PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آرنا



master
2014/01/26, 21:16
روزی دیگر در آرنای بزرگ شهر،جنگجوی مغلوب به خاک افتاده بود و گلادیاتور پیروز پایش را روی سینه ی او گذاشته. کلاهخود شکافته اش چند قدم آنطرف تر زیر نور آفتاب به رنگ سرخ و طلایی برق می زد. نمی دانست باید به قاتلش التماس کند یا به فوج تیره و تار مردم و فقط ضجه می زد. انبوه جمعیت با شور و هیجان،مرگ مرد نیمه جان را فریاد می زد. در یک لحظه تنها تیغ را دید که بالا رفت. درخشش خورشید در تیغ، چشمانش را بست. گویی می خواست این لطف را در حق او کرده باشد که مرگ خود را نبیند.
کار تمام شد و پیروز میدان با شوق و جنون، رو به جمعیت فریاد می کشید. البته که او حقه خورده بود،فردا نوبت خودش بود که کشته شود. اما مردم هم مثل او؛ کسی که عدالت دیده شیفته ی ظلم نمی شود. هیچ کس به بلندترین جایگاه آرنا نگاه نمی کرد که مردی در جامی از طلا، شرابی به سرخی خون قربانی را سر می کشید...

Fateme
2014/01/27, 05:08
:newspaperguytear:یعنی من فقط میتونم سکوت کنم....
.
.
.
.
.
.
.
واووووووووووووووووووووووو ووووووووووووو بی اندازه زیبا بود...اصلا نمیدونم چی بگم، چطوری حس که بهم منتقل کرد رو تو کلمه بگنجونم...فقط میتونم بگم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی زیبا بود....چینش المان ها کنار هم و معنی که در نهایت منتقل کرد....واوووووووو.....



کلاهخود شکافته اش چند قدم آنطرف تر زیر نور آفتاب به رنگ سرخ و طلایی برق می زد
که مردی در جامی از طلا، شرابی به سرخی خون قربانی را سر می کشید...
یعنی شباهت و تضاد این دوجمله به هم منو نابود کرد....شباهت رنگ ها ولی تضاد معنی بی نظیر بود، واقعا عالی...



روزی دیگر در آرنای بزرگ شهر،جنگجوی مغلوب به خاک افتاده بود و گلادیاتور پیروز پایش را روی سینه ی او گذاشته.
هوم راستشو بخوای اول که جمله رو خوندم احساس کردم دستور زبانش مشکل داره، متوجه بودم که دوتا بود رو به علت تکراری بودن حذف کردی ولی بازم جمله یک جوری بود به نظرم...بعد که بالا پایینش کردم فهمیدم عامل این یک جوری بودن کلمه روزی دیگر هستش. از نظر بار معنایی روزی دیگر به آینده اشاره داره بنابراین وقتی ما با فعل بود رو به رو میشیم مغزمون ارور میده و گیج میشیم.
برداشت من از این کلمه روزی دیگر اینه ک میخواستی تکرار این روز و این ماجرا رو نشون بدی ولی به نظرم این کلمه، با این فعل چیز مناسبی نیست. یا میتونی دیگر رو از جمله حذف کنی که اونوقت اون معنی زیرپوستیه از بین میره، یا باید این منظورو با یه جمله ی خیلی کوتاه دیگه برسونی.



نمی دانست باید به قاتلش التماس کند یا به فوج تیره و تار مردم و فقط ضجه می زد.
فکر میکنم اگر جوای و دوم ویرگول قرار بگیره، جمله روون تر و بهتری داشته باشیم.
نمیدانست باید به قاتلش التماس کند یا به فوج تیره و تار مردم ، فقط ضجه میزد.





درخشش خورشید در تیغ، چشمانش را بست. گویی می خواست این لطف را در حق او کرده باشد که مرگ خود را نبیند.

اینجا هم باز فکر میکنم اگه جمله اینطوری بشه احتمال اینکه یه صدم ثانیه با ارور مواجه بشیم کمتر میشه:
درخشش خورشید در تیغ، چشمانش را بست؛ گویی می خواست این لطف را در حق او کرده باشد که مرگ خود را نبیند.

به جز همین چندتا اشکال جزئی دستوری یا علائم نگارشی که ذکر کردم هیچ مشکل دیگه ای نداشت. اینا هم واسه این گفتم که باعث میشن ذهن ناخوادگاه یک ارور کوچیک بده و از زیبایی متن کم میکنه و گرنه شما خودت نویسنده ای و بهتر میدونی، حرفای من صرفا پیشنهادهایی بود که به ذهنم رسید.

هرچی بگم کم گفتم ولی در کل master عزیز فقط میتونم بگم که کارت یه masterpiece بود...
بسیار لذت بردم، موفق باشی.((70))((70))((70))((70))

smhmma
2014/01/27, 05:51
فاطمه راس می گه خیلی عالی بود
دمت گرم
و معنیشم که دیگه تهش بود

master
2014/01/27, 09:23
بسیار ممنون از نقد دقیقت. واقعا متشکرم که وقت گذاشتی برا نوشتنش.
راستش اینو حدود 4 سال پیش نوشتم. داشتم می گشتم بین نوشته های قدیمی پیداش کردم.

