PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شما یادتون نمی یاد



lionheart
2012/06/26, 01:08
سفرهاي حامي و كامي كم*كم به آخرش نزديك ميشه، خانم عاطفي هنوز آخرين قصشو تعريف نكرده كه يكدفعه بتمن و رابين با اون ماشين عجيب غريبشون به همراه سوپرمن، مي*افتن تو اقيانوس كنار دست آكوءمن، اونطرف*تركنارساحل، عمودانلد داره حموم آفتاب مي*گيره و ميكي و ميني موشه از خودشون عشقولانه در وكولن! و گوفي بدجوري رفته تو فكر، كمي اونطرف تر رابينسون كروزوئه دنبال يه چيزي مي گرده كه باهاش آتيش درست كنه، احتمالاً تو كمد آقاي ووپي ميتونه پيداش كنه، اونم كه حسابي با اين تنسي تاكسيدو و چاملي ابله! درگيره البته راكي مانانوف هم با اون گيتار معروفش دنبالشون مي*گرده، شايد مجبور بشه از گربه كلونداك كمك بگيره، اگه ناجي افسانه*اي! بذاره اون به كاراش برسه.
تو خونه عروسكا خبري از اين داستانا نيست، روشن سر مشغول آوازه و گوشه خونه درگيري شديدي بين تام و جري درجريانه كه هنوز پس از گذشت اينهمه سال با هم به تفاهم نرسيدن! ، خارج از خونه، توي جنگل سبز كمي دورتر از محل زندگي تارزان و چيتا وبعد از خونه مانفي فيله، روباهه دنبال از راه بدركردن شيره*ست تا ترتيب اين شتره رو بدن: "واي بر من"! ولي كمي اونطرف تر تو كلبه باقي مونده از هانسل و گرتل، پدر ژپتو مشغول تراشيدن پينوكيوست، نميدونه كه واسه خودش شر درست مي*كنه و گربه نره و روباه مكار و مرتضي احمدي! بايد سالها بدوون دنبال اون تا بتونن آدمش كنن! بازم دم سندباد گرم كه با علي بابا و مينا تونستن چهل دزد بغدادو اسير كنن در هر حال كارشون خيلي شبيه كونا و سرانديپيتي بود وقتيكه با آدرسي كه پيلا پيلا داده بود، ميخواستن بوسيله ناخدا اسماچ از پدر و مادر كونا خبري بدست بيارن!.
پروفسور بالتازارو ايكيوسان، هرقد هم باهوش باشن به پدر پسر شجاع نميرسن، با اون پيپ خوشگلش!، شيپورچي و خرس قهوه*اي هم عينهو پشه توي پلنگ صورتي ميمونن، نميشه از دستشون خلاص شد و اگه مثل مورچه خوار بيفتي دنبالشون، مثل گروهبان دودو حرصت ميدن و بدبختيش ميمونه پاي بازرس!
معلوم نيست اين مسافر كوچولو تا كي ميخواد اين آتشفشونا رو پاك كنه از لولك و بولك كه نميتونه كمك بگيره چون اونا يه دقيقه بند نيستن و دائم در سفرن، كاش حداقل از حنــا كمك بگيره آخه اون تو مزرعه هر كاري كرده، اصلاً هم عين نــل لوس و ننر نيست كه هي سراغ مامانشو بگيره و يا مثل هاچ زنبور عسل با همه بخواد بجنگه، روحيه*اش مثل نيك و نيكو و چهار دسته، شاد و سرزنده است و عين آنت بچه*هاي آلپ، كينه*اي نيست ، يه چيزيه تو مايه بچه*هاي دكتر ارنست يا بهتر بگم مثل لوسي مي و كيت توي آدلايد، به شرطي كه سگ آقاي پتي*بل دنبالشون نكنه، البته واضحه كه در بهترين حالت هم به جودي آبوت نميرسه، دليلشم اينه كه اون دنبال بابالنگ درازش مي*گرده نه مامانش!! .
