PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوتي!!!!!!!!



He$tiA
2013/09/12, 12:21
بدترين سوتي كه دادي چي بوده
من خودم كه اندازه موهاي سرم سوتي دادم
تازه ترينشون اينه
يه روز بابام گفت برو مهرمو بيار(مهري كه ميزنن پايين امضا)من چي اوردم....مهر نماز!!!!((3))

DaReN
2013/09/12, 12:27
مال من
تو اتوبوس اومدم از جام بلند شم ،شونم محکم خورد به جاکتابی پلاستیکی تو اتوبوس خرد و خاکشیر شد...
منم دیرم شده بود کله مو انداختم پایین انگار نه انگار با پررویی جلوی یه دنیا آدم اومدم بیرون...((102))((102))((102))

Alaveh
2013/09/12, 14:39
درود
یک بار داشتم از پل هوایی میومدم پایین...
که پام لیز خورد با سر رفتم تو دل یک پسر با هم خوردیم زمین...
مثل این فیلما شده بود

Lady.of.Shades
2013/09/12, 15:14
هشدار، این ماجرا کاملا واقعی می باشد ((225))
موضوع اینه که با یکی از دوستان رهسپار ایستگاه اتوبوس بودیم، که چند تا پسر رو مشاهده کردیم که کاملا به قیافه شون می خورد شر باشن و بعدا دردسر ایجاد بشه. به اتوبوس هم نمیومد که بخواد به این زودیا بیاد، ما هم گفتیم جهنم و ضرر، تا ایستگاه بعدی رو راه پیمایی کردیم.
از شانس بنده، همون موقع که به بعدی رسیدیم، یکی از فامیل محترم رو با ماشینشون دیدم که اونم با تعارف بسیار منو سوار کرد. دوستم هم موند منتظر اتوبوس. ایشون بعدا سوار اتوبوس میشه، و از بدشانسی با اون پسرا مواجه می شه که اونام کم نمیارن وسط اتوبوس می ذارنش سر کار و هرهر کرکر و اینا. دوست بنده هم می شینه و موبایلشو در میاره و آهنگ گوش میده تا حداقل ایستگاه بعد پیاده شه و راحت شه از دست اینا. اینقدر اعصابش خورد بوده که حواسش پرت میشه، موبایل از توی هندزفری درمیاد و از شانس ایشون میره زیر پای یکی از پیرمردان محترم. حالا آهنگ لینکین پارک رو با بالا ترین ولوم وسط اتوبوس تصور کنین ((127)) بازم از شانس ایشون پیرمرده رو حس موعضه و اینا بوده و کلا یه وضع وحشتناکی توی اتوبوس به وجود میاد. اتوبوس که وایمیسه ایشون دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه از اتوبوس می ره بیرون که بازم از شانس فوق العاده از روی پله سر خورده و پخش زمین میشه ((113))
کلا این ماجرا تا یکی دو روز بعدش سوژه ی ما بود تو مدرسه ((102))

Reihaneh
2013/09/12, 15:29
رفته بودم خونه ی یکی از فامیلا جلوی آیفون وایستادم دو سه باری زنگ زدم خبری نشد گفتم شماره اش رو می گیرم که ببینم کجاست که ایشون آیفون رو جواب داد و گفت: بله و منم گفتم الو! ((42))

