PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : طنز هری پاتری



Majid
2012/06/14, 20:33
اینجا میخوایم عکسها و داستانهای خنده دار هری پاتری رو بذاریم.
البته شمام باید همکاری کنینا.((93))

Majid
2012/06/14, 20:36
بچه ها این داستان هری پاتر و سیفون جادوییه خداییش خیلی باحاله بخونینش.((110))

يكى بود، يكى نبود، غير از خدا هيچ كس نبود، غير از يه هرى پاتر كه قرار بود بره كلاس هفتم مدرسه جادوگرى هاگوارتز. هرى پيش خانواده دورسلى زندگى مى كرد كه خيلى بدجنس بودن، چون همه اش خورش اسفناج به خوردش مى دادند كه خدايى خيلى چيز ستميه و من اصلاً حال نمى كنم. اونم يه روز قاط زد و شير گاز رو باز كرد و كبريت زد و همه شون رو تركوند، آخه هنوز اجازه نداشت بيرون از هاگوارتز از جادو استفاده كنه. پليس هرى پاتر رو گرفت و قرار شد در ملأ عام اعدامش كنن، اما همين كه طناب دار رو انداختن گردنش، رون و هرميون (كه اسم اصلى اش هرماینی است و ما در ترجمه بهش مى گيم هرميون) سوار يه هيپوگريف سر رسيدن و هيپوگريفه يه گاز زد طناب رو پاره كرد و گرفت به منقارش و همون جور كه هرى از گردن آويزون بود تا خود هاگوارتز پرواز كرد. اونجا كه رسيدند، خانم پروفسور مك گوناگال كه مدير مدرسه شده بود، يه نگاه به جسد هرى انداخت و گفت «خيلى بى شعورين حالا بايد يه هنرپيشه ديگه جاى اين بياريم.»
شبش توى تالار مدرسه جشن شروع سال تحصيلى بود و همه كلى شام خوردن، هرى كه چهار پنج تا بطرى نوشيدنى عسلى خورده بود، بدجور بهش فشار اومد و دويد دستشويى. وقتى خواست سيفون رو بكشه، توالت فرنگيه بهش گفت «خيلى نامردى كه اين كار رو با من كردى هرى، من كه يه توالت معمولى نيستم...» هرى هم گفت حرف نزن ديگه توالت هم واسه ما زبون درآورده، بعد سيفون رو كشيد و رفت.
فرداش بچه ها داشتن تو حياط مدرسه قدم مى زدن كه يهو دو تا ديوانه ساز كه سوار يه جاروبرقى چهارسيلندر بودن، تخت گاز اومدن و كيف هرميون رو زدن و در رفتن. هرى و رون هم پريدن روى جاروهاشون و دنبالشون كردن. ته يه كوچه بن بست يكى از ديوانه سازها پياده شد و گفت «خودت خواستى هرى پاتر، حالا يه دونه از اون بوسه هاى ديوانه ساز مى كنم تا جونت دربياد» بعد دهنشو چسبوند به دهن هرى پاتر و يه هورت كشيد و غش كرد، آخه خبر نداشت كه هرى عضو افتخارى گروه «چ. س. م. خ» شده و هر شيش سال يه بار مسواك مى زنه. اون يكى ديوانه ساز خواست در بره، هول شد شنلش رفت كنار و هرى و رون كف كردن، چون ديدن طرف كسى نيست جز «سيوروس اسنيپ». هرى گفت «اى نامرد تو مادرمو كشتى» اسنيپ گفت «خسته نباشى، لا اقل يه دور جلدهاى قبل رو مى خوندى، من دامبلدور رو كشتم!» بعد دوتايى چوب دستى هاشونو كشيدن و به طرف هم شليك كردن، طلسم هرى گرفت به پاچه شلوار اسنيپ و دودش كرد. رون گفت «نيگاه كن هرى، زيرشلوارى اسنيپ گل گليه» يهو هرى يه چيزى تو سرش جرقه زد و يادش افتاد وقتى تازه دنيا اومده بود، اين زيرشلوارى رو پاى باباش ديده، واسه همين شاكى شد و گفت «زيرشلوارى بابام پاى تو چى كار مى كنه دزد؟» اسنيپ گفت «من دزد نيستم، اين زيرشلوارى هم حكايتى داره كه اگه بشنوى، كف مى كنى، خيلى باحاله. اما الآن حيفه، مى ذارم آخر داستان مى گم كه همه سورپريز شن» بعد يه بشكن زد و ناپديد شد. هرى كه خيلى بهش فشار عصبى اومده بود، دويد و رفت دستشويى هاگوارتز دوباره همون مستراح فرنگيه بهش گفت «يه لحظه صبر كن، بابا من جادويى ام... نكن اين كارو... مى خواهم يه چيزى... پوه!» هرى هم سيفون رو كشيد و رفت.
