ایشالله یه دور دیگه ا اول می خونمش ولی باید صبر کنی یه سری مشکلات دارم!
نکته 4 در مورد متن، یه سری مشکلات نگارشی داشت! بعضی جاها توصیفاتت بالا و پایین شده بود خب مشکل ایجاد میشه و پیوستگی متن به هم می ریزه! به خصوص که تدریجی نبود که اول متن قوی باشه و کم کم تا پایان توصیفات کم بشه! بعضی جاها توصیفاتت زیاد و بعضی جاها توصیفاتت کم بود! نمی گم که حتما توصیفاتت زیاد باشه، بعضی جاها یه توصیفات کم مناسب تره! اما اگه صحنه مبارزه اول با توصیفات زیاده مبارزه دومم توصیفاتش زیاد باشه و اگه میارزه اول کمه دومی هم کم باشه! بستگی به مضمون فصل خودت باید تصمیم بگیری که کدوم یکی مناسب تره! چون اگه توصیفات کم و زیاد بشه به صورت نا مناسب یه نمه از فضای داستان خارج میشی!( نظر منه بقیه نظر بدن)
یه خورده جملات کوتاه زیادی استفاده کرده بودی، سعی کن جملاتت بلند تر باشه و مضمون بیشتری رو منتقل کنه! البته گاهی اوقات که لازمه جملات کوتاه باشن! (نیای همه متنو جمله بلند بنویسی)
فعلا همینا یادم میاد! تا ایشالله دوباره از اول بخونمش!
هان یه چیزی یادم اومد
مردک! مسئولیت پذیر باش! وقتی یه داستانو شروع کردی باید تمومش کنی، حتی اگه تعداد دانلود صفر باشه!
ناامیدی نداریم ( برا همنیه من داستان بلند نمی نویسم دیگه)
ممنون از نظرت
خب مشکلات نگارشی
والا من دادم دست ویراستار دیگه خودمم تا هرجا.تونستم سعی کردم رفع کنمشون شرمنده به خاطر اونا
درمورد توصیفات چشم حتما سعی میکنم رعایت کنم

من مسولیت پذیرم چرا میزنی؟ اصن من ته مسولیت پذیرام قبول نداری از مسول نشریه بپرس خخخخخخخخ

hana.asadi
2015/04/06, 15:59
چرا شما ومحمد با ملت این کارو میکنید؟ باز صد رحمت به محمد ((6))
جدا از اینکه ادامه نداشت و موندم تو خماریش خیلی قشنگ بود فقط اولش مرگ والدینش خیلی سریع اتفاق افتاد بهتر بود بیشتر راجع بهشون توضیح میدادینhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28169%29.gif
خیلی عالی بود موفق باشیدhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28141%29.gif

sir m.h.e
2015/04/06, 17:34
چرا شما ومحمد با ملت این کارو میکنید؟ باز صد رحمت به محمد ((6))
جدا از اینکه ادامه نداشت و موندم تو خماریش خیلی قشنگ بود فقط اولش مرگ والدینش خیلی سریع اتفاق افتاد بهتر بود بیشتر راجع بهشون توضیح میدادینhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28169%29.gif
خیلی عالی بود موفق باشیدhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28141%29.gif
ممنون
در مورد اون اول خب دیگه تازه کار بودم و این چیزا دیگه به بزرگی خودتون ببخشید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
الکی مثلا الان خیلی حرفه ایم
ایشالله هروقت شد فصل بعدی رو هم میدم
(اون محمد رو که بیخال استاد ول کردن تو اوجه هیچ کدوم داستاناش نبوده که تو اوج ول نشده باشه )

hana.asadi
2015/04/06, 17:55
منتظر فصل بعدی میمونم :-)

Ajam
2015/04/07, 10:52
چرا شما ومحمد با ملت این کارو میکنید؟ باز صد رحمت به محمد ((6))
جدا از اینکه ادامه نداشت و موندم تو خماریش خیلی قشنگ بود فقط اولش مرگ والدینش خیلی سریع اتفاق افتاد بهتر بود بیشتر راجع بهشون توضیح میدادینhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28169%29.gif
خیلی عالی بود موفق باشیدhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28141%29.gif

