PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سکوت ترانه



haniyeh
2014/02/03, 01:47
سلام!
خوب هستین؟
خب.... این دومین رمانمه!و این که برخلاف تصور من خیلیا بهم لطف داشتن و همیشه همراهیم کردن.... از همه تون ممنونم!
برخلاف رمان قبلیم که البته جلد اول یه مجموعه بود، این یکی عاشقانه ست... و اونقدری تفاوت بینشون هست که این دو تا رو از هم متمایز کنه.
تو رمان قبلی... من خیلی به توصیفات، فضاسازی و تخیلات پرداختم... چون قانون فانتزی نوشتن اینه... ولی توی این رمان برخلاف اون یکی قراره بیشتر روی احساسات، مکالمات، موضوعات اجتماعی و شعر نوشتن قراره کار کنم...
و این که چون شخصیت اول داستان هم از من بزرگتره و هم این که احساساتش کاملاً با احساسات من در تضاده، من به شدت به نقدای شما احتیاج دارم!
نثرش از دید اول شخصه ولی با این تفاوت که محاوره ای نیست!
و صد البته این که من به طور مستقیم به احساسات اشاره نمی کنم این دفعه.... قراره احساسات رو با کارایی که شخصیت اول انجام می ده، نشون بدم...
خب دیگه بسه... خیلی توضیح دادم.
بریم سراغ خلاصه:
ترانه، به تازگی از اتفاقات زندگی اش فارق شده است... اما هیچگاه گذشته ی تلخش فراموش نمی شود... و قبل از اینکه بتواند خود را با شرایط وفق بدهد، اتفاقات بدتر و بدتری روی میدهد... ترانه مجبور به سکوت می شود... سکوت می کند...
این سکوت تا کی دوام خواهد داشت؟ تا کی این بغض فرو داده در گلو باقی خواهد ماند؟
این گذشته ی تلخ... چه چیز را از ترانه گرفته است؟
آیا ترانه خواهد توانست که به زندگی عادی برگردد؟
یا این که...


http://www.up3.98ia.com/images/g7bolzezf12qnzjgu38l.jpg

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

این رمان فصل فصل نیست متأسفانه..
اوایلش یه ذره مبهمه...
من تا یه مدت نیستم... به مدت یه ماه... هفت اسفند فیلتر دارم... تو هیچ سایتی فعالیت نمی کنم!!!
فقط نظر بدین تو رو خدا... بعد از اون آزمون به اون سختی یه ذره دلم شاد شه...
دوستون دارم... بی قید و شرط... همه جوره!
لینک دانلود 110 صفحه ی اول - تقریبا ویرایش شده (http://s5.picofile.com/file/8130554334/first_110_pages.pdf.html)

smhmma
2014/02/03, 16:08
سلام هاینه چتوری خوبی؟؟
خیلی وقته نیومدی
راستی تبریک به خاطر کتاب دومت
راسیاتش شرمنده من هنوز وقت نشده افشاگری رایریا رو تموم کنم بعد بیام کتاب تو
شرمنده دیگه
ولی داخل سرزدنام به جاهای دیگهنگاه کردم به چندتا نقداش
به نظر کتاب خوبی میاد
مثه این که افکار ترانه لحن محاوره ای دارن
منم با پیشنهاد فاطمه بشدت موافقم که افکارو کج کنی
درضمن امیدوارم موفق باشه این یکی کتابتم
یکی از بچه های اپلودر بیات کتاب هانیه رو اپ کنه توی انجمن
کتاب قبلیشو هم همین طور

