PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خون آشام از خیال تا واقعیت | گردآوری تمام مطلب از سراسر نت



Mr.Sohrab
2012/08/29, 12:41
کاربران و دوستای عزیز که به این مسائل علاقه دارند می خواییم هر چی در سرتاسر نت هست را جمع آوری کنیم ببینیم چی میشه .

البته خود من یک دایره المعارف علوم غریب از لوییس اسپینس را دارم می خونم و هر چیز جالبی که توش پیدا کردم ترجمه میکنم و براتون میزارم .

قوانین :


تمام مطالب با ذکر منبع باشند .

ارسال مطلب مشابه ممنوع . برای جلوگیری از ارسال های مشابه سعی کنید تا بحث را به صورت کامل دنبال کنید .
استفاده از نظرات شخصی همراه با ادله منطقی و ذکر نظر کاملا آزاد است .

Mr.Sohrab
2012/08/29, 12:45
خون*آشام (به انگلیسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84% DB%8C%D8%B3%DB%8C): Vampire) در افسانه*ها و خرافات مردم اروپا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%BE%D8%A7)، موجودی زنده*است که شب*ها از گور بیرون آمده و برای تغذیه خود از خون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%88%D9%86) مردم می*مکد. در این تخیلات، خون*آشام*ها دندان*های نیش*بلندی دارند که با آن*ها از گردن زندگان خون می*مکند، و معمولاً دارای قدرت*های فوق بشری از جمله زندگی جاوید هستند. در داستان*های زیادی خون*آشام*ها مردم را به بردگی می*کشند و خود آنها را نیز به خون*آشام تبدیل می*کنند. رسم بر این است که برای دور کردن خون آشام*ها طلسم*های (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85) ویژه*ای استفاده شود. برای کشتن او باید سرش را از تن جدا کرد و میخی بلند را به قلب او فرو کرد.قصه خون آشامها به شکل امروزی در قرن شانزدهم و از بالکان پا گرفت.در قرن هفدهم مسافرانی که از بخش مرکزی اروپا می آمدند افسانه های هولناکی از موجودات خون آشام و خبیث نقل میکردند.وحشت خون آشامها در مجارستان قرن هجدهم آنچنان گسترش یافت که هیئتی از طرف دولت مجارستان مسئول بررسی موضوع شد.

بسیاری از نویسندگان قرن نوزدهم مانند گوته، بایرون و بودلر قطعاتی درباره ی خون آشامها به رشته ی تحریر در آوردند.نمایشهایی در این زمینه نوشته و اجرا شد.در آلمان اپرایی نیز بر صحنه آمد.
خون*آشام*ها از باورهای خرافی به ادبیات کلاسیک و نوین جهان وارد شده*اند و امروزه کتاب*ها و فیلم*های فراوانی با داستان*های متفاوت در مورد آنها ساخته می*شود. مشهورترین شخصیت خون*آشام در عرصهٔ ادبیات، دراکولا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7) نام دارد که زادهٔ ذهن برام استوکر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%88% DA%A9%D8%B1) نویسندهٔ بریتانیایی است.
در ۱۸۹۷ برام استوکر دراکولا را نوشت.قصه گوتیگی بر مبنای وحشت و خون!که شهرت کنت دراکولا را عالمگیر کرد.استوکر کنت دراکولا را بر مبنای شخصیت پرنس منفور رومانی که در قرن پانزدهم می زیست و اعمال خلاف اخلاق و دیگر آزاریهای ترسناک او معروف بود نوشت.او خون دشمنان خود را می نوشید و آنها را به قتل می رساند.لقب او دراکولا به زبان رومانیایی معنای فرزند شیطان را میدهد.
در افسانه ها آمده است که خون اشام ها دارای ۲دندان نیش بلند هستند که در گردن قربانی فرو میکنند و انها را میکشند. افسانه ها قدرتهایی فوق طبیعی به این موجودات نسبت میدهند .آنها میتوانند از گوری به عمق ۲ متر از میان خاک و سنگ بیرون بیایند.میتوانند خود را یه شکل گرگ و خفاش درآورند یه به آسانی تبدیل به مه شوند و از سوراخ کلیدها رخنه ی درها بدرون اتاقها بخزند.
آنها تسلطی اسرار آمیز بر حیوانات دارند.افسانه ها از گرگها، خفاشها، جغدها و موشهایی سخن میگویند که زیر نفوذ شیطان به اعمال شیطانی میپردازند .آنها قدرت هیپنوتیزم دارند که به آنها امکان میدهد قربانیان خود را از مقاومت بازدارند و خاطره های ترسناک را از ذهن بزدایند.صبح روز بعد از حمله ی خون آشامها قربانی تنها خستگی غیر عادی احساس میکند که به گمان او نتیجه ی کابوسی است که شب قبل یده است.


