PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عضوگیری تیم نقد Pioneer-Life



arwen
2013/08/24, 13:05
سلام به همه ی دوستان
عزیزان این بخش جهت عضو گیری تیم نقد سایت تشکیل شده
هدف از تشکیل این تیم در درجه اول نقد کردن داستانهای نویسندگان سایت (کوتاه یا بلند) از نظر ادبی، نگارشی، محتوایی و ...کلا هر چه میخواهد دل تنگت بگو ست

برنامه هم به این صورت هست که پس از هماهنگی با نویسندگان سایت ، کتابی به عنوان پروژه گروه معرفی میشه و دوستان میتونن در ده روز هر نقدی که به این کتاب دارن رو همینجا به دست بنده برسونن یا دست جمعی روش بحث کنیم
نقدها جمع آوری میشه و بعد از ویرایش در اختیار نویسنده قرار میگیره
و صد البته ما در انتظار جواب از نویسندگان عزیزمون هم هستیم
بنابراین کسانی که مایلند در این پروژه به عنوان منتقد فعالیت کنن لطفا در این تاپیک اعلام کنند.

خودتون رو معرفی کنید
و اگر نظری در این مورد دارید اعلام کنید تا با کمک هم بریم جلو

البته بگم که در صورت استقبال این تیم به سراغ نقد فیلمها و کتابهای مورد علاقه شما هم خواهد رفت
من خودم رو در حال حاضر به عنوان اولین عضو این مجموعه اعلام میکنم.

smsa2
2013/08/24, 13:29
خ دلم میخواد عضو شم ولی وقت ندارم!!!!ایشالا سال دگ بعد از کنکور 100%میام ((86))

لرد ولدمورت
2013/08/24, 14:25
منم هستم. اسمی چیزی نیاز نیست؟

arwen
2013/08/24, 14:43
خ دلم میخواد عضو شم ولی وقت ندارم!!!!ایشالا سال دگ بعد از کنکور 100%میام ((86))

شرمنده اما اسپم ممنوعه
ضمنا شما نیازی نیست به طور مستمر فعالیت کنید اگر دوست داشته باشید میتونید عضو آزاد باشید و در هر زمان که مایل باشید درباره موضوع اظهار نظر کنید مثلا کتابی داره نقد میشه و شما نکته ای از اون رو ایراد میدونین بیاین همون رو بیان کنین و چون کنکور دارید اصراری نیست که مثل بقیه اعضا کل یک کتاب رو نقد کنید
تازه ما به بقیه اعضا هم اونجوری سخت نمیگیریم که یه نفره یه کتاب نقد کنن

منم هستم. اسمی چیزی نیاز نیست؟

چرا دیگه مسلما بهتره خودتون رو معرفی کنید و یه چیزایی که لازم میدونین در این مورد بگین
هر نظری پذیرفتس

smsa2
2013/08/24, 16:44
باش پس من حاضر به همکاریم!!!سابقه کاریمم تو پایونیر هروقت وقت میکردم داستانارو نقد میکردم!!!خودمم هر از گاهی داستان مینویسم!!!دگ نمیدونم چی بگم!!!فقط لطف کنید درباره نحوه کار توضیح بدید!!!!راستی از جمله اسپم ممنوعه هم متنفرم!!!!نه فقط من بلکه همه بچه های پایونیر!!!مدیران عزیز سایت میتونن از امتیازم به خاطر اسپم کم کنن(اگ کامنت بالایی اسپم حساب میشه)ولی من همیجوریم دگ!!!!با تشکر!!! :-))))
این فاطمس!!!دس به قلمش عالیه!!!!بهترین نویسنده سایته احتمالا!!!بخونید اون چیزی که درباره ضحاک نوشته بودو!!!

m_hadi
2013/08/24, 17:36
سلام

من محمد هادی هستم (برای کسایی که نمیشناسنم ) خیلی دوست دارم باهاتون همکاری کنم ......دست به قلمم مخصوصا برای انتقاد از یه چیزی فک کنم بد نباشه ...........

به هر حال نظر خیلی خوبیه امیدوارم موفق باشید

Fateme
2013/08/24, 18:05
خب منم هستم...عرضم به حضورتون که اسمم فاطمه اس...دستم به نقدم ای بد نیس خوبه...همینا دیگه...منتظر شروع فعالیتم...

master
2013/08/24, 18:12
منم نمی تونم مستمر باشم. اماهر وقت بتونم، دوست دارم نقدو. علی هستم.

sasan2012
2013/08/24, 18:46
من هم هستم اسم هم ساسانه(از واضحات و عیانات) معمولا فعال هستم به جز مواردی اندک مثل الان (شهریور ماه امسال)
فقط یک نکته شاید نقد هام خیلی تند و شکننده باشه پس بهتره داستان های بد رو به من ندید!!!

arwen
2013/08/24, 19:26
خب خب دوستان از آشنایی با همه تون خوشبختم
و خیلی خوشحالم که استقبال شد از این مبحث
امیدوارم تا آخرش فعال باشین و به قولی دست ما رو لای پوست مبارک گردو نذارین
و اما درمورد نحوه ی کار
بستگی به میزان گرفتاری شما فرق میکنه شما میتونید داستانی که گفته میشه و فایلش رو قرار میدیم رو به صورت فصل به فصل بخونید و هر جا که از نظرتون مشکلی داشت یادداشت کنید
مثلا صفحه بیست و هفت پاراگراف دوم: و یه توضیح درباره این نقد
تیم نقدی که من قبلا درش کار میکردم خیلی از کتابهای فن رو به خاست نویسنده هاش نقد کرد حالا من دو نمونشو اینجا میذارم تا با نحوه ی کار آشنا بشید
http://arwen.persiangig.com/naghd/naghd%20ark.pdf/download
و این یکی نقد فن سنگهای شش گانه هستش که البته مقداری تند و تیزه
http://arwen.persiangig.com/naghd/naghde%20dadash.pdf/download

