PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : لیلی و مجنون نوین



vsp
2014/06/22, 10:24
دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگخوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای اوبا دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنینامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهیعصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونکموی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنیبینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شدهدامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بوددیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستیقبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بودتو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی می زدی از کاستی؟زهرماری هم که گویا خورده ای
آبروی هرچه دختر برده ایرو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ ِگوشم نخوانتو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیرریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معافآن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول استاو سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلیخانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاستبا چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یک می شود ، حالا ببیناو ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یلهگرچه راحت هست از درک و شعور
پول می ریزد به پای من چه جورعشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمرعاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مارراست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ایاین همه اشعار می گویی که چه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشتتازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زدهیا همین عذار شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوشبا جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شدهویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمامپس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گزاکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خماربیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خوابگفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببینبشکند این « دست شور بی نمک»
کرده ما را دختر قرتی اَنکحال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای منمی روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تا رود از کله ام عشقش به درفکر کرده تحفه اش آورده است
یا که قیس عامری یک برده استآی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلامخط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا