PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان دسته گلي براي مادر



miina
2013/10/25, 22:18
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می*خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می*کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می*کنی؟

دختر گفت: می*خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می*خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می*شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می*خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی*توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!

شکسپیر می*گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می*آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!

feel
2013/10/26, 00:59
خیـــــــلی قشنگ بود ممنون :))

lors
2013/10/26, 11:25
زیبا و تاثیرگزار

argotlam
2013/10/26, 15:53
با این که قبلن خونده بودمش ولی دوباره خوندنش خالی لز لطف نبود.ممنون((86))

smhmma
2013/10/26, 15:54
خیلی قشنگ بود
ممنون و دمت گرم

Alaveh
2013/10/26, 17:49
بسیار زیبا