شرمنده ها! ولی چرا غیبت منو می کنین بدون این که یادم کنین؟ بعد از اون من کجا و هادی کجا! این داستان بلند نوشته اونم چندجلدی دو تا فصل داده میگه من دیگه نمی نویسم! من بدبخت داستان کوتاه می نویسم تمومشم می کنم هیچ مشکلیم در مورد پایانش نمی بینم! هر چند بحث در موردش خارج ار موضوع این تاپیکه ولی زورم اومد دیگه!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


ممنون
در مورد اون اول خب دیگه تازه کار بودم و این چیزا دیگه به بزرگی خودتون ببخشید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
الکی مثلا الان خیلی حرفه ایم
ایشالله هروقت شد فصل بعدی رو هم میدم
(اون محمد رو که بیخال استاد ول کردن تو اوجه هیچ کدوم داستاناش نبوده که تو اوج ول نشده باشه )

الان به تو چی بگم؟ نه خودت بگو چی بگم؟


یه نکته در مورد داستانت یادم اومد، یه کم به نظرم، حالا نظر منه ملت ماشالله خیلی نظر میدن ولی در مورد این لطفا نظر بدین!
به نظرم یه کم احساسات شخصیتتو ناجور و ناقص برو میدی، اون تیکه که گفتی در مورد انسان-رباته که یه بچه بود و در دیوارو به خودش وصل کرد، گفته بودی تاسف خورد که یه بچه به این شکل تبدیل شده ولی به هر حال انسان-ربات بود و اینا! یه جوری بود، نمی دونم چطوری باید درستش کنی و یه جورایی تو ذوقم زد دیگه!

sir m.h.e
2015/04/07, 15:26
شرمنده ها! ولی چرا غیبت منو می کنین بدون این که یادم کنین؟ بعد از اون من کجا و هادی کجا! این داستان بلند نوشته اونم چندجلدی دو تا فصل داده میگه من دیگه نمی نویسم! من بدبخت داستان کوتاه می نویسم تمومشم می کنم هیچ مشکلیم در مورد پایانش نمی بینم! هر چند بحث در موردش خارج ار موضوع این تاپیکه ولی زورم اومد دیگه!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -



الان به تو چی بگم؟ نه خودت بگو چی بگم؟


یه نکته در مورد داستانت یادم اومد، یه کم به نظرم، حالا نظر منه ملت ماشالله خیلی نظر میدن ولی در مورد این لطفا نظر بدین!
به نظرم یه کم احساسات شخصیتتو ناجور و ناقص برو میدی، اون تیکه که گفتی در مورد انسان-رباته که یه بچه بود و در دیوارو به خودش وصل کرد، گفته بودی تاسف خورد که یه بچه به این شکل تبدیل شده ولی به هر حال انسان-ربات بود و اینا! یه جوری بود، نمی دونم چطوری باید درستش کنی و یه جورایی تو ذوقم زد دیگه! اصن حال کردم غیبتت رو کردم مشکلیه؟
در مورد اون نکته به نظر من همه چیز منطقی بود
تو وقتی میبینی که یه بچه رو کشتن ناراحت نمیشی؟
و از طرف دگدیچه یه انسان رباته که بهتره نابود شه تا با اون شکل زندگی کنه
نکته سوم شاهین انقدر شکنجه شده,بود که دیگه برای چیزی بیش از حد دل نسوزونه

Ajam
2015/04/07, 15:44
اصن حال کردم غیبتت رو کردم مشکلیه؟
در مورد اون نکته به نظر من همه چیز منطقی بود
تو وقتی میبینی که یه بچه رو کشتن ناراحت نمیشی؟
و از طرف دگدیچه یه انسان رباته که بهتره نابود شه تا با اون شکل زندگی کنه
نکته سوم شاهین انقدر شکنجه شده,بود که دیگه برای چیزی بیش از حد دل نسوزونه
در مورد غیبت دارم برات!
اما مگه من گفتم غیرمنطقیه! میگم یه جوری گفته بودیش، تو ذوق می زد! یه چند روز که گذشت وباره فصلتو بخون خودتمی فهمی چی میگم!

the ship
2015/04/23, 19:26
بالاخره خوندم((200))
سلام. این فصلت نسبت به قبلیا بهتر بود . بهتر تونسته بودی احساساتشو به تصویر بکشی و کلا کش دادنش هم خوب بود. نه کم بود نه زیاد.




