PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آشنایی با سلسله های ایرانی ( هخامنشیان)



Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:42
پیش از مهاجرت آریائیان به فلات ایران، اقوامی با تمدن*های متفاوت در ایران می*زیستند. سرزمین کنونی ایران بخشی بزرگی از یک واحد جغرافیایی بنام فلات ایران است، این واحد طبیعی با تنوع اقلیمی و زیستی خود دارای ویژگیهای بارزی است که در نتیجه آن وحدت فرهنگی ایران را سبب شده*است، بی شک تمدن بشری مرهون نبوغ و خلاقیت مردمانی بوده*است که سالیان دراز در این سرزمین زندگی کرده*اند و در تعامل با جغرافیا و نظام طبیعی حاکم بر آن و در جریان روزگار، تاریخ فرهنگی وتمدن خود را آفریده*اند.


پیش از تاریخ

اولین رفتارهای فرهنگی انسان در ایران با ساخت ابزارهای سنگی گوناگون در دوران پارینه سنگی آغاز شد، دوران پارینه سنگی شامل سه دوره کهن، میانی و نوین می*شود، آثار بدست آمده از این دوران در ایران بیش*تر از دورهٔ پارینه سنگی نوین است که از کاوشگاه*هایی چون کشف رود خراسان، لدیز سیستان، هومیان کوهدشت و دره هلیلان در لرستان، غار شکارچیان و غار دو اشکف در کرمانشاه و... بدست آمده*اند. در این دوران آدمی افزون بر گردآوری خوراک و شکار بخشی از خوراک خود را ذخیره می*کند، با گذر از دوران پارینه سنگی و فرا پارینه سنگی از حدود دوازده هزار سال پیش ساکنان خاور نزدیک از جمله ایران دوره فرهنگی و تمدنی نوسنگی، را آغاز می*کنند. دوران نوسنگی با اهلی کردن گیاهان و حیوانات و شکل گیری نهایی روستاها همراه بود و تا هزاره پنجم قبل از میلاد ادامه یافت. در دوران نوسنگی بشر با ساخت سفال، ایجاد فضاهای معماری و ارتقاء سطح صنعت خود گامی دیگر در ترقی خود برداشت. یادگارهای دوره نوسنگی در ایران از محوطه*هایی چون تپه سیلک در کاشان، چشمه علی تهران، تپه حصار دامغان، تپه گیان نهاوند، تپه باکون فارس، شهرستان سراب، گودین تپه و گوران و گنج دره در کرمانشاه و شوش در خوزستان و... بدست آمده*است. با گذر از دوران نوسنگی ایران همچون سرزمینهای اطراف خود در آسیای غربی وارد دورانی شد که تولید انبوه فلز، گذر از روستانشینی به شهرنشینی، استفاده از خط و نگارش و به کار بردن نشانه*ها، گسترش بازرگانی، معماری، بهره*مندی از تاریخ، ادبیات و هنر از ویژگی*های آن دوران است.

بدست آمدن شهرک ویژهٔ ذوب و دستاورد فلز در اریسمان، ساخت سفالینه*های برنگاریده و منقوش و چیزهای دینی و... گویای نقش ایران در گردونه رشد و گسترش دانشوارانه، صنعتی و معنوی بشر است. روندی که در آینده با آغاز دوران آهن و ورود گروه*های آریایی به پشته و فلات ایران ادامه پیدا کرد. در دوران آهن اوجی دیگر از نیرو و نوآوری و سازماندهی شهرنشینی ایرانی نقش می*بندد و یادگارهای باشکوهی همچون زیگورات چغازنبیل، (۱۲۵۰ قبل از میلاد) معبد باباجان و... شکل می*گیرند.

در آغاز هزاره یکم دولت*هایی همچون مادها، ایلامی*ها(ایلام نوین) و... در جاهای گوناگون ایران ساخته می*شوند و به رودررویی با فرمانروایی دستدراز و متجاوز آشوری در میانرودان(بین النهرین) می*پردازند و کم کم برای رودررویی بهتر در برابر فرمانروایی آشوری و دستدرازی*های آنان به ایران بایکدیگر در قالب فرمانروایی ماد یکی می*شوند.

ره*نامه و نقشه*ای از سرزمین ایلام باستان (قرمز) و نواحی همسایه آن. کُنداب پارس (خلیج فارس) در دوران برنز گسترش بیشتری رو به شمال*خاوری(شمال غربی) داشته*است.

[۱]
ایلامیان

ظهور دولت ایلام (۶۴۰ –۳۲۰۰) قبل از میلاد به عنوان اولین قدرت متمرکز در عرصه فلات ایران (جنوب غربی سرزمین کنونی ایران) آغازی بود برای تأثیر فکر، هنر و تمدن مردم فلات ایران بر سایر تمدن*های اطراف همچون تمدن بین النهرین و مصر، ارتباطی که همیشه با کش و قوس*های فراوانی همراه بود و گاهی باعث تسلط تمدنی بر تمدن دیگر می*شد. بطوریکه امروزه می*توان آثار تبادل فرهنگی دولت ایلام و سایر اقوام ساکن در کوهستان*های فلات ایران همچون کاسی*ها، لولوبیان، و اورارتو و... را در میان نقوش برجسته سومری*ها، اکدی*ها، آشوری*ها، بابلی*ها و... در بین النهرین و یا در میان آثار مکشوفه از شهرهای کهن شوش، انشان، دورانتیاش، نینوا، بابل و... مشاهده کرد هرچند در این دوران تمدنهای قدرتمند دیگری همچون تمدن جیرفت و یا تمدن سرزمین*های جنوب شرقی ایران در شهر سوخته وجود داشته*اند و به طور حتم بسیار قدرتمند بوده*اند اما به دلیل نبود شناخت کافی از ارتباط آنها با سایر تمدن*های همجوار صحبت هنوز زود است.

ایلامیان یا عیلامی*ها اقوامی بودند که از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م.، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب و غرب ایران فرمانروایی داشتند. بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان سرزمین*های خوزستان، فارس، ایلام و بخش*هایی از استان*های بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان را شامل می*شد.

آثار کشف شده تمدن ایلامیان، در شوش نمایانگر تمدن شهری قابل توجهی است. تمدن ایلامیان از راه دریایی و شهر سوخته در سیستان، با تمدن پیرامون رود سند هند و از راه شوش با تمدن سومر مربوط می*شده*است. ایلامیان نخستین مخترعان خط در ایران هستند.

به قدرت رسیدن حکومت ایلامیان و قدرت یافتن سلسله عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهم*ترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. پادشاهی اَوان یکی از دودمان*های ایلامی باستان در جنوب غربی ایران بود. پادشاهی آوان پس از شکوه و قدرت کوتیک - این شوشینک همچون امپراتوری اکد، ناگهان فرو پاشید؛ این فروپاشی و هرج و مرج در منطقه در پی تاخت و تاز گوتیان زاگرس نشین رخ داد. تا پیش از ورود مادها و پارسها حدود یک هزار سال تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.

سرزمین اصلی عیلام در شمال دشت خوزستان بوده. فرهنگ و تمدن عیلامی از شرق رودخانه دجله تا شهر سوخته زابل و از ارتفاعات زاگرس مرکزی تا بوشهر اثر گذار بوده*است. عیلامیان نه سامی نژادند و نه آریایی آنان ساکنان اولیه دشت خوزستان هستند.[۲]


آریائیان، مردمانی از نژاد هند و اروپایی بودند که در شمال فلات ایران می*زیستند. دلیل اصلی مهاجرت آنها مشخص نیست اما به نظر می*رسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاه*ها، از دلایل آن باشد. مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بوده*است که در پایان دوران نوسنگی (۷۰۰۰ سال پیش از میلاد) آغاز شد و تا ۴۰۰۰ پیش از میلاد ادامه داشته*است.

نخستین آریایی*هایی که به ایران آمدند شامل کاسی*ها (کانتوها - کاشی*ها)، لولوبیان و گوتیان بودند. کاسی*ها تمدنی را پایه گذاری کردند که امروزه ما آن را بنام تمدن تپه سیلک می*شناسیم. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن مادها بخشی از آنها شدند. در حدود ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد، مهاجرت بزرگ آریائیان به ایران آغاز شد و سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارس*ها در قسمت جنوبی و پارت*ها در حدود خراسان امروزی.

شاخه*های قومِ ایرانی در نیمه*های هزارهٔ اول قبل از مسیح عبارت بوده*اند از: باختریان در باختریه (تاجیکستان و شمالشرق افغانستانِ کنونی)، سکاهای هوم*کار در سگائیه (شرقِ ازبکستانِ کنونی)، سُغدیان در سغدیه (جنوب ازبکستان کنونی)، خوارزمیان در خوارزمیه (شمال ازبکستان و شمالشرق ترکمنستانِ کنونی)، مرغزیان در مرغوه یا مرو (جنوبغرب ازبکستان و شرق ترکمستان کنونی)، داهه در مرکز ترکمستان کنونی، هَرَیویان در هَرَیوَه یا هرات (غرب افغانستان کنونی)، دِرَنگِیان در درنگیانه یا سیستان (غرب افغانستان کنونی و شرق ایران کنونی)، مکائیان در مکائیه یا مَک*کُران (بلوچستانِ ایران و پاکستان کنونی)، هیرکانیان در هیرکانیا یا گرگان (جنوبغربِ ترکمنستان کنونی و شمال ایرانِ کنونی)، پَرتُوَه*ئیان در پارتیه (شمالشرق ایران کنونی)، تپوریان در تپوریه یا تپورستان (گیلان و مازندران کنونی)، آریازَنتا در اسپدانه در مرکزِ ایرانِ کنونی، سکاهای تیزخود در الانیه یا اران (آذربایجان مستقل کنونی)، آترپاتیگان در آذربایجان ایرانِ کنونی، مادایَه در ماد (غرب ایرانِ کنونی)، کُردوخ در کردستانِ (چهارپاره*شده*ی) کنونی، پارسَی در پارس و کرمانِ کنونی، انشان در لرستان و شمال خوزستان کنونی. قبایلی که در تاریخ با نامهای مانناها، لولوبیان*ها، گوتیان*ها، و کاسی*ها شناسانده شده*اند و در مناطق غربی ایران ساکن بوده*اند تیره*هائی از شاخه*های قوم ایرانی بوده*اند که زمانی برای خودشان اتحادیه*های قبایلی و امیرنشین داشته*اند، و سپس در پادشاهی ماد ادغام شده*اند.

مادها در ایران نزدیک ۱۵۰ سال (۷۰۸- ۵۵۰ ق.م) هخامنشی*ها کمی بیش از دویست سال (۵۵۰-۳۳۰ ق.م) اسکندر و سلوکی*ها در حدود صد سال (۳۳۰ -۲۵۰ ق.م) اشکانیان قریب پانصد سال (۲۵۰ ق.م – ۲۲۶ م) و ساسانیان قریب چهار صد و سی سال (۲۲۶-۶۵۱ م) فرمانروایی داشتند.
مادها [ویرایش]

ماد در ۶۷۵ پیش از میلاد

ماد در ۶۰۰ پیش از میلاد



مادها قومی ایرانی بودند از تبار آریایی که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ می*شناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد اولین دولت ایرانی را تأسیس کنند

پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، گروهی از بزرگان ماد گرد رهبری به نام دیاکو جمع شدند.

از پادشاهان بزرگ این دودمان هووخشتره بود که با دولت بابل متحد شد و سرانجام امپراتوری آشور را منقرض کرد و پایه*های نخستین شاهنشاهی آریایی*تباران در ایران را بنیاد نهاد.

دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسی*ها منتقل گشت. در زمان داریوش بزرگ، امپراتوری هخامنشی به منتهای بزرگی خود رسید: از هند تا دریای آدریاتیک و از دریای عمان تا کوه*های قفقاز.[۳]
هخامنشیان

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:43
دودمان*های دوران پیش از اسلام
ماد (آغاز قرن هشتم ق. م.۵۵۰ ق. م.) بنیان*گذار (دیاکو) (هووخشتره)
هخامنشی (۵۵۹ ق. م.- ۳۳۰ ق. م.) بنیان*گذار کوروش شهریار معروف داریوش
سلوکیان (۳۳۰ ق. م.- ۱۲۹ ق. م.) بنیان*گذار سلوکوس یکم
اشکانیان (۲۵۶ ق. م.- ۲۲۴ م.) بنیان*گذار اشک یکم شهریاران بزرگ مهرداد یکم ارد یا اشک سیزدهم
ساسانیان (۲۲۴ م.۶۵۲ م.) بنیان*گذار (اردشیر بابکان) شهریاران بزرگ شاپور ۱، شاپور دوم و انوشیروان دادگر.
دودمان*های دوران پس از اسلام
طاهریان (۲۰۵ - ۲۵۹ ه. ق.) بنیان*گذار طاهر ذوالیمینین
صفاریان (۲۶۱ - ۲۸۷ ه. ق.) بنیان*گذار یعقوب لیث
سامانیان (۲۶۱ - ۳۸۹ ه. ق.) بنیان*گذار نصر اول شهریاران بزرگ اسماعیل بن احمد و نصر بن احمد
زیاریان(۳۱۵ - ۴۶۲ ه. ق.) بنیان*گذار مرداویج پسر زیار شهریار معروف قابوس بن وشمگیر
بوییان (۳۲۰ - ۴۴۰ ه. ق.) بنیان*گذار عمادالدوله علی شهریار بزرگ عضدالدوله
غزنویان (۳۸۸ - ۵۵۵ ه. ق.) بنیان*گذار سلطان محمود غزنوی
سلجوقیان (۴۲۹ - ۵۹۰ ه. ق.) بنیان*گذار طغرل بیک شهریاران بزرگ ملکشاه و سلطان سنجر
خوارزمشاهیان (۴۷۰ - ۶۱۷ ه. ق.) بنیان*گذار (انوشتکین غرجه) شهریاران معروف: محمد خوارزمشاه
ایلخانان مغول (۶۵۴ - ۷۳۶ ه. ق.) بنیان*گذار هولاکو خان
تیموریان (-۷۷۱ ۹۰۳ ه. ق) بنیان*گذار تیمور گورکانی
صفویان - (۹۰۶ - ۱۱۳۵ ه. ق.) بنیان*گذار شاه اسماعیل اول شهریار بزرگ شاه عباس
افشار (۱۱۴۸ - ۱۱۶۱ ه. ق.): بنیان*گذار نادرشاه
زند (-۱۱۶۳ ۱۲۰۹ ه. ق.) بنیان*گذار کریم خان زند
قاجار (۱۲۰۹ - ۱۳۴۵ ه. ق.) بنیان*گذار آغا محمد خان
سلسله پهلوی (آغاز۱۳۴۵ ه. ق. ۱۳۰۴ ه. ش.) بنیان*گذار رضا شاه
جمهوری اسلامی (آغاز ۱۳۵۷ ه. ش.) بنیان*گذار روح*الله خمینی
میخوام از هخامنشی شروع كنم تا به جمهوری برسم

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:43
هنگامی که سخن از تاریخ ایران می*رود باید به این نکته توجه داشت که آیا منظور تاریخ اقوام و مردمانی است که از سرآغاز تاریخ تا کنون در مرزهای سیاسی ایران امروزی زیسته*اند یا تاریخ اقوام و مردمانی است که خود را به نحوی از انحاء ایرانی می*خوانده*اند و در جغرافیایی که دربرگیرندهٔ ایران امروز و سرزمینهایی که از دیدگاه تاریخی بخشی از ایران بزرگ (ایرانشهر) بوده*است زیسته*اند. گاه تاریخ ایران را از ورود آریایی*ها (که نام ایران نیز از ایشان گرفته شده*است) به فلات ایران آغاز می*کنند. ولی این به این معنی نیست که فلات ایران تا پیش از ورود ایشان خالی از سکنه یا تمدن بوده*است. پیش از ورود آرییایان به فلات ایران تمدنهای بسیار کهنی در این محل شکفته و پژمرده بودند و تعدادی نیز هنوز شکوفا. برای نمونه تمدن شهر سوخته (در سیستان)، تمدن عیلام (در شمال خوزستان)، تمدن جیرفت (در کرمان)، تمدن ساکنان تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان (در نهاوند) و تمدن کاسی*ها (در لرستان امروز) ذکر می*شود.

نکتهٔ مهم دیگر شناخت وضع مناطق داخلی ایران در زمان شکل*گیری و رواج تمدن*های کهن است. یعنی فهم اینکه در زمان تمدن*ها و دولت*های باستانی چون سومر، کلده، اور، بابل، آشور، اورارتو و نظائر آن، وضع این مناطق داخلی فلات ایران، که مجزا از منطقه مستقیم تحت حاکمیت این تمدن*ها و دولت*ها بوده*است، به چه نحوی جریان داشته است؟

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:44
ایران پیش از آریاییان

پیش از آریاییان تمدن*های شهر سوخته (در سیستان)، تمدن عیلام (در شمال خوزستان)، تمدن جیرفت (در کرمان)، تمدن ساکنان تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان (در نهاوند) و تمدن کاسی*ها* (در لرستان امروز) در سرزمین ایران بودند.

ایلامیان یا عیلامی*ها از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م.، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب غربی پشتهٔ ایران فرمانروایی کردند. به قدرت رسیدن حکومت ایلامیان و قدرت یافتن سلسلهٔ عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهم*ترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. تا پیش از ورود مادها و پارسها، تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.

دانش پژوهشی*های نوین نشان می دهد که عنصر ایرانی زبان همواره در میان تیره*های به اصطلاح آسیانیک دخیل بوده اند.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:45
بخشبندی تاریخ ایران

نکتهٔ دیگر آنکه معمولاً تاریخ ایران را به دو دورهٔ کلی تاریخ ایران پیش از اسلام و تاریخ ایران پس از اسلام تقسیم می*کنند.

دو روایت مختلف از تاریخ ایران پیش از اسلام وجود دارد: یکی روایت سنتی که مبتنی بر تواریخ سنتی است (شامل شاهنامه*) و از نخستین پادشاه کیومرث (که پادشاه جهان و نه فقط ایران است) آغاز می*شود و شامل سلسله*های پادشاهی پیشدادیان، کیانیان، ملوک*الطوایفی (اشکانیان) و ساسانیان است. این روایت سنتی به یک معنی روایتی اسطوره*ای از تاریخ ایران است و شامل اطلاعات ذی*قیمت مردم*شناسانه و اسطوره*شناسانه*است.

روایت دیگر روایت مبتنی بر تواریخ خارجی (شامل تواریخ یونانی، ارمنی، رومی) و مدارک و یافته*های باستانشناسی (شامل کتیبه*ها و سکه*ها) و به طور کلی روایتی مدرن و علمی*است. در این روایت خاندان*های پادشاهی در ایران پیش از اسلام از قرار زیرند: مادها، هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان.

شاید بسیاری باور ننمایند که از سال سی*ام هجری که سال مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی است تا سال ۱۳۴۴ه*.ق(=۱۳۰۴ه*.خ) که تاریخ برافتادن قاجاریان می*باشد در درون حدود طبیعی ایران بیش از یکصد و پنجاه خاندان به استقلال یا نیمه استقلال پادشاهی کرده*اند و از میان ایشان تنها چهار خاندان سلجوقیان و مغولان و صفویان و نادر شاه را می*توان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند. از دیگران طاهریان، سامانیان، صفاریان، غزنویان، بویهـیان، خوارزمشـاهیان، قره*قویونلویان، آق*قویونلویان، زندیان، قاجاریان اگر چه پادشاهان بزرگ و بنام بودند هیچ کدام سراسر ایران را زیر فرمان نداشتند. آن دیگران هم جز خاندان*های کوچکی نبودند که هر کدام بر یک یا دو ولایت فرمانروا بودند.[۳]

در زمینه دودمان*ها باید این را به اشاره یادآوری کرد که در یک دوره که آل جلایر نیز بر بخش*هایی از ایرانزمین فرمان می*راندند، حدود بیست دودمان بر ایران فرمانروا بودند.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:45
کشور و سرزمین

سرستون گاو دوسر کاخ آپادانا شوش، کاخ داریوش بزرگ

پارس*ها مردمانی از نژاد آریایی هستند که از حدود سه هزار سال پیش به فلات ایران آمده*اند. پارسیان باستان آنان از قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که در سنگ*نوشته*های آشوری از سده نهم پیش از زادروز مسیح، نام آنان دیده می*شود. پارس*ها هم*زمان با مادها به بخش*های باختری ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان جای گرفتند. با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان پارس به خوزستان و بخش*های مرکزی فلات ایران گسترش یافت.