فرداش روز مسابقه بزرگ كوئيديچ بين تيمهاى گريفندور و اسليترين بود. اول گروه اسليترين دويست و پنجاه و هشت تا گل به گريفندور زد كه هر كدوم نيم امتياز داشت، بعد «جى. كى. رولينگ» يواشكى گوى زرين رو رسوند به هرى و گريفندور فرتى پنج هزار امتياز گرفت و با نامردى برنده شد. اون وقت طرفداراى اسليترين شروع كردن به فحش دادن به خانواده هرى پاتر و شعار دادن كه: «هرى پاتر حيا كن، كوئيديچ رو رها كن» هرى پاتر هم با روزنامه پيام ديروز مصاحبه كرد و گفت قرار بوده ماجراهاش توى هفت جلد تموم شه اما از لج بعضى ها تا هفتصد جلد ديگه هم كنار نمى كشه و تا چهل سالگى تو تيم كوئيديچ مى مونه. طرفداراى اسليترين هم ريختن تو خيابوناى اطراف ورزشگاه و شيشه و صندلى اتوبوسها رو شكستن. در همين لحظه ابرهاى سياهى آسمان رو پوشاندند و صداهاى ترسناكى به هوا خاست و برق شديدى لحظه اى همه جا را روشن كرد و آن گاه بارون گرفت و معلوم شد سر كاريه.
شب، هرى و رون توى خوابگاه دراز كشيده بودن كه رون گفت مهر هرميون به دلش افتاده و دوست داره باهاش ازدواج كنه تا يكى باشه روزها بشينه كنار ننه اش با هم سبزى پاك كنن. هرى هم گفت «اتفاقاً من هم عاشق جينى خواهر تو شدم، اما مشكلم اينه كه داداش زاغارتش مانع ازدواج ماست.» رون گفت: « چه جلب، چطوره بريم پيش هاگريد تا اون راهنمايى مون كنه؟» بعد دوتايى شنل نامرئى كننده باباى هرى رو انداختن روى سرشون و رفتن بيرون. همينطور كه داشتن يواشكى از كنار سرايدار رد مى شدن طرف يهو برگشت و گفت: «آهاى، بيرون مى رين اين كيسه آشغالو هم بذارين دم در» هرى گفت: «ببخشيد مگه ما نامرئى نيستيم؟» سرايدار گفت: «شما نامرئى هستين بوگندتون كه نامرئى نيست!»
وقتى بچه ها رسيدن به كلبه هاگريد، هاگريد نشسته بود و داشت شير يه اژدهارو مى دوشيد. هرى و رون مشكلشون رو گفتن، هاگريد هم گفت كه بچه ها خيلى مواظب باشين و فريب احساسات زودگذر رو نخورين. اصل نجابت و اخلاق خوب دختره. اينو كه گفت هرى و رون خجالت كشيدن و پشيمون شدن و از هاگريد تشكر كردن و رفتن. اژدها هم برگشت به هاگريد گفت: «هوى يه ساعته چى مى دوشى يارو؟ من نر هستم.»
وقتى بچه ها برگشتن به خوابگاه، هرى كه تو كلبه هاگريد يه سطل شير اژدها خورده بود دويد دستشويى. اميدوارم فكر نكنيد اين صحنه ها بدآموزى داره چون همه اش اهميت دراماتيك داره. توالت فرنگيه باز تا هرى رو ديد گفت: «هرى به من پشت نكن، من باهات حرف مهمى دارم، من .... اوف!» اما ديگه نتونست حرف بزنه، هرى هم سيفون رو كشيد و رفت.
فرداش كلاس درس پيشگويى و طالع بينى داشتن، معلم شون خانم پروفسور تريلانى گفت: بچه ها امروز كلاس عملى داريم بعد بچه ها رو سوار اتوبوس كرد و برد يكى يكى سر چهارراه ها گذاشت تا به زور فال حافظ به مردم بفروشن. دخترها رو هم توى پارك ول كرد تا فال بگيرن و خلاصه كلى به همه خوش گذشت و چند تا از بچه ها رو هم مأمورهاى شهردارى گرفتن. شبش وقتى برگشتن، دم در خوابگاه، «لرد ولدمورت» اومد جلو و به هرى گفت: «بپر برو اتاق پروفسور مك گوناگال، كارت داره» هرى گفت: «خيلى ضايعى، تو قرار بود آخر داستان بياى كه هيجانش زياد شه» اونم جواب داد: «آخه از بروبكس، كسى ديگه اى دم دست نبود پيغام خانم مدير رو برسونه.» وقتى هرى رفت دفتر مدير، پروفسور مك گونگال پرسيد: «چى مى خورى هرى؟» هرى گفت: «از همين آب نبات چوبى هاى برتى بات با طعم همه چى» بعد دست كرد تو ظرف روى ميز و يه دونه برداشت و دو سه تا مك كار درست زد و گفت: «اه اه، هر دفعه از اينا برمى دارم مزه آشغال گوش مى ده» پروفسور گفت: «واسه اين كه اينا آب نبات نيست، گوش پاك كن هاى مصرف شده منه. حالا يه دقيقه بشين مى خوام يه چيز خيلى مهمى بهت بدم» بعد دست كرد و از زير ميزش يه