nepton
2014/03/23, 19:20
در زمان های قدیم پیش از آن.
که قدم گذاری تو به این جهان.
زندگی می کرد پیرمردی جوان.
که نه پیر بود و نه چندان جوان.
و سنش نبود ز سی بیشتر این بدان.
زندگی می کرد در خانه ای بسان اشراف و اعیان.
روزی برون شد ز خانه ان مرد نه چندان جوان.
تا رسید به دشتی که پر بود ز گوران و آهوان.
و چون راضی نبود به تکه ای نان.
بر ان شد تا شکار کند آهویی جوان.
به یک آن به زه کرد کمان.
حاجت او گشت بر حیوانات عیان.
و همه گریختند و شدند پنهان.
و جز یکی گور در آن دشت نشد عیان.
که پیر بود و حاذق به فن بیان.
چنین گفت به ان نیک مرد جوان.
که تا شیره مالد سرش با زبان.
چنین گفت آن گور پیر مغان.
تو که صورتت بسان فرشتگان.
و سیرتت بسان نیک مردان خدا.
مگر ندانی که تلخ بود گوشت گوران.
و تناول نشود مگر با نمک گران؟
جوان به فکر فرو رفت به یک آن.
پس از آن شد سوی دریاچه نمک روان.
چو رسید به دریاچه مرد داستان.
کاسه ای پر کرد از آب آن.
و گذاشت آن را در ایوان.
تا بخار شود، طی مدتی ، به مرور زمان.
یکی دو روز گذشت و ته ظرف شد عیان.
نمکی سپید، به سپیدی دندان.
دوباره گشت مرد به سوی دشت روان.
تا رسید به گور پیر حاذق به فن بیان.
دوباره تیر گذاشت در کمان.
و نگذاشت که منعقد شد کلام آن حیوان.
و هدف گرفت از وسط مگسک آن.
و تیر مستقیم خورد به آن حیوان.
دقیقا وسط دو چشمان.
و کشت گور عالم به فن زبان.
انگلیسی و فرانسه و امثال آن.
کبابش کرد تا بخوردش به همراه نان.
گوشت تازه و بریان.
به هنگام پخت ریخت نمک روی آن.
سپس به نیش کشید گوشت آن حیوان.
بعد از صرف نهار و گذر زمان.
برای هضم بهتر آن.
بازگشت به خانه اش که ساکن بود در آن.
و خفت تا صبح روز بعد از آن.
اینک به پایان رسید داستان.
و اگر پندی نگرفتی از آن.
قطعا مشکل بود از خودتان.
که درک نکردید پند نهفته در آن.
که قدم گذاری تو به این جهان.
زندگی می کرد پیرمردی جوان.
که نه پیر بود و نه چندان جوان.
و سنش نبود ز سی بیشتر این بدان.
زندگی می کرد در خانه ای بسان اشراف و اعیان.
روزی برون شد ز خانه ان مرد نه چندان جوان.
تا رسید به دشتی که پر بود ز گوران و آهوان.
و چون راضی نبود به تکه ای نان.
بر ان شد تا شکار کند آهویی جوان.
به یک آن به زه کرد کمان.
حاجت او گشت بر حیوانات عیان.
و همه گریختند و شدند پنهان.
و جز یکی گور در آن دشت نشد عیان.
که پیر بود و حاذق به فن بیان.
چنین گفت به ان نیک مرد جوان.
که تا شیره مالد سرش با زبان.
چنین گفت آن گور پیر مغان.
تو که صورتت بسان فرشتگان.
و سیرتت بسان نیک مردان خدا.
مگر ندانی که تلخ بود گوشت گوران.
و تناول نشود مگر با نمک گران؟
جوان به فکر فرو رفت به یک آن.
پس از آن شد سوی دریاچه نمک روان.
چو رسید به دریاچه مرد داستان.
کاسه ای پر کرد از آب آن.
و گذاشت آن را در ایوان.
تا بخار شود، طی مدتی ، به مرور زمان.
یکی دو روز گذشت و ته ظرف شد عیان.
نمکی سپید، به سپیدی دندان.
دوباره گشت مرد به سوی دشت روان.
تا رسید به گور پیر حاذق به فن بیان.
دوباره تیر گذاشت در کمان.
و نگذاشت که منعقد شد کلام آن حیوان.
و هدف گرفت از وسط مگسک آن.
و تیر مستقیم خورد به آن حیوان.
دقیقا وسط دو چشمان.
و کشت گور عالم به فن زبان.
انگلیسی و فرانسه و امثال آن.
کبابش کرد تا بخوردش به همراه نان.
گوشت تازه و بریان.
به هنگام پخت ریخت نمک روی آن.
سپس به نیش کشید گوشت آن حیوان.
بعد از صرف نهار و گذر زمان.
برای هضم بهتر آن.
بازگشت به خانه اش که ساکن بود در آن.
و خفت تا صبح روز بعد از آن.
اینک به پایان رسید داستان.
و اگر پندی نگرفتی از آن.
قطعا مشکل بود از خودتان.
که درک نکردید پند نهفته در آن.