برای نخستین بار در سالنامه*های آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ پ.م، نام خاندان «پارسوا» در جنوب و جنوب باختری دریاچه ارومیه برده شده*است. برخی از پژوهش*گران مانند راولین*سن بر این ایده هستند که مردم پارسواش همان پارسی*ها بوده*اند. تصور می*شود خاندان*های پارسی پیش از این که از میان دره*های کوه*های زاگرس به سوی جنوب و جنوب خاوری ایران بروند، در این سرزمین، ایست کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از زادروز در بخش پارسوماش، روی دامنه*های کوه*های بختیاری در جنوب خاوری شوش در سرزمینی که بخشی از کشور ایلام بود، جای گرفتند. از سنگ*نوشته*های آشوری چنین بر می*آید که در زمان شلمنسر (۷۱۳-۷۲۱ پ. م) تا زمان پادشاهی آسارهادون (۶۶۳ پ. م)، پادشاهان یا فرمانروایان پارسوا، پیرو آشور بوده*اند. پس از آن در زمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ پ. م) پادشاهی ماد به پارس چیرگی یافت و این دولت را پیرو دولت ماد نمود.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:45
مردم و خاندان*ها

هرودوت می*گوید: پارس*ها به شش خاندان شهری و ده*نشین و چهار خاندان چادرنشین بخش شده*اند. شش خاندان نخست عبارت*اند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان و گرمانیان. چهار خاندان دومی عبارت*اند از: دایی*ها، مردها، دروپیک*ها و ساگارتی*ها. از خاندان*های نام*برده، سه خاندان نخست بر خاندان*های دیگر، برتری داشته*اند و دیگران پیرو آنها بوده*اند.

بر اساس بن*مایه*های یونانی در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاه کنونی) مادی*های ساگارتی می*زیسته*اند که گونهٔ بابلی - یونانی شده نام خود یعنی زاگرس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان باختر فلات ایران داده*اند. نام همین خاندان است که در پیوند خاندان*های پارس نیز باشنده (موجود) است و خط پیوند خونی خاندان*های ماد و پارس از سرچشمهٔ همین خاندان ساگارتی*ها (زاکروتی، ساگرتی) است. خاندان پارس پیش از حرکت به سوی جنوب، دورانی دراز را در سرزمین*های ماد می*زیستند و بعدها با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان*های پارس به خوزستان و بخش*های مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفته*اند.

بر اساس نوشته*های هرودوت، هخامنشیان از خاندان پاسارگادیان بوده*اند که در پارس جای داشته*اند و سر دودمان آنها هخامنش بوده*است. پس از نابودی دولت ایلامیان به دست آشور بنی پال، چون سرزمین ایلام ناتوان شده بود، پارسی*ها از دشمنی*های آشوری*ها و مادی*ها استفاده کرده و انزان یا انشان را گرفتند.

این رخداد تاریخی در زمان چیش*پش دوم روی داده*است. با توجه به بیانیه کوروش بزرگ در بابل، می*بینیم او نسب خود را به چیش*پش دوم می*رساند و او را شاه انزان می*خواند.

پس از مرگ چیش*پش، کشورش میان دو پسرش «آریارمنه»، پادشاه پارس و کوروش که بعدها عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، بخش گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج پیشرفت بود و هووخشتره در آن فرمانروایی می*کرد، دو کشور کوچک تازه، ناچار زیر فرمان پیروز نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش یکم، دو کشور نام*برده را زیر فرمانروایی یگانه*ای در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد.کوروش بزرگ ترین پادشاه هخامنشی است.
شاهنشاهان هخامنشی [ویرایش]

مهم*ترین سنگ*نوشته هخامنشی از دید تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگ*نبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگ*نوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش یکم را در نخستین سال*های فرمانروایی*اش که سخت*ترین سال*های پادشاهی وی نیز بود، به گونه*ای دقیق بازگو می*کند. این سنگ*نوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.

به درستی که با باشندگی (وجود) فراوانی بن*مایه*های میان*رودانی، مصری، یونانی و لاتین نمی*توان با تکیه بر آنها تبارشناسی درستی از خاندان هخامنشی، از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای همین نوشتار سنگ*نوشته بیستون زمان مناسبی را در اختیار تاریخ*نگار می*گذارد که در آن شاه شاهان، نوشته بلند خود را با تایید دوبارهٔ خویشاوندی*ش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز می*کند و به آرامی پیشینیان خود را نام می*برد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش*پش و هخامنش. این تبارشناسی به شوندهای (دلایل) گوناگون زمان*های درازی نادرست دانسته شده بود. زیرا در این سیاهه (فهرست) نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش فرمانروایی می*کردند، یعنی کوروش بزرگ و کمبوجیه یکم به چشم نمی*خورد.

همین جریان موجب شده*است که مفسران سنگ*نوشته نسبت به نوشتارهای سنگ*نوشته داریوش با شک و دو دلی نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگ*نوشته تلاش داشته*است برای مشروعیت بخشیدن به پادشاهی خود از نگاه آیندگان، تبارنامه*ی خود را دست*کاری کند.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:46
بر اساس نوشته*های هرودوت، گل*نوشتهٔ نبونید، پادشاه بابل، بیانیهٔ کورش بزرگ (استوانه کورش)، کتیبه بیستون داریوش یکم، و سنگ*نوشته*های اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این دودمان تا داریوش یکم، چنین بوده*است: (لازم به گفتن است درستی این جدول از هخامنش تا کوروش بزرگ جای تردید است).


هخامنش
۱ چیش*پش یکم
۲ کمبوجیه یکم
۳ کورش یکم
۴ آرسک
شاخه اصلی:
۵ کوروش بزرگ (دوم)
۶ کمبوجیه دوم (پیروز مصر)
۷بردیا
۸ کوروش سوم
۹ کمبوجیه سوم


شاخه فرعی:
آریارمن
ارشام
ویشتاسپ
داریوش بزرگ (یکم)

با بررسی کلی همهٔ بن*مایه*ها می*توان به این گونه نتیجه گرفت. در یک*چهارم نخست سده ششم پ.م، چیش*پش، پسر هخامنش فرمانروایی پارس را به پسر بزرگ*ترش آریارامنه داد، در حالی که پسر کوچک*ترش، کوروش یکم به فرمانروایی انشان گماشته شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش یکم، پسرش کمبوجیه یکم و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در میانهٔ سده ششم پیش از زادروز به رخ داد.

در این دوران، کوروش بزرگ توانست مادها را به پیروی خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. چندی پس، کوروش بزرگ بخش*های بزرگی از سرزمین*های خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. پس از او نیز کمبوجیه راه پیروزی*های پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.

پس از مرگ کمبوجیه تاج شاهنشاهی به داریوش از شاخه فرعی هخامنشی می*رسد. آنچه به دیده راستین می*رسد، این است که داریوش در زمان زندگی پدر و پدربزرگش (آرشام پدربزرگش یا پسرش ویشتاسب، پدر داریوش)، و با هم*رایی آنها، پادشاهی را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در آغاز فرمانروایی وی، بر اساس آگاهی*های گل*نوشته*های یافته از پی ساختمان*ها، این دو زنده بودند.
کوروش بزرگ
کمبوجیه
بردیای دروغین (گوماته مغ)
داریوش بزرگ
خشایارشا (خشیارشا)
اردشیر یکم (اردشیر درازدست)
خشایارشای دوم
سغدیانوس
داریوش دوم
اردشیر دوم
اردشیر سوم
اردشیر چهارم(هخامنشی) آرسس
داروش سوم (هخامنشی)

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:46
هَخامَنِش نام کسی است که دودمان هخامنشی خود را به نام او می*خواندند. واژه هخامنش معنای دارنده اندیشه راست را می*رساند. هخامنش می*باید نیای بزرگ هخامنشیان و سرپرست طایفه پاسارگاد بوده باشد.

اخلاف او سرانجام به تاسیس شاهنشاهی نیرومندی در آسیا موفق گردیدند که از ۵۵۹ پ.م. تا سال ۳۵۹ پ.م. دوام آورد. وی نیای کوروش بزرگ و داریوش بزرگ است.

هخامنش توسط پادشاه دیااکو پادشاه اول مادها (اولین پادشاه ایران ) به فرمانداری پارسه منصوب می*شود و در حمله*ای که تعدادی از جنگجویان پارسی برعلیه تعدادی از سربازان سناخریب پادشاه آشور ترتیب داده بودند سرکردگی آنان را بر عهده داشت. حکومت هخامنش در آنشان درست در زمانی بود که طایفه دیگری از آریایها (مادها) در غرب ایران در حال تشکیل قدرت مقتدری بودند.

بعد از هخامنش حکومت آنشان به فرزندش چا ایش پیش رسید .

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:46
چیش*پیش (به پارسی باستان: ‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎) (پارسی باستان: ČIŠPIŠ/چیش*پیش؛ عیلامی: Zi-iš-pi-iš/زی-ایش-پی-ایش؛ بابلی: Ši-iš-pi-iš/شی-ایش-پی-ایش؛ یونانی: Teíspēs/تَیس*پیس یا Tíspēs/تیس*پیس)[۱] فرزند و جانشین هخامنش و شاه انشان می*باشد. وی دارای دو فرزند بود که بعد از او هر دو به حکومت رسیدند. یکی از این فرزندان آریارامن و دیگری کورش اول پدر بزرگ کورش دوم می*باشد. آریارامن به حکومت پارس رسید و کورش اول شاه آنشان شد. بعدها آریارامن جای خود را به فرزندش ارشام و کورش اول جای خود را به کمبوجیه اول پدر کورش دوم داد. این درست در زمانی بود که مادها حکومت خود را گسترش داده و پارسیان از آنان اطاعت می*کردند و به آن*ها مالیات می*پرداختند.آرامگاه وی در روستای سرمشهد در از توابع کازرون قرار دارد.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:47
کمبوجیه یکم (کامبیز یکم) (۶۰۰ ق.م.-۵۵۹ ق.م.) فرزند و جانشین کورش یکم، شاه انشان است. وی پدر کوروش بزرگ بنیانگذار اولین امپراتوری جهان باستان می*باشد.نام وی به یونانی Καμβύσης و به لاتین Cambyses I است.

وی از اولین افراد خانواده سلطنتی هخامنشیان و نوه چیش*پیش است. عمو وی آریارامن پارسی و اواین پسر عمویش آرسام است.

هرودت وی را مردی از خانواده*ای خوب و عادات آرام وصف می*کند. وی در زیر فرمان ایشتوویگو شاه ماد فرمانروایی کرد. وی با ماندانا شاهزاده ماد دختر ایشتوویگو و آرینیس شاهزاده لیدیه ازدواج کرده بود. همسر وی نوه هووخشتره و آلیاتس دوم موسس شاهنشاهی لیدیه بود. نتیجه ازدواج آنها جانشین وی کوروش بزرگ بود. وی در نبرد مرز ماد که به همراه پسرش علیه ایشتوویگو می*جنگید زخمی کشنده برداشت.

طبق گفته هرودت ایشتوویگو کمبوجیه را به عنوان همسر دخترش برگزید تا وی خطری برای تخت و تاج ماد نداشته باشد هرچند که این باعث نشد تا نوه وی کوروش بزرگ وی را از سلطنت عزل نکند.سلف:
کورش یکم شاه انشان

۷۰ یا ۶۹- ۵۸ یا ۵۷ ق.م
جانشین:
کوروش بزرگ

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:47
کوروش اول (دوران شاهی: ۶۰۰ تا ۵۸۰ پ.م. یا ۶۵۲ تا ۶۰۰ پ.م.) فرزند چیش*پیش شاه انشان بود. پس از او کمبوجیه یکم پدر کورش دوم (کورش کبیر) به حکومت آنشان رسید.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:47
کودکی کوروش

کورش از مادری مادی و پدری پارسی بود نام مادر کوروش ماندانا بود که پدرش آستیاگ(آژی دهاک) پادشاه ماد بود و پدرش کمبوجیه(کامبیز) پادشاه پارس بود.پدر بزرگ پدری کوروش که بنیان گذار سلسله هخامنشی بود کورروش اول نام داشت.کوروش در واقع یک شاهزاده واقعی بود زیرا از دو طرف از خاندن سلطنتی و اشرافی بود.

داستان های مختلفی از تاریخ نویسان در مورد کودکی کوروش گفته شده اما داستان نزدیک تر به واقعیت کودکی کوروش را به صورت زیر نقل شده است.

آستیاگ که به آژی دهاک معروف بود(آژی دهاک به معنی اژدها)پادشاهی ظالم و خونخوار بود.آستیاگ در روز به دنیا آمدن کوروش خوابی دید که دخترش ماندانا به جای فرزند بوته تاکی به دنیا آورد که شاخ و برگهای آن سرتاسر خاک آسیا را پوشانده است.

بعد از بیداری تمام مغان و معربان خواب را احضار کرد تا خواب وی را تعبیر کنندو آنها به او گفتند که سلسله او روزهای شوم و ناهنجاری در پیش خواهد داشت و این طور تفسیر کردند که فرزندی که از دختر پادشاه زاده می شود تمام آسیا را فتح خواهد کرد و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

فرزند به دنیا آمد آستیاگ که از این خواب وحشت کرده بود به زور کودک را از مادرش می ستاند و یکی از بستگان به نام هارپاگ را مامور کشتن کوروش می کند.کوروش را زینت می کنند و به خانه هارپاگ می فرستند اما هارپاگ نمی توانست این کار را انجام دهد برای همین از گاوچرانی به نام میتراداتس(مهرداد) که در جایی حوالی اکباتان زندگی می کرد درخواست کرد. او را احضار کرد و بچه را به او داد و دستور داد بچه را در بیابان رها کند و به او گفت: ((پادشاه مرا مامور کرده است به تو بگویم که اگر این بچه را نکشی خود تو به جای او به بدترین وضع کشته خواهی شد.))

مهرداد کوروش را گرفت و به خانه آورد از قضا زن او مدتی بود که حامله بود و در غیاب وی که در خدمت هارپاگ بود بچه را زایید که مرده به دنیا آمد.

مهرداد وقتی به خانه رسید زنش از او پرسید که هارپاگ با او چه کار داشت؟او پاسخ داد: (( من وقتی به شهر رسیدم آنچه دیدم و آنچه که شنیدم ای کاش که به لطف و عنایت مردوخ هرگز نمی دیدم!خانه هارپاگ پر از کسانی بود که همه ناله و شیون می کردند و من با ناراحتی بسیار بدانجا درآمدم.همین که درون رفتم کودک شیرخواره ای دیدم که دست و پا می زدو می گریست.لباسهای زرددوزی شده و پارچه های الوان بر او پوشانده بودند.هارپاگ به من گفت آن بچه را بردارم و ببرم در بیابان بگذارم،درجایی که جانوران درنده زیاد باشند.من هم بچه را برداشتم و با خود آورم ، به تصور اینکه بچه به یکی از افراد خانواده خود هارپاک تعلق دارد و به دلیلی که من نمی دانم می خواهند او را بشکند اما در بین راه متوجه شدم که این بچه نواده دختری پادشاه خودمان است.بیا این هم بچه ))

بچه بسیار زیبا بود و زن گاوچران از بچه بسیار خوشش آمد و مهرش در دلش نشست. از شوهرش خواست که بچه را نکشد اما مهرداد حاضر نبود درخواست زنش را بپذیرد چون احتمال میداد هارپاگ جاسوسانی به دنبالش فرستاده اند تا بر او نظارت کنند.وقتی زن دید نمی تواند شوهرش را راضی کند گفت: ((حال که تو میخواهی بچه رابکشی پس آنچه می گویم بکن.من در غیاب تو بچه ای زاییدم که مرده به دنیا آمد.تو بچه مرده را به جای این زنده جای ده.و در بیابان که جانوران زیاد دارد رها کن،آن وقت این نوه پادشاه را به جای بچه خود بزرگ می کنیم.))

مهرداد قبول کرد و جامه کوروش و زینتها را به تن کودک مرده کرد و او را در بیابان رها کرد.

شاید همسر مهرداد هیچ وقت فکر نمی کرد بچه ای که می پرواند روزی عدل و صلح را در جهان رواج می دهد و پادشاه کشوری پهناور می شود.

کوروش تا ده سالگی در خدمت مادرخوانده اش ماند.

هرودوت دوران كودكي او را اينچنين وصف مي كند : « او كودكي بود زبر و زرنگ و باهوش ،* و هر وقت سؤالي از او مي كردند با فراست و حضور ذهن كامل فوراً جواب مي داد. در او نيز همچون همه ي كودكاني كه به سرعت رشد مي كنند و با اين وصف احساس مي شود كه كم سن هستند حالتي از بچگي درك مي شد كه با وجود هوش و ذكاوت غير عادي او از كمي سن و سالش حكايت مي كرد. بر اين مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشاني از خودبيني و كبر و غرور ديده نمي شد بلكه كلامش حاكي از نوعي سادگي و بي آلايشي و مهر و محبت بود. بدين جهت همه بيشتر دوست داشتند او را در صحبت و در گفتگو ببينند تا در سكوت و خاموشي . از وقتي كه با گذشت زمان كم كم قد كشيد و به سن بلوغ نزديك شد در صحبت بيشتر رعايت اختصار مي كرد ،* و به لحني آرامتر و موقرتر حرف مي زد. كم كم چندان محجوب و مؤدب شد كه وقتي خويشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود مي يافت سرخ مي شد و آن جوش و خروشي كه بچه ها را وا مي دارد تا به پر و پاي همه بپيچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست مي داد. از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بيشتر مهرباني از خود نشان مي داد. در واقع به هنگام تمرين هاي ورزشي ، از قبيل سواركاري و تيراندازي و غيره ، كه جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت مي كنند ، او براي آنكه رقيبان خود را ناراحت و عصبي نكند آن مسابقه هايي را انتخاب نمي كرد كه مي دانست در آنها از ايشان قوي تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلكه آن تمرين هايي را انتخاب مي نمود كه در آنها خود را ضعيف تر از رقيبانش مي دانست ، و ادعا مي كرد كه از ايشان پيش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روي مانع و نبرد با تير و كمان و نيزه اندازي از روي زين ، با اينكه هنوز بيش از اندازه ورزيده نبود ، اول مي شد. وقتي هم مغلوب مي شد نخستين كسي بود كه به خود مي خنديد. از آنجا كه شكست هايش در مسابقات وي را از تمرين و تلاش در آن بازيها دلزده و نوميد نمي كرد ، و برعكس با سماجت تمام مي كوشيد تا در دفعه ي بعد در آن بهتر كامياب شود ؛ در اندك مدت به درجه اي رسيد كه در سواركاري با رقيبان خويش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج مي داد تا سرانجام از ايشان هم جلو زد. وقتي او در اين زمينه ها تعليم و تربيت كافي يافت به طبقه ي جوانان هيژده تا بيست ساله درآمد ، و در ميان ايشان با تلاش و كوشش در همه ي تمرين هاي اجباري ، با ثبات و پايداري ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردايش از استان انگشت نما گرديد. »

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:48
بازگشت به خانواده

کورش و دوستانش بازیهای مختلفی انجام می دانند یکی از این بازی ها شاه بازی بود که در این بازی تمام مقررات درباری رعایت می شد. یک روز کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد از طرف دوستان به عنوان پادشاه انتخاب شد،کورش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری با به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود.هر کدام وظیفه خود را می دانست و طبق بازی دستورات فرامانروا را اجرا می کردند.یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود،چون با جسارت تمام از فرمانبری کورش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند.وقتی پس از این تنبیه که جزو مقررات بازی بود،ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود،چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با پسر یک روستایی حقیر می کنند.رفت وشکایت به پدرش برد.آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت نسبت فوق العاده ای نسبت به خود کرد.به پیش پادشاه شکایت کرد.پادشاه کوروش و پدرخوانده او را به جضور طلبید و خطابش به آنان بسیار تند وخشن بود.به کوروش گفت: (( این تویی،پسر روستایی حقیری چون این مردک،که به خود جرات داده و پسر یکی از نجبای طراز اول دربار مرا تنبیه کرده ای؟))

کورش جواب داد: ((هان ای پادشاه،من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق با عدل و انصاف بوده است.بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند،چون به نظرشان بیش از همه بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم.باری در آن حال که همگان فرمانهای مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد.))

در آن موقع که کورش ماجرا را می گفت آستیاگ به دقت به او می نگریست و گمانی فکرش را دستخوش نگرانی کرده بود.ندای اسرآمیز خون به او دروغ نمی گفت:خطوط چهره جوانک به نظرش می آمد که به خطوط چهره خودش شبیه است.

پادشاه شاکی و پسرش را مرخص کرد و مهرداد را به کناری کشید و بی مقدمه از او توضیح خواست که این بچه را ادعا می کند از خودش است از کجا پیدا کرده است.مهرداد به تپ و پت افتاد و من من کنان چند کلمه نامفهومی گفت.تهدید شد که اگر راستش را نگوید در همان جا و همان دم پوستش را زنده زنده خواهد کند.او ماجرا را توضیح داد وطبیعی بوده نام هارپاگ به میان آمد.هارپاگ فوراً به دربار احضار شد و گفته های خدمتکارش را تایید کرد.پادشاه ماد که نشانه های مسلم دخالت خدایان را در همه این ماجرا درک کرد اندیشید که به هیچ وج نباید خود را در معرض خشم و غضب آنها قرار دهدوبار دیگر مغان و معربان خواب را خواست وبا ایشان به صحبت نشست که چه باید بکند.آنها انجمی با تشریفات تمام تشکیل دادند و مدتی در این باره با هم صحبت کردند تا آخر نظر قطعی خود را به این شرح به پادشاه گفتند: ((چون این جوان با وجود اعدامی که تو قبلاً درباره اش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان او بوده اند.با این حال،تو می توانی هر گونه بدگمانی و نگرانی را از ذهن خود بیرون کنی،چون او در میان همسالان خود پادشاه بوده و لذا خواب تو تعبیر شده است.او دیگر دوباره پادشاه نخواهد شد و همین اتفاقی که افتاده کافی و بسیار خوب است،چه اگر قدرت به دست این بچه که پارسی است می افتاد حکومت به ملت دیگری انتقال می یافت، و ما که از قوم ماد هستیم تبدیل به برده و بنده می شدیم.باز تکرار می کنیم که خواب تو تعبیر شده است،و تو دیگر موجبی نیست که از او بترسی.پس او را به پارس بفرست.))