بل و سباستين هم دارن از كوه*هاي پيرنه عبور مي*كنن شايد تو راه پرين و پاريكالو ديدن، شايد هم برسن به جنگل شروود!، البته جان كوچولو هواشونو داره، ماريان و رابين رو ميگم ، فكر بد نكنين!، از دست اين داروغه ناتينگهام و پرنس جان! اگه اين گوريل انگوري و بيگلي بيگلي و يا اسكيپي رو هم تو راه ديدين، هيچ تعجب نكنين، آخه اونا هم از دست اين كاپيتان لينچ ناقلا كه هي داره نقشه گنجو از دست گاليور در مياره، شاكي شدن و به همراه فلرتيشيا اون دور و برا ميپلكن، امان از دست نق*نق*هاي گلاون كه هنوزم ميگه : من ميدونم نميشه! ، رامكال هم كه با خيال راحت تو تنه درخت خوابيده و كاري به كار استرلينگ و آليس و بقيه بچه*ها نداره.
درست خاطرم نيست، توي دنياي وحوش بود يا در سفرهاي كومان كه اين داداش كايكو پوز همه مهاجما رو با استفاده از دستمال قدرتش مي*زد، غافل از اينكه سگارو جايي ديگه گير افتاده و زنبه هم نميتونه كمكش كنه، حالا بايد علامت حاكم بزرگو نشون بدن!، از همشون با احساس تر اين بلفي و ليليبيدن كه جنگلشون كنار خونه بنـــر سنجابه است به شرطي كه گوچا با اونا مخالفت نكنه و مجبور نشن براي يه لقمه نون مثل جك از ساقه لوبيا برن بالا و يا مثل ماشكا و موشكا، تو اون برف و يخ دنبال فوك بگردن ، دست آخر بايد برن سراغ زبل خان، آخه اون همه جا هست، هم اينجا هم اونجا، هيچ ربطي هم به توپ سوباسا اوزارا نداره كه مثل هميشه بعد از ده دقيقه كش و قوس، آخرش تو دستاي تاكاشي سوما، گير ميكنه!.
تا يادم نرفته بگم كه پت پستچي امروز يه نامه آورده بود از جيمبـو! انگار حيووني موتورجتش داغون شده و سفارش كرده به آقا معلم مدرسه موشها كه كپل و سرمايي و دم دراز و عينكي و بقيه بر و بچ مدرسه موشا رو با كشتي پرنده يوگي و دوستان بفرستن به سفر علمي، به شرطي كه هي مثل باربا پاپا شكل عوض نكنن و مثل واتو واتو يكيشون تبديل به هزارتا نشه!. ميشه اميدوار بود كه همه مثل بچه*هاي مدرسه والت، آخر رفاقت باشن ولي نميشه از شيطنت ماسكي گذشت، آخه بچه چرا پرده رو ميندازي رو شست پاي معاون كلانتر؟، اونكه از بامزي هم بي خطر تره، هرچند گاهي اوقات ساعت خوابش مثل شلمان لاكپشته به صدا در مياد و مثل كارآگاه گجت و يا برادران دالتون، ميره قاطي باقاليا!
سايمون با گچهاي رنگيش، طرحي از جوجه اردكي كشيده كه هميشه زشت نميمونه و آخرش يه چيزي ميشه تو مايه سيندرلا و يا سفيد برفي!، برعكس علي كوچولو! كه همين چند روز پيش ديدمش ، خيلي ناجور تغييركرده، بهتر بگم شده مثل خپل تو باغ گلها كه يه روز با زنبورا درگيره يه روز با گل انگشتدونه! شايد هم مثل شبت دنبال دمش ميگرده و يا مثل مريم گلي، تو جلد عمو جغد شاخدار رفته، برگ بو هم هيچ رنگ و بويي نداره، شده مثل آفتاب و مهتاب كه از وقتي كه با ناقلا مي گردن، اخلاقشون عوض شده و يا مثل نخودي كه هنوز قصه شنگول و منگولو نشنيده و درو براي هر كسي باز ميكنه!.
تو خونه مادربزرگ همه از جمله هاپو كومار و مخمل، حتي كار و انديشه جمعن، ولي بي بي درگيره با اين مجيد حرف گوش نكن، حتي تو اين محله هم از بهداشت خبري نيست و شده محله برو بيا، نميدونم تا كي بايد مثل پت و مت ساخته ها مونو خراب كنيم!.
اينقدر بازيگوشي كردم كه يادم رفت امروز سوم مهره و..................... بازم مدرسم دير شده!

