PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بدون عنوان مشخص!!



Lady.of.Shades
2013/09/16, 14:41
ویرایش مدیر انجمن: با توجه به عدم فعالیت نویسنده این تایپک قفل می‌شود. در صورت تمایل نویسنده محترم مبنی بر ادامه داستان؛ با استفاده از پیام شخصی درخواست خود را مبنی بر بازگشایی مجدد تایپک برای مدیر انجمن ارسال فرمایند.

با تشکر


درود!
دوستانی که آشنایی دارن می دونن که من کلا نویسنده ی خوبی نیستم، احتمالا هم نخواهم شد ((37))
ولی همون دوستان هم می دونن می کم نمیارم ((132)) کلا به نوشتم ادامه می دم.
موضوع اینه که هیچ کدوم از این نوشته ها رسمی نیستن، یعنی برای جای خاصی منتشر نمی شن و اینا. فقط می نویسم که نقدش کنین، صرفا جهت پیشرفت ((58))
این داستانم فعلا اسم نداره. به یه سری نتیجه هایی رسیدم ولی خب فعلا همینه که هست ((87))





به نام پروردگار قلم
مقدمه
تا روز تولد پانزده سالگی ام، از اجتماع متنفر بودم.
بعد از آن، آنقدر فهمیدم که بتوانم درک کنم وضع از تنفر من هم فراتر رفته است.
هم اکنون، هر لحظه آرزو می کنم کاش هیچ گاه آن روز فرا نمی رسید.


آریا قلم را روی میز کوبید و سرش را روی کاغذ گذاشت. موهای قهوه ای بلندش را، بر خلاف همیشه نبسته بود و حلقه های فر درشت آن روی میز پخش شدند. او همیشه نویسنده ی فوق العاده ای بود، چرا اکنون نمی توانست درست فکر کند؟

اتاق به زیبایی تزئین شده و فضای آن گرم و مطبوع بود. فرش کوچکی، احتمالاً ابریشمین، روی زمین پهن شده که زمان آن را کاملاً تحلیل برده، ولی هنوز به طرز عجیبی زیبا بود. دیوار ها ساده بودند و تابلو، یا وسیله ی اضافی دیگری به آنها متصل نشده بود. در شرایط مناسب و در بعضی نقاط می شد دید که روزی رنگشان نارنجی بوده است. صندلی و میزی که در گوشه ی اتاق گذاشته شده بود مانند یک مشت استخوان شکسته بین فضای گرم اتاق به نظر می آمدند. میز روکش چوبی داشت ولی با نزدیک شدن به آن معلوم می شد که کاملاً فلزی ست. صندلی از پلاستیک انعطاف پذیر بود و رنگ سفیدش آن را میان تمام اثاثیه برجسته می کرد. اهرم های پایه ی صندلی، به خاطر قد کوتاه آریا، تقریباً در بالاترین حدشان قرار داشتند.

به جز صندلی سفید، بقیه ی اجزاء اتاق تقریباً دیده نمی شدند. تنها منبع نور یک شمع استوانه ای ساده بود که به نظر می رسید اصلاً کوتاه نمی شود. آن شمع فقط برگ های دفتر را روشن می کرد و پرتو هایش از آن فراتر نمی رفتند. آریا با تاریکی اتاق مشکلی نداشت، از تاریکی نمی ترسید؛ ولی از خیلی چیز های دیگر وحشت داشت که نور آن ها را به سمت مخفیگاهش می کشاند.

او سرش را بالا آورد و چشمان سیاهش را به برگه ها دوخت. آریا به هیچ وجه به چیزی که زیبا خوانده می شد نزدیک نبود. صورتش گرد و بینی اش کمی بزرگ بود. اگر از دور نگاهش می کردید، سلیقه ی زیبایش در انتخاب لباس و رنگ ها او را جذاب جلوه می داد. ولی اکنون، او پیراهن و شلوار سیاهی پوشیده بود، و برای جلوگیری از نفوذ سرمای گزنده ی پیرامونش، شنل تمام قدی در همان رنگ به تن داشت.

