PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نیمه راه مرگ ( فصل جدید : پنجم )_کنسل شد



filagond
2012/09/05, 18:57
کاترین کروفیلد نیمه خون آشام می خواهد انتقام مادرش را بگیرد. او امیدوار است یکی از خون آشام هایی که شکار می کند پددرش باشد، کسی که زندگی مادرش را تباه کرده است اما او به وسیله خون آشامی به نام بونس اسیر می شود...
این کتاب جلد اول از مجموعه ای شش جلدی به نام زن شکارچی شب است. فصل اول به زودی در سایت قرار می گیرد.



جلد اول:

فص (http://forum.life-gate.ir/downloads.php?do=file&id=194)ل اول (http://www.life-gate.ir/downloads.php?do=file&id=194)

فصل دوم (http://forum.life-gate.ir/downloads.php?do=file&id=195)

فصل سوم (http://forum.life-gate.ir/downloads.php?do=file&id=196)

فصل چهارم (http://forum.life-gate.ir/downloads.php?do=file&id=197)

فصل پنجم (http://forum.life-gate.ir/downloads.php?do=file&id=226)

.

Mr.Sohrab
2012/09/06, 01:09
ترجمش توسط کی هست علی جان ؟

مربوط به چه سایتی هست ؟

filagond
2012/09/06, 01:13
ترجمش توسط کی هست علی جان ؟

مربوط به چه سایتی هست ؟
ترجمه من هست.

Mr.Sohrab
2012/09/06, 01:16
علی جون پس اون یکی کتابه چی شد؟

اسمش را هم یادم رفته اصلا !!!

filagond
2012/09/06, 01:20
اورنایت را می گویید؟ صبر کنید. آن را هم می دهم.

Mr.Sohrab
2012/09/06, 01:22
علی جان به نظر من بهتره تمام تمرکزت را رویه یک داستان بزاری که محور داستان دستت باشه .

هر نویسنده سبک خاص خودش را داره و تو نمی تونی همشون را با هم در عین واحد کنار هم داشته باشی

filagond
2012/09/06, 01:31
اگر نظر شما این است اورنایت را ول می کنم چون نیمه راه مرگ جذابتر است.

Mr.Sohrab
2012/09/06, 01:37
این خیلی بد میشه علی جوون .

این طور وجه خوبی نداره

شاید مخاطب ها ناراحت بشن

Mr.Sohrab
2012/09/14, 18:55
اول از همه از علی عزیز تشکر و قدردانی می کنم .
علی جان خسته نباشی .

فصل اول این کتاب ترجمه شده و به تا فردا در سایت قرار میگیرد.

Mr.Sohrab
2012/09/14, 20:31
فصل اول به پست شماره یک اضافه شد .

filagond
2012/09/20, 12:16
فصل دوم:
فصل دوم - دانلودسنتر لايف گيت - لایف گیت (http://www.life-gate.ir/downloads.php?do=file&id=169)

youra
2012/09/21, 10:58
اه به نظرم از روش مجموعه فیلم های رین بلود رو ساختن،اگه یادم باشه

filagond
2012/09/21, 12:43
لطفا در مورد این فیلم اطلاعات بیشتری بدهید.

Mr.Sohrab
2012/09/22, 10:31
از همه دوستان عزیز بابت تاخیر در ارسال فایل معذرت خواهی میکنم . بالاخص مترجم عزیز این کتاب علی عزیز .

احتمالا از این به بعد مجید این کار را به جای من انجام میده . به خاطر این که من مدتی نیستم .


ممنون .

youra
2012/09/23, 22:04
خون راين Bloodrayne*

كارگردان : اوو بال ( Uwe Boll )

بازيگران :

كرستينا لوكن ( KristannaLoken ) نقش Rayne
ميشل رودريگوئز ( Michelle Rodriguez ) نقش Katarin
بن كينگزلي ( Ben Kingsley ) نقش Kagan
مايكل مدسن ( Michael Madsen) نقش Vladimir
متيو ديويس ( MatthewDavis ) نقش Sebastian
بيلي زين (Billy Zane ) نقش Elrich
ويل ساندرسون ( Will Sanderson ) نقش Domastir
ميت لوف ( Meat Loaf ) نقش Leonid
جرالدين چاپلين ( GeraldineChaplin ) نقش Fortune Teller
برايان سي نايت ( Bryan C. Knight ) نقش Thadius
آدرين مك كويين ( AdrienneMcQueen ) نقش Female soldier
كريس تورس ( Chris Torres ) نقش Brimstone man

گونه فيلم :اكشن/حادثه اي/ترسناك/فانتزي/تخيلي

درجه فيلم :Rبراي صحنه هاي خونين شديد و صحنه هاي عشقي و برهنه

توزيع كننده :رومار اينتريتمنت

محصول :2005 كشورهاي آمريكا و آلمان

اكران : 6 ژانويه 2006 ( 16 ديماه 84)

خلاصه داستان :

در قرن 18، در «رومانيا» راين دختري است با مادري از نسل انسان و پدري از نسل دراكولاي خون آشام. راين با اينكه از نيرويي مافوق بشر برخوردار است، در مقابل انسانها روحيه اي ملايم و قلبي رئوف دارد. او تصميم مي گيرد پدر خون آشام خود، «كاگان» را پيدا كند. او در مسير يافتن پدرش با دو شكارچي خون آشامان آشنا مي شود و … .

filagond
2012/09/24, 13:41
ترجمه این کتاب متوقف شده و از هفدهم این ماه پیگیری خواهد شد.