یه نکته در مورد داستانت یادم اومد، یه کم به نظرم، حالا نظر منه ملت ماشالله خیلی نظر میدن ولی در مورد این لطفا نظر بدین!
به نظرم یه کم احساسات شخصیتتو ناجور و ناقص برو میدی، اون تیکه که گفتی در مورد انسان-رباته که یه بچه بود و در دیوارو به خودش وصل کرد، گفته بودی تاسف خورد که یه بچه به این شکل تبدیل شده ولی به هر حال انسان-ربات بود و اینا! یه جوری بود، نمی دونم چطوری باید درستش کنی و یه جورایی تو ذوقم زد دیگه!
فقط اون قسمتی که محمد گفت به نظرم بهتره یا اصن بهش اشاره نکنی یا یه کم بیشتر بهش فضا بدی. مثلا من اگه بودم این مدلی مینوشتم اون بخشو:
آن موجود بدن یک بچه با هشت پای فلزی و دو تفنگ به جای دستانش داشت.بچه ای که انسان ربات ها او را به یک هیولا تبدیل کرده بودند. شاهین اسلحه اش را به سمت او گرفت تا شلیک کند اما ناگهان چشمش به چشم های بچه ربات افتاد. دیدن چشم های او که همچنان معصومیت چشم های یک بچه ی کوچک را داشتند باعث شد قلبش درد بگیرد و یاد شکنجه هایی که در روزهای گذشته تحمل کرده بود بیفتد. آن بچه هم روزی مثل او همین طور شکنجه شده بود. یک بچه که مثل او پدر و مادرش را از دست داده بود، تنها و وحشت زده،زیر دستان یک انسان ربات،مته، درد، اره... دست شاهین لرزید و اسلحه اش را ناخودآگاه کمی پایین آورد، ناگهان اتفاق عجیبی افتاد و قطعات فلزی از اطراف به بدن بچه ربات متصل شدند و ربات غول آسایی در برابرش قرار گرفت. شاهین با وحشت به ربات رو به رویش نگاه کرد و به خاطر احساسات احمقانه اش که موجب تردیدش شده بودند خودش را لعنت کرد. این بچه ربات غول اسا الان یک انسان ربات بی رحم و خطرناک بود که اگر دستش به او رسید بلایی بدتر از آن چه به سر خودش آمده بود به سرش می آورد. او با وحشت عقب عقب رفت و به سمت او شلیک کرد اما هیچ تاثیری نداشت. ربات به سمت شاهین مشتش را پرتاب کرد و شاهین به شدت به دیوار برخورد کرد.

((200))خیلی مزخرف شد فقط سعی کردم بگم که باید این مدلی احساساتو بگی نه که یهو بگی دلش سوخت و بعد یادش اومد این فلانه. البته نظر منه ها. اینم خوب نبودا فقط یه کم داشتم سعی میکردم داستانو بسط بدم. نمیدونم منظورمو گرفتی؟
همین دیگه منتظر بعدییم. sir m.h.e@

sir m.h.e
2015/04/23, 22:45
بالاخره خوندم((200))
سلام. این فصلت نسبت به قبلیا بهتر بود . بهتر تونسته بودی احساساتشو به تصویر بکشی و کلا کش دادنش هم خوب بود. نه کم بود نه زیاد.