erfan
2014/02/08, 03:10
یکی از بهترین متن هایی بود که تا حالا خوندم.توصیف ها حیرت آور بود.((58))

sandermon
2015/04/21, 19:21
سلام.
خب حقیقتش اینه که لذت بردم از متن.
همون طور که توی اون یکی متنتون گفتم، قلم خوبی دارین با توانایی استفاده ی مناسب از کلمات و دامنه ی لغات بالا. اینا همه به این کمک می کنه که بتونید متن جونداری بنویسید و ما رو با نثرتون محسور کنید.
همه ی اینا خوب بود. اما وقتی بریم سراغ روند داستان و طرحش، با یه چیز متوسط روبرو می شیم. اصلا چیز بدی نیست اما نو و خفن هم نیست.
ما یه نفر رو داریم که کسی رو می کشه تو یه محیط تکراری مثل آرنا. تا اینجا داستان هیچی نداره. اما وقتی نویسنده سعی می کنه مسیر داستان رو به سمتی که می خواد تغییر بده و متفاوتش کنه یه اتفاق جالب میافته.
اینکه مجبور می شه توضیح بده. اینکه بگه فردا نوبت خودشه و این یعنی دست نویسنده توی متن به شدت روشن و واضح قابل دیدنه و وقتی خواننده دست نویسنده رو ببینه با متن همزاد پنداری نمی کنه، چون می دونه کسی این متن و این دنیا رو داره کاملا مصنوعی می نویسه.
موضوع بعدی اینه که این پیچه چیز بدی نبود و خوب بود، اینکه روی سکه رو کاملا بر گردونید و بگید که این فقط یه توهم داره از برد. اما خب پیچ درست اجرا نشده. از طرفی نحوه ی بیانش هم نو نیست. شاید اگه انتهای داستان به یه هزیان وارگی ختم می شد یا یه چیز جدیدتر، این داستان از سطح خوب به سطح فو قالعاده می رسید.

در هر صورت خوشحالم که داستانتون رو خوندم و اونقدر خوب بود که ازش لذت ببرم.
در امان خدا باشید و پر کار.

Hermion
2015/04/21, 22:02
علی ای خدا
من فقط منتظرم تو یه داستان خیلی بلند بنویسی! میترکونه! میشه یه چیزی مثه قدرت ذهن!
عالی بود عالی....

master
2015/04/22, 00:57
سلام.
خب حقیقتش اینه که لذت بردم از متن.
همون طور که توی اون یکی متنتون گفتم، قلم خوبی دارین با توانایی استفاده ی مناسب از کلمات و دامنه ی لغات بالا. اینا همه به این کمک می کنه که بتونید متن جونداری بنویسید و ما رو با نثرتون محسور کنید.
همه ی اینا خوب بود. اما وقتی بریم سراغ روند داستان و طرحش، با یه چیز متوسط روبرو می شیم. اصلا چیز بدی نیست اما نو و خفن هم نیست.
ما یه نفر رو داریم که کسی رو می کشه تو یه محیط تکراری مثل آرنا. تا اینجا داستان هیچی نداره. اما وقتی نویسنده سعی می کنه مسیر داستان رو به سمتی که می خواد تغییر بده و متفاوتش کنه یه اتفاق جالب میافته.
اینکه مجبور می شه توضیح بده. اینکه بگه فردا نوبت خودشه و این یعنی دست نویسنده توی متن به شدت روشن و واضح قابل دیدنه و وقتی خواننده دست نویسنده رو ببینه با متن همزاد پنداری نمی کنه، چون می دونه کسی این متن و این دنیا رو داره کاملا مصنوعی می نویسه.
موضوع بعدی اینه که این پیچه چیز بدی نبود و خوب بود، اینکه روی سکه رو کاملا بر گردونید و بگید که این فقط یه توهم داره از برد. اما خب پیچ درست اجرا نشده. از طرفی نحوه ی بیانش هم نو نیست. شاید اگه انتهای داستان به یه هزیان وارگی ختم می شد یا یه چیز جدیدتر، این داستان از سطح خوب به سطح فو قالعاده می رسید.

در هر صورت خوشحالم که داستانتون رو خوندم و اونقدر خوب بود که ازش لذت ببرم.
در امان خدا باشید و پر کار.

خیلی ممنون که زحمت کشیدی و این همه نوشتی. در واقع کل ایده و حرفی که توی ذهنم بود همون "کسی که عدالت دیده شیفته ی ظلم نمی شود" بود. یه جورایی به تصویر کشوندن عقده عدالت که به طرز مریضی با دیدن ظلم ارضا و تلافی میشی. بقیش عملا یه سری توصیف و یه صحنه سازی عادی بود. بازم ممنون.

ThundeR
2015/04/22, 02:50
وای
ترکوندی داش علی! من بالاخره مجبورت می کنم یه داستان بلند بنویسی(حالا شایدم التماس؛ خیلی مقاومت کنی گریه می کنما؟:دی )
عجب توصیفاتی داشت
این نشون می ده یه داستان خیلی کوتاه هم می تونه عالی باشه
والا همه هر چی بود گفتند و من در وصف آن هر چ گویم، کم گفته ام:| (جمله عمیقی بود براوو به خودم:| ) :دی
منتظر داستان های زیبات:)

hana.asadi
2015/04/22, 07:15
بسیار زیبا و دلنشین بود
به قول خودت احسنت به قول خودم برکلااااا((46))

wolf
2015/04/22, 09:09
دادا دمت گرم.خیلی زیبا بود و جاندار.
متنت به نظره من خیلی جذاب و زیبا بود.
خسته نباشی

Andish
2015/05/08, 12:53
برادر من ما ناشر داریم تو یه داستان بلند بنویس با مشخصات کامل من برات انتشار میدم
به امام حسین ماه از آب در میاد
خواهشا بنویس