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

وایسا ببینم
جز پلیس و مدیر ارشد و بالاتر چه کسای دیگه ای می تونن پست ویرایش کنن؟؟

master
2014/02/03, 19:25
در کل خوب بود. اولاش یه گیرهایی داشت که رفته رفته بهتر شدند. مثلا چمله هایی مثل" خودم را مجبور به بیدار شدن کردم" یا "زمینی که از حرارت بدن من سردتر بود" می تونن کمی ساده تر نوشته بشن. جدای اینکه "سردتر بودن از حرارت" از لحاظ معنایی ایراد داره (سردتر بودن از دمای بدن می تونستی بگی) ولی بهتر نبود می گفتی" از بدنم سردتر بود"؟ جمله ها اگه ساده تر باشن به نظرم بهتره.
یه جاهایی جمله های "فسلفی مانند"ت تو ذوق می زد. "من با آرایش خودم را جور دیگری به بقیه نشان می دادم،آن جوری که آنها دلشان می خواهد" به نظرم این جمله اضافست و باید حذف شه. هرچند احتمالا جزو جمله هایی که خیلی دوست داشتی بگی. نکته همینجاست. این جمله نسبت به متن برجسته شده. انگار یه لحظه نویسنده رو می بینیم که داره این جمله رو میگه. فضا و حس این جمله اگه تو کل نوشته پخش و احساس بشه و غیر مستقیم خواننده درکش کنه به مراتب زیباتر خواهد بود تا اینکه کاملا "گستاخانه" بیان شود.
"ولی مامانی من کلی امید و آرزو دارم" بعید می دونم هیچ بچه 4 ساله ای تا به حال همچین جمله ای رو گفته باشه.
مخصوصا اولاش یه کلماتی زیادی تکرار می شدند. "تنهایی" "سردی" "سکوت". به نظرم باز بهتره این فضا و حسها غیر مستقیم و با فضاسازی بیشتر القا بشه تا با تکرار الفاظشون.
ممنون از زحمتی که کشیدی. حتما ادامه بده.

haniyeh
2014/02/18, 01:21
در کل خوب بود. اولاش یه گیرهایی داشت که رفته رفته بهتر شدند. مثلا چمله هایی مثل" خودم را مجبور به بیدار شدن کردم" یا "زمینی که از حرارت بدن من سردتر بود" می تونن کمی ساده تر نوشته بشن. جدای اینکه "سردتر بودن از حرارت" از لحاظ معنایی ایراد داره (سردتر بودن از دمای بدن می تونستی بگی) ولی بهتر نبود می گفتی" از بدنم سردتر بود"؟ جمله ها اگه ساده تر باشن به نظرم بهتره.
یه جاهایی جمله های "فسلفی مانند"ت تو ذوق می زد. "من با آرایش خودم را جور دیگری به بقیه نشان می دادم،آن جوری که آنها دلشان می خواهد" به نظرم این جمله اضافست و باید حذف شه. هرچند احتمالا جزو جمله هایی که خیلی دوست داشتی بگی. نکته همینجاست. این جمله نسبت به متن برجسته شده. انگار یه لحظه نویسنده رو می بینیم که داره این جمله رو میگه. فضا و حس این جمله اگه تو کل نوشته پخش و احساس بشه و غیر مستقیم خواننده درکش کنه به مراتب زیباتر خواهد بود تا اینکه کاملا "گستاخانه" بیان شود.
"ولی مامانی من کلی امید و آرزو دارم" بعید می دونم هیچ بچه 4 ساله ای تا به حال همچین جمله ای رو گفته باشه.
مخصوصا اولاش یه کلماتی زیادی تکرار می شدند. "تنهایی" "سردی" "سکوت". به نظرم باز بهتره این فضا و حسها غیر مستقیم و با فضاسازی بیشتر القا بشه تا با تکرار الفاظشون.
ممنون از زحمتی که کشیدی. حتما ادامه بده.

سلام!!
مرسی بابت نظرتون!((221))
آره خب... ولی نثر این کتاب رو می خواستم از اول جوری بنویسم که از جمله های کوتاه استفاده نکنم و بیشتر پیچیده شون کنم... تا ذهن خواننده رو یه جورایی درگیر کنم... می فهمی چی می گم؟ البته چون این رمان اولین رمانی بود که به نثر ادبی می نوشتم یه ذره سختم بود... هنوز با نثر وموضوع خو نگرفته بودم...
بله... کاملا درست می گید...((221))
چرا! می تونه بگه اگه از نظر ذهنی تکامل پیدا کرده باشه! ولی شاید شما درست می گید... شاید بهتر بود به جای بچه ی چهار ساله می کردمش 6 ساله...
از اول هم گفته بودم که تو این رمان خیلی نمی خوام توصیف کنم... نگفته بودم؟((225))
خواهش می کنم... ممنون بابت زحمت شما بابت نقد! چشم حتما...