منبع : ویکی پدیا

Mr.Sohrab
2012/08/29, 12:48
خون آشام یک افسانه نیست!


هیولای عجیب الخلقه و خون آشامی در تگزاس پیدا شده كه چون دراكولا، در تاریكی شب به راه می افتد تا خونی بیاشامد.

فعالیت این دراكولای قرن جدید، زیست شناسان را به حیرت واداشته ، چرا كه تاكنون در هیچ نقطه یی از دنیا چنین موجود عجیبی را مشاهده نكرده اند و همگی آن را پدیده نوظهور ناشی از تغییرات ژنتیكی شكست خورده دانشمندان می دانند.


برای اولین بار، روزنامه ایزوستیا از راز فعالیت دراكولای جدید پرده برداشت و افشای این راز، مردم تگزاس و سپس بقیه ساكنان امریكا را با نگرانی روبرو ساخت . ابتدا یكی از مزرعه داران تگزاس پی به وجود این موجود خارق العاده برد. این كشاورز سحرگاه یك روز وقتی با شنیدن سر و صدای عجیبی از خواب بیدار شد و از منزلش بیرون آمد انبوهی از لاشه های مرغ و بوقلمون را مشاهده كرد كه بر زمین پراكنده بود. بادقت بر روی لاشه ها پی برد كه خون همه مرغ ها و بوقلمون ها كاملا مكیده شده و از اندام مچاله شده آنها تفاله یی باقی مانده است .

این مزرعه دار با استفاده از چراغ قوه به گشتزنی در مزرعه و در میان انبوه درختان پرداخت تا اینكه با موجود عجیب الخلقه یی روبرو شد كه در حال فرار بود.
این موجود خون آشام تا حدی به سگ ، كانگورو و یك موش عظیم الجثه شباهت داشت ، بدنش بدون مو یا پشم بود و چشمانی فروزان و دریده داشت .

طی چند شب ، كشاورزان و دامداران دیگری هم با شبیخون این هیولای خون آشام روبرو شده اند و لاشه های بوقلمون و شترمرغ و حتی گوسفندان و گوساله هایی را دیده اند كه خون بدن شان كاملا مكیده شده بود.
در معایناتی كه متخصصان از این لاشه ها به عمل آورده اند،روی گردن هر حیوان سوراخ گردی دیده اند. اطراف این حفره های ایجاد شده بر گردن حیوانات هیچ اثری از خون دیده نشد و این قدرت مكندگی خون ، توسط موجود خارق العاده را نشان می دهد. در كالبدشكافی از لاشه ها نیز كارشناسان با حیرت تمام متوجه شدندكه قطره یی خون در بدن این قربانیان گرفتار شده در چنگ هیولای شبانه وجود ندارد.
همراه با وحشت و نگرانی هایی كه در مناطق مختلف تگزاس بخصوص در نقاط روستایی بین مردم به وجود آمده است ،شایعات و اظهارنظرهایی درباره ظهور هیولا ابراز می شود. برخی از دانشمندان معتقدند كه چنین موجودی تاكنون در تاریخ طبیعی و جانوری وجود نداشته ، بلكه این خون آشام ، در قرن بیستم و یكم خلقت یافته و باید در فهرست انواع جانوران و موجودات زنده نامی برای آن تعیین كرد.
برخی از جانورشناسان نیز معتقدند این موجود عجیب الخلقه ، نتیجه دستكاری های ژنتیكی (http://www.tebyan.net/science_technology/medicinesciences_biotechnology/2008/6/1/67605.html) و تلاش برای همانندسازی موجودات است كه آزمایشات ناموفق ژنتیكی دانشمندان زمینی ، سبب به وجود آمدن آن شده است .
به گفته متخصصان علم ژنتیك ، در حدود شش سال پیش هم در یكی از مناطق علمی پورتوریكو، جانور عجیب الخلقه یی مشاهده شد كه در آنجا گروهی از دانشمندان به آزمایش های بیولوژیكی می پرداختند.