کوروش به نزد پدر و مادر خود به پارسموش فرستاه شد و آنان از بازگشت معجزه آسا بسیار حیرت کردند و خوشحال شدند و وقتی سرگذشتش را شنیدند همه پذیرفتند که این تنها ناشی از اراه خدا بوده است.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:48
پایان حکومت ماد و شروع امپراتوری ایران

هارپاگ که مقدر بود نقش مهمی در زندگی کوروش بازی کند فراموش نکرده بود که آستیاگ(آژی دهاک)،برای تنبیه وی به جزای نافرمانی از دستور مبنی بر کشتن کوروش در آن روزهای نخستین پس از به دنیا آمدنش،فرمان داده بود تا پسرش را بکشند.با اینکه معبران خواب این واقعه را بر خواست خدایان گذاشتند آستیاگ این کار را انجام داد.حتی در این مورد،هرودوت تفصیلات بیشتری که بسیار حزن انگیز است نقل می کندو می گوید که پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و ((در دیگ بزرگی پختند))،آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه به سر سفره آوردند وبدیهی است که شاه هارپاگ را نیز به آن مهمانی دعوت کرد.پس از صرف غذا که با باده خواری مفصلی همراه بود،شاه از هارپاگ پرسید که آیا غذا به مذاقش خوش آمده و با اشتهای تمام از آن خورده است؟وهارپاگ پاسخ داد که در کاخ او هرگز مهمانی چنین شاهانه و غذاهای به آن خوبی و لذیذی سابقه نداشته است.آنگاه پادشاه ماد برای مهمان حیرت زده خویش فاش کرد که آن غذای لذیذ از گوشت پسرش خودش بوده است. با این کار غیر انسانی آستیاگ که دستور کشتن پسر هارپاگ و خوراندن آن را به پدرش انجام داد و و در پایان پدر را با گفتن حقیقت حیرت زده و خشمیگن کرد.آستیاگ بدون در نظر گرفتن قوانین انسانی یک انسان را به عنوان غذا انتخاب کردوپدری را غمگین نمود،کار او گناهی بس بزرگ بود.

هارپاگ ضمن حفظ ظاهر آرام و مودبانه،با صبر و متانت هوش انتقامی کین توزانه در دل پخت و چون در این خیال نبود که شخصاً با شاه در بیفتد،زیرا می دانست که او بی محاکمه به حیاتش خاتمه خواهد داد،شرط احتیاط را بیشتر در آن دانست که این کار را با امن و اراده خدایان واگذارد،چه آنان خود می توانستند وسیله ای برای به کیفر رساندن این پادشاه ظالم برانگیزد.او که بر اثر یک پیش بینی غیر عادی و عجیب ناشی از تعبیر خواب فرمان یافته بود کوروش را در گهواره اش به قتل برساند به طوری که بعداً خواهیم دید تبدیل به عامل حیرت انگیز اقبال و کامیابی نجات یافته خویش گردید.به انتظاربه دست آوردن فرصت مناسب خشم خود را زیر ظاهر خوشرویی و لبخند فرو می خورد،با لجاج تمام می کوشید لطف و عنایت آستیاگ را نسبت به خود جلب کند و در تقدیم هدیه های سنتی به شاه کوتاهی نمی کرد.

وقتی سرانجام فرصت مناسب بدست آورد تا با زدن ضربت به شاه کینه خود را فرونشاند،در دربار اکباتان به توطئه چینی پرداخت.این کار نسبتاً آسان بود،چون پارسیان از تحمل یوغی که به گردن داشتند و خود را در خور آن نمی دانستند ناراحت بودند.باد ملی گرایی در میان قبیله های مختلف وزیدن گرفته بود.کوروش بارها دلیل و برهان شایستگی خود را برای فرمانروایی و استعدادهای ذاتی خود را برای پرداختن به امور سیاسی نشان داده بود و پدرش هم که حاکم ولایت انزان بود می توانست داوطلبان وفاداری از میان قبیله هخامنشی به خدمت بگیرد تا در هر موقعیت مناسبی به تحقق آرمان های او کمک بکنند.

واما آستیاگ که بیش از پیش وجهه خود را از دست می داد و کار به جایی رسیده بود که فداکارترین خدمتگزارانش نیز به خود جرئت می دادند بر بی کفایتی او و بر نارسایی اش در اداره مملکت خرده بگیرند.شاید هم هارپاگ مدت زیادی برای روشن کردن ایشان زحمت کشیده بود تا توانسته بود همراهانی فهمیده و با هوش از میان آنان برای خود دست و پا کند.

مسئله ای که به ویژه در این مورد بیش از هر چیز مطرح بود پیدا کردن شخص شایسته ای بود که انتخاب کنند و در راس توطئه بگذارند.کوروش می توانست مرد مورد نظر باشد.هارپاگ وی را از نقشه های خود،از نقشی که برای قوم پارس در نظر گرفته بود و از فوریت این امر که باید هرچه زودتر خود را از شریک پادشاه مادی شهوتران و نالایق در اداره کشور برهانند،آگاه ساخت.وی پس از اینکه راز مقاصد خود را با دوستان خویش در میان نهاد تصمیم گرفت شروع به اقدام کند، فرمانروای اکباتان را از تخت سلطنت به زیر آورد و جای او را به کوروش واگذارد که از لحاظ ویژگی ها و استعدادهای ذاتی و وابستگی اش به خانواده هخامنشی و موقعیت اجتماعی وسیاسی پدرش که پادشاه انزان بود شایستگی این عنوان را داشت.یک متن تاریخی این گونه می گوید:بنابراین یکی از نزدیکان صمیمی و محرم خود را با این پیام به نزد کوروش فرستاد: ((ای پسرکمبوجیه،بیشک خدایان نظر عنایت به تو دارند،وگرنه در حال حاضر زنده نمی بودی.بیا و انتقام خود را از پادشاه ماد، که می خواست تو را پس از به دنیا آمدنت از میان بردارد،بگیر.تو اگر حاضر باشی به حرفهای من گوش بدهی بر کشوری که اکنون آستیاگ بر آن فرمان می راند سلطنت خواهی کرد.پارسیان به آسانی درک خواهند کرد که تو تنها امید آزادی و رهایی ایشان و مظهر قدرت و عظمتشان هستی.آنان به ندای تو سر به شورش برخواهند داشت و تو با همراهی ایشان و به کمک هوادارانی که خود من برایت در میان مادها پیدا خواهم کرد به آسانی خواهی توانست با این آژی دهاک نابکار که دشمن مشترکمان است بجنگی.اگرمن از طرف شاه به فرماندهی سپاهیانی برگزیده شوم که باید به مقابله با تو بیایند نخستین کسی خواهم بود که لشکر و مملکت را به تو تسلیم خواهم کرد؛و اگر کس دیگری از مشاهیر به سرداری لشکر منصوب گردد باز به همین شیوه،رفتار خواهد شد،زیرا ایشان نیز منتظر تنها اشاره ای از طرف من هستند تا از شاه خویش جدا شوند و جانب تو را بگیرند.در اکباتان همه چیز آماده است،بنابراین آنچه به تو می گویم بکن،وزود هم بکن.))

کورش در فکر شورش بود و در میان قبایل پارسی به سخنرانی پرداخت.

پارسیان که از مدها پیش در زیر ستم آستیاگ بودند از این شورش استقبال کردند.

سرانجام با درگرفتن جنگ ميان پارسيان( به رهبري کوروش ) و مادها ( به سركردگي آستياگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئيات فراواني از اين نبرد بر ما پوشيده است. مثلاً ما نمي دانيم كه آيا اين جنگ بخشي از برنامه ي كلي و از پيش طرح ريزي شده ي کوروش بزرگ براي استيلا بر جهان آن زمان بوده است يا نه ؛ حتي دقيقاً نمي دانيم كه کوروش ، خود اين جنگ را آغاز كرده يا استياگ او را به نبرد واداشته است. يك متن قديمي بابلي به نام « سالنامه ي نبونيد » به ما مي گويد كه نخست استياگ – كه از به قدرت رسيدن کوروش در ميان پارسيان سخت نگران بوده است – براي از بين بردن خطر کوروش بر وي مي تازد و به اين ترتيب او را آغازگر جنگ معرفي مي كند. در عين حال هرودوت ، برعكس بر اين نكته اصرار دارد كه خواست و اراده ي کوروش را دليل آغاز جنگ بخواند.

باري ، ميان پارسيان و مادها جنگ درگرفت. جنگي كه به باور بسياري از مورخين بسيار طولاني تر و توانفرساتر از آن چيزي بود كه انتظار مي رفت. استياگ تدابير امنيتي ويژه اي اتخاذ كرد ؛ همه ي فرماندهان را عزل كرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدين ترتيب خيانت هاي هارپاگ را – كه پيشتر فرماندهي ارتش را به او واگذار كرده بود – بي اثر ساخت. گفته مي شود كه اين جنگ سه سال به درازا كشيد و در طي اين مدت ، دو طرف به دفعات با يكديگر درگير شدند. در شمار دفعات اين درگيري ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد كه در نبرد اول استياگ حضور نداشته و هارپاگ كه فرماندهي سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش ميدان را خالي مي كند و مي گريزد. پس از آن استياگ شخصاً فرماندهي نيروهايي را كه هنوز به وي وفادار مانده اند بر عهده مي گيرد و به جنگ پارسيان مي رود ، ليكن شكست مي خورد و اسير مي گردد. و اما ساير مورخان با تصويري كه هرودوت از اين نبرد ترسيم مي كند موافقت چنداني نشان نمي دهند. از جمله ” پولي ين“ كه چنين مي نويسد :

« کوروش سه بار با مادي ها جنگيد و هر سه بار شكست خورد. صحنه ي چهارمين نبرد پاسارگاد بود كه در آنجا زنان و فرزندان پارسي مي زيستند . پارسيان در اينجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوي مادي ها – كه در جريان تعقيب لشكر پارس پراكنده شده بودند – بازگشتند و فتحي چنان به كمال كردند كه کوروش ديگر نيازي به پيكار مجدد نديد. »

نيكلاي دمشقي نيز در روايتي كه از اين نبرد ثبت كرده است به عقب نشيني پارسيان به سوي پاسارگاد اشاره دارد و در اين ميان غيرتمندي زنان پارسي را كه در بلندي پناه گرفته بودند ستايش مي كند كه با داد و فريادهايشان ، پدران ، برادران و شوهران خويش را ترغيب مي كردند كه دلاوري بيشتري به خرج دهند و به قبول شكست گردن ننهند و حتي اين مسأله را از دلايل اصلي پيروزي نهايي پارسيان قلمداد مي كند.

به هر روي فرجام جنگ ، پيروزي پارسيان و اسارت استياگ بود. کوروش كبير به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اكباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس كرد و تاج او را به نشانه ي انقراض دولت ماد و آغاز حاكميت پارسيان بر سر نهاد. خزانه ي عظيم ماد به تصرف پارسيان درآمد و به عنوان يك گنجينه ي بي همتا و يك ثروت لايزال - كه بدون شك براي جنگ هاي آينده بي نهايت مفيد خواهد بود - به انزان انتقال يافت.

کوروش بزرگ پس از نخستين فتح بزرگ خويش ، نخستين جوانمردي بزرگ و گذشت تاريخي خود را نيز به نمايش گذاشت. استياگ – همان كسي كه از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال كشتن وي بوده است – پس از شكست و خلع قدرتش نه تنها به هلاكت نرسيد و رفتارهاي رايجي كه درآن زمان سرداران پيروز با پادشاهان مغلوب مي كردند در مورد او اعمال نشد ، كه به فرمان کوروش توانست تا پايان عمر در آسايش و امنيت كامل زندگي كند و در تمام اين مدت مورد محبت و احترام کوروش بود.. پس از نبردي كه امپراتوري ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لغب پادشاه پارسيان داد و شهر پاسارگاد را براي يادبود اين پيروزي بزرگ و برگزاري جشن و سرور پيروزمندانه ي قوم پارس بنا نهاد.
نبرد سارد

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:49
نبرد سارد

سقوط امپراتوري قدرتمند ماد و سربرآوردن يك دولت نوپا ولي بسيار مقتدر به نام ” دولت پارس “ براي كرزوس ، پادشاه ليدي - همسايه ي باختري ايران ، سخت نگران كننده و باورنكردني بود. گذشته از آنكه امپراتور خودكامه ي ماد ، برادر زن كرزوس بود و دو پادشاه روابط خويشاوندي بسيار نزديكي با يكديگر داشتند ، نگراني كرزوس از آن جهت بود كه مبادا پارسيان تازه به قدرت رسيده ، مطامعي خارج از مرزهاي امپراتوري ماد داشته باشند و با تكيه بر حس ملي گرايي منحصر بفرد سربازان خود ، تهديدي متوجه حكومت ليدي كنند. كرزوس خيلي زود براي دفع چنين تهديدي وارد عمل گرديد و دست به كار تشكيل ائتلاف مهيبي از بزرگترين ارتشهاي جهان آن زمان شد ؛ ائتلافي كه اگر به موقع شكل مي گرفت بدون شك ادامه ي حيات دولت نوپاي پارس را مشكل مي ساخت.

فرستادگاني از جانب دولت ليدي به همراه انبوهي از هدايا و پيشكش هاي شاهانه به لاسدمون ( لاكدومنيا ، پايتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن كشور بخواهند براي كمك به جنگ با امپراتوري جديد ، سربازان و تجهيزات نظامي خود را در اختيار ليدي قرار دهد. از نبونيد ( پادشاه بابل ) و آميسيس ( فرعون مصر ) نيز درخواست هاي مشابهي به عمل آمد. واحدهايي از ارتش ليدي نيز ماموريت يافتند تا با گشت زني در سرزمين تراكيه ، به استخدام نيروهاي جنگي مزدور براي نبرد با پارسيان بپردازند. ناگفته پيداست كه چنين ارتش متحدي تا چه اندازه مي توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عين حال ، كرزوس براي محكم كاري كساني را نيز به معابد شهرهاي مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسيد و دودون - فرستاد تا از هاتفان غيبي معابد ، نظر خدايان را نيز در مورد اين جنگ جويا شود. از آنچه در ساير معابد گذشت بي اطلاعيم ولي پاسخي كه هاتف غيبي معبد دلف به سفيران كرزوس داد اينچنين بود :

« خدايان ، پيش پيش به كرزوس اعلام مي كنند كه در جنگ با پارسيان امپراتوري بزرگي را نابود خواهد كرد. خدايان به او توصيه مي كنند كه از نيرومندترين يونانيان كساني را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او مي گويند كه وقتي قاطري پادشاه مي شود كافي است كه او كناره هاي شنزار رود هرمس را در پيش گيرد و بگريزد و از اينكه او را ترسو و بي غيرت بنامند خجالت نكشد.»

اين پيشگويي كرزوس را در حيرت فرو برد. او به اين نكته انديشيد كه اصلاَ با عقل جور در نمي آيد كه قاطري پادشاه شود. بنابرين قسمت اول آن پيشگويي را - كه مي گفت كرزوس نابود كننده ي يك امپراتوري بزرگ خواهد بود - به فال نيك گرفت و آماده ي نبرد شد. ولي همه چيز بدانسان كه كرزوس در نظر داشت پيش نميرفت. اسپارتيها اگر چه سفير كرزوس را به نيكي پذيرا شدند و از هداياي او به بهترين شكل تقدير كردند ولي در مورد كمك نظامي در جنگ پاسخ روشني ندادند. حاكمان بابل و مصر نيز وعده دادند كه در سال آينده نيروهايشان را راهي جنگ خواهند كرد.

با اين همه كرزوس تصميم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پيش از ميلاد ، با تمام نيروهايي كه توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود كه در جهان آن زمان به عنوان بي باك ترين و كارآزموده ترين سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه ليدي از رود هاليس ( كه مرز شناخته شده ي دولتين ليدي و ماد بود ) گذشت و وارد كاپادوكيه در خاك ايران گرديد. پس از آن نيز غارت كنان در خاك ايران پيش رفت و شهر پتريا را نيز متصرف شد. سپاهيان ليديايي ، در حال پيشروي در خاك ايران دارايي هاي تمامي مناطقي را كه اشغال مي شد چپاول مي نمودند و مردم آن مناطق را نيز به بردگي مي گرفتند. وليكن ناگهان سربازان ليديايي با چيز غير منتظره اي روبرو شدند ؛ ارتش ايران به فرماندهي كوروش كبير به سوي آنها مي آمد! ظاهراَ يك ليديايي خائن كه از جانب كرزوس مامور بود تا از سرزمين هاي تراكيه براي او سرباز اجير كند ، به ايران آمده بود و کوروش را در جريان توطئه ي كرزوس قرار داده بود. نخستين بار ، سپاهيان ايراني و ليديايي در دشت پتريا درگير شدند. به گفته ي هرودوت هر دو لشكر تلفات سنگيني را متحمل شدند و شب هنگام در حالي كه هيچ يك نتوانسته بودند به پيروزي برسند ، از يكديگر جدا شدند. كرزوس كه به سختي از سرعت عمل نيروهاي پارسي جا خورده بود ، تصميم گرفت شب هنگام ميدان را خالي كند و به سمت سارد عقب نشيد. به اين اميد كه از يك سو پارسيان نخواهند توانست از كوههاي پر برف و راههاي صعب العبور ليدي بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوي ديگر تا پايان فصل سرما ، نيروهاي متحدين نيز در سارد به او خواهند پيوست و با تكيه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگير نموده ، از هر طرف به ايران حمله ور شود. پس از رسيدن به سارد ، كرزوس مجدداَ سفيراني به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاكيد از آنان خواست حداكثر تا پنج ماه ديگر نيروهاي كمكي خود را ارسال دارند.

صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و ميدان نبرد را خالي ديد ، بر خلاف پيش بيني هاي كرزوس ، تصميمي گرفت كه تمام نقشه هاي او را نقش برآب كرد. سربازان ايراني نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلكه با جسارت تمام راه سارد را در پيش گرفتند و با گذشتن از استپهاي ناشناخته و كوهستان هاي صعب العبور كشور ليدي ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پايتخت اردو زدند. وقتي كه كرزوس خبردار شد كه سپاهيان کوروش بر سختي زمستان فائق آمده اند و بي هيچ مشكلي تا قلب مملكتش پيش روي كرده اند غرق در حيرت گرديد. از يك طرف هيچ اميدي به رسيدن نيروهاي كمكي از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف ديگر كرزوس پس از رسيدن به سارد ، سربازان مزدوري را كه به خدمت گرفته بود نيز مرخص كرده بود چون هرگز گمان نمي كرد كه پارسي ها به اين سرعت تعقيبش كنند و جنگ را به دروازه هاي سارد بكشانند. بنابرين تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نيروهاي باقي مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسيان بود.

کوروش مي دانست كه جنگيدن در سرزمين بيگانه ، براي سربازان پارسي بسيار سخت تر از دفاع در داخل مرزهاي كشور خواهد بود و از سوي ديگر فزوني نيروهاي دشمن و توانايي مثال زدني سواره نظام ليدي ، نگرانش مي كرد. لذا به توصيه دوست مادي خود ، هارپاگ ( همان كسي كه يكبار جانش را نجات داده بود ) تصميم گرفت تا خط مقدم لشكرش را با صفي از سپاهيان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هيچ چيز به اندازه ي بوي شتر وحشت نمي كنند و به محض نزديك شدن به شتران ، عنان اسب از اختيار صاحبش خارج مي شود. بنابرين سواره نظام ليدي ، هرچقدر هم كه قدرتمند باشد ، به محض رسيدن به اولين گروه از سپاهيان پارس عملاَ از كار خواهد افتاد. پياده نظام کوروش نيز دستور يافت تا پشت سر شتران حركت كند و پس از آنان نيز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با اين فرياد کوروش كه « خدا ما را به سوي پيروزي راهنمايي مي كند » سپاهيان ايران و ليدي رو در روي يكديگر قرار گرفتند. جنگ بسيار خونين بود ولي در نهايت آنانكه به پيروزي رسيدند لشكريان پارس بودند. از ميان ليديايي ها ، آنان كه زنده مانده بودند - به جز معدودي كه دوباره براي گرفتن كمك به كشورهاي ديگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه هاي شهر را مسدود كردند. به اين اميد كه بالاخره متحدين اسپارتي ، بابلي و مصري از راه مي رسند و كار ايراني ها را يكسره مي كنند. پس از شكست و عقب نشيني ليديايي ها ، پارسيان شهر سارد را به محاصره درآوردند.