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


سلام هاینه چتوری خوبی؟؟
خیلی وقته نیومدی
راستی تبریک به خاطر کتاب دومت
راسیاتش شرمنده من هنوز وقت نشده افشاگری رایریا رو تموم کنم بعد بیام کتاب تو
شرمنده دیگه
ولی داخل سرزدنام به جاهای دیگهنگاه کردم به چندتا نقداش
به نظر کتاب خوبی میاد
مثه این که افکار ترانه لحن محاوره ای دارن
منم با پیشنهاد فاطمه بشدت موافقم که افکارو کج کنی
درضمن امیدوارم موفق باشه این یکی کتابتم
یکی از بچه های اپلودر بیات کتاب هانیه رو اپ کنه توی انجمن
کتاب قبلیشو هم همین طور

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

وایسا ببینم
جز پلیس و مدیر ارشد و بالاتر چه کسای دیگه ای می تونن پست ویرایش کنن؟؟
مرسی... شما چطوری؟((131))
آره... راستش سرم شلوغ بود بابت مقاومت... کلی کارا مونده بود بابت انجام دادن... این اواخر هم که بابت آزمون جامعمون به ذره درگیری های ذهنی داشتم...
ممنون!
نه بابا این چه حرفیه؟
بقیه لطف دارن به من...:)
نه حالت محاوره ندارن... کاملا نثرشون ادبی هست... ولی چشم از این به بعد سعی می کنم کجشون کنم...
ممنون!((221))
رمان قبلیم آپ شده بود گویا... فقط رو صفحه ی اصلی نیست... یه زمانی اونجا هم بود.:دی

haniyeh
2014/03/07, 19:07
بخش دوم سکوت ترانه (http://s5.picofile.com/file/8115981250/episode2.pdf.html)
((8))

master
2014/03/07, 20:09
به نظرم نسبت به قسمت اول از لحاظی بهتر بود. اول یک سری عبارتهایی که جای اصلاح دارند رو میارم:
"سطح آسفالت شده کوچه". (کوچه ها معموالا آسفالتن دیگه، دهات نیست که، تهرانه)
"از قسمت پخش کننده موسیقی خارج شدم" من بودم می گفتم موسیقی را قطع کردم
یه جایی گفتی "چشمم نگاه می کرد" چرا اخه؟
"اون ذوقمونم توسط تو کور شد" لحن بقیه مکالمات عامیانه تره. بهتر بود می گفتی" اون ذوفمونم تو کور کردی"
عین عشق علامت تعجبی در برابر عشقه؟ من نفهمیدم یعنی چی. البته این حرف نظر شخصی منه، خیلی خوشم نمیاد از اینجوری نوشتن. یه کم حالت کلیشه ای پیدا کرده اون تیکه. قسمت عادلشه و اینکه از عادل فقط "دال" مونده رو خیلی نفهمیدم. انگار به زور خواستی برای تمام حروف "اعتماد" چیزی جور کنی. به نظرم وقتی می خواد تو نوشتن چنین حرکتایی بزنه آدم، باید واقعا چیز خوبی بنویسه تا حالت کلیشه ای نگیره به خودش. من خودم معمولا پروا دارم از این کار.
"خیلی وجودت تو این دنیا مزاحمم نبود زنگ هم می زنی" باز هم بقیه جملات محاوره ای تر از این جملن. ساده تر کنی بهتره.
اون جایی که داره خاطراتشو مرور می کنه بعد یه دختر وپسری از کنارش رد می شن، ایدش خوب بود. وقتی می گی کمی ذهنش رو منحرف کردن، من اگه می خواستم بنویسم، یه جزییات خیلی کوتاه و مختصر از اون دو می نوشتم، مثلا رنگ لباس دختر، تن صدای پسر، انگشتری که در دست دختر بود، منظورم اینه که اون انحراف ذهنی که برای شخصیت به وجود میاد رو بتونی یه لحظه نشون بدی.
"مامانی کلمه ای بود که در زمان کودکی برای نشان دادن محبت و عاطفه ام به مادرم می گفتم" به نظرم کل جمله اضافست. (فکر نکنم احتیاج به توضیح داشته باشم)