حالا ما میخوایم همین روال رو روی داستانهایی که الان هستن و نوشته میشن ادامه بدیم

خب از اونجایی که الان داوطلبی برای نقد نداریم پیشنهاد میکنم یه کتاب مطرح رو به عنوان دست گرمی شروع کنیم
یا اینکه اگر عزیزان نویسنده ای رو میشناسن که کارش خوبه بگن ازش اجازه بگیریم فصول رو بده تا ما نقد کنیم

m_hadi
2013/08/24, 21:56
من میگم از میون کتاب های شمشیر حقیقت ....وراثت و یا کار اموز رنجر یکی رو انتخاب کنیم دلیلم هم اینه که کتاب 4 وراثت و 4 کار اموز رنجر بهتازگی وارد فضای نت شده و اکثر کاربران هم باهاشون اشنا هستند .......البته اگه اینا رو دوست ندارید میتونیم از کتاب فانتزی سفیر کبیر که به نظر من یکی از قویترین فانتزی های ایرانی هست شروع کنیم

arwen
2013/08/24, 22:33
من میگم از میون کتاب های شمشیر حقیقت ....وراثت و یا کار اموز رنجر یکی رو انتخاب کنیم دلیلم هم اینه که کتاب 4 وراثت و 4 کار اموز رنجر بهتازگی وارد فضای نت شده و اکثر کاربران هم باهاشون اشنا هستند .......البته اگه اینا رو دوست ندارید میتونیم از کتاب فانتزی سفیر کبیر که به نظر من یکی از قویترین فانتزی های ایرانی هست شروع کنیم

خب من فکر کنم سفیر کبیر رو باید تا وقتی نویسندش خودشون بگن صبر کنیم اما شخصا با شمشیر حقیقت موافقم
وراثت هم خوبه
یه نظر سنجی میذارم ببینیم کدومش رو انتخاب کنیم

ShErViN
2013/08/24, 22:49
منم نمی تونم مستمر باشم. اماهر وقت بتونم، دوست دارم نقدو. بیشتر فیلم ها و سریال ها رو نقد کردم و معمولا میکنم ولی زیاد کتاب نقد نکردم(فقط یکی)
اسمم شروینه

nepton
2013/08/25, 11:51
منم سعی می کنم سرم به کار خودم باشه و کتاب نقد نکنم ولی جلد پمجم وراثتو از کجا آوردید؟؟؟


درضمن خوشحال می شم داستان هام رو نقد کنید داستان مرگ در قصمت داستان کوتاه نویسندگان جوان هست

arwen
2013/08/25, 13:57
منم نمی تونم مستمر باشم. اماهر وقت بتونم، دوست دارم نقدو. بیشتر فیلم ها و سریال ها رو نقد کردم و معمولا میکنم ولی زیاد کتاب نقد نکردم(فقط یکی)
اسمم شروینه

خوشبختم شروین خان
خب مشکلی نداره
شما میتونین مثل یکی دیگه از دوستان عضو آزاد باشین

منم سعی می کنم سرم به کار خودم باشه و کتاب نقد نکنم ولی جلد پمجم وراثتو از کجا آوردید؟؟؟


درضمن خوشحال می شم داستان هام رو نقد کنید داستان مرگ در قصمت داستان کوتاه نویسندگان جوان هست

اتشباه تایپی هست جلد چهارم منظورمه
خب شما اگر یه لینک از داستانت بدی با افتخار افتتاح میکنیم
بعدشم نقد کردن که به سر به کار خودمون بودن ربطی نداره
ما نقد میکنیم سرمون هم به کارخودمون هس

nepton
2013/08/25, 13:59
منظورم اینه که من همون امضام رو نقد می کنم کاری به کتاب ندارم


http://www.life-gate.ir/thread1244.html

hdashti
2013/08/27, 21:12
سلام اسم من ارمان پارسا است خوشحال میشم فعالیت کنم اما مستمر نه هروقت بتونم((99))

arwen
2013/08/28, 11:21
خب دوستان برای شروع بیاید رو کتاب های داستان مرگ و جلد چهارم وراثت مطالعه بکنیم فردا تاپیک نقد رو میزنم

sama1
2013/08/29, 21:39
منم خوشحال می شم که عضوی از این تیم باشم،ولی منم مثل خیلی ها نه مستمر!
قبلاهم نقد کردم،اون اوایل تقریبا هر کتابی که میخوندم و نویسندش نظر می خواست برای نویسندش نقد نوشتم و فرستادم ولی بعضی ها خیلی تند پاسخ دادن(با اینکه خودشون نقد رو می خواستن)بخاطر همین نقد عمومی نکردم!
حالا تصمیم گرفتم که یه ذره م نقد عمومی کنم،مخصوصا کتاب هایی که نویسندشون در دسترس نیست((200))

khdragon
2013/08/29, 22:01
یه سوال کتاب 5 وراثت چیه من ندیدمش تاحالا

m_hadi
2013/08/29, 22:32
[QUOTE=khdragon;17048]یه سوال کتاب 5 وراثت چیه من ندیدمش تاحالا


اشتباه تایپی فک کنم

ارون زود تاپیک رو بزن منتظریم

m_ali
2013/08/30, 17:05
manam mikham too gorooh naqd basham fekr miconam dar in zamine estedad khooby ham daram
rasty motmaennid verasat 5 ro khod paolini neveshte?

m_ali
2013/08/30, 17:09
poroje ro baiad bache ha khoonde bashan dar sooraty ke jeld 5 verasat ro kasi nakhoonde va man brai download ham peida nakardam gozashte az inke hamey bache ha tavanaii khoondan zaban asl ro nadaran!

