توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شاهزادهی مرگ (شمشیر شکسته) + کاور اضافه شد
کــــــــــاور
http://s3.picofile.com/file/8189285942/Broken_Sword.png
سلام به دوستان عزیز و همیشه همراه من!
داداشتون شروع به داستان نوشتن کرده؛ نقدش کنید، بکوبیدش.. بترکونیدش!
ایده ی این داستان خیلی وقت بود که تو ذهنم بود و منم تصمیم گرفتم بنویسمش
ژانر: فانتزی-حماسی، جادوگری
سال انتشار:
1393 خورشیدی
خلاصه:
مایکل جوانیست جنگلی که بی توجه به استعداد هایش تنها در تلاش برای حفظ خانواده اش از دست پادشاه زمانه ی خویش است، تلاشی که نافرجام می شود. اما تمام تصورات او اشتباست. رازهایی کهن و سربسته وجود دارند که با افشای آن ها زندگی او دست خوش تغییر می شود. آینده ای مبهم و شوم که تنها با کشف حقایق برایش به وضوح و زلالی آب می شود.
با او باشید تا در داستانی که در میان قلمروهای فراموش شده و کین خواه رخ می دهد، سرنوشتش را مشاهده کنید. سرنوشتی که برایش تلخی و معدود شیرینی هایی را به ارمغان می آورد. اما او تنها شخصیت اصلی ماجرا نیست...
در کنار مایکل باشید تا از تقدیر رقم خورده برایش مطلع شوید....
برای دانلود فصول بر روی عناوین کلیک کنید.
اول خواستم لینک فصول رو بردارم اما گفتم شاید کسی بخواد بخونه؛ تو متن مخفی گذاشتم
مقدمه تا فصل سوم:
پیکو فایل (http://s5.picofile.com/file/8133250576/0_4.pdf.html)
فصل چهارم (http://s5.picofile.com/file/8133630792/ch_4.pdf.html)
فصل پنجم (http://s5.picofile.com/file/8134794384/ch_5.pdf.html)
من هنوز 1 صفحه شم نخونده بودم یاد کارآموز رنجر افتادم !!!!
باید جالب باشه....
مجید من می تونم برات صفحه آرایی و کاور رو انجام بدم ولی تابستون
نمونه کار رو تا یکی دو ماه آینده می بینی فعلا شاید صاحب کتاب نخواد کسی ببینه نمی تونم بدم.
واو
خیلی قشنگ بود.((122))((122))((200))
من هنوز 1 صفحه شم نخونده بودم یاد کارآموز رنجر افتادم !!!!
میشه بگی کجاش شبیه بود؟؟؟
چون من موقع نوشتنش اصلاً بهکتابای دیگه فکر نمی کردم و هر ایده ای رو که به اونا مربوط می شد خط می زدم!!!
مگه هرچی تیر و کمون داشت کار آموز رنجره؟؟؟
توصیفاتت و نوع نوشتنت رو میگم.
مورد داشتیم من رمنس خوندم یاد آرتمیس فاول افتادم.((225))
باید جالب باشه....
مجید من می تونم برات صفحه آرایی و کاور رو انجام بدم ولی تابستون
نمونه کار رو تا یکی دو ماه آینده می بینی فعلا شاید صاحب کتاب نخواد کسی ببینه نمی تونم بدم.
دستت درد نکنه آبجی... لطفت رو می رسونه
sir m.h.e
2014/05/17, 14:54
لطفا رو خود سایت آپلود کن یا یه جای دیگه
کلا با این آپلود سنتری که گذاشتی مشکل دارم
لطفا رو خود سایت آپلود کن یا یه جای دیگه
کلا با این آپلود سنتری که گذاشتی مشکل دارم
به پست اول اضافه شد...
خیلی حال کردم مورد بوده با رمان خوندن ادم یاد ارتمیس فاول بیوفته دمت گرم ((102))
در هر حال من یکی دوباری مورور کردم به نظرم موضوع وشروع داستان خوب بود احساسات وشخصیت فرد به خوبی نشون داده شده بود حتی تو سطر اول خواننده سریع حس صممیت با شخصیت داستان بهش دست میداد ولی کمی در توصیف موضوعات و صحنه ها ی کوچیک ولی مهم بی دقتی شده بود مثلا اگه کمی روش بیشتر فکر میکردی میشد جمله ای با منوال بخار نفس نفس زدن دوستانم را میدیدمو
با تقریبا جمله ای ادبی تر و مملوس تر تعویض کرد مثلا بخار حاصل از نفس های هیجان زده ی دوستانم را میدیدم که چگونه در اسمان پیچ و تاب میخرد یا همیچین چیزای میدونی یهو به صورت خودمونی
تصویر گرای کردی بعد یهو کاملا جدی و ادبی ادامه دادی مثلا من از کلمه شکارچی وار هیچ هم معنی نتونستم بسازم ولی کلا موضوع و شخصیت و دوست دارم همینطوری ادامه بده و کمی بیشتر وقت بزاری
عالی هست عالی تر میشه واقعا متنشم دوست دارم از نظر نگارشی خیلی خوبه ملومه با تحقیق وفکر پیش رفتی
ممنون موفق باشی
خیلی حال کردم مورد بوده با رمان خوندن ادم یاد ارتمیس فاول بیوفته دمت گرم ((102))
در هر حال من یکی دوباری مورور کردم به نظرم موضوع وشروع داستان خوب بود احساسات وشخصیت فرد به خوبی نشون داده شده بود حتی تو سطر اول خواننده سریع حس صممیت با شخصیت داستان بهش دست میداد ولی کمی در توصیف موضوعات و صحنه ها ی کوچیک ولی مهم بی دقتی شده بود مثلا اگه کمی روش بیشتر فکر میکردی میشد جمله ای با منوال بخار نفس نفس زدن دوستانم را میدیدمو
با تقریبا جمله ای ادبی تر و مملوس تر تعویض کرد مثلا بخار حاصل از نفس های هیجان زده ی دوستانم را میدیدم که چگونه در اسمان پیچ و تاب میخرد یا همیچین چیزای میدونی یهو به صورت خودمونی
تصویر گرای کردی بعد یهو کاملا جدی و ادبی ادامه دادی مثلا من از کلمه شکارچی وار هیچ هم معنی نتونستم بسازم ولی کلا موضوع و شخصیت و دوست دارم همینطوری ادامه بده و کمی بیشتر وقت بزاری
عالی هست عالی تر میشه واقعا متنشم دوست دارم از نظر نگارشی خیلی خوبه ملومه با تحقیق وفکر پیش رفتی
ممنون موفق باشی
مرسی از نظرت و جالبه که بدونی موقع خواب ایدش اومد تو ذهنم.