منبع : آفتاب نیوز و تبیان

arwen
2013/08/24, 10:35
خب برای خون آشام افسانه های زیادی وجود داره
چیزی که میذارم بخشی از یک متن ترجمه شده و نوشته شده هست که تو یکی از سایتهای فانتزی جمع آوری شده


آيا خون آشام واقيت دارد و يا موجودي تخيلي است؟
اين افسانه هم مانند افسانه هاي ديگر ريشه اي از واقعيت دارد كه به شدت در مورد آنها اغراق شده است. سه خاصيت پريدگي رنگ، خوردن خون و عمر جاودانه از داستانهاي مختلفي به اين موجود تعلق گرفت ، ما در اينجا به زادگاه هر يك از اين سه خاصيت اشاره مي كنيم!


چيزي که مهم است بدانيم، ظهور يک فرمانرواي سنگدل در روماني در قرن پانزدهم (ولاد سوم، معروف به «ولاد به ميخ کشنده»)، يک کنتس پولدار ديوانه در مجارستان در قرن شانزدهم (اليزابت بتوري) و دو قاتل زنجيرهاي در صربستان در قرن هجدهم (پيتر پلگوويتز و پل آرنولد) بود که هر کدام در زمان خود بهعنوان يک خونخوار يا همان ومپاير شهرتي بههم زدند و به سهم خود به چهره امروزي خون آشام، چيزي اضافه کردند. مثلا ولاد سوم، چون بيماري پرفوريا (حساسيت به نور) داشت و کم از قصرش بيرون ميآمد، افسانه نورترسي خون آشامها را ساخت. اليزابت بتوري که رعايايش را به قصرش ميبرد و آنها را سلاخي ميکرد، اختلالات رواني را به افسانه خون آشامها اضافه کرد. در مورد آن دو قاتل زنجيرهاي هم که در ابتداي قرن هجدهم در صربستان اعدام شدند، چون بعد از مرگشان قتلها متوقف نشد، اين عقيده خرافي شکل گرفت که آنها از آن دنيا برگشتهاند.
این موجود ، محتوی سوالهای مهمی در رابطه با بیماری، تغذیه، ….، مرگ، قدرت، جاودانگی یا خدا است و به این عنوان، نماد متفاوت بودن و جدایی و مرز بندی است. با این وجود او دائم با جامعه سالمها و نرمالها در ارتباط است او دائم بین دو دنیا در حال نوسان است: بین مرگ و زندگی، این دنیا و آن دنیا، بین انسان و حیوان، بین رویا و بیداری، بین نرمال بودن و انحرافی بودن، بین سالم و دیوانه. حتی زمانهایی که در آنها تحول در جسد رخ می دهد و او تبدیل به دراکولا می شود نیز زمانهای مرزی هستند؛ نیمه شب، غروب و طلوع خورشید. از آنجا که ومپایر همبستگی نزدیک نرمال بودن و غیر نرمال بودن را به تصویر می کشد، همواره باورها و دانش ما را تحت سوال قرار می دهد و این موضوع را مطرح می کند که کجا زندگی خاتمه می یابد و کجا مرگ شروع می شود و چه محدوده ای بین این دو نقطه وجود دارد، اینکه خون به عنوان نیروی زندگی چه نقشی برای ما بازی می کند .
اما بايد به يك نكته توجه داشت، مرد عادي براي اينكه بعضي از مسائل را توجيه كنند به سراغ تخيل خود مي روند و خون آشام ها هم از اين قضيه مثتثني نبودند.
در قرن ۱۹ میلای،موضوع خون آشام و دراکولا، موضوعاتی از مسائل جنسی را نیز در بر گرفت که در آن زمان جز نزد پزشک از آنها صحبتی نمی شده است، موضوعاتی مانند تجاوز، سادیسم جنسی(تمایل ومپایر برای جویدن و مکیدن و آزار دادن) و مازوخیسم جنسی (تمایل به آزار بینی پنهان در وجود قربانیان زن او)، یا نکروفیلی( تمایل جنسی به مردگان). یکی از بارزترین نشانه های دراکولا فرو کردن دندانها در گردن زنهای قربانی اش است، و گاز گرفتن گردن یک رفتار جنسی است. دراکولا تنها بدن قربانیهای خود را