شهر سارد از هر طرف ديوار داشت بجز ناحيه اي كه به كوه بلندي بر مي خورد و به خاطر ارتفاع زياد و شيب بسيار تند آن لازم نديده بودند كه در آن محل استحكاماتي بنا كنند. پس از چهارده روز محاصره ي نافرجام کوروش اعلام كرد به هر كس كه بتوانند راه نفوذي به درون شهر بيابد پاداش بسيار بزرگي خواهد داد. بر اثر اين وعده بسياري از سپاهيان در صدد يافتن رخنه اي در استحكامات شهر برآمدند تا آنكه روزي يك نفر پارسي به نام ” هي روياس “ ديد كه كلاه خود يك سرباز ليديايي از بالاي ديوار به پايين افتاد. او چست و چالاك پايين آمد ، كلاهش را برداشت و از همان راهي كه آمده بود بازگشت. ” هي روياس “ ديگران را در جريان اين اكتشاف قرار داد و پس از بررسي محل ، گروه كوچكي از سپاهيان کوروش به همراه وي از آن مسير بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتي دروازه هاي شهر را بروي همرزمان خود گشودند.

در مورد آنچه پس از ورود پارسيان به داخل شهر سارد روي داد نمي توانيم به درستي و با اطمينان سخن بگوييم ؛ اگر چه در اين مورد نيز هر يك از مورخان ، روايتي نقل كرده اند ولي متاسفانه هيچ كدام از اين روايات قابل اعتماد نيستند. حتي هرودوت كه نوشته هاي او معمولاَ بيش از سايرين به واقعيت نزديك است ، آنچه در اين مورد خاص مي گويد ، حقيقي به نظر نمي رسد. ابتدا روايت گزنفون را مي آوريم و سپس به سراغ هرودوت خواهيم رفت :

« وقتي كرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظيم فرود آورد و به او گفت : من ، اي ارباب ، به تو سلام مي كنم ، زيرا بخت و اقبال از اين پس عنوان اربابي را به تو بخشيده است و مرا مجبور ساخته است كه آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام مي كنم ، چون تو مردي هستي به خوبي خودم و سپس به گفته افزود : آيا حاضري به من توصيه اي بكني ؟ من مي دانم كه سربازانم خستگيها و خطرهاي بيشماري را متحمل شده و در اين فكرند كه عني ترين شهر آسيا پس از بابل يعني سارد را به تصرف خود درآورند. بدين جهت من درست و عادلانه مي دانم كه ايشان اجر زحمات خود را بگيرند چون مي دانم كه اگر ثمره اي از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زيادي نخواهم توانست ايشان را به زير فرمان خود داشته باشم. در عين حال ، اين كار را هم نمي توانم بكنم كه به ايشان اجازه دهم شهر را غارت كنند. كرزوس پاسخ داد : بسيار خوب ،* پس بگذار بگويم اكنون كه از تو قول گرفتم كه نخواهي گذاشت سربازانت شهر را غارت كنند و زنان و كودكان ما را نخواهي ربود ، من هم در عوض به تو قول مي دهم كه ليديايي ها هر چيز خوب و گرانبها و زيبايي در شهر سارد باشد بياورند و به طيب خاطر به تو تقديم كنند.

تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقي بگذاري سال ديگر دوباره شهر را مملو از چيزهاي خوب و گرانبها خواهي يافت. برعكس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگيري همه چيز حتي صنايعي را كه مي گويند منبع نعمت و رفاه مردم است از بين خواهي برد. گنجهاي مرا بگير ولي بگذار كه نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگيرند. من بيش از حد از خدايان سلب اعتماد كرده ام . البته نمي خواهم بگويم كه ايشان مرا فريب داده اند ولي هيچ بهره اي از قول ايشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است: « تو خودت خودت را بشناس!» باري ، من پيش از خودم همواره تصور مي كردم كه خدايان هميشه بايد نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممكن است كه ديگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و ليكن كسي نيست كه خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهاي سرشاري كه داشتم و به پيروي از حرفهاي كساني كه از من مي خواستند در رأس ايشان قرار بگيرم و نيز تحت تاثير چاپلوسيهاي كساني كه به من مي گفتند اگر دلم را راضي كنم و فرماندهي بر ايشان را بپذيرم همه از من اطاعت خواهند كرد و من بزرگترين موجود بشري خواهم بود ضايع شدم و از اين حرفها باد كردم و به تصور اينكه شايستگي آن را دارم كه بالاتر از همه باشم ، فرماندهي و پيشوايي جنگ را پذيرفتم وليكن اكنون معلوم مي شود كه من خودم را نمي شناختم و بيخود به خود مي باليدم كه مي توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبري كنم ، تويي كه محبوب خداياني و به خط مستقيم نسب به پادشاهان مي رساني. امروز حيات من و سرنوشت من تنها به تو بستگي دارد. کوروش گفت : من وقتي به خوشبختي گذشته ي تو مي انديشم نسبت به تو احساس ترحم در خود مي كنم و دلم به حالت مي سوزد. بنابرين من از هم اكنون زنت و دخترانت را كه مي گويند داري و دوستان و خدمتكاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس مي دهم. فقط قدغن مي كنم كه ديگر نبايد بجنگي. »

و اما اينك به نقل گفته ي هرودوت مي پردازيم و پس از آن خواهيم گفت كه چرا اين روايت نمي تواند با حقيقت منطبق باشد ؛ « كرزوس به خاطرغم و اندوه زياد در جايي ايستاده بود و حركت نمي كرد و خود را نمي شناساند. در اين حال يكي از سپاهيان پارسي به قصد كشتن او به وي نزديك گرديد كه ناگهان پسر كر و لال كرزوس زبان باز كرد و فرياد زد: ” اي مرد ! كرزوس را نكش “ بدينگونه سرباز پارسي از كشتن كرزوس منصرف شد و او را دستگير كرد. به فرمان کوروش ، كرزوس را به همراه ١٤ تن ديگر از نجباي ليدي ، به روي توده اي از هيزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن كردند كرزوس فرياد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معني اين كلمات را پرسيد. كرزوس پس از مدتي سكوت گفت: « اي كاش شخصي كه اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت مي كرد » کوروش باز هم متوجه منظور كرزوس نشد و دوباره توضيح خواست. سپس كرزوس گفت : « زمانيكه سولون در پايتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشياء قيمتي خود را به او نشان دادم و پرسيدم چه كسي را از همه سعاتمندتر مي داند ، در حالي كه يقين داشتم كه اسم مرا خواهد برد. ولي او گفت تا كسي نمرده نمي توان گفت كه سعادتمند بوده يا نه ! » کوروش از شنيدن اين سخن متاثر شد و بي درنگ حكم كرد كه آتش را خاموش كنند ولي آتش از هر طرف زبانه مي كشيد و موقع خاموش كردن آن گذشته بود. آنگاه كرزوس گريست و ندا داد « اي آپلن! تو را به بزرگواري خودت سوگند مي دهم كه اگر هداياي من را پسنديده اي بيا و مرا نجات بده » پس از دعاي كرزوس به درگاه آپلن ، باران شديدي باريدن گرفت و آتش را خاموش كرد. پارسيان كه سخت وحشت زده بودند ، در حالي كه زرتشت را به ياري مي طلبيدند از آنجا گريختند. »

اين بود روايت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولي ما دلايلي داريم كه باور كردن اين روايت را برايمان مشكل مي سازند. نخستين دليل بر نادرست بودن اين روايت ، مقدس بودن آتش نزد ايرانيان است كه به آنها اجازه نمي داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – يعني مقدس ترين چيزي كه در تمام عالم وجود دارد - بي حرمتي كرده ، آن را آلوده سازند. دليل دوم آنست كه در ساير مواردي كه کوروش بر كشوري فائق آمده ، هرگز چنين رفتاري سراغ نداريم و هرودوت نيز خود اذعان مي كند به اين كه رفتار کوروش با ملل مغلوب و بويژه با پادشاهان آنان بسيار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومين و مهمترين دليل آنكه امروز مشخص شده است كه اصولاَ در زمان سلطنت كرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نكرده بود بنابرين داستاني كه هرودوت نقل مي كند به هيچ عنوان رنگي از واقعيت ندارد. چهارمين نكته ي شك برانگيزي كه در اين روايت وجود دارد آن است كه آپولن ، خداي يونانيان بوده و اين مسأله يك احتمال قوي پيش مي آورد كه هرودوت – به عنوان يك يوناني - كوشيده است باورهاي مذهبي خود را در اين مسأله دخالت دهد.

در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نيز روايت هاي مشابهي نقل شده است كه اگر چه در پايان به اين نكته مي رسند كه سربازان پارسي ، شهر را غارت نكرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار كرده اند ولي مي كوشند به نوعي اين رفتار سپاهيان پارس را به عملكرد كرزوس و تاثير سخنان وي در پادشاه جوان هخامنشي مربوط كنند تا آنكه مستقيماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ي سپاهيان ايران بدانند. پس از تسخير سارد ، تمام كشور ليديه به همراه سرزمينهايي كه پادشاهان آن سابقاَ فتح كرده بودند ، به كشور ايران الحاق شد و بدين ترتيب مرز ايران به مستعمرات يوناني در آسياي صغير رسيد.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:51
تسخير مستعمرات يونانی

پس از بدست آوردن سارد ، تمام ليديه با شهرهاي وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ايران به مستعمرات يوناني در آسياي صغير رسيد. اين مستعمرات را چنانكه در جاي خود خواهد آمد اقوام يوناني بر اثر فشاري كه مردم دريايي به اهالي يونان وارد آوردند ، بنا كرده بودند. كوچ كنندگان از سه قوم بودند : ينانها ، اليانها و دريانها. نام يونان به زبان پارسي از نام قوم يكمي آمده است زيرا اهميت آنها در اين دست آورده ها (مستعمرات) بيشتر بود.

هرودوت اوضاع اين مستعمرات را چنين مي نويسد: ينانهايي كه شهر پانيوم وابسته به آنهاست شهرهاي خود را در جاهايي بنا كرده اند كه از حيث خوبي آب و هوا در هيچ جا مانند ندارد. نه شهرهاي بالا مي توانند با اين شهرها برابري كنند و نه شهرهاي پايين ، نه كرانه هاي خاوري و نه كرانه هاي باختري .

ينانها به چهار لهجه سخن مي گويند شهر يناني مليطه كه در باختر واقع است پس از ان مي نويت و پري ين است . اين شهرها در كاريه قرار دارند و اهالي آنها به يك زبان سخن مي گويند. شهرهاي يناني واقع در ليديه اينهاست : افس ، كل فن ، ليدوس ، تئوس ، كلازمن ، فوسه. اينها به يك زبان سخن مي گويند ولي زبان آنها همانند زبان شهرهاي ياد شده در بالا نيست. از سه شهر ديگر يناني دو شهر در جزيده سامس و خيوس واقع است و سومي ارتير است كه كه در خشكي بنا شده است. اهالي خيوس و ارتير به يك زبان سخن مي گويند دو اهالي سامس به زباني ديگر. اين است چهار لهجه يناني .

پس از آن هرودوت مي گويد : ينانهاي هم پيمان زماني از ديگر ينانها جدا شده بودند و جدايي آنها از اينجا بود كه در آن زمان ملت يوناني به تمامي ناتوان به ديد مي آمد و ينانها در ميان اقوام يوناني از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمي نداشتند. بنابرين چه آتنيها و چه ديگر ينانيها پرهيز داشتند از اينكه خود را يناني بنامند و گمان مي رود كه اكنون هم بيشتر ينانها اين نام را شرم آور مي دانند.

دوازده شهر هم پيمان يناني برعكس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدي براي خود ساختند كه آن را پانيونيوم ناميدند از ينانهاي ديگر كسي را به آنجا راه نمي دادند و كسي هم جز اهالي ازمير خواهند آن نبود كه در پيمان آنها وارد شود. پانيوم در دماغه ي ميكال قرار دارد اين معبد براي خداي درياها ، پوسيدون هلي كون ، ساخته شده است. در نوروزها ينانها ي شهرهاي هم پيمان در اينجا گرد مي آيند و اين جشن را جشن پانيونيوم مي نامند.

از گفته هاي هرودت روشن مي شود كه دريانها هم همبستگي با شش شهر درياني داشتند ولي بعدها هالي كارناس را باري اينكه يكي از اهالي آن بر خلاف عادت قديم رفتار كرد ، از پيمان بيرون كردند. اليانها همبستگي از دوازده شهر داشتند ولي ازمير را ينانها از آنها جدا كردند و يازده شهر ديگر در همبستگي الياني بازماند. زمينها الياني پربارتر از زمينهاي يناني بود ولي از حيث خوبي آب و هوا با شهرهاي يناني برابري نمي كرد.

از گفته هاي هرودوت چنين برمي آيد كه اين مستعمرات را سه قوم يوناني بنا كرده بودند و بين تمام آنها همراهي و هم پيماني نبود. زيرا هر يك از همبسته هاي كوچك برپا كرده با هم هم چشمي و كشمكش داشتند.

پس از آن تاريخ نگار نامبرده مي گويد : ينانها و اليانها نماينده اي نزد کوروش فرستاده و درخواست كردند كه کوروش با آنها ماند .

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:51
در بزرگی کوروش هرکسی شک کند حتما از ناقس عقلی خودش است

ولییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییی

فراموش نکنیم که ما ایرانی هستیم و بایبند به اخلاق ومنش ایرانی

کوروش همان گونه که گفته شد بزرگ زاده وشاه زاده بود

و برای معرفی کوروش نیازی نیست که استیاگ که هم بدر بزرگ کوروش

و هم از ابا واجداد بر افتخار ما ایرانینان بوده است او را خون خوار ختاب کنیم

اسیاگ اگر شما به مراجه تاریخی روجوع کنید از بهترن شاهان ایرانی و اریایی

بوده است و انرا بدانید که به جای استیاگ هر بادشاه دیگر هم بود هارباگ را

بد تر از این مجازات میکرد .

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:52
برای دیگر کاربردها، کوروش (ابهام*زدایی) را ببینید.کوروش بزرگ
شاه پارس، شاه انشان، شاه ماد، شاه بابل، شاه سومر و اکد
شاه چهارگوشهٔ جهان
دوران ۵۵۹–۵۲۹ پیش از میلاد.[۱] (۳۰ سال)
تاجگذاری انشان، پارس
زادروز ۶۰۰ یا ۵۷۶ پیش از میلاد
زادگاه انشان، پارس
مرگ ۵۲۹ پیش از میلاد
آرامگاه پاسارگاد
پیش از کمبوجیه دوم
پس از کمبوجیه یکم
همسر کاساندان
دودمان هخامنشیان
پدر کمبوجیه یکم
مادر ماندانا
فرزندان کمبوجیه
بردیا
آتوسا
آرتیستون
رکسانا
[نمایش]
ن • ب • و
جنگ*های کوروش بزرگ



کوروش، ملقب به کوروش بزرگ یا کوروش کبیر (به پارسی باستان: ‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎) همچنین معروف به کوروش دوم، نخستین پادشاه و بنیان*گذار شاهنشاهی هخامنشی بود. کوروش به مدت سی سال، از سال ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر ایران سلطنت کرد.[۲]

دربارهٔ کوروش تمام مورخین توافق دارند که شاهی بود با عزم، عاقل و رئوف که در موارد مشکل به عقل بیش از قوه متوسل می*شد و برخلاف پادشاهان آشور و بابل، با مردم مغلوب رئوف و مهربان بود.[۳] جنگ و بوی خون او را برخلاف فاتحان دیگر مغرور نکرد و رفتار او با پادشاهان مغلوب لیدیه و بابل سیاست تسامح او را بخوبی نشان می*دهد.[۴] با پادشاهان مغلوب به اندازه*ای مهربانی می*کرد که آنها دوست کوروش شده و در مواقع مشکل به او یاری می*نمودند. با مذهب و معتقدات مردم کاری نداشت بلکه برای جذب قلوب ملل آداب مذهبی آنها را محترم می*داشت. شهرها و ممالکی که در تحت تسلط او در می*آمدند، هیچگاه معرض قتل و غارت واقع نمی*شدند. [۵] آنچه درباب وی برای مورخ جای تردید ندارد، قطعاً این است که لیاقت نظامی و سیاسی فوق*العاده در وجود او، با چنان انسانیت و مروتی در آمیخته بود که در تاریخ پادشاهان شرقی پدیده*ای به*کلی تازه به شمار می*آمد.[۶] کوروش از ذکر عناوین و القاب احتراز داشت، در کتیبه*هایی که از او مانده، این عبارت ساده خوانده می*شود، من کوروش شاه هخامنشی هستم. حال آنکه شاهان دیگر خود را خدا می*خواندند.[۷]

ایرانیان کوروش را پدر[۸] و یونانیان او را سرور و قانون*گذار می*نامیدند[۹] و به وی به چشم یک فرمانروای آرمانی می*نگریستند.[۱۰] یهودیان این پادشاه را، به منزله مسیح پروردگار به شمار می*آوردند،[۱۱] ضمن آن*که بابلیان او را مورد تأیید مردوک می*دانستند

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:52
تبارنامه کوروش بزرگ


هخامنش
شاه پارس



چا ایش پیش
شاه پارس



آریارامن
فرماندار پارس کوروش یکم
شاه انشان



آرسام
فرماندار پارس کمبوجیه اول
فرماندار انشان



ویشتاسپ
شاهزاده کوروش دوم
شاه ایران



داریوش یکم
شاه ایران کمبوجیه دوم
شاه ایران بردیا
شاهزاده آرتیستون
شاهدخت رکسانا
شاهدخت آتوسا

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:52
واژهٔ کوروش

نام کوروش در زبان*های گوناگون باستانی به*گونه*های مختلف نگاشته شده*است:
پارسی باستان: Kūruš
در کتیبه*های عیلامی: Ku-rash
درکتیبه*های بابلی: Ku-ra-ash
در زبان یونانی باستان: Κῦρος آمده*است.
در زبان عبری: کورِوش Koresh
در زبان لاتین: سیروس Cyrus

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:53
بارنامه کوروش بزرگ

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس*ها می*رسد که برای چند نسل بر انشان (انزان) و عیلام (شمال خوزستان کنونی)، حکومت کرده بودند. کوروش دربارهٔ خاندانش، بر سفالینهٔ استوانه*ای شکلی، محل حکومت آن*ها را نقش کرده*است. اینکه چه وقایعی روی داده که پارس*ها عیلام را تسخیر نموده و شاخه*ای از سلسلهٔ هخامنشی را در آنجا برقرار کرده*اند، معلوم نیست. احتمال می*رود که پس از آنکه آشور بنی پال در سال ۶۴۵ پیش از میلاد، دولت عیلام را منقرض کرد، پارس*ها از فرصتی که در اثر جنگ بین آشور و ماد بدست آمده بود، استفاده کرده، پادشاهی جدیدی را در انشان تأسیس کرده*باشند.[۱۳]

هخامنش سر سلسلهٔ این دودمان است که در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد، میزیسته*است. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت پارس و انشان (انزان) رسید. بعد از فوت او سلسلهٔ هخامنشی دوشاخه شده و کوروش یکم شاه انشان و عیلام و آریارامن شاه پارس شد. سپس پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه یکم شاه انشان و عیلام و ارسام شاه پارس، بعد از آن*ها حکومت کردند.[۱۴]

کمبوجیه یکم با شاهدخت ماندانا، دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد، ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود. داریوش بزرگ در کتیبه بیستون نیز این مطلب را تأیید می*کند، زیرا شاه مزبور می*گوید، من نهمین شاه از سلسلهٔ دوگانهٔ هخامنشی هستم. (با حذف ویشتاسپ چون پدر داریوش بزرگ به عنوان شاه حکمرانی نکرده*است.)

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:53
زادگاه و افسانهٔ زایش کوروش بزرگ

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتسیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده*اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده*اند، بیشتر شبیه افسانه می*باشد. تاریخ*نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و حسن پیرنیا و پرسی سایکس، افسانه زایش کوروش بزرگ را از هرودوت برگرفته*اند.

فرزندان

همسر کوروش بزرگ کاساندان بود. کوروش کاساندان را بسیار دوست می*داشت و پس از مرگش در سراسر امپراتوری کوروش، مراسم سوگواری برپاکردند.

پس از مرگ کوروش، فرزند ارشد او کمبوجیه دوم به سلطنت رسید. نام پسر کوچکتر کوروش بردیا بود. کوروش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام*های آتوسا (به اوستایی هئوتسه به معنی خوش اندام)، رکسانا (روشنک یا به اوستایی رئوخشنه) و آرتیستونه (آرتوستونه) بود.[۱۶]

آتوسا بعدها با داریوش بزرگ ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد .

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:53
غلبه بر مادها

گستره امپراتوری هخامنشیان در زمان کوروش بزرگ

پدران کوروش که از چند نسل قبل از وی در انشان پادشاه بودند، در طلوع قدرت ماد نسبت به پادشاه آن قوم اظهار تبعیت می*کردند.