Mr.Sohrab
2012/11/03, 14:17
من اومدم !!!!

با تشکر فراوان از علی عزیز چهار فصل اول اول ادیت شده و آماده دانلود تقدیم شما .


امیدوارم لذت ببرید .

تشکر از مترجم عزیزمون یادتون نره .

Mr.Sohrab
2012/11/11, 16:38
علی جان فصل پنجم تا شب رو سایت اپ میشه .

چند تا مشکل :

به نظرت کتابش خیلی حاشیه دار نیست ؟؟؟!!!

از ششگانه که بدتر به نظر میرسه ! لطفا لینک دانلود زبان اصلیش را بزار تا برای کسی شکی ایجاد نشه .

در ضمن اگه ویرایشگر میخوای بگو تا از محمود بخواییم بیاد کمکت .


در آخر هم بابت تاخیر معذرت میخوام .

marishka
2012/11/11, 22:52
دستت درد نکنه علی.

Sina.M
2012/11/13, 23:17
تشکر خيلي زياد از جناب filagond عزيز بابت ترجمه خوبشون.
و همينطور از مسئولين سايت بابت کار ويرايش و ...
توضيحات کتاب و همينطور چند صفحه از فصل 1 رو خوندم، به نظر خيلي جالب مياد.
فقط از مترجم عزيز و مديراي سايت يه سوال داشتم:
احيانا" که کتاب سانسور نميشه???
ممنون ميشم که پاسخ بدين.

باز هم بابت زحماتتون ممنون

filagond
2012/11/14, 08:06
تشکر خيلي زياد از جناب filagond عزيز بابت ترجمه خوبشون.
و همينطور از مسئولين سايت بابت کار ويرايش و ...
توضيحات کتاب و همينطور چند صفحه از فصل 1 رو خوندم، به نظر خيلي جالب مياد.
فقط از مترجم عزيز و مديراي سايت يه سوال داشتم:
احيانا" که کتاب سانسور نميشه???
ممنون ميشم که پاسخ بدين.

باز هم بابت زحماتتون ممنون
کتاب کاملا سانسور شده و قسمت های غیر اخلاقی حذف شده.

Mr.Sohrab
2012/11/14, 16:45
علي جان به نظرم بهتره زياده از حد سانسور نكني . بهتره جاهايي كه خيلي كار باريك ميشه مودبانش كني همين .

من تو ششگانه اين كار را ميكردم

Sina.M
2012/11/14, 23:36
واقعا" عجيبه!
چندين ساله دارم در سطح نت کتاب ترجمه ي سايبري ميخونم، همچين چيزي نديده بودم!
ارشاد داره خودشو ميکشه که مترجما خودسانسوري کنن، کسي زير بار نميره; بعد اينجا از استاندارد هاي ارشاد هم سانسور بيشتره!!!

filagond
2012/11/15, 07:39
همینیه که هست.

تاک
2012/11/15, 15:30
این دومین باریه که سانسور رو تو اینترنت می بینم.من با mr.sohrab موافقم.سانسور زیاد مخاطبان رو کم میکنه و به کتاب لطمه میزنه . پیشنهاد می کنم جاهای سانسور شده در کتاب رو معلوم کنید تا اگر کسی خواست کتاب خالص رو بخونه کارش راحت بشه

filagond
2012/12/01, 16:01
ضمن عذرخواهی از دوستان عزیز فصل بعدی در بهمن ماه می آید.

مهتاب110
2012/12/19, 22:19
بسیار عالی . موفق باشید . تا بهمن صبر می کنیم ((5))

ملکه برفی
2012/12/25, 16:06
ممنون بابت ترجمه کتاب ((100))

Aylar
2012/12/28, 14:11
ای بابا...زدی تو ذوقمون بابا...!((230))

filagond
2013/02/09, 12:05
ضمن عذر خواهی از دوستان به خاطر تاخیر تا تا پایان اسفند 2 فصل دیگر از این کتاب ارائه می شود.

Mr.Sohrab
2013/02/09, 14:36
علی جان ازت واقعا ممنونم . خیلی دلم تنگ شده بود بیام اینجا و بتونم نظر بدم . کارت عالیه .

امیدوارم بتونی زودتر فصل ها را برسونی که سایت از این رخوت در بیاد .

باز هم ازت ممنونم((5)).

filagond
2013/02/20, 15:06
فصل ششم به وبمستر داده شد و به زودی در سایت قرار می گیرد.