در بر نمی گیرد، بلکه روح آنها را نیز تسخیر می کند، او آنها را وارد حالتی خلسه وار می کند( چیزی که با هیپنوتیزم قابل مقایسه است)، طوری که در آن اختیاری از خود ندارند، نیروی اراده شان فلج می شود و خود را به دست تمایلاتی که در ضمیر نا خودآگاهشان قرار دارد می سپارند. در اینجا می شود رد پیدا شدن ایده “ضمیر نا خود آگاه”را نیز دنبال کرد، همینطور رابطه نابود کننده بین عامل و قربانی و رلهای جنسیتی آن زمان ، وقتی مرد در جایگاه عامل سادیست، و زن در نقش قربانی مازوخیست قرار می گیرد. آنچه می خواهم بگویم این است که به عنوان داستانی برخیزنده از روحیه آن زمان، می توان به بسیاری از خواسته ها، مشکلات، مسائل و سوالهای مردم آن زمان پی برد. اگر فیلمهای مربوط به دراکولا را دنبال کنیم ، می ببیبینم که این تاثیر روحیه زمانه، خود را در سینما، در طی گذشت سالها با تغییراتی که در ماهیت ومپایر به وجود می آید، به خوبی نشان می دهد؛ در حالیکه در اولین فیلمهای ساخته شده، ومپایر به عنوان موجودی کاملا خبیث و بدون کوچکترین فکر و اراده ای که مانند حیوانات از روی غریزه دست به کشتار می زند، نمایش داده می شود، در فیلمهای جدیدتر، مانند فیلم “دراکولا”، او با همه خصوصیتهای خونخوارانه مخصوص به خود ، عاشق است و با نیروی عشق دوباره “جوان” شده و حتی یافتن معشوق برای او تبدیل به یک میسیون می شود، و در فیلم “مصاحبه با یک خون آشام” ، ومپایرها دارای دنیای درونی خیلی پیچیده تری هستند و سوالهایی فلسفی را در پیش می کشند، به دسته های خوب و بد تقسیم می شوند، گاهی حس انسانی دارند، بر خلاف غریزه طبیعیشان نمی خواهند باعث قتل بشوند، تنها هستند، و از جاودانگی خود ناراضی اند. دختر ومپایر کوچک از اینکه نمی تواند هیچگاه بدن زنانه ای داشته باشد به سر حد مرگ ناامید است و با اینهمه مرگ را پیدا نمی کند.
یک عنصر جدانشدنی از خون آشام، خون است. خون آشام، خون قربانیان خود را می مکد و با این روش تولید مثل می کند، نوعی پارادوکس تولد برای مرگ، که برای نمایش دادنش از نقش سنتی و سمبلیک خون به عنوان نیروی زندگی استفاده می شود. اما این مکیدن خون جنبه دیگری نیز دارد: ومپایر با این عمل نه تنها دستور انجیل را زیر پا می گذارد ( طبق کتاب مقدس قدیم، نوشیدن خون حرام است)، بلکه از سنن انجیلی برای خود استفاده می کند و به عنوان مثال با نوشیدن خون ، تبدیل به یک “نامرده” می شود و عمر جاودان پیدا می کند، چیزی که در انجیل برای مسیح در نظر گرفته شده است؛ بیدار شدن دوباره گوشت و زندگی جاودان. به این ترتیب، ومپایر به عنوان موجودی زاده شده در جهنم نمایش داده می شود و به این خاطر مخالفان او با حربه های خدایی به جنگ او می روند، مانند صلیب یا آب مقدس. به خصوص در رمان استوکر، دراکولا یک یاغی در برابر خدا است.
دهههاي 1720 و 1730، دهههايي بود که در صربستان به «عصر ترس از خون آشام» معروف شده. «لولو» حالا نمونههاي عيني و بيروني هم پيدا کرده بود. نمونههايي که از نور ميترسيدند، اختلالات رواني داشتند و بعد از کشته شدن هم دوباره به اين دنيا برميگشتند و وقتي که برميگشتند، چون ديگر جان نداشتند مجبور بودند براي جستوجوي ماده حيات، از خون ديگران تغذيه کنند.