ایشا... همزمان با فصل یک دل و روده ی مقدمه رو در میارم و توصیفات واضح تری رو اضافه می کنم... کلاً بیشتر روش کار می کنم دیگه...
ممنون از کامنتت.
sir m.h.e
2014/05/17, 21:14
ایده خوبی داره
یاد یکی از کتاب ها افتادم ولی اسمش رو نمیگم چون نمیخوام ایدت رو عوض کنی همین رو ادامه بده
به عنوان اولین داستان بد نیست ولی توصیف خوبی از سخصیت اصلی نداشتی البته این برای مقدمه لازم نیست ولی امیدوارم تو فصل هایی که قراره بدی حتما این رو در نظر بگیری
منتظر فصل اول هستم
اول از همه: آورین برادر! ((58))
اگرچه با این خلاصه و مقدمه ای که نوشتی خیلی چیزها رو نامشخص رها کردی ولی کلیت داستان جالب به نظر می رسه. مشتاقانه منتظر فصل بعدی ام!
دوم از همه اینکه من تو نقد خوب نستم فقط چند تا سؤال دارم:
با توجه به این نکته که هدف اصلی "پادشاه قلعه" ست و دور و بر یک پادشاه پر از نگهبانه و این نگهبان ها تنها به چهل نفر خلاصه نمی شن و همه شون هم از دیوار بیرونی قلعه محافظت نمی کنن، چون ما داریم در مورد قدرتمندترین و مهمترین فرد یک قلمرو صحبت می کنیم...
سؤال اول: برداشت من از داستان این بود که به خاطر سرعت و دقت کماندارهای مایکل بیشتر نگهبانا مردند و بقیه شون هم مشغول دفاع شدند، چرا هیچ کدوم از سربازها به فکرش نرسید بره و بقیه رو خبر کنه؟ چرا با وجود سر و صدا کسی از قلعه بیرون نیومده تا بقیه رو پشتیبانی کنه؟
سؤال بعدی: همونطور که گفته بودی، تعداد نگهبان ها خیلی کمتر از تعداد سربازای مایکل بود، و موقع حمله فرمانده حساب دونفرشون رو می رسه.
چرا فرمانده با وجود اون همه سربازی که داشته ترجیه داده خودش دست به کار بشه؟ پس اون همه سرباز چی کار می کردند؟ داشتند با 14 نفر دیگه دست و پنجه نرم می کردند؟
چرا اول یه گروه رو مشخص نکرده که جلوتر حرکت کنن و راه رو باز کنن؟ اینطور بهتر نیست؟
اگر مایکل بخواد همه ی سپاهش رو پا به پای هم پیش ببره و وقت همه رو صرف کشتن نگبانا بکنه نمی تونه سراغ خود پادشاه بره، چون تا بخواد شر همه ی سربازا رو کم کنه شاه چند ثانیه وقت به دست میاره و فلنگو می بنده.
یک فرمانده ی باتجربه می تونه همچین چیزی رو پیش بینی کنه. به خاطر همینه که همیشه موقع حمله های نظامی برای شکستن قلعه ها یک گروه از سربازها جلوتر از فرمانده حرکت می کنند. اینطور هم همه چیز سریعتر پیش می ره و هم جون فرمانده بی خود به خطر نمیفته.
سؤال سوم: این چه جور پادشاهیه که خودش رو تو یه قلعه زندانی کرده؟ چرا قلعه ش رو در پایتخت قلمروش نساخته و توی یک جنگل زندگی می کنه؟ پس چه جوری حکومت می کنه؟
آیا یک شاه فراریه؟
سؤال چهارم: آیا این "نبرد های پی در پی" برای کشتن شاه قلعه اتفاق افتاده بود؟ یعنی مایکل ده سال تمام برای رسیدن به اینجا تلاش کرده بود؟ آیا می شه گفت گروه مقاومت از همون اول یک خطر برای پادشاه بوده و تا حالا هم موفقیت های زیادی به دست آورده؟
پس چرا شاه که به احتمال زیاد آوازه ی گروه مقاومت به گوشش رسیده (وای به حالت اگه به این جمله بخندی! چیز دیگه ای به ذهنم نرسید خوب!) برای محافظت از خودش هم که شده یک همچین شبیخونی از گروه مقاومت رو پیشبینی نکرده و نگهبانای بیشتری رو آماده نکرده بود؟
سؤال آخر: حرفام واضح بود یا ابهام داشت؟
اول از همه: آورین برادر! ((58))
اگرچه با این خلاصه و مقدمه ای که نوشتی خیلی چیزها رو نامشخص رها کردی ولی کلیت داستان جالب به نظر می رسه. مشتاقانه منتظر فصل بعدی ام!
دوم از همه اینکه من تو نقد خوب نستم فقط چند تا سؤال دارم:
با توجه به این نکته که هدف اصلی "پادشاه قلعه" ست و دور و بر یک پادشاه پر از نگهبانه و این نگهبان ها تنها به چهل نفر خلاصه نمی شن و همه شون هم از دیوار بیرونی قلعه محافظت نمی کنن، چون ما داریم در مورد قدرتمندترین و مهمترین فرد یک قلمرو صحبت می کنیم...
سؤال اول: برداشت من از داستان این بود که به خاطر سرعت و دقت کماندارهای مایکل بیشتر نگهبانا مردند و بقیه شون هم مشغول دفاع شدند، چرا هیچ کدوم از سربازها به فکرش نرسید بره و بقیه رو خبر کنه؟ چرا با وجود سر و صدا کسی از قلعه بیرون نیومده تا بقیه رو پشتیبانی کنه؟
سؤال بعدی: همونطور که گفته بودی، تعداد نگهبان ها خیلی کمتر از تعداد سربازای مایکل بود، و موقع حمله فرمانده حساب دونفرشون رو می رسه.