علی جان ازت واقعا ممنونم
تشکر لازم نیست سهراب جان. انجام وظیفه هست.

filagond
2013/04/07, 09:37
ظاهرا سهراب کار داره و نمی تونه فصل ششم رو آپ کنه. پس اینجا می ذارمش:
فصل ششم
سرانجام جمعه رسید. در پنج روز گذشته، من آرایش و مدل مویی متفاوت را تجربه کرده بودم ا به طعمه ای اشتهاآورتر تبدیل شوم. و کیف سالن آرایش که با لوازم آرایش، ژل ها، اسپری مو، گیره مو و جلا دهنده ناخن پر شده بود، خودتان برایش اسم بگذارید. بونس هم برای من یک فر دهنده مو خریده بود. بعد از آرایش خود، باید با او تمرین مشت زنی می کردم تا خودم را برای نبرد آماده کنم.
اکنون بونس در ورودی غار منتظر من ایستاده بود، اتفاقی نادر. از لباس های او معلوم بود که قبلا خودش را برای بعد از ظهر آماده کرده است.پیراهن آستین بلند سیاه، شلوار سیاه و کفش های سیاه. با پوست روشن و موهایش مانند یک فرشته مقرب فرورفته در زغال به نظر می رسید.
«حالا جزییات برات روشن شده، آره؟ تو من رو نمی بینی، ولی من می بینمت. وقتی تو با اون رفتی من دنبالت می کنم. هر جا رفتی خوبه اما به هیچ وجه، تکرار می کنم به هیچ وجه، نذار اون تو رو داخل هیچ ساختمون یا خونه ای ببره. اگه اون مجبورت کرد وارد یکی بشی، چی کار می کنی؟»
«بونس، محض رضای خدا، یه هزار باری این کارو کردیم.»
«چی کار می کنی؟» او قصد نداشت تسلیم شود.
«مکان یاب ساعت رو می زنم، آقای باند، جیمز باند. تو با سر می یای. مهمونی برای دو نفر.
او پوزخند زد و شانه من را فشرد. «بچه گربه، تو همیشه کاری می که محاسبات من اشتباه از آب در بیاد. اگه من به گردنت حمله کنم، قصد شریک شدن ندارم.»
اگرچه هرگز این را تایید نکرده بودم، داشتن یک تور ایمنی کوچک احساس خوبی به من می داد. ساعت با یک مکان یاب کوچک مجهز شده بود که یک رشته بوق برای بونس می فرستاد، اما اگر خاموش می شد، به این معنا بود که من در خطرم.
لبخند قبلی از چهره او محو شد، و حالتی از جدیت جایگزینش شد.
«برای بهتره که از قبل ندونی، جگر. اینطوری خطاهای تصادفی پیش می یان. اگه نتونی صحبت کنی کلمات فاش نمی شن، درسته؟»
او من را تا فضای محدودی که لباس های من را در آن نگاه می داشت دنبال کرد. این تعجب آور بود که غار شامل چند بخش است. تا جایی که می توانستم تصور کنم، این غار یک مایل طول داشت. من وارد رختکن موقت شدم و پرده حایل را پایین کشیدم. قرار نبود تعویض لباس جلوی او اتفاق بیفتد. به هر حال، پرده حایل به مکالمه لطمه نمی زد، بنابراین من در حالی که لباس هایم را در می آوردم جواب او را دادم.
«برام جالبه که تو نگران دهن لقی منی. تو شنیدی که من قبلا بهت گفتم هیچ دوستی ندارم. تنها کس دیگه ای که باهاش حرف می زنم مادرمه، و اون از اینجا خیلی دوره.
همین که کلمات از دهانم خارج شدند، احساس کردم حفره ای درون سینه ام رشد می کند. این درست بود، کاملا درست. با وجود اینکه نامعقول بود، بونس نزدیک ترین فرد به یک دوست بود که من می شناختم. ممکن بود او از من استفاده کند، ولی او این را از قبل گفته بود. نه مرموز و ریاکار آن گونه که دنی بود.
«باشه جگر، اسمش سریگو هست، اما شاید اسم دیگه ای به تو بگه. موهای سیاه، چشم های خاکستری، پوست معمولی خون آشامی. زبان مادریش ایتالیایی هست، اما به سه زبون دیگه خوب حرف می زنه، برای همین انگلیسیش لهجه داره. زیاد تنومند نیست. حتی ممکنه ضعیف به نظر برسه، اما نذار گولت بزنه. اون حدودا سیصد سال داره و قدرتمندتر از اونیه که تو بتونی تصور کنی. اون یه دیگر آزاره و دوست داره طعمه هاش جوون باشن. بهش بگو زیر سن قانونی هستی و دزدکی با یه کارت شناسایی تقلبی وارد شدی. این حرف اون رو بیشتر تحریک می کنه. مستقیما نکشش، من یه مقدار اطلاعات ازش می خوام. همه چیز همین بود. اون پنجاه هزار دلار می ارزه.»
پنجاه هزار دلار. کلمات در ذهنم بازتاب شدند. اندیشیدم بهتره در مورد تعویض محتویات جیبمون با بونس بحث کنم. کلمات همچنان در ذهنم بازتاب می شدند و همراه آنها یک نکته جدید که قبلا متوجه آن نشده بودم به ذهنم رسید.
«پول. پس به این دلیله که خون آشام ها رو شکار می کنی. تو یه قاتل مزدوری.»
من به خاطر این کشف بسیار تعجب کردم. در حالی که فقط شورت و سینه بند به تن داشتم پرده را کنار زدم.
او به آرامی نگاهی به پایین قامت من انداخت.
«آره، درسته. این کایه که من می کنم. تو می تونی بگی که من یه شکارچی مزدورم. بعضی وقتا مشتریام می خوان اونا زنده برگردن.»