اما هنوز چيزي کم بود. يک افسانه محلي، هرچقدر هم که ترسناک باشد، براي جهاني شدن نياز به دستان جادويي يک نويسنده دارد. شاعران آلماني، اولين کساني بودند که پيشقدم شدند. اولين اثر ادبي با موضوع خون آشام سال 1748 سروده شد. بعد هم شاعران ديگر آنقدر روي سوژه کار کردند تا گوته معروف از راه رسيد و در سال 1797 «عروس کورينث» را سرود که داستان زن جواني بود که از گور برميگشت تا نامزدش را ببيند و بعد که متوجه اعمال خداناپسندانه او ميشود، ديوانه ميشود و به سرش ميزند و تبديل به خون آشام ميشود. در اين دسته از اشعار، ماجرا بيشتر حول محور دوگانه مسيحيت / بيايماني ميگردد که معلوم است واکنشي بوده به رواج دينهاي جديد در مسيحيت و تنبيه و تحذيري که کليسا نسبت به «اين بدعتگذارها» ميداده. در واقع، در اين اشعار آلماني، خون آشام نماينده اي است از جامعه بيدينها که بايد با کمک دعا و کليسا بر او غلبه کرد.
ورود خون آشامها به ادبيات انگليسي، کار لرد بايرون شاعر بود. بايرون که خودش هم در تاريخ شخصيتي مرموز و عجيب و غريب دارد، در سفرهاي متعددش به شرق اروپا، با مفهوم خون آشام آشنا شد و در شعري در سال 1813 از لغت خون آشام استفاده کرد. اولين کسي هم که داستاني درباره خون آشامها نوشت، دوست صميمي و پزشک مخصوص بايرون، جان ويليام پوليدوري بود که در سال 1819 رماني با عنوان «خون آشام» نوشت و در آن خون آشامي به اسم «لرد ورتون» را معرفي کرد که به گفته خودش شخصيتش را از روي لرد بايرون ساخته بود (به طور کلی بايرون به گردن ادبيات ترسناک حق بزرگي دارد. او علاوه بر معرفي خون آشامها، با دست انداختن مداوم ماري شلي، محرک او در نگارش «فرانکشتاين» هم بود.)