آرتمیس
2013/08/31, 01:13
منم هستم خیلی کارم خوب نیست و خیلیم فعال نیستم (((72)))ولی این کارو دوست دارم.اسمم گلنازه

arwen
2013/08/31, 09:44
خب من به همه اعضای جدید رسمی و غیر رسمی خوش آمد میگمببخشید این دو سه روزه بدجور گرفتار بودم


یه سوال کتاب 5 وراثت چیه من ندیدمش تاحالا

جلد چهارمه اشتباه تایپی هست هرکارم میکنم درست نمیشه
خب دوستان دو تا تاپیک الان زده میشه
لطف کنین و بعد از مطالعه ی متن داستان بیاید و درمورد هر دو داستان نظر بدید
داستان کوتاه دوستمون نپتون
http://www.life-gate.ir/thread1244.html
جلد چهارم وراثت
که اسمش هست غار ارواح
http://www.mediafire.com/download.php?pdichh3zlkzdgu4

sama1
2013/08/31, 12:37
خب من به همه اعضای جدید رسمی و غیر رسمی خوش آمد میگمببخشید این دو سه روزه بدجور گرفتار بودم

خب دوستان دو تا تاپیک الان زده میشه
لطف کنین و بعد از مطالعه ی متن داستان بیاید و درمورد هر دو داستان نظر بدید
داستان کوتاه دوستمون نپتون
http://www.life-gate.ir/thread1244.html
جلد چهارم وراثت
که اسمش هست غار ارواح
http://www.mediafire.com/download.php?pdichh3zlkzdgu4

داستان کوتاه نپتون ظاهرا لینکش مشکل داره!

m_ali
2013/09/01, 00:13
خوب الان کی قراره نقد ها شروع بشه؟
دو روز برای خوندن یه کتاب کافی بود دیگه نه؟

m_ali
2013/09/01, 00:14
تازه خیلیا خوندن همینطوریش آقا این نقد رو شروع کنید من منتظرم!!!!!!!((86))((86))((86))((86))((86))( (86))((86))((86))((86))

arwen
2013/09/15, 18:49
تازه خیلیا خوندن همینطوریش آقا این نقد رو شروع کنید من منتظرم!!!!!!!((86))((86))((86))((86))((86))( (86))((86))((86))((86))

این نقد ها رو اگر نگاه کنید در همین تاپیک چند روزه شروع شده
الان داریم سومی رو برای یک فن افتتاح میکنیم

sina7843
2013/09/21, 14:54
سینا خالقا هستم نویسنده داستان های کوتاه و کارم نقد هچین کتابهایی و رمانها می باشد
سن=31