«من فکر می کردم قراره سراغ اونایی بریم که دلخورت کردن.»
«این برات کافی بود که کسی که چپ چپ بهت نگاه می کنه رو بکشی؟ واویلا. ولی تو سخت گیر نیستی. چی می شد اگه من یه موجود دوست داشتنی رو که به من آسیب نرسونده بود تعقیب می کردم؟ این حرف درسته؟»
من پرده را پایین کشیدم و کلمات مادرم از دهانم خارج شد.
«هیچ کدوم از شما یه موجود دوست داشتنی نیستین. همتون جنایتکارین. برای همینه که ایرادی نداره. یه خون آشام بهم نشون بده و می کشمش، برای اینکه یه بار چیزی که لایقشونه براشون اتفاق بیفته.»
پشت پرده کاملا ساکت بود، و من به شک افتادم که او رفته است. وقتی سرک کشیدم او هنوز جایی نشسته بود که قبلا بود. قبل از اینکه صورتش دوباره بی روح شود جرقه ای از احساس از صورتش رد شد.
«همه خون آشاما مثل کسی که دخترایی که وینستون اسمشون رو بهت گفته کشته نیستن. این فقط از شانس بدت هست که تو این موقع تو اوهایو زندگی می کنی. موجوداتی وجود دارن که قرار نیست تو در موردشون بدونی.»
خودپسندانه گفتم: «درضمن وینستون اشتباه می کرد. من روز بعد به دنبال اسم اون دخترها گشتم و هیچ کدومشون نمرده بودن. اونا حتی گم نشده بودن. یکی از اونا، سوزی کلینگر، تو شهر کنار ما زندگی می کنه، ولی والدینش گفتن که اون برای آموزش بازیگری رفته. چیزی که من نمی دونم اینه که چرا وینستون اینا رو سرهم کرده، اما برام سخته که فرایند ذهنی یه روح رو کشف کنم.»
بونس تقریبا فریاد زد: «به جهنم. به جز والدین سوزی کلینگر کی باهات حرف زد؟ پلیس؟ خانواده های دیگه؟»
نمی دانستم چرا او این قدر عصبانی شده است. این مثل قتل های زنجیره ای نبود. «هیچ کس. من تو کمپیوتر کتابخونه اسمش رو وارد کردم و وقتی نتیجه ای نیومد، چند تا نشریه محلی رو خوندم و بعد به والدینسوزی تلفن زدم و گفتم ........... هستم. همه اش همین بود.»
فشار از روی او برداشته شد. حداقل او مشت هایش را به هم نمی فشرد.
او با صدایی بسیار آرام گفت: «به هیچ وجه کاری برخلاف چیزی که من گفتم نکن.»
«چی فکر می کنی؟ فکر می کنی چون تو بهم گفتی دوازده دختری رو که به وسیله خون آشام ها کشته شدن رو فراموش می کنم؟ ببین این چیزیه که من در موردش حرف می زنم. یه انسان این طور عمل نمی کنه. فقط یه خون آشام می تونه این طور باشه.»
بونس دستانش را تا کرد. «هزار ساله که خون آشام ها وجود دارن، و با وجود اینکه ما بین خودمون جنایتکارهایی داریم، بیشتر ما چند جرعه از اینجا و اونجا می خورن. از این گذشته، اینطوری نیست که انسان ها هیچ جنایتی مرتکب نشن. هیتلر یه خون آشام نبود، بود؟ حقیقت تلخه. انسان ها می تونن به اندازه ما خطرناک بشن. این رو فراموش نکن.»
«اوه، ادامه بده بونس.» اکنون لباس پوشیده بودم، پرده را کنار زده بودم در موهایم حلقه های داغ درست می کردم. «این مزخرفات رو تحویلم نده. داری می گی که هیچ وقت فرد بی گناهی رو نکشتی؟ وقتی گرسنه بودی تمام خون کسی رو نخوردی؟ هیچ وقت یه زن رو که می گفت نه مجبور به خوابیدن با خودت نکردی؟ به جهنم، تنها دلیل اینکه شبی که ملاقات کردیم من رو نکشتی این بود که درخشش چشمام رو دیدی.»
او دستش را دراز کرد، من خودم را منقبض کردم، اما تنها کاری که او انجام داد، گرفتن یک تار موی در حال سقوط بود. او بدون پلک زدن آن را روی سرم گذاشت.
«فکر می کنی من واقعا بهت آسیب می زدم؟ تو اون قدر که ادعا می کنی نمی دونی. من به جز برای تعلیم تو برای جنگیدن، هیچ وقت دست روت بلند نکردم. شبی که با هم ملاقات کردیم تو کارت برای کشتن من رو خیلی خوب انجام دادی. من فکر می کردم تو از طرف کسی فرستاده شدی برای همین تهدیدت کردم اما قرار نبود بکشمت. می خواستم تا زمانی که بهم بگی اون کیه از گردنت بنوشم و بعد تو رو با دست و پای شکسته به عنوان هشدار پیشش بفرستم، اما قسم می خورم هیچ وقت به کشتنت فکر نکردم. متاسفم بچه گربه. هر زنی که من باهاش بودم، می خواست من اونجا باشم. هیچ بی گناهی رو در زمان خودم کشتم؟ آره این کارو کردم. وقتی تو به اندازه ای که من عمر کردم عمر کنی اشتباه هایی می کنی. سعی کن از اون اشتباهات درس بگیری. و نباید در این مورد سریع قضاوت کنی. هیچ شکی نیست که تو هم افراد بی گناهی رو کشتی.»
در حالی که از نزدیک شدن او ترسیده بودم گفتم: «تنها کسانی که من کشتم خون آشام هایی بودن که سعی می کردن من رو بکشن.»