چرا فرمانده با وجود اون همه سربازی که داشته ترجیه داده خودش دست به کار بشه؟ پس اون همه سرباز چی کار می کردند؟ داشتند با 14 نفر دیگه دست و پنجه نرم می کردند؟
چرا اول یه گروه رو مشخص نکرده که جلوتر حرکت کنن و راه رو باز کنن؟ اینطور بهتر نیست؟
اگر مایکل بخواد همه ی سپاهش رو پا به پای هم پیش ببره و وقت همه رو صرف کشتن نگبانا بکنه نمی تونه سراغ خود پادشاه بره، چون تا بخواد شر همه ی سربازا رو کم کنه شاه چند ثانیه وقت به دست میاره و فلنگو می بنده.
یک فرمانده ی باتجربه می تونه همچین چیزی رو پیش بینی کنه. به خاطر همینه که همیشه موقع حمله های نظامی برای شکستن قلعه ها یک گروه از سربازها جلوتر از فرمانده حرکت می کنند. اینطور هم همه چیز سریعتر پیش می ره و هم جون فرمانده بی خود به خطر نمیفته.
سؤال سوم: این چه جور پادشاهیه که خودش رو تو یه قلعه زندانی کرده؟ چرا قلعه ش رو در پایتخت قلمروش نساخته و توی یک جنگل زندگی می کنه؟ پس چه جوری حکومت می کنه؟
آیا یک شاه فراریه؟
سؤال چهارم: آیا این "نبرد های پی در پی" برای کشتن شاه قلعه اتفاق افتاده بود؟ یعنی مایکل ده سال تمام برای رسیدن به اینجا تلاش کرده بود؟ آیا می شه گفت گروه مقاومت از همون اول یک خطر برای پادشاه بوده و تا حالا هم موفقیت های زیادی به دست آورده؟
پس چرا شاه که به احتمال زیاد آوازه ی گروه مقاومت به گوشش رسیده (وای به حالت اگه به این جمله بخندی! چیز دیگه ای به ذهنم نرسید خوب!) برای محافظت از خودش هم که شده یک همچین شبیخونی از گروه مقاومت رو پیشبینی نکرده و نگهبانای بیشتری رو آماده نکرده بود؟
سؤال آخر: حرفام واضح بود یا ابهام داشت؟
خوب نکته اول اینه دمت گرم آبجی... عاشق اینجور نقدام... راستشو بخوای من به فکرم رسیده که یک اثر بلند حماسی رو به نمایش بذارم برای همین هم تمام فکر و تمرکزم رو گذاشتم روش، نکته بعدی اینکه من نمی تونم تو یه مقدمه همه رو بریزم رو دایره که... شما حق داری که می گی پادشاه نباید خودشرو تو قلعه زندانی کنه... اما این قلعه هم حتماً دلیلی براش وجود داره.
خلاصه اینکه با نقدت خیلی حال کردم و بهتر از اونی هستی که خودت فکر می کنی...
منتظر باش... منم تا وقتی که یه هشت فصلی ننویسم فصلی بعدی رو نمی دم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خخخخخخخخ......
خوب نکته اول اینه دمت گرم آبجی... عاشق اینجور نقدام... راستشو بخوای من به فکرم رسیده که یک اثر بلند حماسی رو به نمایش بذارم برای همین هم تمام فکر و تمرکزم رو گذاشتم روش، نکته بعدی اینکه من نمی تونم تو یه مقدمه همه رو بریزم رو دایره که... شما حق داری که می گی پادشاه نباید خودشرو تو قلعه زندانی کنه... اما این قلعه هم حتماً دلیلی براش وجود داره.
خلاصه اینکه با نقدت خیلی حال کردم و بهتر از اونی هستی که خودت فکر می کنی...
منتظر باش... منم تا وقتی که یه هشت فصلی ننویسم فصلی بعدی رو نمی دم.
یعنی برای فهمیدن جواب سؤالام باید منتظر بمونم؟
هی... 7408
الآن فوژولی من گل کرده...
بعد می گن چرا شبا نمی خوابی...
مقدمه(ویرایش شده) و فصل اول: مایکل (http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=0d25f0824e37283353cb28b9959f0f31)
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
گفتم گناه دارید برا همین زودتر دادم.
استقبال کنید((227))
داستان قشنگی بود منتظر فصل بعدی هستم((200))
بعد 10 سال با این جزئیات یادشه ؟
مقدمه خیلی قشنگ تر شده.
اما من میگم یکسری از جزئیات فصل اول رو کم کن چون خاطرس اونم بعد 10 سال !!! کی ممکنه یادش باشه ؟
در کل قشنگ بود.
sir m.h.e
2014/05/18, 14:36
بعد 10 سال با این جزئیات یادشه ؟
مقدمه خیلی قشنگ تر شده.
اما من میگم یکسری از جزئیات فصل اول رو کم کن چون خاطرس اونم بعد 10 سال !!! کی ممکنه یادش باشه ؟
در کل قشنگ بود.
اشتباه میکنی
این مقدمه برای آینده بود
منظورم اینه که اتفاق هایی که قراره تو فصلای آخر یا حتی جلد های بعد(اگه داشته باشه) رو مینویسه
بعد توی شروع داستان از اول شروع میکنه و ادامه میده تا به اونجا برسه
یعنی فصل یک خاطرات قهرمان داستان نیست
نحوه بزرگ شدن و تبدیل به قهرمان شدنشه
البته فصل یک دچار یک مشکله که بعضی وقت ها به نظر میرسه که داره زمان حال رو میگه و بعضی وقت ها انگار داره خاطره تعریف میکنه
پس باید ویرایش بشه
جالبه که بدونی موقع خواب ایدش اومد تو ذهنم.
جدا؟استفنی مه یرم ایده توایلایت موقع خواب اومد تو ذهنش.بگذریم...داستان قشنگیبود خوشم اومد.ولی چنتا سوال دارم:
1.پسره چن سالشه؟16؟اگه شونزده سالشه چرا اون دوستاش(که دوقلوبودن)3 سال ازش بزرگتر بودن بد 29 سالشون بود؟
یه سوال دیه:فصل اولت برگشته به10سال پیش؟اگه این طوره چطوری یه پسر6ساله میتونه کار سخت اهنگریویاد گیره تازه ماهرم شده باشه که خودش نیازمند چن ساله؟
من تو نقد سررشته ندارم فقط چنتا سوال ازت پرسیدم خواشا جواب بده.
در کل:اورین اورین خوب بود((55))((58))
پ.ن:تایپش یه خورده مشکل داش.
مقدمه در آینده بوده و مایکل 26 سالش بود.
بعد تو فصل یک از ده سال قبل که شونزده سالگیش می شه شروع می شه.