sina7843
2013/10/17, 09:14
برای همتان داستانی کوتاه به نام شکلات تلخ می زارم توجه کمی سطح این داستان بالا می باشد
چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد
در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت
- ببین , ببین منم مامانمو گم کردم , ولی گریه نمی کنم که , الان باهم میریم مامانامونو پیداشون می کنیم , خب ؟
این را که گفتم , دلم گرفت , دلم عجیب گرفت
آدم یاد گم کرده های خودش که می افتد , عجیب دلش می گیرد
یاد دانه دانه گم کرده های خودم افتادم
پدر بزرگ , مادربزرگ, پدر , مادر , برادر , خواهر , عمو ,
کودکی هایم , همکلاسی های تمام سال های پشت میز نشستنم , غرورم , امیدم , عشقم , زندگی ام
- من اونقدر گم کرده داااارم , اونقدر زیاااد , ولی گریه نمی کنم که , ببین چشمامو ...
دروغ می گفتم , دلم اندازه تمام وقت هایی که دلم می خواست گریه کنم , گریه می خواست
حسودی می کردم به دخترک
- تو هم ... تو هم .. مام .. مام .. مامانتو .. گم کردی ؟
آرام تر شد
قطره های اشکش کوچکتر شد
احساس مشترک , نزدیک ترمان کرد
دست کوچکش را آرام گرفتم توی دستانم
گرمای دستش , سردی دستانم را نوازش کرد
احساس مشترک , یک حس خوب که بین من و او یک پل زده بود , تلخی گم کرده هامان را برای لحظه ای از ذهنمان زدود
- آره گلم , آره قشنگم , منم هم مامانمو , هم یک عالمه چیز و کس دیگه رو با هم گم کردم , ولی گریه نمی کنم که ...
هق هق اش ایستاد , سرش را تکان داد ,
با دستم , اشک های روی گونه اش را آهسته پاک کردم
پوست صورتش آنقدر لطیف و نازک بود که یک لحظه از ترس اینکه مبادا صورتش بخراشد , دستم را کشیدم کنار
- گریه نکن دیگه , خب ؟
- خب ...
زیبا بود ,
چشمانش درشت و سیاه
با لبانی عنابی و قلوه ای
لطیف بود , لطیف و نو , مثل تولد , مثل گلبرگ های گل ارکیده
گیسوان آشفته و مشکی اش , بلند و مجعد ,
- اسمت چیه دخترکم ؟
- سارا
- به به , چه اسم قشنگی , چه دختر نازی
او بغضش را شکسته بود و گریه اش را کرده بود
او, دستی را یافته بود برای نوازش گونه اش , و پناهی را جسته بود برای آسودنش
امیدی را پیدا کرده بود برای یافتن گم کرده اش ,
و من , نه بغضم را شکسته بودم ,
که اگر می شکستم , کار هردو تامان خراب میشد
و نه دستی یافته بودم و نه امیدی و نه پناهی ...
باید تحمل می کردم ,
حداقل تا لحظه ای که مادر این دختر پیدا می شد
و بعد باز می خزیدم در پسکوچه ای تنگ و اشک های خودم را با پک های دود , می فرستادم به آسمان
باید صبر می کردم
- خب , کجا مامانتو گم کردی ؟
با ته مانده های هق هقش گفت :
- هم .. هم .. همینجا ..
نگاه کردم به دور و بر
به آدم ها
به شلوغی و دود و صداهای درهم و سیاهی های گذران و بی تفاوت
همه چیز ترسناک بود از این پایین
آدم ها , انگار نه انگار , می رفتند و می آمدند و می خندیدند و تف بر زمین می انداختند و به هم تنه می زدند
بلند شدم و ایستادم
حالا , خودم هم شده بودم درست , عین آدم ها
دخترک دستم را محکم در دستش گرفته بود و من , محکم تر از او , دست او را
- نمی دونی مامانت از کدوم طرف تر رفت ؟
دوباره بغض گرفتش انگار , سرش را تکان داد که : نه
منهم نمی دانستم
حالا همه چیزمان عین هم شده بود
نه من می دانستم گم کرده هایم کدام سرزمین رفته اند و نه سار
هر دو مان انگار , همین الان , از کره ای دیگر آمده بودیم روی این سیاره گرد و شلوغ
- ببین سارا , ما هردوتامون فرشته ایم , من فرشته گنده سبیلو , توهم فرشته کوچولوی خوشگل
برای اولین بار از لحظه ای آشناییمان , لبخند زد
یک لبخند کوچک و زیر پوستی ,
و چقدر معصومانه و صادقانه و ساده
قدم زدیم باهم
قدم زدن مشترک , همیشه برایم دوست داشتنیست
آنهم با یک نفر که حس مشترک داری با او , که دیگر محشر است
حتی اگر حس مشترک , گم کردن عزیز ترین چیزها باشد ,
هدفمان یکی بود ,
من , پیدا کردن گم کرده های او و او هم پیدا کردن گم کرده های خودش ,
- آدرس خونه تونو نداری ؟
لبش را ورچید , ابروهایش را بالا انداخت
- یه نشونه ای یه چیزی ... هیچی یادت نیست ؟
- چرا , جای خونه مون یه گربه سیاهه که من ازش می ترسم , با یه آقاهه که .. ام .. ام ... آدامس و شوکولات میفروشه
خنده ام گرفت
بلند خندیدم
و بعد خنده ام را کش دادم
آدم یک احساس خوب و شاد که بهش دست میدهد , باید هی کشش بدهد , هی عمیقش کند
سارا با تعجب نگاهم می کرد
- بلدی خونه مونو ؟
دستی کشیدم به سرش
- راستش نه , ولی خونه ما هم همینچیزا رو داره ... هم گربه سیاه , هم آقاهه آدامس و شوکولات فروش
لبخند زد
بیشتر خودش را بمن چسبانید
یک لحظه احساس عجیب و گرمی توی دلم شکفت
کاش این دخترک , سارا , دختر من بود ...
کاش میشد من با دخترم قدم بزنیم توی شهر , فارغ از دغدغه ها و شلوغی ها , همه آدم بزرگ ها را مسخره کنیم و قهقهه بزنیم
