PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : به یاد داری؟



master
2013/09/12, 03:13
به یاد داری؛ آن بعد از ظهر روز دوشنبه، آفتاب پاییزی تند بود و بادی سرد
می وزید.
برگ های یک در میان سبز و رنگی، زیر ابرهای نارنجی شناور در آسمان یاسی،
خاطرات عمر کوتاهشان را مرور می کردند. تو بودی و من. کنار یکی از آن حوض
هایی که فواره اش بالا می رفت، ناگهان قطع می شد و دوباره اوج می گرفت. و
آن موقع که شرشر آب ساکت می شد، عجب خلاء سنگینی! جز نفس های خودمان و
پیچش سوز باد بین درختان هیچ صدای دیگری نبود. بوی جلبک های کف حوض با
عطر ثابت و دلفریبت به هم می آمیخت. چهره ات مانند روزهای قبل زیبا و
روشن بود؛ ماتیک صورتی براق، چشمان و مژگان سیاه، آن لباس سرخ جذابت. اما
تو از ماه قبل پیرتر شده بودی و من هم سردتر بودم. لبخندت دیگر آن جلای
اول را نداشت و این روزها، سر هر دوی ما گرم کارهای مهم تری بود. نیازی
نبود کلامی جاری شود. ای کاش فواره دوباره روشن شود تا کلمات راحت تر از
سرم بگذرند. وقت خداحافظیست. از دست من که دلخور نیستی؟ چون من هم از تو
گله ای ندارم. اگر فردا دستت را در دست کس دیگری دیدم، به دل نخواهم
گرفت؛ همانطور که قبل از من هم کسانی که دستت را در دست من دیدند از تو
شکوه ای نداشتند. پس تو هم اگر شنیدی با دختر دیگری بستنی می خوردم، فکرش
را هم نکن. نه من چیزی به تو بدهکارم و نه تو به من. به همان راحتی که آن
برگ قرمز خشکیده از درخت کنده می شود وقتش رسیده از هم جدا شویم . برای
خداحافظی، لبخندی کافی بود.
روی پاشنه ی کفش چشم نوازت چرخیدی و با خش خش یکنواختی که مدام محوتر می
شد دور شدی. و در حالی که آفتاب سرخ تر می شد، آسمان تیره تر و سایه های
سرد یکی یکی با فانوس های زرد پارک ها پر می شد، تو به سوی بی نهایت خود
رفتی و من به سوی بی نهایت خودم. و اما فردا آفتاب دیگری خواهد دمید. و
من از تو، تنها شاید نامت در یادم بماند. بدرود...

Andish
2015/05/08, 16:37
عالی عالی
من متنفرم از ناز کشیدن مردا برای زنی که لیاقتشونو نداره و برعکس