خوووووووووووندمش
خوب بود موضوعش جالبه...
بقیشو کی میدی؟؟
خوووووووووووندمش
خوب بود موضوعش جالبه...
بقیشو کی میدی؟؟
انشاالله بعد از امتحانات سر سام آورم :دی
از همه به خاطر کامنتاشون ممنونم
واقعا خب خیلی خوبه چون کاملا باور میکنم منم خودم جز افرادیم که خواب شلوغی دارم و طول شبانه روز چندیند بار بلند میشم دو باره خوابم میبره شده گاهی شعرام یا نوشته هام الهام گرفته از خوابایه عجیبم باشه
خیلی باحاله خوبه این حسی که داشتی موقع خوابو موقه نوشتنو درک میکنم
موفق باشی
دادا مجید هنوز نحپخوندم ولی میخونم شرمنده فعلا سرم با درس گرمه..((31))
من خودم الان یه دستم به کتابه یه دستم رو کیبورد... حالت رو می فهمم... شرمندگی نداره که.
بسی ممنان که برای ما بهانه ای فراهم می آوری که درس نخوانیم...
مقدمه خیلی خوب ویرایش شد، من دیگه جرئت ندارم سؤال بپرسم. فقط یه پیشنهاد دارم:
واسه این که دیگه کسی درمورد سن مایکل اشتباه نکنه بهتر نیست این جمله رو:
...شانزده ساله بودم. دوران نوجوانی؛ زمانی که باید لذت دنیا را می بردم...
اینطوری بنویسی؟
...از زمانی که شانزده ساله بودم، در دوران نوجوانی ام، هنگامی که باید لذت دنیا را می بردم...
درسته، جمله ی خودت قشنگ تر به نظر می رسه ولی شاید کسی با خوندن این جمله درمورد سن مایکل اشتباه کنه.
و همچنین اگه من بودم این قسمت رو:
درست بود که از کار زیاد بدم میومد، اما عاشق آهنگری بودم.
وقتی که پدرم به خاطر ندادن مالیات با مأموران مسلح درگیر شده بود - آنطور که مادرم می گفت، خودم صحنه ی مردنش را ندیده بودم - و توسط آنها به قتل رسیده بود - قبل از مردن چند تن از سربازان را کشته بود - ما به سمت کلبه مان پناه آوردیم، با حمایت استاد لوشن من به کار در آهنگری و مادرم هم در مهمانخانه ی مرکزی روستا مشغول به کار شد، ظاهرا مأموران حکومتی هر کاری که می خواستند قادر به انجامش بودند....
اینطور می نوشتم:
درست است که از کار زیاد بدم می آمد، اما عاشق آهنگری بودم.
درواقع، این حمایت استاد لوشن بود که فرصت کار در آهنگری را برای من فراهم کرد، همانطور که به مادرم اجازه داده بود در مهمانخانه ی مرکزی روستا مشغول به کار شود. پدرم به خاطر ندادن مالیات با مأموران مسلح درگیر شده و – آن طور که مادرم می گفت – پس از کشتن چند تن از آنها به قتل رسیده بود. مأموران حکومتی می توانستند هرکاری که می خواهند انجام دهند....
به نظر من همین که مایکل از جمله ی "همانطور که مادرم گفته بود" استفاده می کنه کافیه تا خواننده بفهمه مایکل شاهد صحنه ی مرگ پدرش نبوده.
به هر حال اینا فقط چند تا پیشنهاد بودند. کارت تا همین جا خوب بوده.
خوب مرسی که می خونی... خودم فکر نمی کردم کسی بخونه، البته می دونم که چرا از این فصلا هم استقبال زیادی نشده.
مردم درس دارن بیکار که نیستن((200))
در مورد تیکه ی اول که خودم از قصد مبهم نوشتمش؛ کلاً بقیشو مرموزانه پیش می رم؛ حال می ده((3))
تیکه دومم حرفت درسته. مرسی از اطلاعت، تو ویرایش کلی( اووووو تا کی داستان تموم شه ) درستش می کنم.
نصیحت: بشین درس بخون بابا... ارزش نداره، بعد امتحانم می تونی بخونی... اما بقیه بخونن تا من برم امتحانم بدم. ((37))
بازم ممنون((48))((70))
خوب مرسی که می خونی...
خواهش! ^_^
خودم فکر نمی کردم کسی بخونه، البته می دونم که چرا از این فصلا هم استقبال زیادی نشده.
مردم درس دارن بیکار که نیستن((200))
خو چرا موقعی فصل می دی که مردم نخونن؟ چه کاریه آخه...
در مورد تیکه ی اول که خودم از قصد مبهم نوشتمش؛ کلاً بقیشو مرموزانه پیش می رم؛ حال می ده((3))
8-|...
تیکه دومم حرفت درسته. مرسی از اطلاعت، تو ویرایش کلی( اووووو تا کی داستان تموم شه ) درستش می کنم.
:thumbsup:
نصیحت: بشین درس بخون بابا... ارزش نداره، بعد امتحانم می تونی بخونی... اما بقیه بخونن تا من برم امتحانم بدم. ((37))
:newspaperguytear::newspaperguytear:
بازم ممنون((48))((70))
^_^
مجید داداش این امتحانا تموم بشه حتما میخونمش ! گفتم بگم که برای استقبال کم کارتو رها نکنی !
اصن بعد امتحانا یه نقدی برات بکنم که کلا از ادامه داستان پشیمون بشی ((200))((200)) ((48))
مجید داداش این امتحانا تموم بشه حتما میخونمش ! گفتم بگم که برای استقبال کم کارتو رها نکنی !
اصن بعد امتحانا یه نقدی برات بکنم که کلا از ادامه داستان پشیمون بشی ((200))((200)) ((48))
استقبال کم کجا بود؟؟؟ من خودم امتحان دارم... بی کار که نیستم:دی
تو نقد کن، پشیمون شدن یا نشدنش با من((54))
استقبال... هووووم((227))
مرسی((122))
داستانت خیلی قشنگه کامل ترین داستان ممکن نیست اما قشنگه.