اینکه خاطرات و ابعاد شخصیت اصلی به صورت تکه تکه و به تدریج فاش می شن جزو نقاط قوت داستانته.
اون جایی که با شقایق دارن میرن تا پسر تور کنن، قبل از رسیدن افکاری که توی ذهن شخصیت اصلی به صورت جمله های کوتاه بیان می شن، از قسمتهای قوی این فصل بود به نظرم. (به غیر از تیکه ی "اعتماد"ش) و اینکه ناگهان از اون فضای شناور در فکر و خیالش، دوباره در سطح دنیای واقعی سقوط می کنه، و حس غیر مستقیم "منگ"ی شخصیت خوب بود. منظورم اینه که من اون احاس رو لمس و درک می کنم. بدون اینکه از لفظ "گیجی" یا "منگی" عینا استفاده کنی. تو این قسمت همچنان از الفاظی مثل تلخی و سردی زیاد استفاده کردی. اگه اون حسها رو هم بتونی غیر مستقیم کاری کنی که خواننده خودش لمسشون کنه به مراتب اثرت قوی تر میشه. (البته نمیگم به هیچ وجه نباید از لغاتشون استفاده کنی، اما زیاده روی کردی به نظرم)
ممنون، منتظر قسمتهای بعدی...

ThundeR
2014/03/08, 09:30
شرمنده هنوز وقت نکردم بخونم... اما کاش جلد دوم کتاب قبلیتو می نوشتی... از اون خیلی خوشم اومد.

پ،ن: البته می گم، هنوز این یکیو نخوندم.

haniyeh
2014/03/08, 20:42
به نظرم نسبت به قسمت اول از لحاظی بهتر بود. اول یک سری عبارتهایی که جای اصلاح دارند رو میارم:
"سطح آسفالت شده کوچه". (کوچه ها معموالا آسفالتن دیگه، دهات نیست که، تهرانه)
"از قسمت پخش کننده موسیقی خارج شدم" من بودم می گفتم موسیقی را قطع کردم
یه جایی گفتی "چشمم نگاه می کرد" چرا اخه؟
"اون ذوقمونم توسط تو کور شد" لحن بقیه مکالمات عامیانه تره. بهتر بود می گفتی" اون ذوفمونم تو کور کردی"
عین عشق علامت تعجبی در برابر عشقه؟ من نفهمیدم یعنی چی. البته این حرف نظر شخصی منه، خیلی خوشم نمیاد از اینجوری نوشتن. یه کم حالت کلیشه ای پیدا کرده اون تیکه. قسمت عادلشه و اینکه از عادل فقط "دال" مونده رو خیلی نفهمیدم. انگار به زور خواستی برای تمام حروف "اعتماد" چیزی جور کنی. به نظرم وقتی می خواد تو نوشتن چنین حرکتایی بزنه آدم، باید واقعا چیز خوبی بنویسه تا حالت کلیشه ای نگیره به خودش. من خودم معمولا پروا دارم از این کار.
"خیلی وجودت تو این دنیا مزاحمم نبود زنگ هم می زنی" باز هم بقیه جملات محاوره ای تر از این جملن. ساده تر کنی بهتره.
اون جایی که داره خاطراتشو مرور می کنه بعد یه دختر وپسری از کنارش رد می شن، ایدش خوب بود. وقتی می گی کمی ذهنش رو منحرف کردن، من اگه می خواستم بنویسم، یه جزییات خیلی کوتاه و مختصر از اون دو می نوشتم، مثلا رنگ لباس دختر، تن صدای پسر، انگشتری که در دست دختر بود، منظورم اینه که اون انحراف ذهنی که برای شخصیت به وجود میاد رو بتونی یه لحظه نشون بدی.
"مامانی کلمه ای بود که در زمان کودکی برای نشان دادن محبت و عاطفه ام به مادرم می گفتم" به نظرم کل جمله اضافست. (فکر نکنم احتیاج به توضیح داشته باشم)