کاش میشد من و ..
دستم را کشید
- جونم ؟
نگاهش به ویترین یک مغازه مانده بود
- ازون شوکولاتا خیلی دوست دارم
خندیدم
- ای شیطون , ... ازینا ؟
- اوهوم ...
- منم از اینا دوست دارم , الان واسه هردومون می خرم , خب ؟
خندید ,
- خب , ازون قرمزاشا ...
- چشم
...
هردو , فارغ از حس مشترک تلخمان , شکلات قرمز شیرینمان را می مکیدیم و می رفتیم به یک مقصد نامعلوم
سارا شیرین زبانی می کرد
انگار یخ های بی اعتمادی و فاصله را همین شکلات , آب کرده بود
- تازه بابام یک ماشین گنده خوشگل داره , همش مارو میبره شمال , دریا , بازی می کنیم ...
گوش می دادم به صدایش , و جان هم
لذتی که می چشیدم , وصف ناشدنی بود
سارا هم مثل یک شوکولات شیرین , روحم را تازه کرده بود
ساده , صادق , پر از شادی و شور و هیجان , تازه , شیرین و دوست داشتنی
- خب .. خب ... که اینطور , پس یه عالمه بازی هم بلدی ؟
- آآآآآره تازشم , عروسک بازی , قایم موشک , بعدشم امم گرگم به هوا ..
ما دوست شده بودیم
به همین سادگی
سارا یادش رفته بود , گم کرده ای دارد
و من هم یادم رفته بود , گم کرده هایم
چقدر شیرین است وقتی آدم کسی را پیدا می کند که با او , دردهایش ناچیز می شود و غم هایش فراموش
نفس عمیق می کشیدم و لبخند عمیق تر می زدم و گاهی بیخودی بلند می خندیدم و سارا هم , بلند , و مثل من بی دلیل , می خندید
خوش بودیم با هم
قد هردومان انگار یکی شده بود
او کمی بلند تر
و من کمی کوتاهتر
و سایه هامان هم , همقد هم , پشت سرمان , قدم میزدند و می خندیدند
- ااا. ...مااامااانم ....... مامان .. مامان جووووووووون
دستم را رها کرد
مثل نسیم
مثل باد
دوید
تا آمدم بفهمم چی شد , سارا را دیدم در آغوش مادرش
سفت در آغوش هم , هر دو گریان و شاد , هردو انگار همه دنیا در آغوششان است
مادر , صورتش سرخ و خیس , و سارا , اشک آلود و خندان با نیم نگاهی به من
قدرت تکان خوردن نداشتم انگار
حس بد و و خوبی در درونم جوشیدن گرفته بود
او گم کرده اش را یافته بود
و شکلات درون دهان من انگار مزه قهوه تلخ , گرفته بود
نمی دانم چرا , ولی اندازه او از پیدا کردن گم کرده اش خوشحال نبودم
- ایناهاش , این آقاهه منو پیدا کرد , تازه برام شکولات و آدامس خرید , اینم مامانشو گم کرده ها ... مگه نه ؟
صورت مادر سارا , روبروی من بود
خیس از اشک و نگرانی ,
- آقا یک دنیا ممنونم ازتون , به خدا داشتم دیونه میشدم , فقط یه لحظه دستمو ول کرد , همش تقصیر خودمه , آقا من مدیون شمام
- خانوم این چه حرفیه , سارا خیلی باهوشه , خودش به این طرف اومد , قدر دخترتونو بدونین , یه فرشته اس
سارا خندید
- تو هم فرشته ای , یه فرشته سبیلو , خودت گفتی ...
هر سه خندیدیم
خنده من تلخ
خنده سارا شیرین
- به هر حال ممنونم ازتون آقا , محبتتون رو هیچوقت فراموش می کنم , سارا , تشکر کردی ازعمو ؟
سارا آمد جلو ,
- می خوام بوست کنم
خم شدم
لبان عنابی غنچه اش , آرام نشست روی گونه زبرم
دلم نمی خواست بوسه اش تمام شود
سرم همینطور خم بود که صدایش آمد
- تموم شد دیگه
و باز هر دو خندیدیم
نگاهش کردم , توی چشمش پر بود از اعتماد و دوست داشتن
- نمی خوای من باهات بیام تا تو هم مامانتو پیدا کنی ؟
لبخند زدم ,
- نه عزیزم , خودم تنهایی پیداش می کنم , همین دور وبراست
- پیداش کنیا
- خب
....
سارا دست مادرش را گرفت
- خدافظ
- آقا بازم ممنونم ازتون , خدانگهدار
- خواهش می کنم , خیلی مواظب سارا باشید
- چشم
همینطور قدم به قدم دور شدند
سارا برایم دست تکان داد
سرش را برگردانده بود و لبخند می زد
داد زد
- خدافظ عمو سبیلوی بی سبیل
انگار در راه رفتن مادرش بهش گفته بود که این آقاهه که سبیل نداشت که
خندیدم
.....
پیچیدم توی کوچه
کوچه ای که بعدش پسکوچه بود
یک لحظه یادم آمد که ای داد بیداد , آدرسشو نگرفتم که
هراسان دویدم
- سارا .. سار ...
کسی نبود , دویدم
تا انتهای جایی که دیده بودمش
- سار
نبود , نه او , نه مادرش , نه سایه شان
....
رسیدم به پسکوچه
بغضم ارام و ساکت شکست
حلقه های دود سیگار , اشک هایم را می برد به آسمان
سارا مادرش را پیدا کرده بود
و من , گم کرده ای به تمامی گم کرده هایم افزوده بودم
گم کرده ای که برایم , عزیزتر شده بود از تمامی شان
....
پس کوچه های بی خوابی من , انتهایی ندارد
باید همینطور قدم بزنم در تمامیشان
خو گرفته ام به با خاطرات خوش بودن
گم کرده های من , هیچ نشانه ای ندارند
حتی گربه سیاه و آقای آدامس فروش هم , نزدیکشان نیست
من گم کرده هایم را توی همین کوچه پسکوچه های تنگ و تاریک گم کرده ام
کوچه پس کوچه هایی که همه شان به هم راه دارند و , هیچوقت , تمام نمی شوند
کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی ,
خودت هم می شوی , جزو گم شده ها ....

