PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان مرگ



nepton
2013/08/24, 12:08
لین داستان full smal رو چند وقت پیش نوشتم و توی پایونیر گروپ گذاشتم که باعث کلی سر و صدا کتک خوری شد با این حال اینجا هم می گذارمش



فصل اول: مرگ
مرگ....

تا قبل از اینکه بمیرم گمان می کردم که مرگ
پایان سختی هاست، باعث آرامش، دوری از مشکلات و مسائل زندگی و لی اینگونه نیست.


مرگ دردناک تر است حداقل برای من در اینج زندگی
سخت تر است البته اگر بتوان اسمش را زندگی گذاشت.


روزها می گذرند بدون اینکه حتی تفاوتی با روز
قبل داشته باشند البته لگر در اینجا روز و شب وجود داشته باشد، ما اینجا کلا هفت
نفر هستیم، ریاد حرف نمی زنیم در واقع اصلا با هم حرف نمی زنیم انگار نیرویی جلوی
ارتباط برقرار کردن ما را می گیرد.



فصل دوم: زمان




زمان به کندی می گذرد البته اگر اصلا زمان در
اینجا وجود داشته باشد.


اینجا خورشید و ماه ندارد، شب و روز ندارد، حتی
مطمئن نیستم هوا هم داشته باشد، هیچ حرکتی وجود ندارد و ساعت هایش مانند سال ها و
سال ها مانند قرن ها، حتی نمی دانم چقدر از مرگ من می گذرد، یک سال ، یک ماه، یک
هفته و یا حتی چند دقیقه در این مکان زمان مفهمومی ندارد، انگار زمان ایستاده به
انتظار، منتظر است!


ولی منتظر چه کسی؟



فصل سوم: انتظار




همان طور که گفتم در اینجا روز و شب وجود ندارد،
اینجا هیچ رنگی وجود ندارد، هیچ نوری و جود ندارد، اینجا مملو از هیچ است مملو از
نیستی، امیدی وجود ندارد فقط انتظار است، در انتظار چه کس یب چه چیزی؟ نمی دانم
ولی این انتظار از لحظه ورودم به این جهان مانند پرستویی که راه خانه خود را پیدا
می کند یا کنجشکی پرواز را یاد می گیرد به طور غریضی درونم وجود داشت.


هنوز سردگم هستم شاید اینجا جهنم باشد، چه عذابی
سخت تر از بلاتکلیفی و در انتظار هیچ بودن؟ احساس می کنم کم کم در افکارم غرق می
شوم، شاید دیوانگی بهتر از این انتظار پوچ باشد... شاید...



فصل چهارم: تغییر




ولی ناگهان همه چیز تغییر می کند، نوری را از
دور می بینم که نزدیک می شود، جهان اطراف نور شروع به شکل گرفتن می کند و از هیچ
متولد می شود، دشت ها ، کوه ها، درخت ها و رود ها همه و همه از سمت نور شروع به
گسترده شدن می کنند و تمام افق را می پوشاندند و با نور پیش می آیند.


نو باز هم نزدیک تر می آید، اکنون می توانم سایه
شخصی را در میان هاله نور ببینم.


پایان انتظار شیرین است، می توانم آثار شادی را
بر چهره دیگران هم ببینم، همگی خوشحالیم.



فصل پنجم: آن مرد




همگی در کنار هم به انتظار او ایستاده ایم و او
می آید، پایان انتظار، مردی که ردای سبز پوشیده و چهره اش را با شالش پوشانده است
درمیان هاله ای از نور به سمت ما می آید، همه ما بی اختیلر در برابر او زانو می زنیم،
او به سر نفر اول دست می کشد و چهره نفر اول لبریز از شادی می شود، من پنجمین نفر
هستم، او همین کار را با سه نفر بعد هم انجام می دهم و به من می رسد، لحظه ای به
چهره من نگاه می کند ولی سرش را تکان می دهد و از من می گذرد و به سوی دونفر بعد
می رود.


فصل ششم: پاداش




مرد سبز پوش به سمتی اشاره می کند و در امتداد
دستش دروازه ای شکل می گیرد، دروازه باز می شود و باغ زیبایی در پشت آن نمایان شد،
زیبایی جهن شکل گرفته در اطرافمان در برابر زیبایی باغ مانند قطره ای در برابر
دریا است، شش نفری که مرد به سر آنها دست کشید تز در رد می شوند، و دروازه بسته و
ناپدید می شود و من می مان و مرد سبز پوش در حالی که اشک از چشمان جاری است رو به
او می کنم و می پرسم چرا؟






فصل هفتم: هویت









درحالی که اشک از چشمانم سرازیر است زیر لب پرسم

چرا؟




مرد می گوید:تو سزلوار این بخشش نیستی.