ايده موجود شر ناميرايي مثل خون آشام، آنقدر براي اديبان انگليسي قرن نوزدهم جذاب بود که خيلي زود داستانهاي متعددي درباره خون آشامها نوشتند و در واقع ژانر را ارتقا دادند. تا جايي که در «بلنديهاي بادگير» اميلي برونته (1847) هم که مربوط به ژانري کاملا متفاوت است، ميبينيم که شخصيت اصلي داستان (هيث کليف) به خدمتکار خانهاش مشکوک است که آيا او خون آشام است يا نه؟
در اين سال ها، هر کدام از اديبان انگليسي چيزي به اسطوره خون آشام اضافه يا کم کردند، تا اينکه با ظهور يک نويسنده ايرلندي به نام برام استوکر و کتابي که او با عنوان «دراکولا» نوشت همه چیز تغییر کرد! اين نوشته به يکباره ژانر را تکان داد و تصوير دراکولا را بهعنوان نمادي ابدي از يک خون آشام کلاسيک در ذهنها ماندگار کرد. دراکولاي برام استوکر، نه تنها موجودي ديوانه و خشن نبود بلکه بسيار هم مؤدب و مبادي آداب بود. کتابخانهاي بزرگ داشت و مدام بر از دست دادن دوستانش در طي قرون متمادي افسوس ميخورد. در عين حال مکار و حقهباز هم بود و قربانيانش را با روشهاي مختلف به دام مي انداخت. کتاب دراکولا به صورت یک رشته مکاتبات و صفحاتی از دفتر خاطرات شخصیت*های داستان روایت می*شود.
او اشراف زاده ی تنها و مرموزی است که همهٔ اطرافیان خود را از دست داده ، هم چنین یکی از شخصیتهای داستان به نام جاناتان هارکر وقتی وارد قصر کنت دراکولا می شود با برخورد مودبانه و احترام آمیز او مواجه می گردد. بر اساس یادداشتهای هارکر جناب کنت دراکولا کتاب خواندن را بسیار دوست دارد و دارای یک کتابخانهٔ بسیار بزرگ و غنی از کتب با ارزش و کهن است، به گفتهٔ خود دراکولا: کتابهای او بهترین دوستانش هستند و در هر شرایطی او را یاری کرده اند .
کنت دراکولا موجودی بسیار تنها است و خود او می گوید: به علت از دست دادن عزیزان بیشماری از سالها قبل ، با شادی و شادمانی وداع گفته و در حال حاضر در دنیای تاریکی از غم و اندوه زندگی می کنم که خوشی و خوشحالی در آن جایی ندارد.
آبراهام وان هلسینگ(Abraham van Helsing) در رمان دراکولا مرتب تکرار می کند که: “نگران نباشید خانم مینا، دراکولا برای همیشه مرده است!” و چه اشتباهی می کرد! کنت نامردنی در برابر تعقیب کننده های خود ایستاده و می گوید: ” تصور می کنید که مرا رانده اید، اما من خیلی بیش از اینها هستم. انتقام من تازه آغاز شده است. من آنرا بین دهها قرن تقسیم می کنم و زمان نیز به نفع من کار خواهد کرد!”
كنت دراكولاي واقعي كه بود؟ آيا اين شخصيت فقط در افسانه ها و خيالات مردم وجود داشته است؟
پاسخ شما منفی است،*اين شخصيت در گذشته وجود داشته و زندگي مي كرده است.
کنت دراکولا فرمانروای قسمت جنوبی رومانی بوده .وی شخصیتی خشن و ستم گر داشته است ، برای فرمان بردن مردمانش قصر خود را با رنگ قرمز رنگ آمیزی کرده بود و از تمثالهای وحشت آور و تخیلی مزین کرده بود. او حتی در زمان خودش هم به نام دراکولا – پسر اژدها - شناخته میشد، وی همیشه لباسهای تیره رنگ بر تن می کرد آستر شنل خود را از مخمل قرمز رنگ دوخته بود و همیشه شراب سرخ مینوشید. به همین سبب مردم گمان میکردند که وی خون آشام است.
او در سالهای تحول قرون وسطا به عصر رنسانس، به نبرد با عثمانیان مسلمان پرداخت تا از ورود آنها به سرزمین خود جلوگیری کند. کنت درا کولا در قلعه خود در جنوب رومانی امروزی مدفون است.در جزوه ای که بلافاصله پس از مرگ وی در سال 1476، در نورمبرگ آلمان منتشر شد، فهرستی از جنایات او آمده است از جمله اینکه او پس از غذا دادن به گدایان در دربار خود، همه آنها را به آتش کشید، چون عقیده داشت که آنها بی دلیل غذای مردم را میخورند و نمیتوانند بهای آن را بپردازند.
آخرین بازمانده وی " کنت ماروین دراکولا " سال 2005 در اسپانیا در گذشت. چون وی مجرد بود و فرزند و خویشاوندی نداشت دولت رومانی اراضی بسیار وسیع و اموالش را به تصرف دراورد .
اینک جنگل و قلعه دراکولا جزء آثار دیدینی رومانی به شمار می روند.
شايد برايتان جالب باشيد تا با تعدادی از آثاري كه در ادبيات و سينما در مورد خون آشام وجود دارد آگاه شويد!
خون آشام*ها در ادبیات
* 1748 - شعر خون آشام نوشتهٔ هنریش اوگوست اوزنفلدر
* 1773 - لنور نوشتهٔ گوتفرد اوگوست برگر
* 1797 - عروس کورینث نوشتهٔ گوته
* 1813 - جیائور اثر لرد بایرون
* 1819 - خون آشام نوشتهٔ جان پولیدوری
* 1897 - دراکولا نوشتهٔ برام استوکر
* 1976-2003 - تاریخچهٔ خون آشام نوشتهٔ آن رایس
* قصه*های سرزمین اشباح (ترجمه درست قصه*های سرزمین خون آشامان) اثر دارن شان
* 2005-2008 - سری گرگ و میش یا شفق نوشته استفنی میر
* رمان خون آشام نوشته الجی.اسمیت
خوش*آشام*ها در سینما
* دراکولای برام استوکر به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا
* دنیای مردگان
* سه*گانهٔ تیغه: تیغه، تیغه ۲، تیغه ۳
* مصاحبه با خون آشام
* پسران گمشده
* نوسفراتو
* گرگ و میش
* سیرک عجایب
* خاطرات یک خون آشام
* مصاحبه با خون آشام
در پايان بايد ياد اوري كنيم كه اين انسان خون خوار با فيلمها و گاهاً ادبيات وارد فرهنگ كشورمان شده است به طوري كه بيش از نيمي از جوانان ايراني خون آشام ها را بهتر از افسان هاي كشور خود مي شناسند!

Mr.Sohrab
2013/08/24, 11:24
آروین جان مطلبت فوق العاده بود . یه چیز جالب هم هست و اون هم اینه که در مجارستان و در ترانسیلوانیا ( مهد اسطوره های خون اشامی!!!) فردی در قرن 16 حکومت میکرد که به دراکولا مشهور شده بود و در حدی به کشتن افراد علاقه داشت (به روش های بسیار وحشیانه و غیر انسانی که در سایت نمیشه گفت) که به خون آشام مشهور شده بود . این نکته را یادم هست از نوشته های جلال میری در وبلاگ یاهو2 بود.