جاروى دسته طلاى بلند درآورد، هرى حال كرد و جيغ زد «اى ى ى ول، آذرخش دو هزار و شيشه؟» پروفسور مك گونگال گفت نه!!! - «نيمبوس دو هزار و پنجه؟» پروفسور گفت نه! - «پس چيه؟» پروفسور گفت: «زمين شوره، حالا برو باهاش طويله هيپو گريف ها رو جارو كن» همون موقع زخم پيشونى هرى شروع كرد به سوختن و هرى داد كشيد «اى نامرد تو ولد مورتى كه تغيير قيافه دادى» بعد چنگ زد و ماسك پروفسور مك گونگال رو كشيد و از جا درآورد اما وقتى اسكلت صورت پروفسور از پشتش زد بيرون تازه متوجه شد سوتى داده و ماسك نبوده. بعداً فهميد كنار زخم پيشونى اش يه جوش چركى زده و همون مى سوخته.
شب هرى كلى خواب عمو پورنگ و خاله شاهدونه و چيزهاى وحشتناك ديگه ديد و دستشويى اش گرفت. پاشد رفت دستشويى، اونجا دوباره همون توالت فرنگيه گفت: «ببين، يه دقيقه خودتو نگه دار بذار من حرفمو بزنم، نمى تركى كه...» اما هرى كه داشت مى تركيد گوش نكرد و به كارش رسيد، اين بار همينكه دستش به سيفون خورد به صداى رعد و برق ترسناكى بلند شد و توالته لرزيد و لرزيد و بامبى تبديل شد به البوس دامبلدور. هرى گفت مگه شما نمرده بودين؟ دامبلدور گفت: «اى كاش مرده بودم و به اين روز نمى افتادم. وقتى اسنيپ منو جادو كرد، خودمو به مردن زدم و به اين شكل دراومدم تا دورادور مراقبت باشم، اونوقت توى بى مرام بين چهل تا توالت فرنگى اينجا، هى گير دادى به من، هى گير دادى به من...» هرى گفت: «آخه چرا زودتر نگفتين؟» دامبلدور جواب داد: «ببند اون فكت رو!» هرى خيلى معذرت خواست و گفت اميدواره كه دامبلدور به بزرگوارى خودش اونو ببخشه، دامبلدور هم بعد از دو سه تا چك و لگد، بزرگوارانه هرى رو بخشيد و گفت: «هرى من بايد يه راز بزرگيو بهت بگم كه اگه بشنوى هم تو هم خواننده ها كف مى كنين.... من باباتم.»
هرى هم گفت: «بابا، اگه مى شه پول بده فردا مى خوايم با بچه ها بريم كافه سه دسته جارو» دامبلدور براى اين كه ضايع نشه به روى خودش نياورد و جواب داد: «نه پسرم اشتباه نكن... جيمز پاتر پدر تو نبود. من و جيمز دوستاى صميمى بوديم بعد هر دو عاشق مامانت لى لى شديم اما لى لى فريب ثروت پدرت رو خورد و خواست با اون ازدواج كنه همين موقع من بابات رو براى يه مأموريت فرستادم لندن، اون هم ناپديد شد و مدت ها گذشت. من با لى لى ازدواج كردم يه روز يهو سروكله جيمز پيدا شد و حسابى قاط زد و گفت: «نامردها من كه تازه همين ديروز رفتم لندن» ما هم براى اين كه ساكتش كنيم خواهر كوچيكه لى لى رو داديم به جيمز كه ثمره اون ازدواج، تو بودى»
هرى گفت: «خب با اين حساب كه تو مى شى شوهر خاله ام نه بابام» دامبلدور هم ريشش رو خاروند و گفت: «آها، از اون لحاظ. آفرين! پنجاه هزار امتياز به گريفندور اضافه مى شه!» فرداش هرى، رون و هرميون دسته گل و شيرينى خريدن و رفتن كه پروفسور مك گونگال رو براى دامبلدور خواستگارى كنن بعد هم جشن مفصلى گرفتن و همه رو دعوت كردن. ولدمورت هم اومد توى مراسم و دست دامبلدور رو بوسيد و گفت: «منو ببخشين، من در نادانى به سر مى بردم اما اين يه ماهه نشستم و يكى از اين سريال هاى “سى شبه “رضا عطاران و حسن جوهرچى رو ديدم و پى به اشتباهاتم بردم و متحول شدم.» همه كف زدن و هورا كشيدن و ولدمورت رو بخشيدن و فرستادن به آزكابان تا اعدام بشه. فرداش بچه ها بالاخره از هاگوارتز فارغ التحصيل شدن و رفتن تو صف ديپلمه هاى بيكار. دامبلدور هم هرى رو تبديل به يه توالت عمومى وسط ترمينال جنوب كرد تا از اين طريق حسابى به جامعه خدمت كنه و تلافى اون چند وقت هم دربياد.
قصه ما به سر رسيد
كلاغه آخرش هم نفهميد قضيه زيرشلوارى گل گلى اسنيپ به كجا رسيد!