خب خوندمش قشنگ بود و خوشم اومد ازش
نظر شخصی ام اینه که توصیفاتش یکم یکم ها زیاد بود
نظر نگارشی هم نیم فاصله بزار و رو فعل های جمله هات وقتی ویراست میکنی زوم کن
مثه این: نه برای کسانی مثل ما که اراده ی آهنین داشتند
یهتر بود داشتند بشه داشتیم
و بگم که رفت تو لیست داستانایی که دنبال میکنم
آهان یادم رفت مقدمه که ماله آینده اش بود هم کاره جالبیه
موفق باشی:-)
خب خوندمش قشنگ بود و خوشم اومد ازش
نظر شخصی ام اینه که توصیفاتش یکم یکم ها زیاد بود
نظر نگارشی هم نیم فاصله بزار و رو فعل های جمله هات وقتی ویراست میکنی زوم کن
مثه این: نه برای کسانی مثل ما که اراده ی آهنین داشتند
یهتر بود داشتند بشه داشتیم
و بگم که رفت تو لیست داستانایی که دنبال میکنم
آهان یادم رفت مقدمه که ماله آینده اش بود هم کاره جالبیه
موفق باشی:-)
مرسی از نظرت.. راستش می خوام هر دفعه سه فصل سه فصل بذارم که خواننده حوصلش سر نره... چون بعضی از فصلام اتفاق خاصی توش نمی افته و ممکنه فک کنن بی خوده.. اما نیست!!!((51))
می دونم اشکالات نگارشی زیاد دارم اما تو لینک کلی جلد اول برطرفشون می کنم.
خوشحالم که خوشت اومده...((108))
پ، ن: توجه داشت باشید که این کاور؛ کاور اصلی نیستا... حالا حالا ها باهاتون کار دارم...((86))
یه داستانی بسازم که شیش وجب روش روغن داشته باشه...((14))
+ البت بعد امتحانات((84)) یکی بیاد به جام امتحان بده
sir m.h.e
2014/05/22, 18:47
اگه یکی بیاد به جای من درسای عمومی رو بده من به جات درسای تخصصی رو میدم
مجبد جان هنوز داستانت رو نخوندم و تصمیم دارم به شخصه هروقت داستانی به حداقل 100 صفحه یا 10 فصل رسید شروع کنم به خوندن و نقد حسابی کنم
اما از خلاصه خوشم اومد یه جور سبک معمایی فانتزیه البته در خلاصه این طوره فعلا داستان رو نمی خونم
sir m.h.e
2014/06/30, 11:16
آقا مجید عزیز مشکل داره خودش نمیتونه فصل بذاره من به جاش گذاشتم
عذر خواهی کرد
اینم فصل
فصل دوم: مایکل / دورنما (http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=bfd89cdfb52987176b5d615d999b709f)
خیلی از هادی عزیز ممنونم.. بالاخره درس شدم :دی
دوستان امیدوارم یا نظرات ارزندتون منو راهنمایی کنین... مرررسییییی خیلی.
+
فصل دوم اضافه شد.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
شرمنده اگه از نظر نگارشی هم مشکل داشت...بعداً درستش می کنم... ((230))
مرسی از نظرات آیندتوووووون((3))
چرا نمى تونم دانلود كنم؟؟؟؟
مى شه لينك پيكوفايل بزارى؟؟بهتره ها
sir m.h.e
2014/06/30, 13:57
دستت درد نکنه هادی خیلی دنبالش می گشتم الان میخام بخونمش فک کنم ارزش خوندن داره
تشکر از من لازم نیست از مجید تشکر کن که نویسندشه من فقط تا مجید مشکلش رفع بشه فصل رو گذاشتم
مجید داستانت قشنگه امروز که برم خونه فصل دو رو حتما میخونم
sir m.h.e
2014/07/02, 18:43
این آقا مجید ما از من نقد خواست
خب میتونم بگم اشتباه کرد
من الان دارم کتاب رو میخونم و نقد میکنم یعنی تو هر خطی که مشکلی دیدم مینویسم
وقتی توی مقدمه داری منطقه ای که توش استتار کردن رو میگی از لفظ زیبا براش استفاده میکنی که به وسیله پلیدی نابود شده
هیچ وقت این کارو نکن چون ما معتقدیم که پلیدی به جا های پلید جذب میشه پس استفاده از کلمه ترسناک بهتره
آهان چطور میشه افرادی که توی تاریکی زندگی میکنن دیدشون در اون جا کم باشه ولی افرادی که برای حمله وارد شدن دید قویی داشته باشن؟؟؟؟؟
دیگه این که امکان نداره یک فرد ظالم برای قلعش تعداد سرباز کمی گذاشته باشه (فکر کنم اینو دیگران هم گفته بودن)
انسان موجودی بهتر طلبه هرچقدر حس وفاداری زیاد باشه هم باز بر اثر ظلم وفاداریش نابود میشه پس این وفاداری سربازان پادشاه غیر واقعیه
توی فصل دو این آقای مت عزیز یه مقدار زیاده روی نکرده ؟؟؟؟؟؟؟ توی کشوری که خفقان به این شدت وجود داره فقط به قابل اعتماد ترین افراد میشه این حرفا رو راحت زد هرچند که قریضه بگه که طرف مقابل کاری بر ضدت نمیکنه
خب میتونم بگم نسبت به مقدمه وفصل اول فصل دو خیلی بهتر بود ضعف های قابل بیان کمی داشت که بی خیالشون
به نظر میرسه میتونی داستان نویس خوبی باشی
منتظر فصلای بعدی هستم
ادامه بده مجید
این آقا مجید ما از من نقد خواست
خب میتونم بگم اشتباه کرد
من الان دارم کتاب رو میخونم و نقد میکنم یعنی تو هر خطی که مشکلی دیدم مینویسم
وقتی توی مقدمه داری منطقه ای که توش استتار کردن رو میگی از لفظ زیبا براش استفاده میکنی که به وسیله پلیدی نابود شده
هیچ وقت این کارو نکن چون ما معتقدیم که پلیدی به جا های پلید جذب میشه پس استفاده از کلمه ترسناک بهتره
آهان چطور میشه افرادی که توی تاریکی زندگی میکنن دیدشون در اون جا کم باشه ولی افرادی که برای حمله وارد شدن دید قویی داشته باشن؟؟؟؟؟
دیگه این که امکان نداره یک فرد ظالم برای قلعش تعداد سرباز کمی گذاشته باشه (فکر کنم اینو دیگران هم گفته بودن)
انسان موجودی بهتر طلبه هرچقدر حس وفاداری زیاد باشه هم باز بر اثر ظلم وفاداریش نابود میشه پس این وفاداری سربازان پادشاه غیر واقعیه
توی فصل دو این آقای مت عزیز یه مقدار زیاده روی نکرده ؟؟؟؟؟؟؟ توی کشوری که خفقان به این شدت وجود داره فقط به قابل اعتماد ترین افراد میشه این حرفا رو راحت زد هرچند که قریضه بگه که طرف مقابل کاری بر ضدت نمیکنه
خب میتونم بگم نسبت به مقدمه وفصل اول فصل دو خیلی بهتر بود ضعف های قابل بیان کمی داشت که بی خیالشون
به نظر میرسه میتونی داستان نویس خوبی باشی
منتظر فصلای بعدی هستم
ادامه بده مجید
خو هرکس هر جور بخواد می نویسه... اوووم الکی بهش اعتماد نکرده((210)) یه چیزایی این وسط هس که خب بعداً معلوم میشه...