او به نرمی گفت: «اوه، مطمئن نباش. وقتی اونا رو می کشتی، صبر کردی تا اول بهت صدمه بزنن؟ فکر می کردی چون اونا خون آشام هستن و تو رو تنها گیر آوردن می خوان بکشنت؟ به این احتمال توجه نکردی که اونا اونجا بودن چون فکر می کردن یه دختر زیبا می خواد باهاشون بخوابه؟ بهم بگو چند تاشون رو قبل از اینکه نیش هاشون رو بهت نشون بدن کشتی؟»
وقتی که حرفش در ذهنم بازتاب شد دهانم باز ماند. نه. نه. همه آنها می کوشیدند من را بکشند. آنها این کار را می کردند. نمی کردند؟
«چه اونا نیششون رو بهم نشون می دادن چه این واقعیت رو که خون آشام ها شرورن رو تغییر نمی ده. و همین برام کافیه.»
او غرغر کرد: «زنیکه کله خر لعنتی. پس اگه همه خون آشام ها گهی که تو ادا می کنی هستن، من الان پاهات رو باز می کنم و بخشی از شرارتم رو درونت می ریزم.»
اگر او تصمیم به آن کار می گرفت آن قدر قوی بود که جلوی من را بگیرد. من به تیرک هایم خیره شدند، آنها در فاصله دوری از من روی زمین بودند.
بونس نگاهم ر دید و خره ای تهدید آمیز کرد.
«لازم نیست نگرانش باشی. بهت بگم، نمی تونم وارد جایی بشم مگه اینکه دعوت شده باشم. حالا عجله کن. یه شیطان بی رحم هست که باید بکشیش.»
او با حرکتی ناگهانی رفت و من را تنها گذاشت.
باید جدا از هم می رفتیم تا از دیده شدن با هم جلوگیری کنیم. در واقع من بعد از جر و بحث کوچکمان کنار میز آرایش در کل او را ندیدم. او برای من یک یادداشت گذاشته بود که می گفت مواظب است و با نقشه جلو می رود. بعد از این همه، چیزی که من گفته بودم صحی بود، نبود؟ شاید هم خون آشامی که من کشته بودم قرار نبود به گردنم حمله ور شود، صحیح.در واقع بعضی از آنها تقریبا روی خط سینه ام تمرکز کرده بودند. اما آنه کوشیده بودند من را بکشند، مگر نه؟ شاید بونس متفاوت عمل می کرد، اما خون آشام ها در کل بد بودند.
نبودند؟
موسیقی با ریتم بلند تپنده اش با من برخورد کرد. همان حال و هوا، با آوازی متفاوت. طبق حرف های بونس، سریگو یک ساعت دیگر ظاهر می شد.من در بار نشستم، مطمئن شدم از ورودی به طور کامل دیده می شوم، و جین و تونیک سفارش دادم. به نظر می رسید الکل در کنار نیم گالن نور ماه، به جای اینکه مستم کند باعث آرام تر شدنم می شود.
مدتی از آخرین جین و تونیک من گذشته بود که من به صاحب بار همیشه هشیار دستور دادم دوباره پر کند. از وقتی وارد شده بودم چشمان او نشان می دادند من چه قدر کم لباس پوشیده بودم. دانستن این که بونس می دانست او وقتی که وارد می شد چه کاری انجام می داد جالب بود.
وقتی یک ساعت سپری شد معلوم شد که صاحب بار در نگاه تحسین آمیز خود به من تنها نیست.بعد از رد کردن پیشنهاد پشت پیشنهاد برای مشروب و رقصیدن، مرحله خوب نشان دادن خود را تمام کرده بودم و به مرحله تحریک کردن رفته بودم. کسانی که به طرفم آمده بودند سیزده نفر بودند.
خون آشام با آرامشی که تنها نامرده ها می توانستند بروز دهند داخل شد. با توجه به قد و موهای سیاهش او می بایست سریگو می بود. با ئجود اینکه او چندان عضلانی یا خوش قیافه نبود، وقار و هاله اعتماد به نفسش باعث می شد وقتی او راهش را از میان جمعیت باز می کرد چند جفت چشم زنانه دنبالش کنند. من خونسردانه جرعه ای از مشروبم نوشیدم و پاهایم را کش و قوس دادم، یکی از آنها را روی هم گذاشتم و ساق پاهایم را بر هم مالیدم. جایی که من نشسته بودم مرتفع بود و از ورودی کاملا دیده می شد، بنابراین او از بالای سر مشتریان من را به خوبی می دید.از گوشه چشمانم دیدم که او مکث کرد، به من خیره شد و مسیرش را عوض کرد.اکنون مستقیم به طرف من می آمد.
صندلی کنار من به وسیله یک مرد مسن اشغال شده بود که به لباسم خیره شده بود، اما خون آشام هرگز تردید نکرد. سریگو با حرکت سریع دستش او را از روی صندلی کنار زد. او دستور داد: «برو.»
مرد دیگر با چشمانی بی روح دور شد. کنترل ذهنی. بونس در این مورد به من هشدار داده بود.
گفتم: «ممنون. اگه آب بیشتری از دهن ش می ریخت صاحب بار می بایست زمین رو تی می کشید.»
صدای یک دست در گوشم پخش شد: «کی می تونه سرزنشش کنه؟ من هم نمی تونم چشمام رو از تو بردارم.»
لبخند زدم و جرعه ای بزرگ از مشروبم نوشیدم و قبل از قورت دادن مایع آن را در دهانم گرداندم. او واکنشی به کارم نشان نداد.
«به نظر می رسه باید مشروبم رو تموم کنم.»
من مشتاقانه به او نگریستم. او به صاحب بار اشاره کرد و لیوانی تازه آماده شد.