حالا، تمام چیزی که در صورت و بدنش دیده می شد جدیت، و تمام احساسی که به بینندگان القاء می کرد نیز، فقط ترس بود.
***
در همان لحظه، کیلومتر ها دورتر، مردی روی یک مبل لم داده، چشمانش را در حال گوش دادن به موسیقی بسته و پاهایش را روی میز گذاشته بود. مرد از تنهایی وحشت داشت، ولی حالا، تقریباً برای اولین بار در زندگیش، شش ساعت بود که تنها همانجا نشسته و گوش می داد؛ نه فقط به موسیقی.

اتاق آبی رنگ شده بود. اثاثیه ی زیادی نداشت، و همان ها هم آبی و سبز ساده بودند. آن اتاق توسط خدمتکاران خانه اتاق آرامش خوانده می شد، ولی نامش در اصل مها – 222 بود. ارباب خانه به آنجا سر نمی زد و بیشتر بازدید کنندگانش همراهان مرد بودند. ارباب می دانست آرامش را چگونه باید به دست بیاورد و لازمه اش اصلاً یک اتاق ساده و شش ساعت موسیقی نبود.

پانزده دقیقه ی بعد، او با لبخند بلند شد. راه رسیدن به آرامش را کشف کرده بود.

Saeed
2013/09/16, 17:16
خیلیییییییییییییییییییییی یییییییی قشنگ بود
بازم بنویس خیلیییییییییییی خوب می نویسی و اینم یه تعریف دل خش کنک نیس

favex
2013/09/16, 18:33
(5)((220))((225))((225))((225))((225))((225))((225 ))((225))((225))

majidking
2013/09/16, 19:28
نگار خوب می نویسی تا اینجا که عالی بود ولی کاش یه خورده بیشتر می نوشتی تا بیشتر نظرمونو روش اعمال کنیم... ولی تا اینجاش که مشکلی ندیدم من. فقط تو خونه شنل؟((200)) البته شایدم باشه ها نمیدونم ((37))

Lady.of.Shades
2013/09/16, 19:46
من عادتمه مجید! نوشته های دن برانو خوندی؟ شاید بخش های نوشته های من فقط یه کوچولو بلندتر باشن ((200))
فصل بلند سختمه بنویسم، ولی دارم سعی خودمو می کنم! موفق باشم ((58))
نوشتم که پناهگاه. خونه ش نبوده. ولی خب صبر کن بعدا می فهمی ((200))

majidking
2013/09/16, 19:54
من عادتمه مجید! نوشته های دن برانو خوندی؟ شاید بخش های نوشته های من فقط یه کوچولو بلندتر باشن ((200))
فصل بلند سختمه بنویسم، ولی دارم سعی خودمو می کنم! موفق باشم ((58))
نوشتم که پناهگاه. خونه ش نبوده. ولی خب صبر کن بعدا می فهمی ((200))

اینو می خوای کتابش کنی نگار؟

Lady.of.Shades
2013/09/16, 19:57
اینو می خوای کتابش کنی نگار؟

نگرفتم چی میگی، ولی خب قراره یه داستان بلند بشه دیگه. ((220))

majidking
2013/09/16, 19:58
نگرفتم چی میگی، ولی خب قراره یه داستان بلند بشه دیگه. ((220))

منظورم اینه که کتاب میشه که پی دی اف کنی بزاری تو این جا؟ یا همینطوری عشقی میزنی خخ

Lady.of.Shades
2013/09/16, 20:01
منظورم اینه که کتاب میشه که پی دی اف کنی بزاری تو این جا؟ یا همینطوری عشقی میزنی خخ

امکان داره وسطش یهو خوشم نیاد و اینا، ادامه ندم ((200))
ولی این یکی رو احتمالا می رم تا آخرش. ((5))
و اگه کامل بشه... شاید آره، پی دی افش کنم، ولی نه حتما. برای دل خودم می نویسم بیشتر عاخه ((207))

majidking
2013/09/16, 20:03
امکان داره وسطش یهو خوشم نیاد و اینا، ادامه ندم ((200))
ولی این یکی رو احتمالا می رم تا آخرش. ((5))
و اگه کامل بشه... شاید آره، پی دی افش کنم، ولی نه حتما. برای دل خودم می نویسم بیشتر عاخه ((207))