اینکه خاطرات و ابعاد شخصیت اصلی به صورت تکه تکه و به تدریج فاش می شن جزو نقاط قوت داستانته.
اون جایی که با شقایق دارن میرن تا پسر تور کنن، قبل از رسیدن افکاری که توی ذهن شخصیت اصلی به صورت جمله های کوتاه بیان می شن، از قسمتهای قوی این فصل بود به نظرم. (به غیر از تیکه ی "اعتماد"ش) و اینکه ناگهان از اون فضای شناور در فکر و خیالش، دوباره در سطح دنیای واقعی سقوط می کنه، و حس غیر مستقیم "منگ"ی شخصیت خوب بود. منظورم اینه که من اون احاس رو لمس و درک می کنم. بدون اینکه از لفظ "گیجی" یا "منگی" عینا استفاده کنی. تو این قسمت همچنان از الفاظی مثل تلخی و سردی زیاد استفاده کردی. اگه اون حسها رو هم بتونی غیر مستقیم کاری کنی که خواننده خودش لمسشون کنه به مراتب اثرت قوی تر میشه. (البته نمیگم به هیچ وجه نباید از لغاتشون استفاده کنی، اما زیاده روی کردی به نظرم)
ممنون، منتظر قسمتهای بعدی...
آخه شما نویسنده ای و خودت هم می دونی که این چیزا برای نشون دادن جزئیاته... وگرنه خودمم می دونم تهران دهات نیست و خیابون آسفالت شده... حداقل اونقدری عقل دارم که!
این شیک تره از نظرم...((201))
همینجوری... خواستم بعضی وقتا شخصیت اول رو از دید سوم شخص بنویسم که جزئی از خودش رو نشون دادم... عیبی داره؟((99))
اون دیگه زیادی عامیانه بود آخه...:دی
"عین" همون "ع" هست... منطورم چیز دیگه ای نبوده اگه شما اشتباه برداشت کردی...:دی ولی جالب اینجاست تو تنها کسی هستی که این حرفو می زنی! بیشتر کسایی که تو جاهای دیگه خواننده م بودن، از این تیکه ش بیشتر از هر جای دیگه ش خوششون اومد... اونجا یکی از جاهای مورد علاقه م بود... نمی دونم ولی! هرکسی یه سلیقه ای داره! نظر شما هم قابل احترامه...
درست می گی... تو مکالمات زیاد تبحر ندارم...
درسته... اما باور کن بعضی وقتا حوصله م نمیاد تا اون حد به جزئیات توجه کنم... نمی دونم چرا!((66))
اینو گفتم چون قبلا هم به این کلمه ی "مامانی" گیر داده بودن... لازم دونستم یه کم دلیلشم بگم...
ممنون خجالت زده ام می کنید...((10))
درست می گید... تلاشم رو می کنم... البته کار خیلی سختیه... با سن چهارده ساله کسی از عهده ی این همه کار برنمیاد میاد؟
((70))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


شرمنده هنوز وقت نکردم بخونم... اما کاش جلد دوم کتاب قبلیتو می نوشتی... از اون خیلی خوشم اومد.

پ،ن: البته می گم، هنوز این یکیو نخوندم.

