lionheart
2012/06/26, 01:08
سفرهاي حامي و كامي كم*كم به آخرش نزديك ميشه، خانم عاطفي هنوز آخرين قصشو تعريف نكرده كه يكدفعه بتمن و رابين با اون ماشين عجيب غريبشون به همراه سوپرمن، مي*افتن تو اقيانوس كنار دست آكوءمن، اونطرف*تركنارساحل، عمودانلد داره حموم آفتاب مي*گيره و ميكي و ميني موشه از خودشون عشقولانه در وكولن! و گوفي بدجوري رفته تو فكر، كمي اونطرف تر رابينسون كروزوئه دنبال يه چيزي مي گرده كه باهاش آتيش درست كنه، احتمالاً تو كمد آقاي ووپي ميتونه پيداش كنه، اونم كه حسابي با اين تنسي تاكسيدو و چاملي ابله! درگيره البته راكي مانانوف هم با اون گيتار معروفش دنبالشون مي*گرده، شايد مجبور بشه از گربه كلونداك كمك بگيره، اگه ناجي افسانه*اي! بذاره اون به كاراش برسه.
تو خونه عروسكا خبري از اين داستانا نيست، روشن سر مشغول آوازه و گوشه خونه درگيري شديدي بين تام و جري درجريانه كه هنوز پس از گذشت اينهمه سال با هم به تفاهم نرسيدن! ، خارج از خونه، توي جنگل سبز كمي دورتر از محل زندگي تارزان و چيتا وبعد از خونه مانفي فيله، روباهه دنبال از راه بدركردن شيره*ست تا ترتيب اين شتره رو بدن: "واي بر من"! ولي كمي اونطرف تر تو كلبه باقي مونده از هانسل و گرتل، پدر ژپتو مشغول تراشيدن پينوكيوست، نميدونه كه واسه خودش شر درست مي*كنه و گربه نره و روباه مكار و مرتضي احمدي! بايد سالها بدوون دنبال اون تا بتونن آدمش كنن! بازم دم سندباد گرم كه با علي بابا و مينا تونستن چهل دزد بغدادو اسير كنن در هر حال كارشون خيلي شبيه كونا و سرانديپيتي بود وقتيكه با آدرسي كه پيلا پيلا داده بود، ميخواستن بوسيله ناخدا اسماچ از پدر و مادر كونا خبري بدست بيارن!.
پروفسور بالتازارو ايكيوسان، هرقد هم باهوش باشن به پدر پسر شجاع نميرسن، با اون پيپ خوشگلش!، شيپورچي و خرس قهوه*اي هم عينهو پشه توي پلنگ صورتي ميمونن، نميشه از دستشون خلاص شد و اگه مثل مورچه خوار بيفتي دنبالشون، مثل گروهبان دودو حرصت ميدن و بدبختيش ميمونه پاي بازرس!
معلوم نيست اين مسافر كوچولو تا كي ميخواد اين آتشفشونا رو پاك كنه از لولك و بولك كه نميتونه كمك بگيره چون اونا يه دقيقه بند نيستن و دائم در سفرن، كاش حداقل از حنــا كمك بگيره آخه اون تو مزرعه هر كاري كرده، اصلاً هم عين نــل لوس و ننر نيست كه هي سراغ مامانشو بگيره و يا مثل هاچ زنبور عسل با همه بخواد بجنگه، روحيه*اش مثل نيك و نيكو و چهار دسته، شاد و سرزنده است و عين آنت بچه*هاي آلپ، كينه*اي نيست ، يه چيزيه تو مايه بچه*هاي دكتر ارنست يا بهتر بگم مثل لوسي مي و كيت توي آدلايد، به شرطي كه سگ آقاي پتي*بل دنبالشون نكنه، البته واضحه كه در بهترين حالت هم به جودي آبوت نميرسه، دليلشم اينه كه اون دنبال بابالنگ درازش مي*گرده نه مامانش!! .