کوروش وقتی در سال ۵۵۹ پیش از میلاد در انشان به سلطنت نشست، خیلی زود ضعف و انحطاط دولت ایشتوویگو (آستیاگ یا آژی*دهاک) را دریافت و همین نکته او را به فکر توسعهٔ قدرت و خیال کسب استقلال انداخت. وجود نارضایتی*های بسیار در طبقات مختلف، اعلام این طغیان را برای کوروش ممکن کرد. طوایف پارس و متحدان آنها که از طرز فرمانروایی پادشاه ماد ناراضی بودند، بزودی با کوروش همدست شدند. در سال ۵۵۰ پیش از میلاد با قوت یافتن کوروش، ضرورت سرکوبی او قطعی*تر گشت اما لشکری هم که خود ایشتوویگو جهت دفع او آورد، در نزدیک پاسارگاد بر پادشاه خود شورید و او را تسلیم کوروش کرد.[۱۸]

نابونید پادشاه بابل در لوحه*های بدست آمده، این واقعه را اینطور نوشته*است، ایشتوویگو قشونی جمع کرده به جنگ کوروش رفت ولیکن قشون او یاغی شده و شاه را گرفته، تسلیم کوروش نمود. پس از آن کوروش همدان را تسخیر کرد و طلا و نقره و ثروت زیادی بدست او آمد و تمام این غنائم را به انشان برد.[۱۹]

پیوستن نیروهای ماد به کوروش نشان می*دهد که جنگجویان ماد کوروش را همچون بیگانه*ای تلقی نمی*کردند و بخاطر انتساب وی از طریق مادرش ماندانا به خاندان ماد، سلطنت پادشاهی ماد را بنوعی حق و میراث او می*دیده*اند. کوروش بعد از اسارت ایشتوویگو، با پدربزرگ خود با احترام رفتار کرده و حتی او را، در دنبال تسخیر سارد، بر لشکری که سواحل آسیای صغیر را مسخر کرد، فرماندهی داد .

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:54
اتحاد سه دولت لیدی، بابل، مصر [ویرایش]

تسخیر ماد باعث تشویش دول همجوار و غیر همجوار گردید. سه دولت نامی آنزمان یعنی لیدی، بابل و مصر داخل مذاکره شدند که در مقابل کوروش اتحاد سه گانه*ای تشکیل دهند. بدین ترتیب کرزوس، پادشاه لیدی، نابونید، پادشاه بابل نو و آماسیس دوم، پادشاه مصر علیه کوروش هم پیمان شدند.[۲۱]
تسخیرامپراتوری لیدی و آسیای صغیر [ویرایش]

کشور باستانی لیدی و پایتخت آن سارد

پادشاه لیدی، کرزوس بود. خواهر وی آریه نیس، با آستیاگ ازدواج کرده و ملکهٔ مادها بود. کرزوس علاقهٔ فراوانی به توسعهٔ قلمرو خود داشت ولی دو سبب خاص او را در هجوم به کوروش تشویق می*کرد، یکی به واسطهٔ اعتمادی بود که به نظر پیش*گویان معبد، جهت پیروزی خود داشت و دیگری آنکه می*خواست انتقام شوهر خواهر خود، آستیاگ را از کوروش بگیرد.[۲۲] پس از سقوط دولت بزرگ ماد، کرزوس در اندیشه فرو رفت که باید به جنگ تدافعی اکتفا کند یا به کوروش حمله برد، بالاخره بعد از مشورت با غیب*گوها تصمیم به حمله گرفته*شد و بنای تجهیزات را گذارده و با اسپارت داخل مذاکره شد و موافقت آنها را جلب کرد.

دولت بابل و مصر نیز چون از بزرگ شدن پارس سخت بیمناک بودند، مشغول به تجهیز کردن خود و آمادگی برای جنگ نمودند. سرانجام در سال ۵۴۹ پیش از میلاد، پادشاه لیدی به ایران حمله برده و ارتفاعات کاپادوکیه را که در قدیم پایتخت دولت قوی هیتی*ها بود، اشغال کرد. در پائیز آن سال جنگ سختی مابین لشکر لیدی و پارس روی داد. پادشاه لیدی به تصور اینکه پارس*ها جرئت تجاوز را در موقع زمستان، بخاک لیدی نخواهند داشت، قشون خود را مرخص کرد با این نیت که سال بعد قشون متحدین بابل و مصر هم خواهند رسید و کار پارس را خاتمه خواهند داد لیکن قشون ایران که تازه نفس و جوان بودند و تازه لذت فتوحات را کشیده بودند، از سرمای زمستان باکی نداشته تا سارد پایتخت لیدی پیش روی کردند و شاه لیدی، کرزوس مجبور شد، در نزدیکی پایتخت با آنها نبرد کند. دولت اسپارت که متحد لیدی بود، نتوانست به موقع قشونی برای کمک به لیدی بفرستد و در نهایت پایتخت لیدی سارد، به تصرف قشون ایران درآمد.

قبل از سقوط سارد کوروش به یونانی*ها تکلیف کرده*بود که با او متحد شوند ولی آنها نپذیرفتند بنابراین پس از تسخیر لیدی دست کوروش باز بود که کار مستعمرات یونانی در آسیای صغیر را یکسره کند. در سال ۵۴۵ پیش از میلاد کوروش توانست، تمامی آسیای صغیر را به تصرف خود درآورد

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:54
تسخیر بابل نو [ویرایش]

کوروش در بابل

گرفتن بابل کار بسیار مشکلی بود زیرا استحکام برج و باره*های این شهر مشهور بود. با وجود این در بهار ۵۳۹ پیش از میلاد، کوروش قصد تسخیر آن را نمود و از دجله عبور کرد. در بابل بعد از بخت النصر سه نفر پادشاهی کردند تا اینکه روحانیون تاجری به نام نبونعید بر تخت نشست.

راجع به تسخیر بابل دو روایت موجود است: یکی از هرودوت و اسیران یهودی در بابل و دیگری مبنی بر اطلاعاتی که از کاوش*های باستان*شناسی در بابل و تحقیقات پیرامون آن بدست آمده*است.

بنا بر روایت هردوت، تسخیر بابل از این*گونه بوده*است که پادشاه بابل در نزدیکی آن شهر با لشگر ایران جنگ کرد و شکست خورد و با عدهٔ زیادی از لشگر خود به داخل بابل پناه برد. گرفتن شهر با حمله محال بود و با محاصره هم خیلی طول می*کشید زیرا بابلی*ها در اراضی وسیعی که در درون شهر بابل بود، کشت و زرع می*کردند و به اندازهٔ کافی آذوقه داشتند، بنابراین کوروش دستور دارد مسیر رودخانهٔ فرات را عوض کنند. پس مجرای قدیم خشک شد و لشگر کوروش از آن راه وارد بابل شد و به این ترتیب بدون جنگ بابل در سال ۵۳۸ پیش از میلاد به تصرف لشگر کوروش درآمد.

اما برابر اسنادی که از کاوش*های باستان*شناسی بابل به دست آمده، تسخیر بابل به علت خیانت سرداران بابلی بوده*است. نبونعید مجسمه رب النوع اور را به بابل آورده، پیروان بل مردوک رب النوع بابلی*ها را از خود رنجاند. این*ها با کوروش همدست شدند و او وقتی که رود دیاله (رود سیروان) و دجله نسبتاً کم آب بود، مسیر این دو رود را عوض کردند و از این طریق به داخل شهر وارد شدند.

بنا بر هر دو روایت کوروش در معبد بزرگ بابل بر طبق مراسم مذهبی بابلی*ها تاجگذاری کرد و احترام زیادی به مذهب بابلی قائل بود .

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:54
آزادسازی اسیران یهودی در بابل


پس از تسخیر بابل تمامی سرزمین*هایی که مطیع آن بودند به اطاعت کوروش درآمدند. از آن جمله می*توان فلسطین و شهرهای فینیقیه را نام برد. کوروش دستور آزادی تمامی اسیران یهودی در بابل را که توسط بخت النصر به بابل آورده شده بودند صادر کرده و اجازه داد که یهودیان به فلسطین مراجعت کرده و معابد قدیم خود را که خراب شده بود، تعمیر نمایند.[۲۵] لازم به تذکر است که نام کورش در کتاب مقدس عهد عتیق در نوزده آیه ذکر شده و در چند آیه مورد ستایش قرار گرفته*است. در کتاب اشعیای نبی در باب ۴۵ آیهٔ اول کوروش را «مسیح» یعنی نجات*دهنده خوانده و چنین می*نویسد:« خداوند به مسیح خود یعنی کوروش که دست او را گرفتم تا به حضور وی امت*ها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازه*ها دیگر بسته نشود، چنین می*گوید که من پیش روی تو خواهم خرامید و مکان*های ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته، پشت بندهای آهنین را خواهم برید و گنج*های ظلمت و خزائن مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی که من، یهوه، که تو را به اسمت خوانده*ام خدای اسرائیل می*باشم. به خاطر بندهٔ خود یعقوب و برگزیدهٔ خویش اسرائیل، هنگامی که مرا نشناختی تو را به اسمت خوانده*ام و ملقب ساختم. من یهوه هستم و دیگری نیست و غیر از من خدایی نیست. من کمر تو را بستم، هنگامی که مرا نشناختی. تا از مشرق آفتاب و مغرب بدانند که سوای من احدی نیست. پدید آوردندهٔ نور و آفرینندهٔ ظلمت.(آیهٔ ۸) [۲۶] »


در مورد رهایی قوم یهود از اسارت بابل، در کتاب دوم تواریخ ایام، باب ۳۶ آیات ۲۲ و ۲۳ چنین نوشته شده*است:« خداوند روح کوروش پادشاه پارس را برانگیخت تا در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و آن را مرقوم داشت، کوروش پادشاه پارس چنین می*فرماید. یهوه خدای آسمان*ها تمامی ممالک زمین را به من داده*است و او مرا امر فرمود که خانه*ای برای وی در اورشلیم که در یهود است، بنا نمایم.[۲۷] »


مانند همین مضمون نیز در کتاب عزرا باب اول آیات اول تا چهارم آمده*است. اشعیای نبی نیز در باب ۴۴ آیه ۲۸ چنین می*نویسد:«
(خدا) دربارهٔ کوروش می*گوید: که او شبان من است و تمامی مسرت مرا به انجام خواهد رسانید و (خدا) دربارهٔ اورشلیم می*گوید بنا خواهد شد و دربارهٔ هیکل که بنیاد نو، نهاده خواهد گشت.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:55
روایت*های مختلف دربارهٔ مرگ کوروش [ویرایش]

آرامگاه کورش بزرگ
نوشتار اصلی: مرگ کوروش بزرگ

مرگ کورش در سال سی*ام سلطنت او در حدود سال ۵۲۹ پیش از میلاد اتفاق افتاده*است. روایات مختلفی دربارهٔ مرگ کوروش وجود دارد.

هرودوت می*نویسد، راجع به در گذشت کوروش روایات مختلف است اما من شرحی را که بیشتر در نظرم معتبر می*نماید نقل می*کنم. کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ماساگت (ماساژت) قومی از سکاها که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می*پرداختند، به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد، میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه*ای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور می*کردند. هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، تهم*رییش (تومیریس) ملکهٔ سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کوروش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدیه و دایی مادر کوروش که تا پایان عمر، به عنوان یک مشاور به کوروش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. کوروش نظر کرزوس را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. نخست عده*ای از جنگاوران ماساگت*ها به رهبری سپارگاپیس فرزند ملکه، به دسته*ای از سربازان لشکر کوروش که از بقیه جدا افتاده*بودند، حمله کرده و همه را به خاک هلاکت انداختند. بعد از آن پیروزی آنها بر سفرهٔ طعام بازمانده از لشکر کوروش نشسته و با اشتیاق فراوان انقدر خوردند و نوشیدند که مست و بیهوش شدند. پارسیان در این هنگام وقت را غنیمت شمرده بر سر آنها ریختند و سپارگاپیس را اسیر کردند. سپارگاپیس وقتی به هوش آمد و خود را اسیر دید، از کوروش استدعا کرد که غل و زنجیر از او بردارند. کوروش این تقاضا را اجابت کرد. وقتی دستان او آزاد شد، از شدت ننگ و عار خود را درجا کشت. بعد از جنگی بین دو سپاه درگرفت که از جهات شدت و خشونت در میان سایر اقوام سابقه نداشت و عاقبت ماساگت*ها غلبه کردند و خود کوروش نیز کشته*شد.[۲۹]

بروسوس (مورخ کلدانی) در ۲۸۰ پیش از میلاد آورده*است که کوروش در جنگ با طوائف داهه (دها، یکی از عشایر سکایی) کشته شده*است. از قول کتزیاس پزشک دربار هخامنشی آمده*است که کوروش در اثر جراحاتی که در جنگ با دربیک*ها (به انگلیسی: Derbike) به او وارد آمده*بود، کشته شده*است. آنها فیل*هایشان را رها کردند، اسب کوروش رم کرده و کوروش بر زمین افتاد. یکی از سربازان هندی که با دربیک*ها متحد بودند، زوبینی به ران او انداخته*است و کوروش را به خیمه*اش بردند و او در اثر این زخم بعد از سه روز درگذشته*است. [۳۰]

اینکه هر سه قوم یاد شده، در بالا از طوایف سکاها بوده*اند، نشان می*دهد که آخرین جنگ*های کوروش با طوایف سکاها بوده*است اما بعید به نظر می*رسد که وی در این جنگ*ها کشته شده*باشد. مخصوصاً در روایت هرودوت بسیار بعید می*رسد که باقیماندهٔ سپاه شکست خورده توانسته باشند، جسد بدون سر او را برای دفن به پاسارگاد بیاورند.[۳۱] بر طبق روایت*های گزنفون و استرابون این جنگ*ها به کشته شدن کوروش منجر نشده*است و وی به مرگ طبیعی وفات یافته*است. در هر حال راجع به پایان کارش، هیچ روایتی را از روی قطع بر روایت دیگر، نمی*توان ترجیح داد.[۳۲]

استرابون جغرافیدان معروف می*نویسد، سنگی بر آرامگاه بود که بر روی آن نوشته شده*بود:« ای رهگذر! من کوروش پسر کمبوجیه هستم. من شاهنشاهی پارس را بنیاد گذاشتم و فرمانروای آسیا بودم. بر این گور رشک مبر.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:55
ذوالقرنین

درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده*است.

کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا و اسکندر مقدونی گزینه*هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی، دربارهٔ آنها بررسی*هایی انجام شده*است. ابوالکلام آزاد با تفسیر آیات ۸۲ تا ۹۵ سوره کهف دلایل استواری آورده*است که ذولقرنین موصوف، کوروش هخامنشی می*باشد.[۳۵]

شماری از فقه*های معاصر شیعه نیز کوروش را «ذوالقرنین» می*دانند. علامه طباطبایی، صانعی و مرتضی مطهری از معتقدان این نظر هستند.[۳۶] در کتاب تفسیر نمونه، نوشتهٔ ناصر مکارم شیرازی نوشته*شده، از آن جهت به کوروش، ذوالقرنین می*گفتند که شرق و غرب مال او بود.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:55
ذوالقرنین



كسيكه درباره او از حضرت رسول اكرم ص پرسشهائي شده است كه نشانه اين است كه وي لقب ذوالقرنين را داشته و قران كريم اين لقب را به او نداده است.

خداوند كشوري را در حيطه قدرت و كفيت او سپرده است و وسائل حكمراني و سلطنت را بري او فراهم ساخته است .

كارهاي عمده او عبارت است از سه جنگ بزرگ اول در غرب تا آنجا كه به حد مغرب رسيده است . دوم جنگ در مشرق زمين تا آنجا كه جز صحرائي خشك و بدون آبادي نديده است و ساكنين آن هم بدوي بوده اند و كار سوم ينكه به تنگه و دره ي صعب العبور رسيده كه از وري آن تنگه عده ي مرتباً به ين قوم حمله و آنها را غارت ميكردند ساكنين ين قوم ياجوج و ماجوج ناميده شده اند كه بسيار وحشي و بدون فرهنگ و تربيت بوده اند .

ذوالقرنين در برابر هجوم ين قوم سدي از آهن و پولاد و سنگ و آجر بنا كرده كه چنان عظيم بوده است كه از هجوم غارتگران به طور كامل جلوگيري مينوده است.

ذوالقرنين پادشاهي عادل و رعيت نواز بوده و از خونريزي جلوگيري كرده و قوم مغلوب را آزار و قتل عام نمي كرده است هر چند خداوند اختيار عذاب قوم مغلوب را به او داده بود.

به مال و اندوخته دنيا نيازي ندارد و حريص نبود و حتي از مغلوبين هم كه خواستند هزينه ساخت سد را بدهند قبول نكرد چرا كه خداوند او را از مال آنان بي نياز كرده بود .

با توجه به مطالب فوق از قران شريف از شخصيت ذوالقرنين بيان نموده است بيد در تاريخ به دنبال شخصيتي بگرديم كه چنين قدرت و كمال را داشته باشد بايد شخصي باشد كه اولا داري قدرت عظيمي باشد كه خداوند به او عطا نمده است دوماً داري اخلاق بسيار نيكو باشد كه هيچگونه حرص و طمعي نداشته باشد سوماً بيد خداپرست باشد .

با توجه به ينكه قصد اختصار در كار را داريم به دو شخصيت عمده به اختصار اشاره ميكنيم .

بعد از كوروش كبير تنها شخصيت عمده كه حرف از ذوالقرنين بودن وي مي باشد و حتي تعدادي از بزرگان يراني هم ين اشتباه زشت را در حق يرانيان مرتكب شده اند اسكندر سگدوني مي باشد.

بيد ديد از خصوصيات بارزي كه جهت ذوالقرنين در قران ذكر شده است كدام به اسكندر و اعمال وي شباهت دارد .

اسكندر شخصيتي خونريز داشته و جهت غارتگري و جمع مال و كشورگشائي به يران حمله نموده است اسكندر حتي با نزديكانش هم مهربان نبوده چه با دشمنانش چراكه يكي از بهترين و نزديكنرين سردارانش را كه جان وي را در جنگ با داريوش نجات داده بود در يك مجلس بزم و شراب خواري آنگاه كه مست كرده بود با ضربه شمشير كشت پدرش وي را ترد كرده بود و به خاطر سو ظني كه به مادر اسكندر پيدا كرده بود و وي را طلاق داده بود گفت كه اسكندر پسر او نمي باشد.

يا اسكندر به سه جهت لشگركشي كرده بود او به سمت يران حمله كرد و بدون بازگشت در راه كشته شد اسكندر حتي به هند هم نرسيد و مورخان به اشتباه ين قدرت عظيم را به او داده اند او تقريبا به يك جهت لشگركشي كرد و در بين راه با راهزناني كه دشمن يران نيز بودند همراه شد.

و بعد از شكست داريوش به مناطقي از يران حمله برد كه هنديجان نيز جزئي از آن بوده و اينگونه برداشت شده است كه هند را نيز تصرف كرده و بعد به طرز مرموزي كشته شد و هيچ سدي هم نساخت هيچ قومي را ياري نكرد و هيچ يك از خصلتهاي ذوالقرنين را هم نداشت مگر تا حدي قدرت نظامي را داشت.

بعداز اسكندر حادثه خاصي بري تاريخ يونان پيش نيامد كه بخواهد سرگذشت تاريخ را بگونه ي محو نمايد كه اگر اعمال ذوالقرنين را اسكندر انجام داده باشد بواسطه آن حادثه امر مشتبه گريديده باشد ولي بعد از كوروش كبير همين اسكندر تاريخ را مشتبه كرد.

او بعد از شكست داريوش هر آنچه كه در ايران بود نابود كرد كتابهاي پارسيان را يا نابود كرد يا به يونان فرستاد تا بعد از ترجمه با نام خود يونانيان ثبت گردد و هنرهاي ايراني را هم تا حدي به سرقت برد دانشمندان يراني را به يونان فرستاد و يكي از بزرگترين سرقتهي او دزديدن القاب با عظمتي همچون ذوالقرنين بري خود بوده است آنگاه كه ديد مردم از اين لقب داري ابهت و كرامت زيادي است آنرا براي خود انتخاب كرد ولي خدا راشكر كه اجل بيش از اين او را مهلت نداد.

اما آنچه كه از سرگذشت كوروش براي ما مانده تماما دلالت بر مشخصات ذكر شده در قران كريم براي ذوالقرنين دارد كوروش كبير به تمام جهاتي كه در قران براي ذولقرنين آمده لشگركشي داشته و هيچ گاه قصد قتل عام مردم و مغلوبين را نداشته است و داري خصلتهي نيكو بوده و حتي دشمنان يران آنروز يعني يونانيان هم از او به نيك ياد ميكنند نام كوروش در ديگر كتابهاي آسماني هم به عنوان مظهر قدرت و ياري دهنده مردم آمده است .

مولانا ابواكلام آزاد در كتاب خود به صراحت ثابت نموده كه ذوالقرنين مذكور در قران كريم همان كوروش هخامنشي پارسي مي باشد و ين كتاب و دليل او مورد قبول بسياري از بزرگان و دانشمندان واقع شده است حتي علامه آيت الله طباطبائي در شاهكار بزرگ خود تفسير الميزان از دليل ابواكلام استفاده نموده و آنرا از هر مورد ديگري به حقيقت نزديكتر دانسته است.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:56
کمبوجیه دوم یا کمبوزیه یا کامبیز (‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎) از سال ۵۳۰ تا سال ۵۲۲ پیش از میلادی، پادشاه هخامنشی بود. وی به جای پدر، کوروش، بر تخت سلطنکَمبوجیه دوم فرعون مصر، پسام تیک سوم، را دستگیر نموده است.