lionheart
2012/06/26, 01:13
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم



شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم



شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَگ، وگ وگ وَگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

113



شما یادتون نمیاد،خپل و باغ گلها،بامزی،پسرشجاع،سندباد ،گالیورو...



شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو



شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم



شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد



شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده



شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه



شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم



شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی



شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن



شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود



شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن



شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم



شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه



شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم



شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل



شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم!



شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم



شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم



شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر



شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن



شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش که آن را دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)



شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران



شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد



شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم



شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود







شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید



شما یادتون نمیاد، خانواده هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی



شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد



شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم



شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند



شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد



شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم



شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش



شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند. تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!! آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان



شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه!) بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت: آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم



شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس



شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا



شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه



شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان



شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه



شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی



شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه



شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن آقا !! خامووووووش کن

lionheart
2012/06/26, 01:19
شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.
شما یادتون نمیاد، آخر همه فیلم ویدئو*ها شو ضبط میکردن.
شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.

lionheart
2012/06/26, 01:29
شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم!
شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.
114
شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.
شما یادتون نمیاد ، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

115
شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!
شما یادتون نمیاد اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا؟
116
شما یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله..
شما یادتون نمیاد سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شک…ر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

شما یادتون نمیاد چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد 4 تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.
شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند.

شما یادتون نمیاد… فیلم ویدئو که یواشکی زیرپیرهنمون قایم می کردیم؛بعدم می گفتیم کیفیتش آینه س!


شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.

شما یادتون نمیاد به زور می بردنموم نماز،ما هم برای اینکه نریم می رفتیم تو دستشویی ها قایم می شدیم!

شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!
117




شما یادتون نمیاد, سریال روزی روزگاری که پخش میشد تیکه کلام رایج بین مردم شده بود “التماس نکن”

شما یادتون نمیاد، تو بلفی و لیلیبیت.. عمو دکتره همیشه مست و پاتیل بود! دماغش همیشه قرمز بود و بطزی مشـ.روبـش دستش!

شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

شما یادتون نمیاد دبستان كه بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می كرد.


شما یادتون نمیاد، دبستان بودیم اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبستانی هاست! رفتیم دبیرستان دوباره اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبیرستانی هاست – خدا رحمتت کنه اما بالاخره امیدت به کی بود!؟؟

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم همیشه وقتی دامن می پوشیدیم .. مامان مرتب تذکر می داد درست بشین دختر!!

شما یادتون نمیاد! روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن.

شما یادتون نمیاد:قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..

شما یادتون نمیاد تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.
شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.
118



شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی*زد.




شما یادتون نمیاد ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

lionheart
2012/06/26, 01:33
شما يادتون نمياد، دبستان که بوديم، هر چي ميپرسيدن و ميمونديم توش، ميگفتيم ما تا سر اينجا خونديم


شما يادتون نمياد، خانم خامنه اي (مجري برنامه کودک شبکه يک رو) با اون صورت صاف و صداي شمرده شمرده ش

شما يادتون نمياد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! يا چايي داغه، دايي چاقه

شما يادتون نمياد، صفحه هاي خوشنويسي تو کتاب فارسي سال سوم رو

شما يادتون نمياد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع ميشد، اول بيست دقيقه عکس يک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامي گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتي توي دلمون مينداخت که اين بچها چه بلايي سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشيهاي فرستاده شده بود که همّش رنگپريده بود و معلوم نبود چي کشيدند.
تازه نقاشيها رو يک نفر با دست ميگرفت جلوي دوربين، دستش هم هي ميلرزيد!!
آخرش هم: تهران وليعصر خيابان جام جم ساختمان توليد طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

شما يادتون نمياد، يه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشييييييددددد (مثلا صداش قرار بود طنين وحشتناکي داشته باشه! بعد هميشه يه بلاهايي که سر بچه ها اومده بود رو نشون ميداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. يه گوله ي آتيش کارتوني هم بود که هي اين طرف اون طرف ميپريد و ميگفت:



شما يادتون نمياد، اون موقعي که شلوار مکانيک مد شده بود و همه پسرا ميپوشيدن
شما يادتون نمياد: تو دبستان سر کلاس وقتي گچ تموم ميشد، خدا خدا ميکرديم معلم به ما بگه بريم از دفتر گچ بياريم
هميشه هم گچ هاي رنگي زير دست معلم زود ميشکست، بعدم صداي ناهنجار کشيده شدن ناخن روي تخته سياه

شما يادتون نمياد، يکي از بازي محبوب بچگيمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشين يا موتور يا فوتباليستها، يا ضرب المثل يا چيستان ...

شما يادتون نمياد، قديما تلويزيون که کنترل نداشت، يکي مجبور بود پايين تلويزيون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه


شما يادتون نمياد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره براي شاپرکها يه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روي بالش خالهاي سرخ و زرده، با بالهاي قشنگش ميره و برميگرده، ميره و برميگرده.. شاپرک خسته ميشه... بالهاشو زود ميبنده... روي گلها ميشينه... شعر ميخونه، ميخنده

شما يادتون نمياد، اون مسلسل هاي پلاستيکي سياه رو که وقتي ماشه اش رو ميکشيدي ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا ميداد

شما يادتون نمياد، خط فاصله هايي که بين کلمه هامون ميذاشتيم يا با مداد قرمز بود يا وقتي خيلي ميخواستيم خاص باشه ستاره مي کشيديم