بل و سباستين هم دارن از كوه*هاي پيرنه عبور مي*كنن شايد تو راه پرين و پاريكالو ديدن، شايد هم برسن به جنگل شروود!، البته جان كوچولو هواشونو داره، ماريان و رابين رو ميگم ، فكر بد نكنين!، از دست اين داروغه ناتينگهام و پرنس جان! اگه اين گوريل انگوري و بيگلي بيگلي و يا اسكيپي رو هم تو راه ديدين، هيچ تعجب نكنين، آخه اونا هم از دست اين كاپيتان لينچ ناقلا كه هي داره نقشه گنجو از دست گاليور در مياره، شاكي شدن و به همراه فلرتيشيا اون دور و برا ميپلكن، امان از دست نق*نق*هاي گلاون كه هنوزم ميگه : من ميدونم نميشه! ، رامكال هم كه با خيال راحت تو تنه درخت خوابيده و كاري به كار استرلينگ و آليس و بقيه بچه*ها نداره.
درست خاطرم نيست، توي دنياي وحوش بود يا در سفرهاي كومان كه اين داداش كايكو پوز همه مهاجما رو با استفاده از دستمال قدرتش مي*زد، غافل از اينكه سگارو جايي ديگه گير افتاده و زنبه هم نميتونه كمكش كنه، حالا بايد علامت حاكم بزرگو نشون بدن!، از همشون با احساس تر اين بلفي و ليليبيدن كه جنگلشون كنار خونه بنـــر سنجابه است به شرطي كه گوچا با اونا مخالفت نكنه و مجبور نشن براي يه لقمه نون مثل جك از ساقه لوبيا برن بالا و يا مثل ماشكا و موشكا، تو اون برف و يخ دنبال فوك بگردن ، دست آخر بايد برن سراغ زبل خان، آخه اون همه جا هست، هم اينجا هم اونجا، هيچ ربطي هم به توپ سوباسا اوزارا نداره كه مثل هميشه بعد از ده دقيقه كش و قوس، آخرش تو دستاي تاكاشي سوما، گير ميكنه!.
تا يادم نرفته بگم كه پت پستچي امروز يه نامه آورده بود از جيمبـو! انگار حيووني موتورجتش داغون شده و سفارش كرده به آقا معلم مدرسه موشها كه كپل و سرمايي و دم دراز و عينكي و بقيه بر و بچ مدرسه موشا رو با كشتي پرنده يوگي و دوستان بفرستن به سفر علمي، به شرطي كه هي مثل باربا پاپا شكل عوض نكنن و مثل واتو واتو يكيشون تبديل به هزارتا نشه!. ميشه اميدوار بود كه همه مثل بچه*هاي مدرسه والت، آخر رفاقت باشن ولي نميشه از شيطنت ماسكي گذشت، آخه بچه چرا پرده رو ميندازي رو شست پاي معاون كلانتر؟، اونكه از بامزي هم بي خطر تره، هرچند گاهي اوقات ساعت خوابش مثل شلمان لاكپشته به صدا در مياد و مثل كارآگاه گجت و يا برادران دالتون، ميره قاطي باقاليا!
سايمون با گچهاي رنگيش، طرحي از جوجه اردكي كشيده كه هميشه زشت نميمونه و آخرش يه چيزي ميشه تو مايه سيندرلا و يا سفيد برفي!، برعكس علي كوچولو! كه همين چند روز پيش ديدمش ، خيلي ناجور تغييركرده، بهتر بگم شده مثل خپل تو باغ گلها كه يه روز با زنبورا درگيره يه روز با گل انگشتدونه! شايد هم مثل شبت دنبال دمش ميگرده و يا مثل مريم گلي، تو جلد عمو جغد شاخدار رفته، برگ بو هم هيچ رنگ و بويي نداره، شده مثل آفتاب و مهتاب كه از وقتي كه با ناقلا مي گردن، اخلاقشون عوض شده و يا مثل نخودي كه هنوز قصه شنگول و منگولو نشنيده و درو براي هر كسي باز ميكنه!.