sina7843
2013/10/20, 17:06
اینم داستان دیگری


داستان کوتاه امروز (یکشنبه 28 مهر 1392 )





داستان کوتاه صادقانه

با سلام ,
خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم
خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم
خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت
خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم
و ناراحت از اینکه ما که توی خانه مان کامپیوتر نداریم
ما توی خانه مان دو تا اتاق داریم
یک اتاق مال آقا جان و ننه مان است
یکی هم مال من و حسن و هادی و حسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ
دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز , خواستگار زهرا برامان آورده
یک کمد که همه چیزمان همان توست
آشپزخانه مان هم توی حیاط است و آقاجان تازه با آجر ساختتش
ما هم مجبوریم برای اینکه برای شما ایمیل بزنیم دو هفته بریم پیش رضا ترمزی کار کنیم تا بتونیم پول یک ساعت کافی نت را در بیاریم
خداجان , جان هرکی دوست دارید زود به زود ایمیل هاتان را چک کنید و جواب ما را بدهید
ما چیز زیادی نمی خواهیم
خدا جان , آقاجانمان سه هفته است هر دو تا کلیه اشان از کار افتاده و افتاده توی خانه
خیلی چیز بدیست
خداجان , ما عکس کلیه را توی کتاب زیستمان دیده ایم , اندازه لوبیاست , شکم اقاجان ما هم مثل نان بربری صاف است , برای شما که کاری ندارد ,
اگر می شود , یک دانه کلیه برایمان بفرستید ,
ما آقاجانمان را خیلی دوست داریم , خدا جان
الان بغض توی گلومان است , ولی حواسمان هست که این آدم های توی کافی نت که همه شیک و پیکن , نوشته های مارا دزدکی نخوانند ,
چون می دانم حسابی به ما می خندند و مسخره مان می کنند
خدا جان , اگر می شود یک کاری بکن این اکبر آقا بزاز بمیرد , آبجی زهرامان از اکبر آقا بدش می آید
اما ننه می گوید اگر اکبر آقا شوهر زهرامان بشود وضعمان بهتر می شود
خداجان اکبر آقا چهل سال دارد و تا حالا دو تا زنش مرده اند , آبجی زهرامان فقط سیزده سال دارد خداجان
الان نیم ساعت و هفت دقیقه است که دارم یکی یکی این حرف ها ی روی صفه کلید را پیدا می کنم
خداجان اگر پول داشتم هر روز برای شما ایمیل می زدم
خوش به حال آدم پولدارها که هم هر روز برایت ایمیل می زنند
تازه همایون پسر همسایه پولدارمان می گفت با شما چت هم کرده است .
خوش به حالش
خداجان , اگر کاری کنید که حال آقاجانمان خوب شود خیلی خوب می شود
چون قول داده اگر حالش خوب شود برود سر گذر کار پیدا کند و بعد که پول گیرش آمد یک دوش بخرد بذارد توی مستراح
خداجان , ننه بزرگ از این کار که حمام توی مستراح باشد بدش می آید ولی آقاجان می گوید حمام خانه پولدار ها هم توی مستراحشان است
خدا جان ننه بزرگ ما خیلی مواظب نجس پاکی است و گفته است هرگز به این حمام اینجوری نمی رود
ولی خداجان راستش من وقتی خیلی از حمام رفتنم می گذرد بدنم بوی بد می گیرد و همکلاسی هایم بد نگاهم می کنند
راستی خدا جان , چه خوب شد که به ما تلویزیون ندادی ,
یکبار که از جلوی مغازه رد می شدم دیدم که آدم های توی تلویزیون چه غذاهای خوشگلی می خورند ,
حتما خوشمزه هم هست , نه ؟
تا سه روز نان و ماست اصلا به دهانم مزه نمی کرد
بعضی وقتها , ننه که از رختشویی برمی گردد با خودش پلو می آورد.
خیلی خوشمزه است خداجان , ننه می گوید این برکت خداست , دستت درد نکند ,
راستی خداجان , شما هم حتما خیلی پولدارید که خانه تان را توی آسمان ساخته اید , تازه من عکس خانه ییلاقیتان را هم دیده ام
همان که روی زمین است و یک پارچه سیاه رویش کشیده اید ,
خیلی بزرگ است ها , تازه آنهمه مهمان هم دارید , حق هم دارید که روی زمین نیایید , چون پذیرایی از آنهمه آدم خیلی سخت است
ما اصلا خانه مان مهمان نمی آید , چون ما اصلا کسی را نداریم
ولی آقاجانمان می گوید اگر کسی بیاید ساعتش را می فروشد و میوه و شیرینی می خرد
ما مهمانی هم نمی رویم , چون ننه می گوید بد است یک گله آدم برود مهمانی
خدا جان وقت دارد تمام می شود , اگر بیشتر پول داشتم می ماندم و باز برایتان می نوشتم
ولی قول می دهم دو هفته دیگر که مزدم را گرفتم باز بیایم و برایتان ایمیل بفرستم
خدا جان به خاطر اینکه درسهایم خوب است از شما تشکر می کنم
تازه به خاطر اینکه ما توی خانه مان همه همدیگر را دوست داریم هم دستت را می بوسم
من می دانم که آدم های پولدار همه شان خودکشی می کنند , ولی من هیچوقت خودم را نمی کشم
تازه خداجان , من آدم هایی را می شناسم که حتی اسم کامپیوتر را نشنیدند بیچاره ها ,
شاید از آنها هم دفعه بعد برایت نوشتم
خداجان , نامه من را فقط خودت بخوان و به کسی نشان نده
صبر کن ...
آخ جان , پنجاه تومن دیگر هم دارم.
خدا جان جوابم را بده ,
فقط تو را به خدا , به خارجی برایمان ننویسید ,
چون ما زبانمان خوب نیست هنوز
آخ , راستی خدا جان یادم رفت , حسن مان دارد دنبال کار می گردد , یک کاری بی زحمت برایش جور کنید
هادی هم آبله مرغان گرفته است , اگر برایتان زحمتی نیست زودتر خوبش کنید
حسین هم وقتی ننه می رود رختشویی همش گریه می کند ,
آبجی فاطمه مان هم چشمانش ضعیف شده ولی رویش نمی شود به آقاجان بگوید , چون می گوید پول عینک خیلی زیاد است
اگر می شود چشان ابجیمان را هم خوب کنید
خب .. وقت تمام است دیگر , پدرمان در آمد
خداجان مهربان ,
اگر زیاد چیزی خواستیم معذرت می خوام , هنوز خیلی چیزها هست ولی رویمان نشد
دست مهربانتان را از دور می بوسم
راستی خدا جان , ننه بزرگ آرزو دارد برود مشهد پابوس امام رضا , یک کاری برایش بکنید بی زحمت
باز هم دست و پایتان را می بوسم
منتظر جواب و کلیه می مانم
دستتان درد نکند
بنده کوچک شما , مجید
...
خواست دکمه سند را بزند
دستش عرق کرده بود و چشمش سیاهی می رفت
یهو کامپیوتر خاموش شد
خشکش زد
-
صدایی از پشت سرش گفت :
- اون سیستم ویروسیه , نگران نباش , الان دوباره میاد بال
اسکناس های مچاله , توی عرق کف دستش خیس شد
دیگه وقتی برای دوباره نوشتن نبود
یه قطره اشک از گوشه چشمش غلطید روی گونه اش
بلند شد
پول رو داد و از کافی نت زد بیرون
توی راه خودشو دلداری می داد
- دوهفته دیگه باز میام ...
- باز میام ...
و هنوز نتوانسته نامه به خدایش بدهد