دوران ۵۳۰ تا ۵۲۲ پیش از میلاد
مرگ ۵۲۲ پیش از میلاد
پیش از گئومات
پس از کوروش بزرگ ایران
پسام تیک سوم مصر
دودمان هخامنشیان
پدر کوروش بزرگ
مادر کاساندانت نشست.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:56
کوروش بزرگ دو پسر داشت، یکی را نام کمبوجیه بود که به ولایتعهدی معین شده*بود و حکومت بابل را داشت و در زمان غیبت کوروش از ایران نیابت سلطنت را نیز عهده*دار می*بود و دیگری را یونانی*ها (اِسمِردیس) گفته*اند ولیکن داریوش در کتیبه بیستون او را بردیا می*نامد.[۲]

اخلاق تند و غرور فوق*العادهٔ کمبوجیه، او را وامی*داشت تا به اقوام تابع، به چشم بندگان خویش بنگرد، همین ناچار برادرش بردیا را، در انظار، از او، محبوب*تر می*کرد.[۳]

بردیا حکومت بعضی از ایالات شرقی ایران مثل خوارزم و باختر و پارت و کرمان را داشت و چون طرف توجه مردم شده*بود، کمبوجیه او را رقیب خود دانسته، طبق روایت داریوش بزرگ در کتیبه بیستون مخفیانه کشت.[۴] کمبوجیه قتل برادر را مثل رازی که جز چند تن از نزدیکانش بدان واقف نشدند، مخفی نگهداشت.[۵] گزنفون می*نویسد، اطرافیان کمبوجیه بر او تسلط داشتند، از جمله یک مغ که ذهن پادشاه را برضد برادرش مشوب ساخت و پس از قتل برادر خود به جای او ادعای پادشاهی کرد.[۶]

با اینحال برخی از دانشمندان مدرن برای نمونه آلبرت امستد آشورشناس آمریکایی اعتقاد دارند، مردی که بر کمبوجیه شورید برادر واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گئومات نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد .

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:56
لشکرکشی به مصر
آمازیس دوم فرعون مصر.

کمبوجیه که ظاهراً از مدتها قبل اندیشهٔ لشکرکشی به مصر را داشت، با قتل بردیا توانست خاطر خود را از وقوع هر نوع تمرد و طغیان برادر، آسوده کند. وی این اقدام خود را عمداً پنهان نگاه داشت تا در عین آنکه فرصت تحریک و توطئه را از بردیا گرفته*بود، در مدت غیبت او در ایران، مدعیان دیگر را هم به گمان آنکه برادر شاه در ایران هست و بر اوضاع نظارت دارد، از خیال هر گونه توطئه و طغیان باز دارد. وی بخاطر اینکه در بین خاندان*های بزرگ پارس و ماد در هنگام غیبت او دربارهٔ نیابت سلطنت اختلافی پیش نیاید، یک تن از مغان را که نزد هر دو قوم مورد احترام بود، به نیانت خود برگزید و سپس خود را برای فتح مصر آماده کرد.

بهانه*ای که برای شروع جنگ لازم بود به آسانی ممکن بود به دست بیاید. این مسئله که آمازیس دوم پادشاه مصر وقتی کمبوجیه، دخترش را خواستگاری کرده بود، وی دختر پادشاه قبل از خود را برای پادشاه پارسی فرستاده باشد، می*تواند یک بهانهٔ واقعی بوده*باشد

آمازیس دوم فرعون مصر با مرگ خود و بر جای گذاشتن پسری که لیاقت و شجاعت او را نداشت، پیشرفت کمبوجیه را تسهیل کرد. مصر خود را برای یک حمله از طرف دریا آماده کرده*بود ولی سپاه کمبوجیه با حمایت کشتی*های جنگی در طول ساحل و با استفاده از آبی که بدوی*های عربی که با او هم پیمان شده*بودند، تأمین کرده*بودند، توانست در پایان یک راه*پیمایی ده روزه صحرای سینا را طی کند و به دروازهٔ شرقی مصر رسید و در آنجا خود را با فرعون تازه*ای روبرو یافت پسام تیک سوم که همان اوقات بعد از مرگ پدر به سلطنت سرزمین خدایان، مصر رسیده بود. جنگ در نزدیک حصار پلوزیوم (شهری باستانی، در نزدیک شهر پورت سعید امروزی) درگرفت و هر دو طرف با از جان گذشتگی می*جنگیدند. مصری*ها بخاطر اینکه کشورشان به اسارت بیگانگان نیفتد و ایرانیان بخاطر اینکه در راه بازگشت، در اثر فقدان آب و آذوقه در معرض تلف واقعی می*افتادند. جنگ چنان تلفاتی داده بود که هشتاد سال بعد که هرودوت از میدان نبرد دیدن کرده بود، هنوز کله*های پوسیدهٔ جنگجویان را در اطراف میدان نبرد می*توانست مشاهده کند. در هر حال سپاه فرعون شکست خورد و فرعون که فاقد شجاعت یک فرمانده بود، برای نجات جان خویش، بجای مقاومت در مناطق دیگر، فرار بی*توقف را برگزید.

در سال ۵۲۴ پیش از میلاد مصر در واقع یک ولایت ایران شد. فرعون مصر پسام تیک که اسیر شده بود، موافق رسم عهد کوروش بزرگ در ابتدا در نظر بود که از جانب ایران همچون یک ساتراپ در مصر باقی بماند ولی او دست به توطئه*ای بر ضد سپاه ایران زد و کشف توطئه سبب شد که به امر کمبوجیه هلاک شود..//..

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:57
اقدامات کمبوجیه در مصر
دربارهٔ احوال کمبوجیه در مصر، منبع عمده، اطلاعاتی است که هرودوت در اختیار گذاشته است و ازین رو در قبول آنچه از خشونتها و قساوتهایی که هرودوت از کمبوجیه نقل کرده است، باید احتیاط کرد، چون موافق آنچه رسم «پدر تاریخ» است، مشحون از قصه*ها و مبالغات نامعقول هم هست، خاصه که بعضی اسناد مصری، در پاره*ای از موارد، خلاف اخبار هرودوت را نشان می*دهند.

کمبوجیه در بدو ورود به سرزمین فراعنه، طبق کتیبه*ای که از کاهنی مصری بنام امیرالبحر اوجاگور رسنت بر جای مانده و در واتیکان نگهداری می*شود، آداب و رسوم مصری*ها را یاد گرفت و در معبد مثل یک فرعون واقعی، تمام آداب و مراسم دینی قوم را بجا آورده و فرعون جدید مصر شد. محرک او در این اقدام هر چه بود، وی خود را با آنچه مقتضای مصلحت وقت بود، بخوبی تطبیق داد. باری کمبوجیه هر چند اندکی بعد تحت تأثیر اندیشهٔ سیری ناپذیر جهانگیری خود را، به دردسرهای بزرگ یکنوع شکست روحی دچار کرد. جهانگشایی*هایی او بعد از مصر، همه به شکست انجامید.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:57
لشکر کشی از مصر بطرف کارتاژ و اتیوپی

تسخیر کارتاژ (تونس امروزی) برایش ممکن نشد چون در آن زمان مستعمرهٔ فنیقی*ها بود و فنیقی*ها حاضر نشدند، به نفع کمبوجیه و بر ضد فرزندان و هم*نژادان خویش، اقدامی بکنند و کشتی*های خود را در اختیار وی نگذاشتند. بنابراین کمبوجیه در سال ۵۲۴ پیش از میلاد تصمیم گرفت از طریق خشکی به آنجا حمله کند ولی سپاه پنجاه هزار نفره*ای که برای تسخیر کارتاژ، از طریق صحرای لیبی، فرستاد، به سبب نداشتن راهنمای امین، در زیر ریگ*های روان صحرا، مدفون گشتند و از آنها دیگر هرگز خبری به وی باز نیامد.

بعد از این شکست کمبوجیه قصد حمله به ناپاتا (سودان امروزی) و اتیوپی (حبشه) را کرد و خود وی سرداری لشکر را برعهده گرفت، ولی در صحراهای بی آب و علف از حیث آذوقه در مضیقه افتاد و بعد از تلفات زیاد به مصر مراجعت کرد. بعدها در زمان داریوش بزرگ این دو کشور جزء ممالک ایران شد.[۱۳]

در هر حال شکست این نقشه*های جهانگشایی، بدون شک آن اندازه خلاف انتظار بود که بتواند تعادل روحی و عصبی کمبوجیه را مختل کند.[۱۴]
روایت کشتن آپیس گاو مقدس مصریان توسط هرودوت [ویرایش]

مجسمه*ای از آپیس، گاو مقدس مصریان.

هرودوت می*گوید

کمبوجیه در بازگشت از لشکرکشی اتیوپی زخم مهلکی به گاو مقدس مصریان آپیس یا (آفوس) زده و گاو مقدس یا خدای قوم در اثر این زخم هلاک شده*است. هرودوت می*نویسد، کمبوجیه خنجر برکشید و شکم حیوان را هدف قرار داد اما خنجر به خطا رفت و حیوان در ران زخمی شد. پس پادشاه در حالت استهزا به حضرات گفت «ای گناهکاران! شما او را خدا می*خوانید، شما که خود شعوری ندارید، می*پندارید که خدایان از گوشت و خون ساخته شده*اند. خیال می*کنید، ضربت پولاد بر او کارگر نیست؟ چنین خدایی فقط شایستهٔ شماست.» آپیس مدتی در معبد مجروح افتاده بود و بالاخره بعد از چند روز جان داد.[۱۵]

عقاید دانشمندان راجع به صحت این قضیه متفاوت است.

تحقیقات جدیدی از روی نبشته*های ستون*های سراپیوم (سرافیوم) و آثار موجود در موزه*های واتیکان و قاهره به ما اجازه می*دهد ادعا کنیم که کمبوجیه نمی*توانسته است آپیس را مجروح کند.[۱۶]

اگر چه قبولی روایت کشتن گاو مقدس، توسط کمبوجیه، دشوار بنظر می رسد ولی بعید نیست که قول هرودوت که می*گوید، کمبوجیه در بازگشت از لشکر کشی اتیوپی در شهر ممفیس پایتخت مصر، نسبت به کاهنان مصری پرخاش کرده و گاوپرستی*شان را استهزا کرده است، صحیح باشد. کمبوجیه شاید پیش خود می*پنداشت که با این اهانت*ها قوم را از بند خرافات رهایی خواهد داد اما بخاطر گرفتاری*هایی که در دنبال این اهانت**ها برای او پیش آمد، بدون شک اعتقاد عامه مصریان، به صحت آن خرافات استوارتر شد.[۱۷]

در اثر این اقدام کمبوجیه مصریان فوق*العاده از ایرانیان متنفر شدند. داریوش اول برای اینکه تلافی کارهای بی رویه کمبوجیه را کرده*باشد، در سفر مصر در عزاداری مصری*ها در موقع تلف شدن گاو مقدس آنها، شرکت کرد و یکصد تالان طلا وعده کرد به کسی که گاو مقدس جدیدی را برای مصری*ها پیدا کند.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:57
هرودوت می*نویسد

پس از کشتن گاو مقدس کمبوجیه تغییر اخلاق داد و مصریان اعتقاد راسخ داشتند که تغییر حالش ناشی از همین گناه بوده*است. با آنکه در هیچ دوره و زمانی در پارس سابقه نداشت، برادر با خواهر وصلت کند، باوجود این به این خیال افتاد که برخلاف شرع و آئین قومی خویش، با خواهر خود آتوسا ازدواج کند. پس قضات شاهی را احضار کرد و پرسید «آیا در پارس قانونی هست که اگر وی بخواهد ازدواج بین خواهر و برادر را مجاز سازد؟» داوران شاهی پاسخی متناسبی یافتند که نه خلاف واقع بود و نه جان آنها را به خطر می*انداخت. آنها هر چند نتوانسته بودند، قانونی پیدا کنند که چنین امری را تجویز کند ولی قانونی یافتند که به پادشاه ایران اختیار می*داد، به آنچه دلخواه اوست، رفتار کند. کمبوجیه نه یک بار بلکه دو دفعه، از حق جدید، استفاده کرد و با خواهر جوان ترش رکسانا هم ازدواج کرد. رکسانا در سفر مصر همراه او بود. یونانی*ها دربارهٔ مرگ رکسانا می*گویند که رکسانا روزی گریه می*کرد و کمبوجیه علت آن را پرسید و رکسانا جواب داد که بی*اختیار یاد بردیا افتاده*است که کسی را یار و غمخوار نداشته*است، بنا بر قول یونانیان این ماجرا و خشم کمبوجیه باعث مرگ خواهرش شد. از طرف دیگر مصری*ها می*گویند، که رکسانا از ازدواج خود ناراضی و ناخوشنود بود. روزی برادر را بخاطر اینکه مخالف رسم و رسوم پارسیان رفتار کرده*است، شماتت کرد، کمبوجیه از سخن او برآشفته شده و لگدی بر پهلوی او زد و چون بانو باردار بود، باعث سقط جنین شد و متعاقب آن رکسانا نیز درگذشت.[۱۹]

ازدواج میان محارم در برخی خاندان*های سلطنتی باستانی، برای نگهداری خون و مالکیت رایج بوده*است و عیلامیان و مصریان و تایلندی*ها و غیره، این رسم را داشته*اند. این داستان کمبوجیه نشان می*دهد که پارسیان در آن زمان از این رسم ناخوشنود بوده*اند.[۲۰] شکی نیست که ایرانی*ها پس از پیروزی بر مصر ارتباط تامی به این ملت داشته*اند. احتمالاً از آن زمان در پیروی از مصری*ها بعضی از اعضای خاندان سلطنتی چنین عملی را مرتکب شده و پس از آن موبدان را تحریک و تحریض نموده که فتوا به مشروعیت آن صادر نمایند. چنانکه از گفتهٔ هرودوت بر می*آید قبل از کمبوجیه چنین قانونی که نکاح با خواهر را تجویر کرده*باشد، در ایران وجود نداشته*است.[۲۱]

کشتن رکسانا به دست کمبوجیه ظاهراً باید قسمتی از همان شایعات خلاف حقیقت باشد که داریوش می*گوید نه فقط ماد و پارس بلکه در سایر ولایات نیز دربارهٔ کمبوجیه منتشر می*شد و مردم را طبعاً به مدعی او که در ماد به عنوان بردیا پسر کوروش قیام کرده بود، علاقمند می*ساخت.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:58
مرگ کمبوجیه

کمبوجیه در بهار سال ۵۲۲ پیش از میلاد، در پایان سه سال دوری از وطن بخاطر خبرهای بدی که از ایران می*رسید و طغیان بدفرجامی که در آنجا روی داده*بود و حضور او را در آنجا الزامی می*کرد، روی به ایران آورد. او شنیده بود که یکی از مغان اهل ماد خود را بردیا پسر کوروش گفته و بر تخت سلطنت نشسته و مردم همه به طرف او رفته*اند. کمبوجیه در موقعیت بسیار دشواری واقع شد چون خود می*دانست که بردیا را کشته، ولیکن نمی*توانست این مطلب را علناً ابراز کند.[۲۳] معهذا قبل از آنکه با محرک این طغیان که مردم او را بردیا پسر کوروش می*خواندند، روبرو شود در بین راه در حدود دمشق بطور مرموزی مرد.

هرودوت و کتزیاس می*نویسند که مرگ در اثر تصادف اما به دست خودش روی داده*است. قول داریوش هم که در کتیبه بیستون می*گوید «به مرگ خود، مرد» در عین حال که خودکشی را نفی می*کند، مرگ طبیعی را هم تقریباً انکار می*کند. به احتمال قوی، وقوع حادثه*ای که مسبب آن خود کمبوجیه بوده، عامل مرگ او بوده*است.[۲۴] کمبوجیه از خود هیچ فرزندی باقی نگذاشت.[۲۵]

سلف:
کوروش بزرگ
و
پسام تیک سوم، فرعون مصر
کمبوجیه
شاهنشاه هخامنشی
زمان حکمرانی

۵۳۰ تا ۵۲۲ پیش از میلاد. جانشین:
گئومات(بردیای دروغین)

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:58
نام بردیا را یونانیان اِسمِردیس نوشته*اند. نام بردیا از ریشه -bard (بلند بودن) پارسی باستان مشتق شده و معنی این نام «والا» و «متعالی» است. واژه*های برزو و همچنین بخش -برز در نام البرز با این واژه همریشه هستند به معنی نیک و والا، بلند پایه، برازنده، ستاره میباشد ۱- (در یونانی، smeydis)؛ ۲- (در اوستایی) به معنای «بلند پایه»؛ ۳- (اَعلام) دومین پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجیه (سومین پادشاه هخامنشی) است[حدود ۵۲۵ پیش از میلاد] بَردیا ظاهراً به امر کمبوجیه کشته شد .

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:59
معمای قتل بردیا
نوشتار اصلی: نظریه قتل بردیای واقعی به*دست داریوش بزرگ



هرودوت در داستانی که از این ماجرا نقل می*کند، می*نویسد

کمبوجیه برادر خود بردیا را قبلاً از مصر روانهٔ پارس کرده بود چون به او حسادت می*ورزید. کمبوجیه پراکزاسیه (وهوک) را که بیش از همه کس مورد اعتمادش بود مأمور کرد تا برادرش را معدوم کند. پراکزاسیه (وهوک) به پارس رفت و دستور را اجرا کرد. به روایتی او قربانی خود را در شکارگاه کشت و قول دیگر حاکی است که او را به دریای اریتره[یادداشت ۱] برده، آنجا غرق کرد. همین واقعه پیش درآمد ماجراهای فراوان شد.[۱]

روایت هرودوت و کتیبه بیستون از جریان بردیا چنین است که: کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استان*های شرقی شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش می*ترسید دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ (پیش از میلاد) شخصی به نام گئومات مغ خود را به دروغ بردیا نامید و بر کوهی نزدیک شهر ایرانی پَیشیاوادا اعلام شاه بودن کرد. در متون تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین یاد شده*است.