می بینی بعضی جاها مشکل داره واسه اینه که زیاد وقت ندارمم روش فکر کنم..کارای دیگه هم دارم.. بعداً که وقتم آزاد شد قشنگ ویرایشش می کنم(هلو بپر تو گلو :دی ) ... فعلاً با همین سر کنید دیگه... از هر فصل 40 دقیقه نباید انتظار زیادی داشته باشین :دی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
+
دستتم درد نکنه!
لینک کمکی ... پیکوفایل
فصل1-0 (http://s5.picofile.com/file/8128977900/ch0_1.pdf.html)
فصل2 (http://s5.picofile.com/file/8128974576/2.pdf.html)
از اولش می خونم جاهایی که خیلی خوب نیست و می گم
زمانی که طی کردنش برایم ده سال طول کشید.
یکم پچوندیش....جملت به نظرم خیلی صحیح نیست...بعضی جاهای دیگه هم یه سری جمله ها رو همینجوری پیچوندی....ساده ترم می تونه باشه
درختان بلوط بزرگی که زیرشان پناه گرفته بودیم،با رد شدن باد سوزناک شبانه از میان شاخه هایشان، همچون یک حیوان زخمی زوزه می کشیدند.
تشبیه های خوب اینجوری زیاد داره....خیلی عالیه آورین آورین
این جا بخش جنوبی جنگل بود؛ تاسف برانگیز بود که این مکان زیبا با چنین صحنه ی نحسی پایان یافته بود.
دقت کن چند بار «بود» رو تو یک خط تکرار کردی؟
هر چی تعداد تکرار فعل پشت سر هم کمتر باشه بهتره
می تونستی بگی: این جا بخش جنوبی جنگل بود؛ تاسف برانگیز است که چنین مکان زیبایی با چنین صحنه ی نحسی پایان می یابد.
(فقط این قسمت نبود....به عنوان مثال گفتم.)
خب اینا چیزایی بود که تو ک مقدمه و فصل یک دیدم....تکرار فع ها خیلی تکرار شده بود....غیر از اون همه چی عالی بود....مکالمه ها یکم ضعیف تر بود ولی بازم نسبت به تجربهی اول خیلی عالی
منتظر بقیش هستم
موفق باشی
سلام من فعلن فقط فصل اولو خوندم !
زمانی که طی کردنش برایم ده سال طول کشید.
مجید ... معمولا طی کردنو برای مسافت بکار میبرن ... میتونستی از گذراندن استفاده کنی
به اطراف نگاه کردم ودیدم که کار نگهبانان باقی مانده نیز تمام شده بود.
مجید یه پارادوکس خیلی خفنی اینجا هست .... آخه نگهبانی که کارش تموم شده که دیگه باقی نمونده و نگهبانی که باقی مونده که کارش تموم نشده !
باید مینوشتی مثلا « کار دیگر نگهبانان هم تمام شده بود »
میدونی چند صفحه اولو خوندم یاد فیلم جومونگ افتادم ((200))
ولی خیلی قشنگ بود منتظرم تا فصل دو رو میخونم فصل 3 بیاد بیرون ! :)
منظورم از نگهبانان باقی مانده اونایی که با خودش نمی جنگیدن... به این می گن فن نویسندگی داش...خخخخخخ.... در ضمن من اخر سر هم تمامشو ویرایش می کنم کلیییییییی....
+
طی کردن که با مسما ترهههههه!!! اههههههههه
دستتونم درد نکنه..داستان با جلو رفتن پخته تر می شه نگران نباشید..
منظورم از نگهبانان باقی مانده اونایی که با خودش نمی جنگیدن... به این می گن فن نویسندگی داش...خخخخخخ...
ببین مجید من کاملا آمادم که یه بحث خیلی خفن درباره غلط بودن این جمله راه بندازم ! ولی حیف که وقت ندارم ! قانع میشی یا نه ؟ ((200))
فصل جدید!!! :دی به مناسبت تولد زندگی پیشتاز منم یه فصل جدید از داستانم رو اماده کردم تا شاید یه هدیه ی کوچیکی داده باشم... با هزار بدبختی آپش کردم؛ خدا لعنت کنه نت رو که هنگ کردهههههه... مجبور شد مقدمه تا فصل چهارم رو ویرایش کنم چون به دل خودم نچسبیده بود... واسه همین پارت اول داستان رو ویرایش کردم. هر پارت شامل 4 قسمت می شه. خب دیگه سرتون رو درد نیارم. فقط شرمنده کمه چون عجله ای شد دیگه پارت اول:http://s5.picofile.com/file/8133250576/0_4.pdf.html
منتظر نقد های زیباتون هستم :دی
the ship
2014/08/03, 17:49
سلام.من قبلا این داستانو توی سایت فانتزی خونده بودم، یه جاهایی ایراد نگارشی داشت که هم بقیه گفتن هم خودمم اشاره کردم ولی الان که نگاه کردم ویرایش شده ی جدید رو بازم همون اشکالا توش بود. شاید اونا رو ندیده بودین حالا اگه خواستین بازم می نویسمشون اون چندتا رو. این فصل جدیدم خیلی قشنگ بود. هیجانی تر شده بود .
کلا به جز یه چندتا ایراد ویرایشی کوچولو خیلی داستان خوبیه و توصیفاتش به اندازه و به جاست. حتما ادامش بدین.
ممنون.
سلام.من قبلا این داستانو توی سایت فانتزی خونده بودم، یه جاهایی ایراد نگارشی داشت که هم بقیه گفتن هم خودمم اشاره کردم ولی الان که نگاه کردم ویرایش شده ی جدید رو بازم همون اشکالا توش بود. شاید اونا رو ندیده بودین حالا اگه خواستین بازم می نویسمشون اون چندتا رو. این فصل جدیدم خیلی قشنگ بود. هیجانی تر شده بود .