sina7843
2013/10/20, 17:07
اینم داستان دیگری







داستان کوتاه صادقانه

با سلام ,
خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم
خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم
خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت
خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم
و ناراحت از اینکه ما که توی خانه مان کامپیوتر نداریم
ما توی خانه مان دو تا اتاق داریم
یک اتاق مال آقا جان و ننه مان است
یکی هم مال من و حسن و هادی و حسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ
دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز , خواستگار زهرا برامان آورده
یک کمد که همه چیزمان همان توست
آشپزخانه مان هم توی حیاط است و آقاجان تازه با آجر ساختتش
ما هم مجبوریم برای اینکه برای شما ایمیل بزنیم دو هفته بریم پیش رضا ترمزی کار کنیم تا بتونیم پول یک ساعت کافی نت را در بیاریم
خداجان , جان هرکی دوست دارید زود به زود ایمیل هاتان را چک کنید و جواب ما را بدهید
ما چیز زیادی نمی خواهیم
خدا جان , آقاجانمان سه هفته است هر دو تا کلیه اشان از کار افتاده و افتاده توی خانه
خیلی چیز بدیست
خداجان , ما عکس کلیه را توی کتاب زیستمان دیده ایم , اندازه لوبیاست , شکم اقاجان ما هم مثل نان بربری صاف است , برای شما که کاری ندارد ,
اگر می شود , یک دانه کلیه برایمان بفرستید ,
ما آقاجانمان را خیلی دوست داریم , خدا جان
الان بغض توی گلومان است , ولی حواسمان هست که این آدم های توی کافی نت که همه شیک و پیکن , نوشته های مارا دزدکی نخوانند ,
چون می دانم حسابی به ما می خندند و مسخره مان می کنند
خدا جان , اگر می شود یک کاری بکن این اکبر آقا بزاز بمیرد , آبجی زهرامان از اکبر آقا بدش می آید
اما ننه می گوید اگر اکبر آقا شوهر زهرامان بشود وضعمان بهتر می شود
خداجان اکبر آقا چهل سال دارد و تا حالا دو تا زنش مرده اند , آبجی زهرامان فقط سیزده سال دارد خداجان
الان نیم ساعت و هفت دقیقه است که دارم یکی یکی این حرف ها ی روی صفه کلید را پیدا می کنم
خداجان اگر پول داشتم هر روز برای شما ایمیل می زدم
خوش به حال آدم پولدارها که هم هر روز برایت ایمیل می زنند
تازه همایون پسر همسایه پولدارمان می گفت با شما چت هم کرده است .
خوش به حالش
خداجان , اگر کاری کنید که حال آقاجانمان خوب شود خیلی خوب می شود
چون قول داده اگر حالش خوب شود برود سر گذر کار پیدا کند و بعد که پول گیرش آمد یک دوش بخرد بذارد توی مستراح
خداجان , ننه بزرگ از این کار که حمام توی مستراح باشد بدش می آید ولی آقاجان می گوید حمام خانه پولدار ها هم توی مستراحشان است
خدا جان ننه بزرگ ما خیلی مواظب نجس پاکی است و گفته است هرگز به این حمام اینجوری نمی رود
ولی خداجان راستش من وقتی خیلی از حمام رفتنم می گذرد بدنم بوی بد می گیرد و همکلاسی هایم بد نگاهم می کنند
راستی خدا جان , چه خوب شد که به ما تلویزیون ندادی ,
یکبار که از جلوی مغازه رد می شدم دیدم که آدم های توی تلویزیون چه غذاهای خوشگلی می خورند ,
حتما خوشمزه هم هست , نه ؟
تا سه روز نان و ماست اصلا به دهانم مزه نمی کرد
بعضی وقتها , ننه که از رختشویی برمی گردد با خودش پلو می آورد.
خیلی خوشمزه است خداجان , ننه می گوید این برکت خداست , دستت درد نکند ,
راستی خداجان , شما هم حتما خیلی پولدارید که خانه تان را توی آسمان ساخته اید , تازه من عکس خانه ییلاقیتان را هم دیده ام
همان که روی زمین است و یک پارچه سیاه رویش کشیده اید ,
خیلی بزرگ است ها , تازه آنهمه مهمان هم دارید , حق هم دارید که روی زمین نیایید , چون پذیرایی از آنهمه آدم خیلی سخت است
ما اصلا خانه مان مهمان نمی آید , چون ما اصلا کسی را نداریم
ولی آقاجانمان می گوید اگر کسی بیاید ساعتش را می فروشد و میوه و شیرینی می خرد
ما مهمانی هم نمی رویم , چون ننه می گوید بد است یک گله آدم برود مهمانی
خدا جان وقت دارد تمام می شود , اگر بیشتر پول داشتم می ماندم و باز برایتان می نوشتم
ولی قول می دهم دو هفته دیگر که مزدم را گرفتم باز بیایم و برایتان ایمیل بفرستم
خدا جان به خاطر اینکه درسهایم خوب است از شما تشکر می کنم
تازه به خاطر اینکه ما توی خانه مان همه همدیگر را دوست داریم هم دستت را می بوسم
من می دانم که آدم های پولدار همه شان خودکشی می کنند , ولی من هیچوقت خودم را نمی کشم
تازه خداجان , من آدم هایی را می شناسم که حتی اسم کامپیوتر را نشنیدند بیچاره ها ,
شاید از آنها هم دفعه بعد برایت نوشتم
خداجان , نامه من را فقط خودت بخوان و به کسی نشان نده
صبر کن ...
آخ جان , پنجاه تومن دیگر هم دارم.
خدا جان جوابم را بده ,
فقط تو را به خدا , به خارجی برایمان ننویسید ,
چون ما زبانمان خوب نیست هنوز
آخ , راستی خدا جان یادم رفت , حسن مان دارد دنبال کار می گردد , یک کاری بی زحمت برایش جور کنید
هادی هم آبله مرغان گرفته است , اگر برایتان زحمتی نیست زودتر خوبش کنید
حسین هم وقتی ننه می رود رختشویی همش گریه می کند ,
آبجی فاطمه مان هم چشمانش ضعیف شده ولی رویش نمی شود به آقاجان بگوید , چون می گوید پول عینک خیلی زیاد است
اگر می شود چشان ابجیمان را هم خوب کنید
خب .. وقت تمام است دیگر , پدرمان در آمد
خداجان مهربان ,
اگر زیاد چیزی خواستیم معذرت می خوام , هنوز خیلی چیزها هست ولی رویمان نشد
دست مهربانتان را از دور می بوسم
راستی خدا جان , ننه بزرگ آرزو دارد برود مشهد پابوس امام رضا , یک کاری برایش بکنید بی زحمت
باز هم دست و پایتان را می بوسم
منتظر جواب و کلیه می مانم
دستتان درد نکند
بنده کوچک شما , مجید
...
خواست دکمه سند را بزند
دستش عرق کرده بود و چشمش سیاهی می رفت
یهو کامپیوتر خاموش شد
خشکش زد
-
صدایی از پشت سرش گفت :
- اون سیستم ویروسیه , نگران نباش , الان دوباره میاد بال
اسکناس های مچاله , توی عرق کف دستش خیس شد
دیگه وقتی برای دوباره نوشتن نبود
یه قطره اشک از گوشه چشمش غلطید روی گونه اش
بلند شد
پول رو داد و از کافی نت زد بیرون
توی راه خودشو دلداری می داد
- دوهفته دیگه باز میام ...
- باز میام ...
و هنوز نتوانسته نامه به خدایش بدهد