«اسمت چیه زیبای جوان من؟»
جواب دادم: «گربه.» قبل از اینکه یک جرعه طولانی دیگر بنوشم زبانم را کمی روی لیوان نگاه داشتم.
«گربه. چه تصادفی. من از گربه ها خوشم می یاد.»
ایهام کاملا(1) واضح بود ، از اینکه بونس من را در آن مکالمه غیراخلاقی قرار داده بود یا اینکه بعد از آن سرخ شدم خوشحال شدم، بعد ابرویم را با تقلید بی نقصی از او بالا بردم.
«و تو دوست گربه دوست من؟»
«رابرتو، گربه، باید بگم که تو خیلی جوون تر از اونی به نظر می رسی که افتخار بدی و به چنین مکانی بیای.»
من توطئه جویانه به جلو خم شدم. «می تونی یه راز رو نگه داری؟» من واقعا بیست و یک ساله نیستم. در واقع نوزده سالمه.دوستم کارت شناساییش رو بهم قرض داد،ما شبیه همیم. تو که به کسی نمی گی، می گی؟»
با توجه به حالت چهره اش او کاملا با نشاط بود. «البته که رازت رو نگه می دارم عزیزم، دوستت امشب باهاته؟»
سوال بی غرض به نظر می رسید، اما من می دانستم چه معنایی دارد. اگر تو بروی کسی متوجه غیبتت می شود؟
«نه، اون قصد داره من رو ببینه، اما هنوز نیومده. شاید یه نفر دیگه رو دیده، می دونی که چطوریه، این جور وقتا هر چیزی در مورد خودت رو فراموش می کنی.»
او دستم را با دستانش پوشاند و من به نفس نفس افتادم.ده امتیاز دیگر برای بونس.انرژی سریگو به طرف بالای بازویم خزید.هیچ کدام از خون آشام های دیگر به جز او این قدرت را نداشتند و به نظر می رسید او من را در اختیار گرفته است.
او گفت: «می دونم منظورت چیه.» و دستم را فشرد.
من اغواگرانه لبخند زدم و دست او را فشردم. «من هم همینطور فکر می کنم.»
کمتر از سی دقیقه بعد ما بیرون در بار بودیم.مطمئن بودم که چند بطری جین و تونیک نوشیده بودم، برای همین تلوتلو خوردنم در چشمان او دلیلی موجه داشت. سریگو بی وقفه به حرف زدن در مورد گربه ها، خامه و لیس زدن ادامه می داد.
سریگو یک مرسدس بنز داشت، من هرگز سوار یک مرسدس بنز نبودم ولی به طرزی وسوسه انگیز در این مورد که چقدر از طراحی داخلی آن خوشم آمده است ادامه می دادم، مخصوصا در مورد صندلی عقب بسیار جادار.
خرخر کردم: «چرمش عالیه.» و صورتم را به بالش صندلی مسافر مالیدم.«برای همینه که دستکش و کفش چرمی می پوشم، چون مالیده شدنش روی پوستم رو دوست دارم.»
نوک سینه هایم به سینه بندم فشار می آوردند. سریگو پوزخند زد و یک دندان جلویی خمیده که در بار مخفی کرده بود را نشان داد.
«این کارو نکن، گربه کوچولو وگرنه نمی تونم رانندگی کنم. چطوره به جایکلوبی که در موردش بهت گفتم به پاتوق من بریم؟
خطر. گفتم: «نه.» و نگاهی خشمگین به او انداختم. به وضوح او انتظار نداشت با مخالفت روبرو شود ولی امکان نداشت ما آن کار را بکنیم. در حالی که به سرعت فکر می کردم بازوی او را نوازش کردم «نمی خوام اون قدر صبر کنم. بزن کنار. می خوام با کیتی حرف بزنم. ذهنم مخالفت کرد ولی من دستم را روی شکمم مالیدم و به سرعت روی پوست کناره ران هایم پایین بردم.
او حرفم را کاملا پذیرفت. «باشه.»
سریگو یکی دستش را روی فرمان اتومبیل گذاشت و دیگری را به طرف پایم دراز کرد. دست او به طرف رانم رفت. من طبق حرف بونس هیچ لباس زیری نپوشیده بودم. فکر اینکه انگشتان او پوستم را لمس کنند موجی از انزجار را به طرفم می فرستاد. به سرعت دست او را گرفتم و روی سینه ام گذاشتم. اینطوری بهتر بود.
«هنوز نه.» اضطزاب من را خفه کرد. امیدوار بودم او این را یک نیاز بپندار. «بزن کنار. حالا.»
به زودی تیرک را در بدنش فرو می کردم. اینطوری بهتر بود. دستانش مهربان به نظر می رسیدند، اما فقط در همین مورد. کمربند را باز کردم و به صندلی عقب رفتم.
او نگاهی متعجب به من انداخت. من از پشت دستانم را دور بدنش حلقه کردم و کنار گوشش را لیسیدم. «منتظرم روبرتو. بیا کارو تموم کنیم.»
اتومبیل به کنار جاده پیجید. لعنتی، ما هنوز در جنگل هم نبودیم. امیدوار بودم وقتی من و بونس سر او را می بریدیم کسی به آنجا نیاید. توضیح دادن این مورد به شدت سخت بود.
سریگو قول داد: «می یام گربه.» و دندان هایش را دور دستم قفل کرد.
«مادر به خطا.»
وقتی اون من را گاز گرفت این کلمه با جیغ از دهانم خارج شد.
او پرخاش کرد: «این رو دوست داری، گربه؟» و از خونی که از ساعدم جاری بود مکید. «فاحشه. روسپی.»
با خشم تیرکم را با دست آزادم بیرون کشیدم و آن را در گردن او فرو کردم. «مادرت بهت نگفته با دهن پر حرف نزنی؟»