کلا به جز یه چندتا ایراد ویرایشی کوچولو خیلی داستان خوبیه و توصیفاتش به اندازه و به جاست. حتما ادامش بدین.
ممنون.
ممنون که وقت گذاشتین خوندین.. اگه می شه لطف کنید مشکلاتش رو واسم خصوصی کنین تا بعداً که خواستم جلد یک رو بدم رفع و رجوش کنم.
خواهش می کنم و بازم ممنون:دی
دوستان ممنون می شم در مورد کاور هم نظر بدید! دیگه بضاعتم همین بود دیگه :دی
درود..اینم فصل چهارم (http://s5.picofile.com/file/8133630792/ch_4.pdf.html)
یعنی مردم از این همه نظرات.. ذوقم کور شد مرسی واقعاًhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28193%29.gifhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28193%29.gifhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28193%29.gif
the ship
2014/08/06, 00:17
سلام.واقعا عالی بود خیلی خوب توصیف کرده بودین. میگم که این جا همه کارشون درسته. واقعا وقتی خوندم حس خوبی پیدا کردم.جدی میگم اون اولش خصوصا خیلی خوب توصیف شده بود.فقط دو یا سه جا اشکال ویرایشی کوچولو داشت اصلا مهم نبودنم خیلی ولی خب.ادامه بدین.عالیه.ممنون.
ممنون از نظرتون... راستشو بخواید من خودمو به جای شخصیت می ذارم.. واسه همین هر چی اطرافم حس می کنم می چپونم تو داستان :دی...
آرزوی ما شادی روز افزون شماست:دی این تبلیغه بدجور واسم آشنا می زنه اما نمی دونم کجا شندیمش...خخخخخخ..
+
داستان من که اونقدرا هم خوب نیست.. به پای بعضی از دوستان نمی رسه واقعاً !!!
دوستان ممنون می شم در مورد کاور هم نظر بدید! دیگه بضاعتم همین بود دیگه :دی
مجید یه ذره کیفیت عکسه پایینه
بعدشم اون قصرای تو عکس که معماری چینی دارن ((42))
هی میگم منو یاد جومونگ میندازه میگی نه ((200))
مجید یه ذره کیفیت عکسه پایینه
بعدشم اون قصرای تو عکس که معماری چینی دارن ((42))
هی میگم منو یاد جومونگ میندازه میگی نه ((200))
بابام جان، این کاور حماسه نبرد شکافت جلد اولش بود که استفاده نکرده بودن منم زدم تو سرشو....خخخخخخ..
ممنون از نقدای سازندتون :دی
باور کنید از این پست قصد تشکر داشتم :دی
درود. و اینک در خدمتتون هستم با فصل پنجم. از این جا به بعد داستان اصلی شروع می شه:دی نظر بدید ببینم چطوره http://s5.picofile.com/file/8134794384/ch_5.pdf.html
فصل پنجم به پست اول اضافه شدhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%2855%29.gif
the ship
2014/08/13, 23:01
سلام. خیلی خوب بود. به قول خودتون تازه داستان شروع شد.واقعا کارتون عالیه، خیلی جالب همه چی رو مثل پازل کنار هم چیدین.
ممنون بابت این فصل.
هم چنان منتظر ادامه.
انشالله ادامه می دهیمممممم...
دوستان ممنون می شم در مورد کاور هم نظر بدید! دیگه بضاعتم همین بود دیگه :دی
ببین عزیزم ....... اون آدمه یکم پهن نیست ؟؟؟؟؟ بیشتر از سنش بنظر میاد !!!!!
وقتی میگی جنگلی من به این فکر می کنم که داستان تو جنگل اتفاق می افته نه پکن :|
اون کاور اولتم که آخه چه بند خدایی تو اون دوره شلوار لی قرمز رنگ می پوشیده آخ :|
داستانتو دوس دارم.
توهم داستانمو بخون
داستانت عالیه ولی کاورت بیشتر به بچه غرتیا می خوره خخخخخخخخخخخ
negar_gh
2014/08/30, 21:38
سلام مجید ((107))
خب باخوندن فصل اول داستانت شگفت زده شدم نثرت واقعا عالی بودو خب یه جوررایی نوستالوزی بودیعنی باخوندن داستانت فکر کردم دارم یکی ازداستان های الکساندر دومارو باترجمه ی اقای ذبیح الله منصوری میخونم وخب ابن نکته ی مثبت برای کتابت وخب موضوعشم خوب بود عنوانه خوبی داره میتونی باعوامل وجودی داستان ارتباط برقرار کنم ولی خب داستان کشش لازمو اونقدر نداره چه جوری بگم من وسطش خسته شدم یه جوررای تو خودت حس میکنم با داستان راحت نیسی و خب این حسو به خوا ننده ام ناخوداگاه القا میکنی به نظر من هرداستانی یه نکته ی کیلیدی داره وخب خوده نویسنده باید این نکترو پیداکنه وخب فکر کنم که توهنو این نکترو پیدا نکرده بودی تا فصله4 وای من عاشق فصل4 شدم عاشق شروعش این فصل واقعا لطیف بود توصیفات همه عالی بودن همه چی خوب بود وخب فصل 5 که ازاونم بهتر بود مخصوصا اخره فصل که توقشنگ حس انتقامو نشون دادی عالی بود این نشون میده که خودت داری با کاراکترا احساس راحتی میکنی و خب حس احساس چیزی که توفصل قبلی نبودن ولی تو با این دوفصل تونستی داستانتو بالاتر ببری و دیگه این که لطفن لطفن به اشکلات نگارشیت رسیدگی کن دراخر من از این داستان خوشم اومد و مشتاقم که فصل جدید زودتر بخونم کتابتو دوس دارم دوس((206))
قلـــــــمت سبز
ممنون نگار. الان با این حال که گرفتاری زیادی دارم، اما هم دارم داستان می نویسم هم سیر پیشروی و روباط شخصیت ها رو عمیق تر می کنم. اگه پایه باشی موضوع داستان رو باهات در میون بذارم و یه کم مشورتی اسن سوال کنکور رو حل کنیم:دی ... می خوام حسشو برات بپرونم:)):)):)) rivas
the ship
2014/09/27, 21:47
سلام میگم این ادامه نداره احیانا؟
چرا داستانتو یک کاره ولش کردی؟
من نت ندارم تو چرا؟
داستانت داشت خوب پیش میرفت
امممم گفت قرراره اوامه بده و حدودا سیصد ضفحه و خرده ایه. لابد مشغله دارد دگر.
eragon97
2014/12/05, 22:42
سلام
من تا فضل چهار خوندم خیلی خوشم اومد عالی بود ممنون
لطفا زودتر بقیه فصلا رو بده
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام
من تا فضل چهار خوندم خیلی خوشم اومد عالی بود ممنون
لطفا زودتر بقیه فصلا رو بده
wizard girl
2014/12/07, 16:57
کتاب خیلی جالبیه منتظر فصلای بعدیش هستم فقط یکم سریع
مجید من کتابو خوندم....