zizigooloo
2013/09/13, 02:35
این ماجرا یکی از بدترین سوتیای من تو مدرسه (از بین هزارتا!) هست ((121))
کلا من آدم تاخیریانی هستم. سر همین تاخیرام همه ی کادر مدرسه از آبدارچی بگیر تا معلم فیزیک پیش هم منو میشناسن. واسه همین رو من خیلی حساسن و فقط منتظرن یه خراب کاری کنم که تا یه مدت ابزار اذیت و عقده گشاییشون جور شه ((6)) یه بار منو دو تا از دوستام تو زنگ دینی که دبیر نیومده بود داشتیم ول میگشتیم. جلو اتاق ورزش که وسایل ورزشی رو اونجا میذاشتن مثل خلا واستاده بودیم و کله پاچه دبیرا رو میخوردیم و حال میکردیم ((76)) .... هیچی دیگه نمیدونم چطور بحث به یکی از ناظمامون به اسم اعظم نژاد کشید که جو گرفتتم (یه شکری خوردم!) گفتم وای اسم اونو نیارین. احساس میکنم هر وقت اسم اون زنه میاد یکی در گوشم داره میگه واق واق((51))(حقیقت محض!)
هیچی دیگه هرهر خنده که یهویی در اتاق باز شد و دبیر ورزش با ناظم نامحترم نامتشخص پاچه گیر اومدن بیرون((119)) خدایا میخواستم بمیرم((210))
این من و دوستام((227))
اینم واق واق با دبیر ورزش((89))
همچی نطق غرایی کرد که معاون پرورشیمونم داشت رد میشد شنید و اومدن بالا سرمون که اونم اینجوری شد((73)) که آره هر چی واسه دانش آموز زحمت میکشیم این جوابمون میشه و واقعا خجالت داره و لیاقت ندارین و بلاه بلاه بلاه..... ((228))
ما هم این وسط داشتیم بال بال میزدیم که یه جوری قضیه رو ماست مالی کنیم. اینجوری ((111))((77))((211))
هی پاچه خواری و معذرت خواهی و اینا که یهو دوستم از دهنش پرید: خانم میدونیم شما واقعا قلب مهربونی دارین و این پاچه گیریا فقط واسه تربیت خودمونه! ((222))
یکی دو ثانیه سکوت شد بعد دوست مشنگم خودش فهمید چی گفت باور کنید یه لرزی گرفت که منم لرزوند. اینجوری ((105))((227))
حالا بیا و درستش کن! خانم واق واق که رنگش دیگه قرمز هم رد کرده بود به بنفش میزد با اون سیبیلاش که اگه مقنعه سر نمیکرد واقعا شک میکردی که این زنه یا مرد (یه ته ریش کم داشت فقط! اینجوری ((9)) ) منفجر شدن و هرچی از دهنشون دراومد بارمون کردن که شعور ندارین با بزرگترتون حرف بزنین و کلی نصیحت و آخر سرم با یه کینه ی بدی ولمون کرد بریم.
خدا رو شکر معاون پرورشی یه جوری پا در میونی کرد که نکشتمون دفتر و همه رو نکشونه سر وقتمون.((4))
ما هم تا موقعی که تو افق ناپدید شدن اینجوری بودیم((61)) وقتی هم رفتن اینجوری شدیم ((205))
خیلی بد بود. بد چیه افتضاح بود. حرفشم نزن ((75))
انقدر وحشتناک بودن که دوستم بعد این که رفتن زد زیر گریه ((84)) دوست مشنگمونم که گریه هاش به اندازه کافی دلنواز و زیبا بود (عین بچه ونگ میزدا! گریه اش خیلی وحشتناکه!) مجبورمون کرد که تا یه ساعت دلداریش بدیم و اینجوری بشیم ((131)) ((64))
و صد البته علی رغم تمام تلاش ما برای مسکوت نگه داشتن موضوع بعد از این که به کلاس برگشتیم فهمیدیم تو کل مدرسه سوژه شدیم((223))
البته فکر نکنین که عین این دخترای سوسول هی زار زدیما! نخیر. باید بگم که در کمال خوبی و خوشی این قیافه ی ما درست نیم ساعت بعد از اون حادثه ی دلخراش بود:
خودم = ((42)) ((212))
دوست مشنگم= ((27)) ((114))
دوست نخودی= ((107)) ((92))
باقیه بچه های کلاس= ((46)) ((215))
خوب بالاخره باید یکی یه جوری به گوش این ناظم خوش اخلاق و بسیار بسیار ملوس و دوست داشتنی (((224))) میرسوند که چقدر واق واق تشریف داره ((99))
حالا کار ما نادرست ولی واقعا رفتار عادی اون ناظم در شرایطی که خیلی اوضاع خوب باشه چنان تهاجمیه که آدم واقعا پی به عقده های درونش میبره. مثل سگ دقیقا. خوب تو اینا رو میشنوی رفتارتو درست کن که مردم کم لعنت و نفرینت کنن((9)) خیر سرت ناظم تیزهوشانی. همچی به خودشون افتخار میکنن که آره ما واقعا کارمون درست بوده که ما رو آوردن بهترین مدرسه ولی کو دانش آموز که لیاقت اینهمه امکانات و دبیرا و کادر خوب رو داشته باشه! یعنی خاک تو سر اداره ی سمپاد کنن که تو ناظم تربیتی هستی((6)) عقده ای ((21))
از همین تریبون اعلام میکنم این سال بخوای پاچه بگیری این عکس العمل رو در مقابل تو به کار میبرم ((17))
ولی دیگه پشت دستمون رو داغ کردیم که پشت سر دبیرا غیبت نکنیم. از من به شما نصیحت دوستان گول شیطون (((51))) رو نخورید. غیبت خطرناکه حسن.... دیگه غیبت نکنید ((73))
غیبت هم کردید برید یه جای دنج بکنید((102))