او زوزه سر داد و من توانستم تیرک را از بیرون بکشم. دستم را بیرون کشیدم که باعث شد بیشتر بشکافد و تیرک دیگر را برداشتم.
با یک حرکت او در صندلی عقب بود. او کنار من ظاهر شد، اما من لگد سختی حواله اش کردم و توانستم آن را بین دو پای او بنشانم. یک فریاد پرانرژی دیگر اتومبیل را لرزاند.
«ماده سگ من گلوت رو جر می دم و گردن لعنتیت رو گاز می گیرم.»
برای اینکه نمی خواستم او هیچ جوری به گردن من نزدیک شود هنگامی که او خود را به طرف من پرتاب کرد زانوهایم را مانند یک سد بالا آوردم و به کمک کفش هایم که به هم نزدیک بودن تیرک دیگر را بیرون کشیدم و در کمر او فرو کردم.
یرگو در اتومبیل را طوری خورد کرد که انگار کاغذ است و از اتومبیل بیرون رفت.من به او هجوم بردم. نیاز داشتم که یکی از سلاح هایم را پس بگیرم. همین که از اتومبیل خارج شدم یک مشت به من کوبیده شد. من غلتیدم تا از لگدی که به طرف سرم حواله شده بود اجتناب کنم و روی پاهایم ایستادم.
سریگو بار دیگر به طرف من هجوم آورد، و بعد به وسیله خون آشامی که به نظر می رسید پشت سر او ظاهر شده است به عقب کشیده شد.بونس او را محکم نگاه داشت، یک دستش روی تیرک روی گردن او بود، و دست دیگرش روی تیرک درون کمرش.
غرغر کردم: «زمان تقریبی.»
بونس با شادی گفت: «سلام سریگو.» و تکان شدیدی به تیرک درون گردن سریگو داد.
سریگو قبل از صحبت کردن چندذ صدای چندش آور از خود بیرون آورد. «حروم زاده کثافت، چطور پیدام کردی؟»
اینکه او می توانست در حالی که نیمی از گلویش دریده شده بود صحبت کند تعجب آور بود. سریگو دستش را روی تیرک درون کمر سریگو محک کرد و آن را بیشتر فرو برد تا اینکه احتمالا قلب او را خراشید.
«دیدم که تو دوستم رو ملاقات کردی، اون شگفت انگیز نیست؟»
خون مانند نهر از بازویم سرازیر بود. آستینم را پاره کردم و آن را دور جراحتم پیچیدم. که باعث شد زق زق کند. وقتی چشمان سریگو به طرفم برگشتند با خرسندی اخمی تحویلش دادم.
«تو گولم زدی.» ناباوری صدایش را پر کرده بود.
«آره، گولت زدم.»
بونس ادامه داد: «اون فوق العاده است، نیست؟ می دونستم تو نمی تونی از یه دختر خوشگل بگذری، توی آشغال بی ارزش. جالب نیست تو الان مثل اونایی هستی که با طعمه گولشون زدی؟ پولت ته کشیده که به جای سفارش شام دنبالش می گشتی؟»
سریگو آرام ماند. «نمی فهمم چی می گی.»
از حالت صورتش معلوم بود که می فهمد. من سرنخی نداشتم.
«البته که می فهمی. طبق چیزی که شنیدم تو بهترین مشتری اون هستی.حالا من یه سوال ازت دارم، می دونم قراره صادقانه جواب بدی، چون اگه این کارو نکنی،» او تیرک را در کمر سریگو پیچ داد. «من واقعا نارحت می شم. می دونی که وقتی من ناراحت می شم چه اتفاقی می افته؟ دستام تکون می خورن.»
«چی؟ چی؟ بهت می گم. بهت می گم.»
لهجه او اکنون غلیظتر و نامفهوم شده بود.
بونس لبخندی واقعا وحشت آور زد. «هنسی کجاست؟»
وحشت به چهره سریگو آمد. رنگ او سفیدتر از رنگ یک خون آشام شد.
«هنسی من رو می کشه. تو نمی تونی سالم از کنار اون رد بشی.نمی دونی اگه بگم باهام چی کار می کنه. و به هر حال اگه بهت بگم تو من رو می کشی.»
«ببین رفیق، قسم می خورم که اگه نگی بکشمت. گفتن بهت یه شانس برای فرار از دست هنسی رو می ده. ولی قول می دم که اگه نگی اون کجاست، او به خنجر تکانی دیگر داد و سریگو ناله کرد. «همینجا می میری. حالا حرف بزن.»
او انتخابی نداشت، مرگ در چهره خون آشام واضح بود. سریگو به سختی سرش را جلو آورد و یک عبارت از دهان خون آلودش خارح شد.
«ارتفاعات شیکاگو. ضلع جنوبی شهر.»
«ممنونم رفیق.» بونس ابرویش را کج کرد و سرش را به طرف من برگرداند. «این تیرک تو هست، جگر؟»
او تیرکی را که در کمر سریگو بود بیرون کشید و به طرف من انداخت. در حالی که آن را در هوا می گرفتم چشمانم با چشمان او برخورد کرد و منظورش را فهمیدم.
«تو قسم خوردی. تو قسم خوردی.»
وقتی جلو رفتم سریگو نالید. اینکه او چند ثانیه پیش از جلو انداختن مرگ من خوشحال می شد ولی اکنون از فکر مرگش این قدر ترسیده بود متعجب شدم.
«من قسم خوردم. اون قسم نخورد. اون چیزی رو که می خواستی بگه گفت؟»
جواب دادم: «نه.» و تیرک را در قلب سریگو فرو کردم. دستم با شتاب درون قفسه سینه او رفت و من با شتاب آن را بیرون کشیدم. «من با اون حرف نزدم.»
1_ واژه انگلیسی «pussy» هم به معنای گربه وهم به معنای پستان است.