Majid
2012/06/14, 20:38
بعد از مستندی که ایران برعلیه هری پاتر ساخت و نمایش گذاشت همه ی طرفداران این کاراکتر شجاع به این نتیجه رسیدند که رولینگ نویسنده ی این کتاب در آخر کتاب خود از مقامت ایرانی عذر خواهی می کند که بر اساس آنچه آن ها دلشان می خواسته پیش نرفته به همین دلیل ما به رولینگ پیشنهاد میکنیم که:



کتابی جدید نوشته و درآن علاوه بر عذر خواهی از مقامات ایرانی


1-اعلام کند که هری پاتر مسلمان شده و پس از ازدواج با همسر خود به مکه سفر کرده


2- هری پس از مسلمان شدن نام خود را محمود گذاشته(حاج محمود پاتر یا همون حاج هری خودمون)


3- اعلام کند که دامبلدوردر هنگام مرگ از این که همجنس گرا بوده پشیمان گشته و از خدا طلب مغفرت کرده.


4-این را هم بگوید که ولدومورت اسرائیلی بوده و هری و دیگران به همین خاطر با او می جنگیدند.


5.-یاد آور شود که عدد صندوق پستی هری پاتر و این چرت و پرت ها به طور اتفاقی بوده و در آن هیچ قصد و غرضی وجود نداشته.


6-اعلام کند که اسنیپ را الیاس گول زده تا به ولدومورت بپیوندد.