He$tiA
2013/09/13, 02:45
این ماجرا یکی از بدترین سوتیای من تو مدرسه (از بین هزارتا!) هست ((121))
کلا من آدم تاخیریانی هستم. سر همین تاخیرام همه ی کادر مدرسه از آبدارچی بگیر تا معلم فیزیک پیش هم منو میشناسن. واسه همین رو من خیلی حساسن و فقط منتظرن یه خراب کاری کنم که تا یه مدت ابزار اذیت و عقده گشاییشون جور شه ((6)) یه بار منو دو تا از دوستام تو زنگ دینی که دبیر نیومده بود داشتیم ول میگشتیم. جلو اتاق ورزش که وسایل ورزشی رو اونجا میذاشتن مثل خلا واستاده بودیم و کله پاچه دبیرا رو میخوردیم و حال میکردیم ((76)) .... هیچی دیگه نمیدونم چطور بحث به یکی از ناظمامون به اسم اعظم نژاد کشید که جو گرفتتم (یه شکری خوردم!) گفتم وای اسم اونو نیارین. احساس میکنم هر وقت اسم اون زنه میاد یکی در گوشم داره میگه واق واق((51))(حقیقت محض!)
هیچی دیگه هرهر خنده که یهویی در اتاق باز شد و دبیر ورزش با ناظم نامحترم نامتشخص پاچه گیر اومدن بیرون((119)) خدایا میخواستم بمیرم. این من و دوستام((227)). اینم واق واق با دبیر ورزش((89))
همچی نطق غرایی کرد که معاون پرورشیمونم داشت رد میشد شنید و اومدن بالا سرمون که اونم اینجوری شد((73)) که آره هر چی واسه دانش آموز زحمت میکشیم این جوابمون میشه و واقعا خجالت داره و لیاقت ندارین و بلاه بلاه بلاه..... ((228))
ما هم این وسط داشتیم بال بال میزدیم که یه جوری قضیه رو ماست مالی کنیم. اینجوری ((111))((77))((211))
هی پاچه خواری و معذرت خواهی و اینا که یهو دوستم از دهنش پرید: خانم میدونیم شما واقعا قلب مهربونی دارین و این پاچه گیریا فقط واسه تربیت خودمونه! ((222))
یکی دو ثانیه سکوت شد بعد دوست مشنگم خودش فهمید چی گفت باور کنید یه لرزی گرفت که منم لرزوند. اینجوری ((105))((227))
حالا بیا و درستش کن! خانم واق واق که رنگش دیگه قرمز هم رد کرده بود به بنفش میزد با اون سیبیلاش که اگه مقنعه سر نمیکرد واقعا شک میکردی که این زنه یا مرد (یه ته ریش کم داشت فقط! اینجوری ((9)) ) منفجر شدن و هرچی از دهنشون دراومد بارمون کردن که شعور ندارین با بزرگترتون حرف بزنین و کلی نصیحت و آخر سرم با یه کینه ی بدی ولمون کرد بریم.
خدا رو شکر معاون پرورشی یه جوری پا در میونی کرد که نکشتمون دفتر و همه رو نکشونه سر وقتمون.((4))
ما هم تا موقعی که تو افق ناپدید شدن اینجوری بودیم((61)) وقتی هم رفتن اینجوری شدیم ((205))
خیلی بد بود. بد چیه افتضاح بود. حرفشم نزن ((75))