برخی از دانشمندان مدرن، برای نمونه آلبرت امستد آشورشناس آمریکایی عقیده دارند مردی که بر کمبوجیه شورید برادر واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گوماتا (گئومات) نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد.[۲][۳] بردیا یک دختر بنام پارمیس از خود بجا گذاشت که داریوش وقتی شاه شد با او ازدواج کرد تا به جایگاه خود وجههٔ قانونی ببخشد.[۴][۵]

لیکن بعقیده زرین کوب با وجود بعضی مسایل که شاید این استنباط را موجه جلوه دهد، کشته شدن بردیای واقعی به دست داریوش در حال حاضر روی هم رفته سوءظنی بیش نیست. [۶] اصل هر دو خبر راجع به قتل بردیای واقعی به دست کمبوجیه و طغیان یک بردیای دروغین بدون کمترین مظنهٔ بدگمانی و با وجود اختلاف در جزئیات، توسط مورخان یونانی نیز نقل شده*است. اگر منظور داریوش از جعل داستان آن باشد که تا حق ولایت خود را بر تخت و تاج ثابت کند، چگونه می*توانست این دروغ را به تمام نجبا، بزرگان که در صورت خلاف، لابد آنها هم خود را به قدر وی شایستهٔ تخت و تاج می*دیده*اند، بقبولاند و هیچ کس به تکذیب او نپردازد. بعد از داریوش هم اعقاب هیچ یک از نجبای پارس که احیاناً گه*گاه مخالف می*شده*اند، در صحت اصل داستان و درستی حق وراثت و ولایت داریوش، اظهار تردید نکرده*است. ظهور یک عده از مدعیان دیگر که در آغاز سلطنت داریوش دایم خویشتن را بجای اشخاص دیگر جا می*زدند و حتی بعضی از آنها نیز خود را بردیا برادر کمبوجیه می*خواندند، نشان می*دهد که در آنگونه احوال ادعای یک مغ زیاد غریب نبوده*است. در پارس نیز شخص دیگری به نام وهی یزدات که به نام بردیای دروغین دوم مشهور است، خود را بردیا پسر کوروش خواند و قشون ساخلویی که در پارس بودند به او گرویده، بر داریوش شوریدند.[۷] در بابل نیز یک نفر ارمنی ادعا کرد که پسر نبونید است و به عنوان بخت*النصر سوم دعوی سلطنت می*کرد.[۸] [۹] چیزیکه حاکی از جعل و تزویر در تمام اخبار مربوط به این رشته از طغیان*ها باشد، در روایات نسل*های بعد از داریوش نیز یافت نمی*شود. در واقع چون احتمال تبانی بین تمام روایات موجود در آنچه به اصل خبر مربوط است، منتفی است، اصل خبر را می*توان به عنوان خبری شایع پذیرفت نهایت آنکه در قبول جزئیات آن البته باید آنچه را جعل و کذب و مبالغه به نظر می*آید، کنار گذاشت. [۱۰] انچه مشخص است این است که کسی از انچه بر سر بردیا فرزند کوروش امده است چیزی نمیداندهر کدام از نویسنده ها نظر شخصی خود را در باره فرزند کوروش بزرگ نقل میکنند این نوشته هابیشتر به تعاریف کوچه بازاری شباهت دارد تا به اصل قضیه ولی مشخص است که بردیا محبوب همگان بود و همه از نبود او در میان خودشان ناراحت بودند اینجا میخواهم به راز بردیا اشاره کنیم تنهانوشته ای که از زبان بردیا است بدین شرح است من هستم بردیا هستم فرزند کوروش بزرگ.موقعی که خبررا به من دادندمن بسیار ناراحت شدم با برادر خارج شدیم به سمت راه رفتیم از او حقیقت را پرسیدم مطابق فرمان کوروش او گفت دروغ سرزمین ها را فرا میگیرد نشانی از کوروش و خاندانش باقی نمیماند دارندگان شوکت به زیر می افتند زیبایی های جهان زشتی میشود مرا بهت فرا گرفت از برادر جدا شدم و راه را پیش گرفتم مسافر تاریخ شدم از اهورامزدا خواستم اهورا مزدا اجابتم کرد مرگ کوروش بر من سخت بود تا روزی که باز می ایم درود بر من روزی که خواهم امد و جهان را از عطر کوروش لبریز خواهم کرد نام او را که شاهنشاه جهانیان بود زنده میگردانم و ابادی بسیار خواهم کرد اهورا تو فیقم دهد ای کسی که نوشته را میخوانی بدان که بردیا نمرده است این پنهان شدن از نظرها درباره یک شخصیت مسلمان و حضرت عیسی و چهار پیامبر دیگر نقل میشودچنین به نظر میرسد که همه انها روزی با هم به زمین بر خواهند گشت و پیشاپیش همه انها فرزند کوروش بزرگ خواهد بود همان نظریه ای که نستر اداموس از ان سخن میگوید و به اشتباه پایان دنیا میخواند جریان دقیق پنهان شدن بردیا از جایی اغاز میشود که بردیا به همراه کمبوجیه از پاسار گاد خارج میشود گمان میرود که کوروش بزرگ انها را به پیش خود فرا خوانده است در راه اتفاقی می افتد که فقط کمبوجیه راز ان را میفهمد و دیگر از بردیا اثری پیدا نمیشود نجیب زادگان ومردم خود را در سحطی نمی بینند که از کمبوجیه که حال جانشین کوروش است جریان را بپرسند به این ترتیب گمان می کنند که کمبوجیه برادر را در راه کشته است حتی خواهر بردیا که گویی عاشق بردیا بوده تا پایان زندگی خود منتظر بردیا میماند

بنابر عقیده بعضی باستان شناسان او در گوردخمه سرخ ده دفن شده*است

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:59
یارمنه یا آریارامنا (به پارسی باستان: ‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎) [۱] نیای داریوش بزرگ از شاهان هخامنشی است. وی برادر کوچک*تر کورش یکم نیای کورش دوم (کورش بزرگ) است. پدرش چا ایش پیش پادشاهی خود را بین دو پسرش تقسیم نمود و قسمت اعظم پادشاهی را به آریامنه داد. وی به آرامنه عنوان «شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشور پارس» را داد، حال آنکه به برادر بزرگ*ترش تنها لقب «شاه پارسوماش» را اعطا نمود.[۲]

آریارمنه (پارسی باستان: ARIYĀRAMNA/اَرییارَمنَه؛ عیلامی: Har-ri-ya-ra-um-na/هر-ری-یَ-رَ-اُم-نَه؛ اَکَدی: ʾ-Ar-ḭa-ra-am-na/اَر-ییَ-رَ-اَم-نَ-ع؛ یونانی:Ariaramnēs/اَرییَرَمنِس)[۳] فرزند چیش*پیش و شاه پارس می*باشد. پس از وی فرزندش ارسام به پادشاهی پارس رسید.[۴] داریوش شاه در سنگ*نبشته بیستون گوید پدر من ویشتاسپ است. پدر ویشتاسپ آرشام بود؛ پدر آرشام آریارمنه بود؛ پدر آریارمنه چیش*پیش بود؛ پدر چیش*پیش هخامنش بود.

اَرییارَمنَه نامی است از زبان پارسی باستان؛ برگرفته از Aryārāman-/اَریارامَن-، و از aryā-/اَریا- «آریایی*ها» و rāman-/رامَن- «خوشی و صلح» به معنای "رامش*دهندهٔ آریایی*هاً.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 01:59
کتیبه میخی [ویرایش]

دبیره میخی هخامنشی که در سال ۱۲۹۹ شمسی در همدان یافت شد، منسوب به اوست. این لوح زرین که اکنون در موزه برلین می*باشد دارای یازده سطر است که سطر آخر آن از میان رفته*است. ترجمه این لوح چنین است:[۶] متن کتیبه بدین شرح است "آریارمنه، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، پسر چیش پیش، نوه هخامنش. آریارمنه شاه می*گوید:این کشور پارس که من دارم، دارای اسبان خوب و مردان (است) خدای بزرگ اهورامزدا (آنرا) به من عطا فرمود. به خواست اهورامزدا من شاه در این کشور هستم. آریارمنه شاه گوید: اهورامزدا به من یاری ارزانی فرماید. "
نظرات در مورد کتیبه [ویرایش]
شاپور شهبازی می نویسد که اینکه آریارمنه که در بهترین حالت بزرگ یک ارباب محلی(استانی) خراجگزار مادها بوده است خود را با لقب تعجب برانگیز "شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس" بنامد و متن کوچکی که حاوی حداقل هفت اشتباه دستوری مشابه مواردی که در متون متاخر هخامنشی با آن برخورد می شود غیر اصل بودن این نوشته را ثابت می کند. حتی اگر این کتیبه یک اثر جعلی معاصر نباشد متن احتمالا به دستور یکی آخرین شاهان هخامنشی حک شده است و به منظور ارج نهادی به نیای خویش.[۵]
بنوشته رونالد کنت این کتیبه نه در زمان آریارمنه بلکه در زمان اردشیر دوم تهیه شده است. این کار به منظور بالابردن خاندان آریارمنه و جزیی از کارهای ضد کوروش اردشیر دوم بوده است.[۷]
دانشنامه بریتانیکا آنرا نخستین اثر پارسی باستان می داند.[۸]
رابرت پین در مقاله*ای با عنوان شکوه پارس از آریارمنه به عنوان نخستین کسی یاد میکند که خود را شاهنشاه نامید.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:00
سام (پارسی باستان: ARŠĀMA/اَرسامَه؛ یونانی:Arsámēs/اَرشَمِس؛ آرامی: ʾršm/عرشم)[۱] شاه پارس و فرزند آریارامن و پدر ویشتاسپ و پدر بزرگ داریوش کبیر پسرعموی کمبوجیه اول پدر کورش دوم بوده*است.

ارشامه نامی است از زبان پارسی باستان به معانی دارنده دست نیرومند(دارنده دست خرس) یا دارنده قدرت خرس، شجاع، دلیر. در دوران معاصر، صورت*های گوناگونی از این نام دوباره در میان ایرانیان رایج شده است: ارشام، آرشام، ارسام، آرسام، ارسامه.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:00
گُشتاسْپ (به ایرانی باستان ویشتاسپَ به معنی دارندهٔ اسب آماده) نام چند شخصیت معروف تاریخی در ایران باستان است:
گشتاسپ هخامنشی پدر داریوش بزرگ است. معمولاً نامش به همان صورت باستانی ویشتاسپ ذکر می*گردد.
گشتاسپ*شاه از پادشاهان کیانی فرزند لهراسپ است. زرتشت در زمان او ظهور کرد.
گشتاسپ، نام پسر خشایارشا و برادر اردشیر یکم هخامنشی بوده*است.

دیگر کاربردها:
گشتاسبی: نام طایفه*ای بزرگ در کهگیلویه و بویراحمد و فارس از قوم لر
تالش گشتاسبی

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:00
داریوش یکم (به پارسی باستان: ‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎)، پسر ویشتاسپ، ملقب به داریوش بزرگ، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی در سال ۵۲۲ پیش از میلاد، با کمک تعدادی از رؤسای هفت خانوادهٔ اشرافی پارسی با کشتن گئومات مغ بر تخت نشست. پس از آن به فرونشاندن شورش*های داخلی پرداخت. نظام شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمین*هایی چند به شاهنشاهی الحاق کرد. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود.

از دیگر کارهای او حفر ترعه*ای بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن طریق به دریای مدیترانه پیوند می*داد. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. شهرت او در غرب به خاطر وقوع نبرد ناموفق ایرانیان با یونانیان در مکانی به نام ماراتون در زمان اوست. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. پس از جهانگیری کوروش و کمبوجیه سراسر آسیا مگر عربستان جزو قلمرو او محسوب می*گردی


دوران ۵۲۲ - ۴۸۶ پیش از میلاد (۳۶ سال)
زادروز ۵۴۹ پیش از میلاد
مرگ ۴۸۶ پیش از میلاد
آرامگاه کوه رحمت، نقش رستم
پیش از خشایارشا
پس از کمبوجیه دوم
دودمان هخامنشیان
پدر ویشتاسپ
فرزندان خشایارشا
ویشتاسپ
ارته زوستر (دختر داریوش)
هخامنش
دین مزدیسنا

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:01
نظریه بردیای دروغین

روایت هرودوت از به پادشاهی رسیدن داریوش چنین است

گئومات (سمردیس) یا بردیای دروغین پس از دستیابی به تاج و تخت، تمام زنان کمبوجیه را به همسری گرفت. یکی از این زنان فیدمیا، دختر اتانس (هوتن) یکی از تواناترین نجبای ایران بود. اولین کسی که پس از هفت ماه فرمانروایی به گئومات ظنین شد که او فرزند کوروش نیست بلکه مرد شیادی است، هوتن بود. او از دختر خود پرس*و*جو کرد و دخترش نتیجهٔ تحقیق را به پدر اطلاع داد. هوتن یک دستهٔ شش نفره، از نجبای پارس را که به آنها اطمینان داشت، در شوش تشکیل داد و با ورود داریوش از پارس تصمیم اتخاد شد که او را نیز در گروه خویش وارد سازند. این هفت تن با هم قسم خوردند که برای دفع غاصب اقدام کنند. هرودوت این قیام را قیام هفت یار نام نهاده*است.[۳]

گزنفون و کتزیاس نیز با هرودوت در موضوع کشته شدن بردیا به فرمان کمبوجیه همداستان هستند [۴]. کتزیاس اسم این مغ را سپنت*دات یعنی دادهٔ مقدسات نوشته*است که به زبان امروزی اسفندیار می*شود.[۵] گزنفون نوشته است این مغ با تسلطی که بر روی کمبوجیه داشت ذهن پادشاه را بر ضد برادرش مشوب ساخت و پس از قتل بردیا خود به جای او ادعای پادشاهی کرد.[۶]

در روایات داریوش هیچ اشاره*ای به شباهت مغ با شاهزادهٔ واقعی بردیا نشده*است و این داستان باید از مبالغات شاعرانهٔ معمول مورخان قدیم یونان سرچشمه گرفته باشد.[۷] داریوش در سال ۵۲۲ پیش از میلاد گئومات (بردیای دروغین) را به قتل رساند.[۸] بدین منوال تخت و تاج پادشاهی ایران به داریوش رسید

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:01
شورش در استان*ها

پس از پادشاهی داریوش، کلیه استان*ها سر به شورش برداشتند که داریوش و یارانش طی ۱۹ نبرد، ۹ پادشاه را که با وی به منازعه برخاستند، سرکوب کرد. اولین طغیان در عیلام روی داد. در ماد هم یک مدعی که خود را از اخلاف هووخشتره می*خواند، مدعی سلطنت ماد بود. در پارس یک مدعی دیگر خود را بردیا پسر کوروش خواند. این نکته که شورشیان همواره در یک زمان سربرنمی*داشتند و هدف مشترک یا پیوند اتحادی هم با یکدیگر نداشتند، عامل عمده*ای بود که داریوش را در دفع شورش*ها یاری کرد. طغیان بابل نیز کمتر از دیگر طغیان*ها، موجب دغدغهٔ خاطر داریوش نبود. تمام این اغتشاش*ها که در ارمنستان، ماد، کردستان، رخج، و مرو روی داد، با خشونت سرکوب شد و داریوش خشونت را در این مواقع همچون وسیله*ای تلقی می*کرد که می*توانست از توسعه و تکرار نظایر این حوادث، جلوگیری کند. [۲۲] در بند شانزدهم کتیبه بیستون درباره شورش پارت (خراسان) و گرگان چنین آمده*است

پارت و گرگان بر من شوریدند و ویشتاسپ پدر من در پارت بود. پس از آن سپاه پارسی را از ری نزد ویشتاسپ فرستادم. وقتی که این سپاه به ویشتاسپ رسید، عازم جنگ دشمن شد. در محلی موسوم به ویش پااوزت در پارت با آنان جنگید. اهورامزدا مرا یاری کرد و به ارادهٔ او ویشتاسپ شورشیان را شکست داد. پس از آن مملکت مطیع من شد.[۲۳]

کتیبه بیستون که گزارش این جنگ*های تمام نشدنی است، نشان می*دهد که او نظم و امنیت شاهنشاهی را به بهای چه اندازه رنج و سعی مستمر و بی*انقطاع توانسته*است، تأمین کند. ساتراپ*هایی که کوروش بعد از فتح و ضبط ولایات در هر قلمرو تازه*ای گماشته بود، اکثراً درین ایام، خود رأی شده بودند و سپاه و تجهیزات هم در اختیار داشتند. با مرگ کمبوجیه و قتل کسی که بسیاری از مردم ولایات او را پسر کوروش، شناخته بودند، تعدی این حکام استقلال*جوی، به ناخرسندی مردم انجامیده*بود و مردم استان*ها، بهانه برای شورش بدست می*آوردند. داریوش مردی جهاندیده بود و با ازدواج با دختر کوروش و با تعدادی از دختران خانواده*های بزرگ پارسی او را در موقعیتی قرار داده*بود که نجبای پارسی و مادی هر یک بخاطر خویشاندی نسبی و یا سببی خویش، نسبت به این پادشاه نوخاسته که در حمایت و تبعیت از وی، هم*پیمان هم شده بودند، وفادار و حتی علاقمند بمانند.[۲۴]
تشکیلات داریوش [ویرایش]

بازگرداندن امنیت در تمام این نواحی شورش زده، طبعاً هم ضرورت ایجاد یک سازمان سامانمند اداری را به داریوش الهام کرد و هم وسایل و تجارب لازم را در اختیارش گذاشت.[۲۵] داریوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکیلات داخلی کشور به خرج داد به طوریکه نظام تشکیلاتی که وی بنیان نهاد، مدتها بعد با اندک تغییری، توسط سایر حکومتها از جمله سلوکیه، ساسانیان و حتی اعراب دنبال گردید. داریوش فوق*العاده مراقب بود که از طرف مأمورین دولتی تعدی به مردم نشود و با این مقصود همواره در ممالک ایران حرکت و از نزدیک به امور سرکشی می*کرد. نجبا که از این مراقبت شاه دلخوش نبودند او را دوره گرد نامیدند ولیکن مورخین این سخریه را برای او بهترین تمجید می*دانند.[۲۶] در زمان او یک دستگاه منظم اداری در کشور بوجود آمد که تمرکز امور را ممکن می*ساخت و ظاهراً تا حدی نیز از نظام رایج در مصر که داریوش در جوانی و در ضمن اقامت سه سالهٔ خود در آنجا با آن آشنا شده بود، الهام می*گرفت چون نجبا و اعیان پارسی و مادی که غالباً روحیهٔ نظامی داشتند، به کارهای دبیری تن در نمی*دادند، این کار به دست اقوام تابع افتاد و اقوام آرامی*ها که درین امور سررشته را به دست گرفتند، زبان آرامی را در قلمرو هخامنشی*ها زبان دیوانی و اداری کشور کردند.[۲۷] داریوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود، اقداماتی به شرح ذیل انجام داد.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:01
تقسیم قلمرو شاهنشاهی به چندین ساتراپ

داریوش سرزمین*های ایران را به چند قسمت تقسیم نموده، برای هر کدام یک والی معین نمود. به زبان آن*روزی (خشترپاون) می*گفتند یعنی حامی یا نگهبان مملکت. یونانی*ها، ساتراپ، به معنی استاندار و ساتراپی عموما یعنی استان نوشته*اند و تعداد بخش*ها را بین بیست الی بیست و شش بخش ذکر کرده*اند ولیکن تعداد ولایات در کتیبهٔ نقش رستم به سی ولایت می*رسد. برای اینکه کارها همه در دست یک نفر نباشد، دو نفر از مرکز مأمور می*شدند که یکی به فرماندهی قشون محلی منصوب بود و دیگری به اسم سردبیر که کارهای کشوری را اداره می*کرد. سردبیر در واقع مفتش مرکز در ایالات بود و مقصود از تأسیس این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به ساتراپ صادر می*شود اجرا می*گردد یا نه. مفتشینی که از مرکز برای دیدن اوضاع ایالات مأمور می*شدند، لقب چشم و گوش دولت را داشتند.[۲۸] درست است که این ساتراپ*ها در حوزهٔ حکومت خویش مثل یک پادشاه دست نشانده، قدرت و حیثیت بلامنازع داشتند اما در واقع تمام احوالشان تحت نظارت دقیق و بلاواسطهٔ شاه و «چشم» و «گوش» او بود و این نکته کمتر به آنها مجال می*داد که داعیهٔ استقلال یا فکر تجاوز از قانون پادشاه را در خاطر بگذرانند. این نظارت*ها در عین حال هم رعیت را از استثمار و تعدی ساتراپ*ها در امان نگه میداشت و هم به ساتراپ*ها اجازه نمی*داد تا با جمع آوری عوارض و مالیات*های بیجا خزانهٔ خود را تقویت کنند و لاجرم به فکر توسعهٔ قدرت بیفتند.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:01
راه شاهی.

از جمله اقدامات داریوش در این زمینه می*توان به ایجاد راه شاهی که سارد پایتخت سابق لیدی، را به شوش پایتخت هخامنشیان وصل می*کرد. یک راه دیگر نیز بابل را به مصر مربوط می*کرد.
ایجاد لشکر جاویدان [ویرایش]

برای اینکه نیروی نظامی بقدر کفایت و با سرعت به جاهای لازم برسد، داریوش لشگری ترتیب داده بود که موسوم به لشکر جاویدان بود، زیرا هیچگاه از تعداد آنها نمیکاست و فوراً جاهای خالی را پر می*کرد. تعداد این لشکر ده هزار نفر بود.[۳۰]
تنظیم مالیات*ها [ویرایش]

مورخین یونانی نوشته*اند داریوش برای هر ایالتی مالیات نقدی و جنسی معین کرد. پلوتارک مورخ یونانی می*نویسد «داریوش در صدد تحقیق برآمد تا معلوم نماید که مالیات تعیین شده، بر مردم گران است یا نه و چون جواب آمد که گران نیست و مردم می*توانند بپردازند، باز مالیات*ها را کم کرد تا تحمیلی بر مردم نشود.»