7-دراکو پس از آن که تغییر کرده به پیش هری رفته و از او نحوه ی مسلمان شدن را پرسیده.


8- افراد بد دیگری که زنده ماندند به کلیسا رفته و پس از روشن کردن شمع پیش کشیش رفته و اعتراف کرده اند.



9- و در آخر پس از معذرت خواهی دوباره وگفتن چیزهای بسیار دیگر که مساوی با هفتاد من کاغذ می شود بگوید که همینه که هست میخواهید کتاب هایم را بخوانید نمی خواهید برید کتاب در سرزمین جادو را بخوانید.(کتاب جادو کتابی است برای گروه سنی ب که در سرزمین جادوها دخترکی نماز خوان با افراد بد با ذکر های خدا می جنگد.

Majid
2012/06/14, 20:40
هري پاتر : نميدونم چرا اون مستند رو ساختن و چرا اصرار داشتن که من يه شيطان رواني خطرناکم ! ولي باز جاي شکرش باقيه که تو اون فيلم منو پسر ولده مورت معرفي نکردن!

هرميون گرنجر : فکر نميکردم مشنگ ها بتونن جاي ريتا اسکيتر رو تو گفتن اراجيف درباره هري به اين خوبي پر کنن!

رون ويزلي : هري ، اونا واقعا فکر ميکنن تو با نيروهاي تاريکي همدستي؟! خيلي مسخره ست....

آلبوس دامبلدور : تا زماني که هنوز عکسم توي شکلات هاي قورباغه اي هست از هيچ چيز باکي ندارم !
اما در مورد هري....اينکه به طور ناگهاني هري تصميمش رو عوض کرده و عضو نيروهاي تاريکي و در حقيقت خطرناک ترين اونها شده همون قدر ممکنه که من يک موجود دم انفجاري خزنده باشم !

مينروا مک گوناگال : چطور جرات کردن از هاگوارتز مستند بسازن و اين دروغ ها رو تحويل مردم بدن؟!

سيريوس بلک : اصلا به حرفاشون اهميت نده....اونا يه مشت مشنگ نفهمن ! شايد هم نقشه اي دارن...بايد خيلي مواظب خودت باشي هري....در اولين فرصت برام نامه بنويس...

هاگريد :اه....ديگه شورش رو درآوردن...اونا..اونا..هري اونا همينو ميخوان..ميخوان تو رو عصباني و ناراحت کنن...پس نذار به هدفشون برسن...حالا بيا يکم از اين بيسکويت ها بخور...نترس.. خيلي مونده نيست!

سوروس اسنيپ : واقعا که رقت انگيزه ! پاتر اونقدرها هم که اينا بزرگش کردن وحشتناک و ترسناک نيست ! من مدت زيادي فرصت داشتم که ذهنش رو بخونم...اون ترجيح ميده به جاي له کردن يه مورچه بيگناه زير پاش يه هفته تو دفتر من بازداشت بشه!

لرد ولده مورت : ها ها ها .....عجب مشنگ هاي باهوش و بامزه اي...احساس ميکنم ديگه تمايلي براي کشتن ناگهاني مشنگ ها ندارم!! يه فکر بهتر دارم..اول حرفاشونو ميشنوم و حسابي ميخندم بعد ميکشمشون...اما اعتراف ميکنم که کمي هم ناراحت شدم ناسلامتي من يه عمر کشت و کشتار کردم و مردم رو در به در کردم و خانواده هاي زيادي رو بدبخت کردم حالا هري پاتر دست و پا چلفتي رو به عنوان خبيس ترين و پليدترين جادوگر معرفي ميکنن؟؟؟!!!

لوسيوس مالفوي : هر چي از اون بچه پرو بد بگن حقشه...من که فقط تو يه صحنه از مستند بودم و ازم به خوبي ياد شد بنابراين در اولين فرصت هداياي ناقابلي براي گروه سازنده ميفرستم !