انقدر وحشتناک بودن که دوستم بعد این که رفتن زد زیر گریه ((84)) دوست مشنگمونم که گریه هاش به اندازه کافی دلنواز و زیبا بود (عین بچه ونگ میزدا! گریه اش خیلی وحشتناکه!) مجبورمون کرد که تا یه ساعت دلداریش بدیم و اینجوری بشیم ((131)) ((64)) و صد البته علی رغم تمام تلاش ما برای مسکوت نگه داشتن موضوع بعد از این که به کلاس برگشتیم فهمیدیم تو کل مدرسه سوژه شدیم((223)) البته فکر نکنین که عین این دخترای سوسول هی زار زدیما! نخیر. باید بگم که در کمال خوبی و خوشی این قیافه ی ما درست نیم ساعت بعد از اون حادثه ی دلخراش بود: خودم = ((42)) ((212)) دوست مشنگم= ((27)) ((114)) دوست نخودی= ((107)) ((92)) و باقیه بچه های کلاس= ((46)) ((215))
خوب بالاخره باید یکی یه جوری به گوش این ناظم خوش اخلاق و بسیار بسیار ملوس و دوست داشتنی (((224))) میرسوند که چقدر واق واق تشریف داره ((99))
حالا کار ما نادرست ولی واقعا رفتار عادی اون ناظم در شرایطی که خیلی اوضاع خوب باشه چنان تهاجمیه که آدم واقعا پی به عقده های درونش میبره. مثل سگ دقیقا. خوب تو اینا رو میشنوی رفتارتو درست کن که مردم کم لعنت و نفرینت کنن((9)) خیر سرت ناظم تیزهوشانی. همچی به خودشون افتخار میکنن که آره ما واقعا کارمون درست بوده که ما رو آوردن بهترین مدرسه ولی کو دانش آموز که لیاقت اینهمه امکانات و دبیرا و کادر خوب رو داشته باشه! یعنی خاک تو سر اداره ی سمپاد کنن که تو ناظم تربیتی هستی((6)) عقده ای ((21))
ولی دیگه پشت دستمون رو داغ کردیم که پشت سر دبیرا غیبت نکنیم. از من به شما نصیحت دوستان گول شیطون (((51))) رو نخورید. غیبت خطرناکه حسن.... دیگه غیبت نکنید ((73))
غیبت هم کردید برید یه جای دنج بکنید((102))
يكي از بچه هاي ما هم سر معلم ادبيات اينجوري شد

argotlam
2013/09/13, 14:45
یک روز خالم و دختر خاله هام اومده بودن خونمون (از یک شهر دیگه) بعد دسته جمعی می خواستن برن بیرون منم مثل همیشه شدم لله بچه ها مجبور شدم تو خونه پیششون بمونم . داشتم باهاشون قایم موشک بازی می کردم و تو فاز بازی بودم که تلفن زنگ زد منم تلفن و برداشتم ولی به جای این که بگم الو شروع کردم به شمردن تا 4 شمردم بعد فهمیدم دارم چی می گم یعنی یه وضعی بود فقط شانس اوردم از دوستای خل و چل خواهرم بود.

master
2013/09/13, 16:26
ترم 7 سر امتحان پایان ترم "سیستم های تبرید"، کلا دو تا سوال داده بود. شروع کردم حل مسئله اول، وسطاش گیر کردم. (داده کم داشت)، بعد ta گفت سوال 2 حذفه. من چون فکر می کردم سوال 1 مشکل داره، ناخودآگاه شنیدم سوال 1 حذفه! (بقیش دیگه تعریف کردن نداره خدایی...