FATAN
2013/10/20, 18:42
منم علاقه به این کار دارم زیاد!! ولی همون عضو آزاد باشه بهتره... :دی مستمر نیستم!! میشه ما هم داستان کوتاه بفرستیم؟! بعد لطفا یه توضیحی بدین.. یعنی الآن کار شروع شده؟1!

Mr.Amir
2013/12/12, 16:32
اگه دیر نشده من هم هستم
اگه خدا بخواد همیشه هستم یعنی مستمر

sir m.h.e
2014/03/10, 19:46
سلام من هم میخوام به صورت آزاد عضو شم((46))

abramz
2014/06/05, 10:39
سلام دوست عزیز.

خیلی دوست دارم در این کار به صورت مستمر و روزانه فعالیت کنم.

فقط یک سوال داشتم :

الان من هم دارم یک کتاب رو تایپ ( می نویسم ) می کنم.

اون وقت اگه تمام شد خود من هم در نقدش باید همکاری کنم یا خیر؟

به هر حال امیدوارم پذیرفته شم و بتونم کمک بزرگی بکنم.

با تشکر
((70))((70))

Sepehr.Dejavou
2014/06/05, 14:29
جلد پنج وراثت میشه کدومش؟؟؟

ThundeR
2014/06/05, 20:55
جلد پنج وراثت میشه کدومش؟؟؟

جلد 5 نداره!!!((230))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

بعد؛ اومممم... سوالت چه ربطی به اینجا داشت؟؟؟http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%2870%29.gif

Sepehr.Dejavou
2014/06/05, 21:28
جلد 5 نداره!!!((230))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

بعد؛ اومممم... سوالت چه ربطی به اینجا داشت؟؟؟http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%2870%29.gif

پس نظر سنجی چیه؟؟؟

abramz
2014/06/20, 14:37
ببخشید من یک سوال دیگه هم داشتم .

الان فایل تست ارسال میشه ؟

چرا مدیر دیگه فعالیت نداره ؟

مشخصات کی باید بدم ؟

لطفا راهنمایی م کنین !((99))

erestery
2014/07/17, 18:57
اگه هنوز عضو گیری فعال هست، منم می خوام بیام تو تیم نقد.