خسته نباشی دخترم خخخخخ
پی دی افش کن مزخرف هم بود عیبی نداره میخونم حححححححححخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخ
ببینم چ گندی زدی تو داستان خخخخخخخخ ( مزاح کردیم خخخ) ولی بنویس ادامه شو بخونم ببینم چی می شه داستان

Paneer
2013/09/16, 23:30
((46))((46))برررررررررررررررررر راوو براوو افرین خیلی خوب نوشتی((58))((58))((58))((58))

azam
2013/09/16, 23:49
نگارجون عااااااااالــــــــــــــ ـی بود منتظرم ادامه ش بدی

master
2013/09/17, 02:19
توصیفات و جمله هایی که براشون استفاده می شد پیچیده و نارسا بودند مثل: "فرش کوچکی، احتمالاً ابریشمین، روی زمین پهن شده که زمان آن را کاملاً تحلیل برده، ولی هنوز به طرز عجیبی زیبا بود" واقعا نمی فهمم یعنی چی.
"دیوار ها ساده بودند و تابلو، یا وسیله ی اضافی دیگری به آنها متصل نشده بود" وسیله ی اضافی دیگر؟ به نظرت لفظ مناسبیه؟
"آریا به هیچ وجه به چیزی که زیبا خوانده می شد نزدیک نبود" تو این هم باز به نظرم از عبارت درستی استفاده نشده.
جدای اشکالات اینجوری، اولش اتاق رو توصیف می کنی، فرش، دیوار، و .... بعدش می گی فقط تقریبا صندلیه که به چشم میاد. در صورتی که وقتی کل اتاق را اولش توصیف می کنی، تو ذهم من یه اتاق روشن اومد.
"و تمام احساسی که به بینندگان القاء می کرد نیز.." مگه بیینده ای هست؟
"او همیشه نویسنده ی فوق العاده ای بود، چرا اکنون نمی توانست درست فکر کند؟" چرا باید این جمله استفاده بشه؟ راوی تا جایی که بتونه باید خودشو در اثرش "حل" کنه. احساس کلافگی به خاطر نداشتن تمرکز برای نوشتن باید از حرکات و نوع رفتار یا هر چیز دیگه ای به تدریج احساس یا القا بشه، نه اینکه خط اول، راوی بپره وسط اتاق و این حرف رو بپرونه!

نویسنده باید متنش رو چندین بار بخونه، خودشو بزاره جای خواننده، اگر جاییش نامفهوم یا اضافه هست، اصلاحش کنه.
تیکه ی اول به دوم ربطی داشت؟ قراره ادامه پیدا کنه؟

البته بازم بود. اگر رک بود، ناراحت نشو. کسی به خاطر تعریف محض پیشرفت نمی کنه. امیدوارم با تلاش و امید بتونی پیشرفت کنی. و تا ننویسی، امکان نداره اتفاق بیفته.

Lady.of.Shades
2013/09/17, 08:35
توصیفات و جمله هایی که براشون استفاده می شد پیچیده و نارسا بودند مثل: "فرش کوچکی، احتمالاً ابریشمین، روی زمین پهن شده که زمان آن را کاملاً تحلیل برده، ولی هنوز به طرز عجیبی زیبا بود" واقعا نمی فهمم یعنی چی.
"دیوار ها ساده بودند و تابلو، یا وسیله ی اضافی دیگری به آنها متصل نشده بود" وسیله ی اضافی دیگر؟ به نظرت لفظ مناسبیه؟
"آریا به هیچ وجه به چیزی که زیبا خوانده می شد نزدیک نبود" تو این هم باز به نظرم از عبارت درستی استفاده نشده.
جدای اشکالات اینجوری، اولش اتاق رو توصیف می کنی، فرش، دیوار، و .... بعدش می گی فقط تقریبا صندلیه که به چشم میاد. در صورتی که وقتی کل اتاق را اولش توصیف می کنی، تو ذهم من یه اتاق روشن اومد.
"و تمام احساسی که به بینندگان القاء می کرد نیز.." مگه بیینده ای هست؟
"او همیشه نویسنده ی فوق العاده ای بود، چرا اکنون نمی توانست درست فکر کند؟" چرا باید این جمله استفاده بشه؟ راوی تا جایی که بتونه باید خودشو در اثرش "حل" کنه. احساس کلافگی به خاطر نداشتن تمرکز برای نوشتن باید از حرکات و نوع رفتار یا هر چیز دیگه ای به تدریج احساس یا القا بشه، نه اینکه خط اول، راوی بپره وسط اتاق و این حرف رو بپرونه!