در پادشاهی کوروش و کمبوجیه مالیات ثابت رسم نبود. درآمد عمومی فقط از راه هدایا و تقدیمی فراهم می*گشت. به مناسبت برقراری مالیات این شایعه در میان پارسیان رواج یافته بود که داریوش تاجر است و از هرجا که میتواند عایدات فراهم می*کند. کمبوجیه جبار و به منافع اتباع خود بی*اعتنا و کوروش پدر و حامی اقوام و ملل که با قلبی مهربان و رئوف، پیوسته در اندیشهٔ آسایش رعایای خویش بود.[۳۱]

همچنین آمده*است که در زمان داریوش مصر رفاهیت داشته ولیکن در سال*های آخر سلطنت داریوش، در مصر بواسطهٔ مالیات*های گزاف، زارعین مصری شورش کردند

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:02
ارتباط دادن دریای مدیترانه و دریای سرخ

کانال سوئز

وقتی داریوش در هند بود مشاهده کرد که بازرگانی مصر و شامات با هند از راه خشکی مشکل است و حمل و نقل گران تمام می*شود این بود که امر کرد، که کانالی که امروزه به نام کانال سوئز معروف است و نخستین بار در سال ۶۰۹ پیش از میلاد ایجاد شده و در زمان داریوش پر شده بود، را پاک کرده و سیر کشتی*ها را در این کانال، برقرار نمودند.[۳۳] گویا داریوش در سر راه خود به مصر این آبراه ناتمام را دیده بود و دربارهٔ آن از مردم پرسشهایی کرده بود. در سنگ نوشته*هایی که به خط هیروگلیف مصری به یادبود ساختن این کانال، در دست است، اشاراتی به این پرسش*ها وجود دارد.[۳۴] سه سنگ*نوشته از داریوش در کانال سوئز کشف شده که مفصل*ترین و مهم*ترین آنها ۱۲ سطر دارد و مشتمل است بر مدح اهورامزدا و معرفی داریوش و دستور حفر ترعهٔ سوئز. دو کتیبهٔ دیگر کوچک*ترند و مشتمل بر معرفی داریوش هستند.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:02
یکسان کردن واحد پول و واحد اندازه*گیری

ارتباط اقتصادی دایم، بین تمام ولایات، یک دستگاه واحد پول و یک نظام اوزان و مقادیر قابل تبدیل را، در سراسر کشور الزامی می*نمود. سکه*های طلایی که در این دوران، در تمام ایران رواج پیدا کرد، به سکه دریک موسوم بود. در تاریخ جهان، لیدیه نخستین مملکتی بود که سکه در آنجا زده شد ولی در تاریخ ایران، در زمان داریوش بود که نخستین سکهٔ متعلق به ایران بوجود آمد.
بازسازی نیایشگاه*ها

داریوش در سنگ*نوشته بیستون از بازسازی نیایشگاه*هایی که گئومات مغ ویران کرده بود، سخن می*گوید. همچنین برای دلجویی از مصری*ها که در زمان کمبوجیه نیایشگاه*هایشان ویران شده بود، به معابد آنها رفته و ادای احترام کرد و نیایشگاه تازه*ای در آمون، برای مصریان ساخت که خرابه*های آن، هنوز از مملکت*داری داریوش حکایت می*کند. کاهن بزرگ مصر را که به شوش تبعید شده بود، به مصر بازگرداند و او را بسیار احترام کرد. بواسطهٔ این اقدامات مصری*ها از داریوش راضی شده و او را یکی از قانون*گذاران بزرگ خود دانستند.[۳۶]
داریوش یکم در کتاب مقدس

داریوش همچنین در بازسازی معابد یهودیان که توسط بخت النصر ویران شده بود، به یهودیان یاری کرد. نام داریوش بزرگ در کتاب مقدس عهد عتیق، در ۲۵ آیه، ذکر شده*است. در کتاب مقدس دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین ماد و پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفته *است. به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتاب*ها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشته *است، بیان می*کند حتی افلاطون نیز نقش قانون*های داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کرده *است.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:03
لشکرکشی*های داریوش یکم

علاقه*ای که داریوش به نظم و انظباط اداری و تأمین امنیت، در سراسر قلمرو خویش داشت، طبعاً از وی مطالبه می*کرد تا برای توسعهٔ روابط اقتصادی و تسریع در نقل و انتقال*های محتمل نظامی، غیر از راه*های زمینی، از راه*های دریایی هم استفاده کند و همین اندیشه، سرانجام وی را در مدیترانه با اقوام یونانی درگیر کرد.
ضمیمه کردن سند و پنجاب [ویرایش]

در سال ۵۱۲ پیش از میلاد، داریوش پس از برقرار کردن امنیت در ممالک تابعه، چند ولایت نیز به ایران ضمیمه کرد، یکی از آنها پنجاب و دیگری سند است که هر دو در هند واقع هستند.[۳۸] نام هند البته در کتیبهٔ بیستون در شمار ایالت*های تابعه نیست و اینکه در کتیبهٔ پرسپولیس هست نشان می*دهد که این ولایات جنوب شرقی بعد از جنگهای مربوط به دفع شورش*ها می*بایست به قلمرو داریوش درآمده باشد.
لشکرکشی به سرزمین سکاها [ویرایش]

اقدام داریوش در لشکر کشی به سرزمین سکا*های اروپا، در این سال*های توسعه و آرامش تا حدی غریب به نظر می*آید. چندین نظریهٔ مختلف، دربارهٔ هدف و محرک داریوش از این لشکر*کشی وجود دارد. شاید وی می*خواسته*است، آنها را بخاطر حمله*های مخربی که بارها به سرزمین ایران کرده بودند، تنبیه کند و برای همیشه خیال آنها را از اقدام به آنگونه حمله*ها منصرف نماید، این احتمالی است که از قول هرودوت نیز بر می*آید.

در سرزمین سکاها داریوش بجای آنکه با مقاومت این طوایف مواجه شود با عقب*نشینی آنها روبرو شد. طی مدت دو ماه سپاه ایران در طول دشت*های خلوت و بی*پایان به دنبال دشمن سرگردان بودند و نتیجه*ای که مطلوب داریوش از این لشکر کشی بود، بلافاصله حاصل نیامد. این لشکرکشی، هر چند خسارت*های گران برای داریوش به بار آورد ولی هدف این لشکر کشی چندی بعد تحقق یافت، چرا که هم سکاها تا مدت*ها اندیشهٔ تجاوز به مرزهای ایران را در خاطر راه ندادند و هم مراکز تجارت گندم و چوب یونان تحت نظارت ایران درآمد.[۳۹]
جنگ با یونان [ویرایش]

نخستین جنگ بین ایران و یونان در سال ۴۹۲ پیش از میلاد و محل نبرد ماراتن در سال ۴۹۰ پیش از میلاد. برای بهتر دیدن تصویر، بر روی آن کلیک کنید.

یونانی*ها با آنکه با خطر اجتناب ناپذیر مواجه بودند، هنوز از تفرقه به اتحاد نمی*گراییدند. در حقیقت رقابت دیرینه*ای بین آتن و اسپارت وجود داشت. درین ایام آتن برخلاف اسپارت نسبت به ایران اظهار انقیاد یا وفاداری کرده بود، معهذا هنگامی که شورش*هایی در شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر (غرب ترکیهٔ کنونی) درگرفت، اسپارتها، حاضر به حمایت از شورشگران نشدند و این آتنی*ها بودند که حاضر شدند، به شورشیان کمک کنند.

در سال ۴۹۸ قبل از میلاد شورشیان به همراهی آتنی*ها شهر سارد (پایتخت سابق لیدیه) را که پنجاه سال قبل به تصرف ایران درآمده بود، آتش زدند اما تسخیر بر ارگ ممکن نشد و شورشگران از سارد عقب نشینی کردند و گرفتار تعقیب و انتقام ایرانیان شدند.

مداخلهٔ آتنی*ها در ماجرای شورش شاه را به سختی عصبانی کرده بود و خطر یونانی*ها در آنسوی دریا را به داریوش یادآور شد. سال بعد فرستادگان شاه به شهرهای یونان رفتند و همه جا از یونانیان خواستند تا نسبت به وی انقیاد خود را اعلام کنند و خاک و آب بفرستند. در آتن و اسپارت برخلاف آنچه رسم بین*المللی بود، فرستادگان داریوش را کشتند و برای داریوش اعزام سپاهی جهت تنبیه آنها اجتناب ناپذیر شد.

وحشت و خشم بی*سابقه*ای که در یونان پدید آمده بود، باعث شد که آتن و اسپارت منازعات دیرین خود را فراموش کنند و برای دفاع از یونان با هم متحد شوند. اسپارت که با بی*میلی خود را آماده همکاری با آتن کرده بود، بسیج خود را آنقدر به تأخیر انداخت که وقتی نیروی او به کمک آتن رسید، نبرد ماراتون، به پایان رسیده بود.

رودرویی دو سپاه ایران و یونان در جلگهٔ ماراتون اتفاق افتاد و دو لشکر چند روز روی در روی هم بودند و هنوز سرداران آتن بین اعلام جنگ و اظهار انقیاد تردید داشتند. در یک شورای جنگی، در نهایت تصمیم به حملهٔ ناگهانی گرفته شد و تیراندازان ایران از انجام هر اقدامی بازماندند و یونانیان با شور و هیجان خود را فاتح یافتند.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:03
کتیبه بیستون در نزدیکی کرمانشاه.

من داریوش، شاه بزرگ، شاه، شاه پارس، شاه سرزمین*ها (کشورها)، پسر ویشتاسپ، نوه ارشام هخامنشی هستم. پدر من ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ، ارشام، پدرارشام، اریارمن، پدر اریارمن، چیش پیش و پدر چیش پیش، هخامنش بود. ما بدلیل این که از دیرگاهان از خاندانی اصیل و شاهانه بودیم، هخامنشی خوانده شدیم. ۸ نفر از خاندان ما پیش از این شاه بوده*اند و من نهمین هستم. ما ۹ نفر پشت سر هم شاه بوده و هستیم. به خواست اهورامزدا، من شاه هستم و او شاهی را به من، هدیه داد.

ای که این نوشته*ها و این نقش*ها را که من تهیه کرده*ام، می*بینی از آنها حفاظت و مراقبت کن.

اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشته*ها و نقش*ها مراقبت کنی، اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.

امیدوارم اگر این نوشته*ها و نقش*ها را در هنگام توانایی مراقبت و حفاظت نکنی، اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باشد و آنچه می*کنی، اهورامزدا ضایع کند.
مقبرهٔ داریوش [ویرایش]

داریوش در سال ۴۸۶ پیش از میلاد، وفات یافت. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس، نزدیک شیراز است. وصیت جالبی از زبان داریوش که آخرین آرزویش هم فقط آن بود، بر کتیبهٔ مزار او حک شده*است.


اهورامزدا این کشور را از لشکر دشمن، از خشکسالی و از دروغ پاس دارد.

[۴۱]

سلف:
گئومات (بردیای دروغین)
داریوش یکم
شاهنشاه هخامنشی
زمان حکمرانی

۵۲۲ تا ۴۸۶ پیش از میلاد. جانشین:
خشایارشا

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:03
خَشایارشا پسر داریوش بزرگ و آتوسا دختر کوروش بزرگ بود. خشایارشا چهارمین پادشاه هخامنشی بود.

نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.[نیازمند منبع] معنای دیگر این نام می تواند « کسی که در میان شاهان پهلوان است» باشد. [۱] خشایارشا در سن سی و چهار سالگی به پادشاهی رسید.

این کنده کاری در تخت جمشید، خشایارشا را نشان می*دهد.
دوران ۴۸۵ - ۴۶۵ پیش از میلاد (۲۰ سال)
تاجگذاری ۴۸۵ پیش از میلاد
زادروز ۵۱۹ پیش از میلاد
زادگاه ایران
مرگ ۴۶۵ پیش از میلاد
محل درگذشت احتمالا ایران
آرامگاه کوه رحمت، نقش رستم
پیش از اردشیر یکم
پس از داریوش یکم
دودمان هخامنشیان
پدر داریوش یکم
مادر آتوسا
فرزندان اردشیر یکم

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:03
فرونشاندن شورش مصر و بابل

بعد از جلوس اولین کارش آن شد که شورشی را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و در این کار نیز شدت عمل بی سابقه ای نشان داد. چنانکه هرودوت می گوید مصر ناچار شد، یوغ سنگین تری را برگردن گیرد و خشایارشا برادر کوچک خویش هخامنش را در آنجا ساتراپ کرد و فرصت پیدا کرد تا به حل مسئلهٔ بابل بپردازد.

بابل نیز درین ایام چند دفعه کسانی سر به طغیان برداشته بودند و یکبار حتی زوپیر ساتراپ پیر و فاتح معروف بابل را نیز کشته بودند. خشایارشا، در بابل نیز در دفع شورش خشونت و قساوت سخت نشان داد، حتی می*گویند بعد از تسخیر مجدد بابل هم معبد مردوک مورد اهانت و بیحرمتی گردید و هم شهر به غارت رفت. خشایارشا از شورش بابل بقدری آزرده شده بود که از آن پس عنوان شاه بابل را از القاب خود حذف کرد و خود را فقط شاه پارسی*ها و مادی*ها خواند

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:04
حمله به یونان
قلمرو ایران در سال ۴۹۰ پیش از میلاد. برای بهتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.

داریوش یکم در آخرین سالهای عمر میخواست که برای جبران شکست خوردن سپاه ایران، در اولین دورهٔ جنگهای ایران و یونان و نبرد ماراتون به یونان قشون بکشد اما عمرش وفا نکرد و و زندگی را بدرود گفت. بعد از او خشایارشا در صدد بر آمد که اقدام پدر را به نتیجه برساند. شاید به غیر از این آنچه وی را به این اندیشه انداخت، اصرار مردونیوس (داماد داریوش بزرگ و پسر گبریاس) و مخصوصاً تبعیدیان آتنی مقیم دربار بود. در خود آتن هم البته انتظار این انتقام*جویی می رفت و تمیستوکلس سردار آتن بعد از ماجرای ماراتون، قسمت عمده*ای از ثروت آتن را در راه تقویت نیروی دریایی صرف کرد.

بالاخره خشایارشا تصمیم به جنگ با یونان گرفت و بدون شک نیروی بی*سابقه*ای را تجهیز کرد اما البته این نیرو آنقدر هم که هرودوت ادعا می کند، نمی توانست به یک ارتش میلیونی بالغ بوده باشد، چرا که چنین تعدادی سپاه و وسایل اگر هم تجهیزش برای خشایارشا ممکن می*شد، تهیهٔ وسایل و آذوقهٔ آن در سرزمینهای تراکیه و مقدونیه میسر نبود. معهذا اینکه هرودوت می*گوید چهل و هشت گونه اقوام مختلف درین سپاه وجود داشته*اند، ممکن است، درست باشد. بنا به گفتهٔ هرودوت خشایارشا در بهار سال ۴۸۰ پیش از میلاد از لیدی به راه افتاد تا خود را به یونان برساند.
تنگهٔ داردانل



به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی داردانل (هلس پونت)، توسط مهندسان مصری و فنیقی (لبنانی) ساخته شد که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. یونانی*ها که در مقابل این سیل سپاه، ستیزه جویی را بیهوده یافتند در مقدونیه و تسالی (واقع در مرکز یونان) هیچ مقاومتی نشان ندادند و حتی در خود آتن هم در باب جنگ تردید و تزلزل در بین بود[۳] ولیکن شخصی از آتن به نام تمیستوکل قدم پیش نهاده مردم را به جنگ و تهیهٔ لوازم آن تحریک کرد، بالاخره طرفداران جنگ تفوق یافتند و شهرهای دیگر یونانی هم که اسپارت و سی شهر دیگر از آنجمله بود، بر ضد ایران در یک اتحادیهٔ یونانی وارد شدند

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:04
جنگ ترموپیل
زمان و مکان جنگ بین سپاه خشایارشاو یونانیان. برای بهتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.

اولین جنگ از دومین دورهٔ جنگهای ایران و یونان جنگ ترموپیل بود. چون یونانیان می*دانستند که در دشت وسیع از عهدهٔ سواره نظام ایران برنخواهند آمد، قشون یونانی در تنگهٔ ترموپیل باریکه*ای بین کوه و دریا در انتظار دشمن نشستند. در جنگ ترموپیل فرماندهی قشون زمینی یونان با لئونیداس پادشاه اسپارت بود و فرماندهی نیروی دریایی را اوری بیاد برعهده داشت.

در ابتدا جنگ در دریا درگرفت که بخاطر بادهای تندی که وزید نقشه*های جنگی ایران به ثمر نرسید و جنگ دریایی بدون اینکه نتیجهٔ قطعی حاصل شده باشد، خاتمه پیدا کرد.

در این هنگام قشون ایران که از راه خشکی پیش می آمد به تنگهٔ ترموپیل رسید و به سپاه لئونیداس برخوردند. عبور از تنگه برای سپاه عظیم خشایارشا ممکن نشد اما فرماندهٔ سپاه ایران از یک کوره*راه، خود را به پشت سر سپاه یونانی رساند و سپاه یونانی پراکنده شد و فقط لئونیداس سردار اسپارتی و یک دستهٔ سیصد نفری از اسپارت که او شخصاً انتخاب کرده بود،[۵] در آنجا مقاومت تهور آمیزی از خود نشان دادند و خود را به کشتن دادند، تا عقب نشینی قوم را تأمین کنند.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:05
تسخیر آتن

بعد از تسخیر ترموپیل آتن در معرض تهدید قطعی واقع شد و آتنی*ها ناچار شدند با زنان و اطفال خویش، به جانب جزیرهٔ سالامیس در جنوب آتن حرکت کنند.

قشون ایران بطرف آتن حرکت کرده آن را تصرف کردند و به تلافی ماجرای آتش زدن سارد توسط یونانی*ها در سال ۴۹۸ پیش از میلاد، ارگ آتن را به آتش کشیدند.[۶]
جنگ سالامیس

پس از تسخیر آتن اگر ایرانیان خودشان دست به جنگ نمی زدند، قضیه خاتمه یافته بود و یونانی*ها جز تسلیم چاره*ای نداشتند. جنگ دیگری در حقیقت هیچ ضرورت نداشت، چرا که بحریهٔ ایران در آن هنگام بر دریاها مسلط بود. معهذا در دریا حیلهٔ تمیستوکلس بحریهٔ ایران را در تنگنای گذرگاه سالامیس به یک اقدام جنگی دور از احتیاط واداشت و تنگی جا و محدودیت میدان عمل به این جهازات عظیم خسارات و تلفات بسیار وارد آورد.[۷]

پس از اشغال آتن، یونانیان اقدام به مشورت نمودند. یکی از بزرگان آتن به نام تمیستوکلس معتقد بود که در جزیره سالامیس به دفاع بپردازند و نامه*ای به شاه ایران نوشت و خود را از طرفداران ایران نشان داده گفت که چون سپاهیان یونان قصد فرار دارند. وقت آن است که سپاه پارس آنان را یکسره نابود کند. خشایارشا پیغام را راست انگاشته، ناوگان مصری تحت فرماندهی ایران، جزیره پنسیلوانیا را تسخیر کرد. یونانیان در جزیره سالامیس گیر افتادند و بنابراین گفتند یا باید در همین جا مقاومت کنیم یا نابود شویم و این همان چیزی بود که تمیستوکلس میخواست.

هرودوت دربارهٔ کسانی که در فرماندهی نیروی دریایی ایران را بعهده داشتند، چنین نوشته است، از میان فرماندهان یک فرماندهٔ برجسته و ممتاز بنام بانو آرتمیس هست که از ذکر نامش نتوان خودداری کرد. به نظر من بسیار بعید و حیرت انگیز می نماید که این بانو ضد یونان برخاست. بعد از وفات شوهرش زمام حکومت کاریا به دست او افتاد و خود با اینکه پسر رشیدی داشت و لزومی به شرکت او در جنگ نبود، شخصاً در نیروی دریایی خشایارشا شرکت و فداکاری کرد. هیچ کدام از فرماندهان تابع ایران به اندازهٔ او به خشایار رأی صائب نداده و راهنمایی گرانبها نکرد.[۸] پیش از جنگ سالامیس تمام فرماندهان ایران، نظرشان تأیید درگیری با بحریهٔ یونان بود مگر نظر یک نفر و آن رأی مخالف را آرتمیس داد.[۹]

نیروی دریایی ایران در جنگ سالامیس برخلاف کشتی*های یونانی که آرایش صف را اختیار کرده بودند به دلیل تنگی جا بطور ستونی اقدام به حمله کرد و ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن قرار گرفت. جنگ تا شب ادامه داشت و در این جنگ بیش از نیمی از کشتیهای ایران نابود شد و بنابراین سپاه ایران اقدام به عقب نشینی کرد. یونانیان که ابتدا متوجه پیروزی خود نشده بودند، در صبح روز بعد با شگفتی دیدند که از کشتیهای ایرانی خبری نیست.

در همین زمان خشایارشا اخبار بدی از ایران دریافت کرد و بنابراین اقدام به مشاوره با سرداران خود نمود. نظر مردونیه این بود که خود وی با سیصد هزار سپاهی برای تسخیر کامل یونان در این سرزمین باقی بمانند و خود خشایارشا به ایران بازگردد. شاه بعد از مشورت با آرتمیس این نظر را پذیرفت و با اکثریت سپاه خویش به ایران بازگشت.

Mr.Sohrab
2012/08/22, 02:05
نبرد پلاته

شهر باستانی پلاته در یونان. برای بهتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.

مردونیوس به یونانیان پیشنهاد داد که تبعیت ایران را بپذیرند و گفت که در این صورت در امور داخلی خویش آزادند. اما آنان این پیشنهاد را رد کرده جنگ دوباره در گرفت. مردونیه آتن را باز هم به تسخیر درآورد و باز صدمه وخرابی بسیار به آن وارد آمد.[۱۰] در محل پلاته در سال ۴۷۹ پیش از میلاد، در نزدیکی پلاته، صدهزار یونانی در مقابل وی صف آرایی کردند و زد و خورد خونینی بین مردونیوس و ژنرالپوزانیاس (پائوزانیاس) روی داد. در ابتدا تصور می*شد که ایرانیان پیروز هستند چرا که نهایت دلاوری را نشان دادند اما این گونه نشد. مردونیه در آغاز جنگ، در اثر تیری که به وی اصابت کرد کشته شد و سپاه بی سردار ایرانی نبرد بی حاصلی را آغاز کرد که تنها سه هزار ایرانی از آن جان سالم بدر بردند.

آخرین جنگ از دومین دورهٔ جنگهای ایران و یونان نبرد می کیل بود. قسمتی از بحریهٔ ایران هم که در حدود دماغهٔ می کیل (در جنوب غربی آسیای صغیر) موضع داشت در همین اوقات بوسیلهٔ یونانی*ها نابود شد و از آن پس تفوق در دریای اژه که داریوش رسیدن بدان را برای حفظ درهٔ نیل (مصر) لازم می شمرد، به دست یونانیان افتاد.