قبلا هم گفته بودم... جلد دوم مقاومت به زودی شروع می شه... البته لطف داری ها خیلی هم خوب نبود جای پیشرفت داشت...

haniyeh
2014/04/11, 20:00
بخش سوم رمان سکوت ترانه (http://s5.picofile.com/file/8119728334/episode3.pdf.html)
((201))

haniyeh
2014/04/14, 19:50
نظری چیزی ندارید؟((121))

haniyeh
2014/05/16, 20:20
چقدر پست دادن سخته اینجا...
حرف کم میارم...
خب این آخرین بخش از سکوت ترانه ست که قبل از امتحانا می دم... دیگه رفتیم تا بعد از امتحانا....
تا اون موقع داستان نوشتن تعطیله...
راستی هر وقت رمان کلیشه ای شد بهم بگید ها...
سنم رو هم در نظر نگیرید لطفا....
بخش چهارم (http://s5.picofile.com/file/8123454368/episode4.pdf.html)

haniyeh
2014/07/18, 23:22
خدا!
چقدر کم حمیات می شه از این رمان!
کاش می شد هرچه زود تر تمومش کنم... اونطوری که واقعا دوست دارم. اما می ترسم نشه.:|
کاش می شد چاپش کنم. این رمان نه تو سایتای فانتزی حمایت می شه و نه تو نودهشتیا. به این جور رمان ها دیگه بها نمی دن.
این 110 صفحه ی اوله. امیدوارم لذت ببرید.
110 صفحه ی اول - تقریبا ویرایش شده (http://s5.picofile.com/file/8130554334/first_110_pages.pdf.html)

master
2014/07/18, 23:49
نظر شخصیه منه، خیلی مهم نیست سایتهای دیگه راجع به این داستان یا کلا هر داستان دیگه ای چجوری فکر می کنن، جدای اینکه بالاخره هر اثری مخاطب و طرفدارای خاص خودشو داره (یکی از یه داستانی ممکنه خوشش بیاد که یکی دیگه حتی به نظرش ارزش یه صفحه خوندن رو هم نداره)، در نهایت نویسنده هر چه بیشتر حرف دل خودشو و اون چیزی که واقعا بهش عشق ی ورزه رو بنویسه به نظرم برنده اصلی نویسندست. صد البته نویسنده دوست داره مخاطبهای بیشتری داشته باشه، قابل انکار نیست. ولی مثلا کسی که فقط فانتزی دوست داره و تا چهار تا موجود شگفت انگیز و چهار تا ابر قهرمان با توانایی های خارق العاده تو داستان نباشن نمی تونه با داستان حال کنه، خب احتمالا از این جور داستانا شاید خیلی خوشش نیاد. (خب بزار خوششون نیاد)
منظورم در آخر، بنویس و لذت و ببر. همیشه کسایی هستن که از خوندن داستانت لذت ببرن.

احساس و تخیل تو نوشتنت داری، این خیلی خوبه اما یه جاهایی زیاده روی می کنی به نظرم. یه سری جمله ها رو زیادی تکرار می کنی. مثلا جمله گرما بیداد می کند رو 3 بار تکرار کردی. اونجایی که با روح پدربزرگش غیر مسقیم حرف می زنه باز به نظرم زیاده روی شده. یه کمی ریتم حوادث تو این آخراش کندتر و داستان خنثی تر شده (به نظر من)

چیزی که به نظر من مهمه "قلم"ته. و این قلم پتانسیل خلق آثار عالی رو خواهد داشت. من امیدوارم به آینده نوشتنت.

Hermion
2014/07/19, 00:13
هانیه جون می خواستم بزارم کتابت تموم شه بعد بخونمش ولی الان که دیدم 110 ص گذاشتی وسوسه شدم بخونمش
اعتراف می کنم فکر نمی کردم اینقدر خوب باشه(البته فقط اولاشو خوندم)
نثرت خوبه و روونه....فقط بعضی جاها زیادی احساسیه(فعلا برداشت اولیه اس ممکنه اشتباه باشه)
هنوز وارد داستان اصلی نشدم برا همین نظر نمی دم
ولی مهم ترین چیز نثره که فعلا من خوشم اومد
فقط می تونست بهتر ویرایش بشه
امیدوارم پیشرفت داشته باشی و کتابت بیاد صفحه ی اصلی
موفق باشی:)