Mr.Sohrab
2013/07/27, 16:01
علی جان قرار بود همه فصول را برام بفرستی که بدم ویرایش و صفحه آرایی. چی شد پس؟

من هر موقع اومدم سایت تو نبودی و هر موقع تو اومدی سایت من نبودم .

filagond
2013/07/27, 22:21
انشاالله فردا می فرستم.

narenj
2013/09/09, 09:54
سلام خسته نباشید
لینک فصل ها ارور میدن میشه لطف کنید دوباره بذارید

filagond
2013/09/09, 09:57
سلام خسته نباشید
لینک فصل ها ارور میدن میشه لطف کنید دوباره بذارید
فصلا دارن بازبینی می شن. بعد از اتمام محاسه لینک ده فصل اول گذاشته می شه.

JuPiTeR
2013/09/09, 09:57
سلام خسته نباشید
لینک فصل ها ارور میدن میشه لطف کنید دوباره بذارید
لینک ها حذف شدن
تا موقعی که فایل ویراستاری بیاد لینکی قرار نمیگره

JuPiTeR
2014/02/22, 17:11
پروژه کنسل شد!
اگر کسی مایل به ترجمه است با من تماس بگیره(پ.خ یا یاهو)
پروژه فقط در صورت توافق با من ارجاع داده خواهد شد در غیر اینصورت شخص و یا وب خاطی دزد پروژه هستند
با تشکر مدیرهماهنگی