PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زاهدی گوید



Ajam
2014/01/30, 15:55
زاهدي گويد:جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول؛ مرد فاسدي از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.

او گفت: اي شيخ خدا مي*داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم؛ مستي ديدم که افتان و خيزان راه مي*رفت. به او گفتم قدم ثابت بردار تا نيفتي.

گفت: تو با اين همه ادعا قدم ثابت کرده*اي؟

سوم؛ کودکي ديدم که چراغي در دست داشت. گفتم: اين روشنايي را از کجا آورده*اي؟

کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:

تو که شيخ شهري بگو که اين روشنايي کجا رفت؟

چهارم؛ زني بسيار زيبا که در حال خشم از شوهرش شکايت مي*کرد.

گفتم: اول رويت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت: من که غرق خواهش دنيا هستم چنان از خود بيخود شده*ام

که از خود خبرم نيست تو چگونه غرق محبت خالقي که از نگاهي بيم داري؟

smhmma
2014/01/30, 21:02
سفسطه و مغلطه بودن

GroverUnderwood
2014/01/31, 08:08
به نظرم زنه عوضی بوده ((127))