نویسنده باید متنش رو چندین بار بخونه، خودشو بزاره جای خواننده، اگر جاییش نامفهوم یا اضافه هست، اصلاحش کنه.
تیکه ی اول به دوم ربطی داشت؟ قراره ادامه پیدا کنه؟

البته بازم بود. اگر رک بود، ناراحت نشو. کسی به خاطر تعریف محض پیشرفت نمی کنه. امیدوارم با تلاش و امید بتونی پیشرفت کنی. و تا ننویسی، امکان نداره اتفاق بیفته.

اول ممنون.((87))دوم اینکه آقا من اصلا ناراحت نمیشم. هر چی هست رو بگین. کلا هر چی نباشم انتقاد پذیر رو هستم ((200))
راستش در مورد توصیفات نمی دونم چی باید بگم. من خودم این شکل نوشتن رو دوست دارم، یعنی اینکه فعل ها پست سر هم بیاد و تک جمله نشه و اینا.
اونم خیلی سعی کردم عوضش کنم، ولی یه کم فکر کردم و به نتیجه ای نرسید، منم ولش کردم ((200))
سومی هم بازم سلیقه ی منه. اگه ازم هزار بار هم بپرسین همون جمله رو می نویسم. ((37))
من دقیقا قصد داشتم خواننده یه اتاق روشن رو توی ذهنش نگه داره و بعد برم سراغ اون تاریک بودن.
نه خب ببیننده ای نیست، احتمالا اون تیکه رو باید یه چیز دیگه می نوشتم، ولی خواستم تغییر رو گفته باشم مثلا ((200))
آره قبول دارم که اون جمله وسط متن اصلا قشنگ نشده، ولی خواستم از افکار آریا شروع کرده باشم. خیلی بد منظورمو رسوندم.
ربطشون توی فصول بعدی معلوم میشه...

اگه بازم بود بگین. باور می کنین یا نه یکی از دوستام برای همین چار خط سه صفحه نقد پی دی اف تحویلم داد ((200)) الان یکی دو روزه همین طور ازش تشکر می کنم ((207)) باور کنین من اصلا عین خیالمم نیست ((207))

ДɱÏR
2013/09/17, 11:23
کم بود ولی قشنگ بود((58))

DaReN
2013/09/17, 13:59
نسبت به چیزایی که از بچه های هم سن و سال خوندم میشه گفت خیلی خوب بود نگار جان...ولی جالبه...به نظرم رد پای نوشته های جان فلانگن تو نوشته ات دیده میشه...توصیفات یه چیزی تو مایه های توصیفای جانه...!
به این میگن تاثیر پذیری مثبت!!!
و اگر چه عنوان نداره ولی عنوان تاپیک هم میتون اسم خوبی براش باشه ها!
کنجکاوی رو تحریک میکنه...!


راستی
دیوار ها ساده بودند و تابلو، یا وسیله ی اضافی دیگری به آنها متصل نشده بود. در شرایط مناسب و در بعضی نقاط می شد دید که روزی رنگشان نارنجی بوده استرو میتونستی اینجوریم بنویسی:
دیوارها خالی بودند و تابلو، یا وسیله ی تزیینی دیگری به آنها متصل نشده بود.در شرایط مناسب و از بعضی جهات می شد دید که روزی رنگشان نارنجی بوده است
و اینو هم:
اتاق آبی رنگ شده بود. اثاثیه ی زیادی نداشت، و همان ها هم آبی و سبز ساده بودند.
اینجوری:اتاق آبی رنگ،اثاثیه زیادی نداشت که همان ها هم به رنگ آبی و سبز ساده بودند.


و اون مشکل نور و بیننده هم که مستر گفته بود هم هست!

البته این فقط ویرایش درب و داغون و سلیقه ایه من !ببخشید دیگه...((221))

ولی((58))((58))((58))((58))((58))((58))((58))

Alaveh
2013/09/17, 15:34
درود
دوست عزیز زیبا می نویسین...بی نهایت لذت بردم
اما اگه تا این حد کتابی ننویسین زیبا تر هم میشه
موفق باشین