تو خونه مادربزرگ همه از جمله هاپو كومار و مخمل، حتي كار و انديشه جمعن، ولي بي بي درگيره با اين مجيد حرف گوش نكن، حتي تو اين محله هم از بهداشت خبري نيست و شده محله برو بيا، نميدونم تا كي بايد مثل پت و مت ساخته ها مونو خراب كنيم!.
اينقدر بازيگوشي كردم كه يادم رفت امروز سوم مهره و..................... بازم مدرسم دير شده!
تو خونه عروسكا خبري از اين داستانا نيست، روشن سر مشغول آوازه و گوشه خونه درگيري شديدي بين تام و جري درجريانه كه هنوز پس از گذشت اينهمه سال با هم به تفاهم نرسيدن! ، خارج از خونه، توي جنگل سبز كمي دورتر از محل زندگي تارزان و چيتا وبعد از خونه مانفي فيله، روباهه دنبال از راه بدركردن شيره*ست تا ترتيب اين شتره رو بدن: "واي بر من"! ولي كمي اونطرف تر تو كلبه باقي مونده از هانسل و گرتل، پدر ژپتو مشغول تراشيدن پينوكيوست، نميدونه كه واسه خودش شر درست مي*كنه و گربه نره و روباه مكار و مرتضي احمدي! بايد سالها بدوون دنبال اون تا بتونن آدمش كنن! بازم دم سندباد گرم كه با علي بابا و مينا تونستن چهل دزد بغدادو اسير كنن در هر حال كارشون خيلي شبيه كونا و سرانديپيتي بود وقتيكه با آدرسي كه پيلا پيلا داده بود، ميخواستن بوسيله ناخدا اسماچ از پدر و مادر كونا خبري بدست بيارن!.
پروفسور بالتازارو ايكيوسان، هرقد هم باهوش باشن به پدر پسر شجاع نميرسن، با اون پيپ خوشگلش!، شيپورچي و خرس قهوه*اي هم عينهو پشه توي پلنگ صورتي ميمونن، نميشه از دستشون خلاص شد و اگه مثل مورچه خوار بيفتي دنبالشون، مثل گروهبان دودو حرصت ميدن و بدبختيش ميمونه پاي بازرس!
معلوم نيست اين مسافر كوچولو تا كي ميخواد اين آتشفشونا رو پاك كنه از لولك و بولك كه نميتونه كمك بگيره چون اونا يه دقيقه بند نيستن و دائم در سفرن، كاش حداقل از حنــا كمك بگيره آخه اون تو مزرعه هر كاري كرده، اصلاً هم عين نــل لوس و ننر نيست كه هي سراغ مامانشو بگيره و يا مثل هاچ زنبور عسل با همه بخواد بجنگه، روحيه*اش مثل نيك و نيكو و چهار دسته، شاد و سرزنده است و عين آنت بچه*هاي آلپ، كينه*اي نيست ، يه چيزيه تو مايه بچه*هاي دكتر ارنست يا بهتر بگم مثل لوسي مي و كيت توي آدلايد، به شرطي كه سگ آقاي پتي*بل دنبالشون نكنه، البته واضحه كه در بهترين حالت هم به جودي آبوت نميرسه، دليلشم اينه كه اون دنبال بابالنگ درازش مي*گرده نه مامانش!! .
بل و سباستين هم دارن از كوه*هاي پيرنه عبور مي*كنن شايد تو راه پرين و پاريكالو ديدن، شايد هم برسن به جنگل شروود!، البته جان كوچولو هواشونو داره، ماريان و رابين رو ميگم ، فكر بد نكنين!، از دست اين داروغه ناتينگهام و پرنس جان! اگه اين گوريل انگوري و بيگلي بيگلي و يا اسكيپي رو هم تو راه ديدين، هيچ تعجب نكنين، آخه اونا هم از دست اين كاپيتان لينچ ناقلا كه هي داره نقشه گنجو از دست گاليور در مياره، شاكي شدن و به همراه فلرتيشيا اون دور و برا ميپلكن، امان از دست نق*نق*هاي گلاون كه هنوزم ميگه : من ميدونم نميشه! ، رامكال هم كه با خيال راحت تو تنه درخت خوابيده و كاري به كار استرلينگ و آليس و بقيه بچه*ها نداره.