دراکو مالفوي : حق با پدرمه هر چي از پاتر بگيم بازم کم گفتيم....يادم باشه به پدرم بگم کمک هاي ماليشو به گروه سازنده افزايش بده چون توي يه صحنه از مستند که پاتر با نامردي از زير شنل نامرئي به من گل و برف پرت کرد گوينده مستند حق رو به من دادن و ازم طرفداري کرد...وقتي ديدم اونا منو درک ميکنن که چقدر مورد اذيت و آزار پاتر قرار گرفتم خيلي خوشحال شدم اما تازه اين يه موردش بود!

مالي ويزلي : آه... هري عزيزم..از اون وقت که اون برنامه احمقانه رو ديدي خيلي لاغر و رنگ پريده شدي.....بيا پسرم از اين کلوچه هاي شکلاتي عسلي و يه ليوان آب کدو حلوايي خنک بخور که حالت جا بياد!

آرتور ويزلي : چقدر از مشنگ ها طرفداري کردم...بخاطر طرفداري از اونا تهديد ها و خصومت هاي بعضي از همکارام که از مشنگا بدشون ميومد رو به جون خريدم... حالا اينه دستمزدم؟! از اون وقت تا حالا دارم با خودم کلنجار ميرم که ديگه روزنامه هاي مشنگي رو نخونم ولي....خيلي سخته که باور کنم...خيلي از مشنگ ها نا اميد شدم....

جيمز پاتر : تو نميتوني جلوي حرف مردم رو بگيري هري..تو نبايد به اينجور آدما اهميت بدي...ميدونم که اهميت نميدي...شجاع باش و با مشکلات مقابله کن...اين چيزيه که من و مادرت ازت انتظار داريم...

لي لي پاتر : هري....گوش کن ببين چي ميگم...تو قلب پاکي داري و اينو هر کسي که تو رو واقعا بشناسه ميدونه...فقط همين مهمه....

پروفسور تريلاني : آه ... هري پاتر....هري....من بهت اخطار داده بودم...هشدار داده بودم...پيش بيني کرده بودم...دوران تاريکي......دوران شوم فرا ميرسه...تو در خطري......هر لحظه نزديک تر ميشه...آه پسر بيچاره ..تو هيچ وقت باور نکردي که چشم درون من هميشه از سرنوشت شوم تو آگاه بوده !

پروفسور مودي : اين چرنديات رو نبايد انقدر بزرگ کنين ...ديگه نميخوام بشنوم اونا چه نظري راجع به ما و هري دارن..

جيني ويزلي : من فقط ميخوام به اون مستند بخندم چون بي نهايت مسخره و مضحک بود !

چو چانگ : اگه سدريک زنده بود و اين وضع رو ميديد حتما خيلي ناراحت ميشد....هري...منم خيلي ناراحت شدم....

ريتا اسکيتر : اوه...دوستان خبرنگار و همکاران عزيز موگل من چه گزارشي چه مستندي ...واقعا که بي نقص بود ولي اگه من اطلاعات وسيعمو در اختيارتون بگذارم اين شاهکار کامل ميشه!

نويل لانگ باتم : هري ، تو کتاب انواع گياهان جادويي وحشي موزانبيک خوندم که اون گياهاني که صداي جيغشون از همه بلندتر و گوشخراش تره از همه ضعيف ترن....به نظر من آدما هم همينطورين...

رموس لوپين : خوب...منم واقعا متاسف شدم...الان ياد يه خاطره اي افتادم....يه بار يه گرگينه بهم گفت عاشق يه مشنگ شده...ميدونين من بهش چي گفتم...گفتم نوع و نژاد و اينکه آدما چقدر با هم تفاوت دارن اصلا مهم نيست...تو بايد ببيني قلبت چي ميگه...حالا هم قلب من ميگه که همه مشنگ ها مثل اون چند نفري که به ما توهين کردن نيستن و حتي بعضي هاشون بيشتر از ما از اين جريان ناراحت شدن....

لونا لاوگود : آه هري ..نميدوني چقدر ناراحت شدم...غصه نخور...بيا بريم به تسترال ها غذا بديم!

دابي : دابي هري پاتر رو خوب شناخت ! اون پسر خوبي بود ! کسي نبايد از هري پاتر بد گفت چون دابي عصباني شد !