فقط اون قسمتی که محمد گفت به نظرم بهتره یا اصن بهش اشاره نکنی یا یه کم بیشتر بهش فضا بدی. مثلا من اگه بودم این مدلی مینوشتم اون بخشو:
آن موجود بدن یک بچه با هشت پای فلزی و دو تفنگ به جای دستانش داشت.بچه ای که انسان ربات ها او را به یک هیولا تبدیل کرده بودند. شاهین اسلحه اش را به سمت او گرفت تا شلیک کند اما ناگهان چشمش به چشم های بچه ربات افتاد. دیدن چشم های او که همچنان معصومیت چشم های یک بچه ی کوچک را داشتند باعث شد قلبش درد بگیرد و یاد شکنجه هایی که در روزهای گذشته تحمل کرده بود بیفتد. آن بچه هم روزی مثل او همین طور شکنجه شده بود. یک بچه که مثل او پدر و مادرش را از دست داده بود، تنها و وحشت زده،زیر دستان یک انسان ربات،مته، درد، اره... دست شاهین لرزید و اسلحه اش را ناخودآگاه کمی پایین آورد، ناگهان اتفاق عجیبی افتاد و قطعات فلزی از اطراف به بدن بچه ربات متصل شدند و ربات غول آسایی در برابرش قرار گرفت. شاهین با وحشت به ربات رو به رویش نگاه کرد و به خاطر احساسات احمقانه اش که موجب تردیدش شده بودند خودش را لعنت کرد. این بچه ربات غول اسا الان یک انسان ربات بی رحم و خطرناک بود که اگر دستش به او رسید بلایی بدتر از آن چه به سر خودش آمده بود به سرش می آورد. او با وحشت عقب عقب رفت و به سمت او شلیک کرد اما هیچ تاثیری نداشت. ربات به سمت شاهین مشتش را پرتاب کرد و شاهین به شدت به دیوار برخورد کرد.

((200))خیلی مزخرف شد فقط سعی کردم بگم که باید این مدلی احساساتو بگی نه که یهو بگی دلش سوخت و بعد یادش اومد این فلانه. البته نظر منه ها. اینم خوب نبودا فقط یه کم داشتم سعی میکردم داستانو بسط بدم. نمیدونم منظورمو گرفتی؟
همین دیگه منتظر بعدییم. sir m.h.e@


خب ممنون از نظراتت
راستش من زیاد وقت و حوصله برا نوشتن نداشتم و ندارم این فصلم به خاطر قولایی بود که داده بودم
اما در مورد اون موضوع
به نظر من کسی که مدت ها زیر شکنجه بدی بوده دیگه انقدر هم وقت احساسی شدن نداره برای همین زیاد روش مانور ندادم
بازم ممنون

Ajam
2015/04/23, 23:43
خب ممنون از نظراتت
راستش من زیاد وقت و حوصله برا نوشتن نداشتم و ندارم این فصلم به خاطر قولایی بود که داده بودم
اما در مورد اون موضوع
به نظر من کسی که مدت ها زیر شکنجه بدی بوده دیگه انقدر هم وقت احساسی شدن نداره برای همین زیاد روش مانور ندادم
بازم ممنون

من میگم دو حالت داره کسی که شکجنه میشه یا کلابی خیال احساسات میشه یا خیلی احساساتی میشه! اما داستانو تو مینویسی تو خالق اون دنیایی هر جور بنویسی اگه درست پردازش کنی، خواننده باهاش ارتباط برقرار می کنه!
اگه می خواستی بگی احساساتش خفه شده، نمی بایست اصلا کلمه دلسوزی اینجا پیداش بشه!
نظر منه ها!

sir m.h.e
2015/04/24, 12:52
من میگم دو حالت داره کسی که شکجنه میشه یا کلابی خیال احساسات میشه یا خیلی احساساتی میشه! اما داستانو تو مینویسی تو خالق اون دنیایی هر جور بنویسی اگه درست پردازش کنی، خواننده باهاش ارتباط برقرار می کنه!
اگه می خواستی بگی احساساتش خفه شده، نمی بایست اصلا کلمه دلسوزی اینجا پیداش بشه!
نظر منه ها!

نمیدونم ولی من معتقدم احساسات هیچ وقت به طور کامل نابود نمیشن فقط خیلی کم میشن

Ajam
2015/04/24, 13:12
نمیدونم ولی من معتقدم احساسات هیچ وقت به طور کامل نابود نمیشن فقط خیلی کم میشن

دلم خواست اسپم بزنم! جدیدا دارن تمام اسپمای منو حذف می کنن من از این ور اسپم بزنم که تعادل برقرار بشه!
اعتقادت تو حلقم......