درست خاطرم نيست، توي دنياي وحوش بود يا در سفرهاي كومان كه اين داداش كايكو پوز همه مهاجما رو با استفاده از دستمال قدرتش مي*زد، غافل از اينكه سگارو جايي ديگه گير افتاده و زنبه هم نميتونه كمكش كنه، حالا بايد علامت حاكم بزرگو نشون بدن!، از همشون با احساس تر اين بلفي و ليليبيدن كه جنگلشون كنار خونه بنـــر سنجابه است به شرطي كه گوچا با اونا مخالفت نكنه و مجبور نشن براي يه لقمه نون مثل جك از ساقه لوبيا برن بالا و يا مثل ماشكا و موشكا، تو اون برف و يخ دنبال فوك بگردن ، دست آخر بايد برن سراغ زبل خان، آخه اون همه جا هست، هم اينجا هم اونجا، هيچ ربطي هم به توپ سوباسا اوزارا نداره كه مثل هميشه بعد از ده دقيقه كش و قوس، آخرش تو دستاي تاكاشي سوما، گير ميكنه!.
تا يادم نرفته بگم كه پت پستچي امروز يه نامه آورده بود از جيمبـو! انگار حيووني موتورجتش داغون شده و سفارش كرده به آقا معلم مدرسه موشها كه كپل و سرمايي و دم دراز و عينكي و بقيه بر و بچ مدرسه موشا رو با كشتي پرنده يوگي و دوستان بفرستن به سفر علمي، به شرطي كه هي مثل باربا پاپا شكل عوض نكنن و مثل واتو واتو يكيشون تبديل به هزارتا نشه!. ميشه اميدوار بود كه همه مثل بچه*هاي مدرسه والت، آخر رفاقت باشن ولي نميشه از شيطنت ماسكي گذشت، آخه بچه چرا پرده رو ميندازي رو شست پاي معاون كلانتر؟، اونكه از بامزي هم بي خطر تره، هرچند گاهي اوقات ساعت خوابش مثل شلمان لاكپشته به صدا در مياد و مثل كارآگاه گجت و يا برادران دالتون، ميره قاطي باقاليا!
سايمون با گچهاي رنگيش، طرحي از جوجه اردكي كشيده كه هميشه زشت نميمونه و آخرش يه چيزي ميشه تو مايه سيندرلا و يا سفيد برفي!، برعكس علي كوچولو! كه همين چند روز پيش ديدمش ، خيلي ناجور تغييركرده، بهتر بگم شده مثل خپل تو باغ گلها كه يه روز با زنبورا درگيره يه روز با گل انگشتدونه! شايد هم مثل شبت دنبال دمش ميگرده و يا مثل مريم گلي، تو جلد عمو جغد شاخدار رفته، برگ بو هم هيچ رنگ و بويي نداره، شده مثل آفتاب و مهتاب كه از وقتي كه با ناقلا مي گردن، اخلاقشون عوض شده و يا مثل نخودي كه هنوز قصه شنگول و منگولو نشنيده و درو براي هر كسي باز ميكنه!.
تو خونه مادربزرگ همه از جمله هاپو كومار و مخمل، حتي كار و انديشه جمعن، ولي بي بي درگيره با اين مجيد حرف گوش نكن، حتي تو اين محله هم از بهداشت خبري نيست و شده محله برو بيا، نميدونم تا كي بايد مثل پت و مت ساخته ها مونو خراب كنيم!.
اينقدر بازيگوشي كردم كه يادم رفت امروز سوم مهره و..................... بازم مدرسم دير شده!