دوباره به آرامی می پرسم چرا؟




مرد سبز پوش می گوید: تو در دنیا به زخم من نمک

پاشیدی تو سزاوار عذاب هستی.




دحالی که هق هقم به ضجه تبدیل شد به سختی می

پرسم شما چه کسی هستید؟




مرد درحالی که شالش را از چهره اش باز می کند می

گوید: من خیار سبز هستم.
دانلود این داستان (http://s4.picofile.com/file/7806751933/Death_A_Short_Story_Of_Nepton_.pdf.html)

aftab
2013/08/24, 12:13
ممنون بابت تکرار نپتون.اگه بازهم داری حتمابذار

ROBEN
2013/08/24, 12:14
چه جالب ....یادش بخیر ممنون فرزندم تجدید خاطره ی خوبی بود ....
باشد که رستگار شویم

nepton
2013/08/24, 12:15
بودن یا نبودن مسئله این است پدر

ShErViN
2013/08/24, 12:16
خیلی قشنگ بود اگه بازهم داری حتما بذار اگه هم نداری بنویس و بذار

nepton
2013/08/24, 12:18
اون هایی رو هم که دارم قبلا نوشتم شروین جان پس فرقی نداره هرچی بگذارم رو نوشتم چه حالا چه دیروز چه فردا....

ROBEN
2013/08/24, 12:22
بودن یا نبودن مسئله این است پدر

بله حرف شما متین....جمله ی بسیار پر معنایی است.....((3))((200))
باشد که رستگار شویم....((200))

nepton
2013/08/24, 12:26
بله حرف شما متین....جمله ی بسیار پر معنایی است.....((3))((200))
باشد که رستگار شویم....((200))

باشد...



برای چی اینجا پست زیر ده حرف نمی شه زد؟؟؟؟((68))

Cyrus-The-Great
2013/09/15, 10:59
خیلی خوبه نپتون. ادامه بده.

nepton
2013/09/15, 11:07
اگه دوست داری اینم بخون

http://forum.life-gate.ir/thread1308.html

Leyla
2014/04/14, 22:26
((42))((42))((42))((42))((42))((42))((42))
وای مامان...

Prince-of-Persia
2014/04/15, 00:15
اخ اخ نگو مردم از خنده((42))((42))((42))

smhmma
2014/04/15, 00:30
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
اره یادش بخیر
خیلی باحال بود

nepton
2014/04/15, 14:46
ممنون((215))

khas
2014/04/16, 12:46
بااااااحال بوووووووود...دمت گرم

nepton
2014/04/16, 13:03
((55))((55))

Ajam
2014/04/16, 14:43
قشنگ بود!!!
ولی از با خیلی چیزا نباید شوخی کرد!می دونی که چی می گم نه؟

nepton
2014/04/16, 20:25
بله متوجهم ولی من قصد هیچ توهینی نداشتم هر شباهتی در این داستان با اشخاص واقعی اعم از حقیقی و حقوقی کاملا اتفاقی بوده و تکذیب می شود

sigyn
2014/04/16, 20:30
زیاد جالب نبود به نظرم.

nepton
2014/04/16, 20:33
نظر لطفته((28))

master
2014/04/16, 20:33
اصلا کار به طنزش ندارم. اولش هم قبل از اینکه بفهمم انگار قضیه داری مذهبی میشه، داشتم تو ذهنم یه نقد آماده می کردم که بنویسم، ولی خب، اگه قضیه فقط طنز بوده، دیگه نقدش اهمیتی نداره.

nepton
2014/04/16, 20:34
ممنون.....

smhmma
2014/04/16, 20:45
ولی من که هنوزم می گم خیلی باحال بود
خخخخخخخخخخخخخخخخ
از این متنا فقط مخصوص نپی هست
خوشم میاد
من که می گم بازم بنویس

nepton
2014/04/16, 20:50
ممنون^:)^ روحیه گرفتم:-)/\:-)



قبل از حرفت((205))


بعدش((2))

Prince-of-Persia
2014/04/16, 21:20
کارت رو ادامه بده((71))
من اینده روشنی رو برات پیش بینی میکنم((71))
10 هزار تومان میشه

واقعا قشنگ مینویسی اینو بدون تعارف میگم((71))

nepton
2014/04/16, 21:26
کارت رو ادامه بده((71))


چشم



من اینده روشنی رو برات پیش بینی میکنم((71))


وای ممنون((215))

10 هزار تومان میشه


نــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــه ندارم لطفا ایندفعه رو پول نگیر^:)^


واقعا قشنگ مینویسی اینو بدون تعارف میگم((71))

ممممممممممممممممننننننننن ننننننننننووووووووووووووو ووووونننننننننننننننننننن نن