با اینکه کار اولته واقعا عالی بود....
ی سری اشکالاتی داشت که دوستان گفتن...
دیگه...همین دیگه...
داستانت حیفه ادامش بده...
بیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــصبرانه منتظره بقیش هستم!!!!
پ.ن:حقیقتا خیلی با کاورت حال نکردم....
حس میکنم به داستان نمیخوره!!!!
مجید من کتابو خوندم....
با اینکه کار اولته واقعا عالی بود....
ی سری اشکالاتی داشت که دوستان گفتن...
دیگه...همین دیگه...
داستانت حیفه ادامش بده...
بیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــصبرانه منتظره بقیش هستم!!!!
پ.ن:حقیقتا خیلی با کاورت حال نکردم....
حس میکنم به داستان نمیخوره!!!!
ای بابا!
مجابم کردی تو این وضعیت ادامه بدم. قول می دم قول قول قول قووووووووووول که بعد امتحاناتم دوباره جفت داستانام رو ادامه بدم. حله؟
مجید یه داستان کامل بنویس حداقل.
این رو کامل کن.مهسا و برقیه راست میگن.جالبه.خیلی جالب
پ.ن:حقیقتا خیلی با کاورت حال نکردم....
حس میکنم به داستان نمیخوره!!!!
والا من دوتا کاور براش درست کردم یه مدتم گذاشت نمیدونم چرا برش داشت :|
مهدی تو برا افتخارات مدفون شده کاوور زدی:(( M.Mahdi
مهدی تو برا افتخارات مدفون شده کاوور زدی:(( @M.Mahdi (http://forum.pioneer-life.ir/member.php?u=928)
عه راست میگی خخخخخ حواسم نبود :-"
وایسا ویندوزم درست کنم اگه بخوای یکی بزنم برا اینم ؟!
فقط چندتا المان یا شئ کی میخای تو کاور باشه نام ببر (دو نمره ) ((200))
فعلا نمی خوام:دی این کاورم نوبی زدم خخخخ.. شروع کردم به نوشتن به قدر کافی نوشتم برای کاور بهت خبر می دم:دی مرسی
فعلا نمی خوام:دی این کاورم نوبی زدم خخخخ.. شروع کردم به نوشتن به قدر کافی نوشتم برای کاور بهت خبر می دم:دی مرسی
دلتم بخواد اصن میخواستیم نمیزدم ! ((200))((200))((200))
دلتم بخواد اصن میخواستیم نمیزدم ! ((200))((200))((200))
پس بیا واس من بزن.
البته خودم زدم: http://s6.picofile.com/file/8187311200/cover.jpg
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
مبارک یاشه. منتهی افتهارات مدفون شده و غرش اژدها ادامه داره؟
اون دیگه غرش اژدها نیس الان اسمش به آخرین فرزند تغییر کرده (مال یکی دو سال دیگس)
تا اون موقع بتونم ای دوتا رو جمع کنم حداقل هر کدوم یه جلدش رو شاهکار کردم
ambrella
2015/05/13, 17:56
ایوللللل نمیتونم صب کنم تا بخونمش
پس بلاخره نوشتی!!!اینقدری که خوندم برام جذاب بود.نمی دونم چیش شاید مرده که پای مایکل رو از تله در اورد منو یاد برام تو مجموعه وارث انداخت .هی یادی از گذشته ها شد.خیلی قشنگ نوشته بودی فقط تو رو خدا نصف و نیمه ولش نکنی ها!!ادامه بده
سلااااااااااااام
اینم کاور:دی خودم خیلی دوسش می دارممممم M.Mahdi
http://s3.picofile.com/file/8189285942/Broken_Sword.png
عاللللللییهههه!!!!
خیلی قشنگه.....
کاملا هم به داستان میاد....
آورین....
محید خیلی قشنگه ها ولی بیشتر شبیه پوستره ((200)) ابعادش به کاور نمیخوره :-"
پ .ن : میبینم که ماشالا از نظر گرافیک خود کفا شدی((200)) اینو صفحه آرایی اومپارا(?) و اینا ... :-"
سیاه سفید؟ غحط ( قهت قحت؟ حالا هرچی ) بود؟
سیاه سفید؟ غحط ( قهت قحت؟ حالا هرچی ) بود؟
سلیقهی من اینه و این کاور رو دوست دارم ...
واقعا كاورش فوق العاده است
عاقا من فقط چهار فصل اول رو خوندم اونم فقط چون نوشته ی تو بود مجید:دی بعد کنکور ایشالا ادامشو هم می خونم
فقط بگم که خیلی خوب بود افرین خوشم اومد
فقط یه حسی بهم می گه خیلی شبیه یکی از کتابای دیوید گمله:دی ایشالا که حسه دروغه و اینقدر جدیدتره که شگفت زده بشم:دی
راستی یکمی مقدار توصیف ها و فضا سازیتو بیشتر کنی به نظرم بهتره.فقط یه نمه:دی
کاور هم واقعا قشنگه
داستان زيبايي بود
يكم گيج شدم ولي دوباره كه خوندم متوجه شدم يكم توصيفش كم بود
the ship
2015/05/24, 22:06
خیلی کاورش قشنگه:)
کاور رو خیلی قشنگ کار کردی.داستانت هم خیلی جالبه فقط فصل جدید رو بزار.مردیم از انتظار
قشنگ بود فقط یه لطفی کن بقیشم بزار انقدر داستان ناتموم خوندم که احساس میکنم خودمم ناتموم موندم،:-?
قشنگ بود اصلانم شبیه کار اموز رنجر نبود ممنون از زحمتت فقط فصل هارو کی به کی میزاری؟
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.