پروفسور اسلاگ هورن : شرم آوره! کي به خودش اجازه داده که از دانش آموز محبوب من بد بگه؟

ورنون دورسلي : از اولين لحظه اي که ديدمش فهميدم اين پسره يه چيزيش هست....ولي اگه مي دونستم يه ديونه خطرناکه همون روز اول از خونم پرتش ميکردم بيرون !

پنونيا دورسلي : من هيچ حرفي ندارم جز اين که بگم چيزي که ازش وحشت داشتم اتفاق افتاد...ديگه با چه رويي تو چشم در و همسايه نگاه کنم!

دادلي دورسلي : هري من فکر نميکردم انقدر معروف بشي که تو تلوزيون ما هم برات برنامه بسازن....حالا که انقدر معروف شدي بهت اجازه ميدم نصف کيک خامه ايم رو بخوري!

فرد ويزلي : بابا دست خوش! پسر تو انقدر خطرناک بودي و به ما نگفتي؟ ميشه يه چشمه هم به ما نشون بدي!

جرج ويزلي : فرد راست ميگه هري...يکم از هنرهاي تاريکي و مرگبارت به ما ياد ميدي؟ فقط مامانم نفهمه ها!

فيلچ سرايدار هاگوارتز : اگه دامبلدور جلومو نميگرفت همون دفعه اول که قانون شکني کرد مينداختمش تو سياهچال تا هم درس عبرتي بشه براي بقيه هم اون تو بپوسه....چقدر دلم براي شنيدن صداي جيغ و ناله هاي دانش آموزان تنگ شده !


جو کاترين رولينگ : من شخصا هيچ وقت نخواستم نظرات و تفکراتم رو به کسي تحميل کنم...خواننده ها خودشون اين اختيار رو دارن که در مورد خوب بودن يا بد بودن کتاب ها و دنياي جادويي تصميم بگيرن....من به همون اندازه که از طرفداران هري پاتر بخاطر لطف و حمايتشون سپاسگذارم همون قدر هم از کساني که از هري پاتر نفرت دارن بخاطر اينکه ناخواسته دوستاران هري رو بيش از پيش متحد و همگام ميکنن بي اندازه ممنون وسپاسگذارم !


نامه آقايان مهتابي ، شاخدار ، پانمدي و دم باريک به سازندگان مستند هري پاتر :

آقاي مهتابي از سازندگان اين برنامه گله داره...خواهش ميکنم در کار جادوگران دخالت نکنين!

آقاي شاخدار با آقاي مهتابي موافقه و فقط اضافه ميکنه اين سازندگان يه مشت ابله نادونن!

آقاي پانمدي در حيرته که چطور چنين اراجيفي رو تونستن سرهم کنن!

آقاي دم باريک پس از عرض سلام به سازندگان پيشنهاد ميکنه اين گندي که زدنو انقدر تکرار نکنن!

Majid
2012/06/14, 20:45
اینم چند تا عکس باحال ((90))
http://www.webmastertalkforums.com/attachments/lounge/2501d1319382997-funny-harry-potter-pics-pbgxvatenr.jpg
http://cdn.pophangover.com/images/funny-harry-potter-18.jpg
http://www.modifyfacebook.com/wp-content/uploads/2011/10/funny-harry-potter-pictures-19.jpg
http://www.12thblog.com/wp-content/images/2011/01/a23/15.jpg
http://www.modifyfacebook.com/wp-content/uploads/2011/10/funny-harry-potter-pictures-10.jpg
http://www.clip2ni.com/thumbs/http://www.birdana.com//up/f3df3fb2f4b748f4c4bd6e8cdea97955.jpg
http://www.up98.org/upload/server1/02/e/jnlkeu86ghk70x7ym9.jpg
http://up.98ia.com/images/kx1m0m1ky50sd1tiyfjc.jpg

mohsenhp
2013/06/25, 15:37
دوست عزیز کاش کمی عمیقتر نگاه میکردیم.

لرد ولدمورت
2013/08/22, 23:08
خیلی باحال بود. مرسی((202))

Fateme
2013/08/22, 23:24
خیلی باحال بود...کلی سر اولیه خندیدم...مرسی

ShErViN
2013/08/22, 23:39
خیلی طنز زیبایی داشت ((70))((70))((70))((70))((70))((70))